سه شنبه ۲۳ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۱
پاركينگ، شيشه شير، ديويد بكام و...
پياده رو جاي ما نيست
001515.jpg
عكس: ساتيار
مواظب باشيد به ديويد بكام تنه نزنيد. اگر آدم سر به زيري باشيد احتمال برخورد با بكام زياد است. ناگهان با صداي ناشي از برخورد صورتتان به صورت بكام گيج مي شويد. به خودتان كه بياييد مقابل چشمانتان ديويد بكام را مي بينيد كه يك قوطي روغن در دست دارد و به شما نگاه مي كند. او مدت هاست كه يك شهروند تهراني شده. بخشي از پياده رو متعلق به اوست.
اين بكام فلزي كه روغن تبليغ مي كند، خوشبختانه زبان ندارد كه پس از برخورد سرش با سر شما خشمگين شود و اعتراض كند. اما شما به هر حال بايد بهاي سر به زيري را بپردازيد. صاحب مغازه تعويض روغني نقش وكيل مدافع بكام را ايفا مي كند و روز گند شما آغاز مي شود.
تصويري كه از برخورد با بكام نوشتيم، تنها يك مثال بود. تا امروز هيچ گزارشي از برخورد مردم تهران با بكام فلزي به دستمان نرسيده اما اين دليل نمي شود كه احتمال وقوع اين حادثه را در نظر نگيريم. كسي چه مي داند شايد در اين شهر پرهياهو ديگر حوصله اي براي شكايت از ديويد بكام باقي نمانده باشد. حداقل اينكه اين تصور، بهانه خوبي براي بيان يك اعتراض است. اعتراض به پياده روهايي كه ديگر متعلق به پياده ها نيستند. اول يك سوال؛ اين انتظار بزرگيست كه از تمام امكانات زندگي شهري تنها آرزوي آرامش در پياده روها را داشته باشيم؟ نمي دانيم اين سوال را از كدام شخص يا سازماني بايد بپرسيم اما مي پرسيم تا شايد پاسخي از جايي ناشناخته نصيبمان شود و آرام بگيريم.
انگار تمام شهر، آن خيابان هاي بزرگ و كوچكي است كه در ترافيك غرق شده اند. پياده روها سال هاست كه به فراموشي سپرده شده اند. خاطرات ما از قدم زدن روي سنگ فرش هاي پياده روها به حدي تلخ هستند كه گاهي رهايشان مي كنيم و مسير را در خيابان و ميان دود اتومبيل ها ادامه مي دهيم.
بي قانوني به مرور زمان تبديل به قانون مي شود؛ اتفاقي كه در پياده روهاي تهران رخ داده است. اين محدوده، حالا بخشي از مغازه هاي موجود در خيابان است.حاج حبيب، بقال محل از اين فضا براي قرار دادن جعبه هاي نوشابه، شيشه هاي شير، جارو و ... استفاده مي كند. در اين تهران، هرچه كه نباشد بقالي فراوان است. بالاي شهر رنگ و رويي به خود مي گيرند و مي شوند، سوپرماركت، پايين شهر ادعايي ندارند و همان بقالي هستند.به هر حال چه سوپرماركتي در خيابان جردن باشند و چه بقالي در يافت آباد، تغييري در سرنوشت پياده رو ايجاد نمي كنند. اين فضا متعلق به صاحب مغازه است. هر كس قطعه خاص خودش را دارد و هر صاحب مغازه اي با توجه به نوع مخاطبانش از قطعه اي كه در اختيار دارد استفاده مي كند. مثلا مكانيك ها يا تعويض روغني ها اين فضا را تبديل به پاركينگ مغازه مي كنند. جايي براي نصب قوطي هاي روغن، لاستيك، همان بكام فلزي و غيره هم كه محفوظ است. براي عبور از مقابل چنين مغازه اي بايد حواستان را جمع كنيد. كوچكترين خطا يعني برخورد با وسايل صاحب مغازه و عواقب بعدي آن كه شما را دچار مشكل مي كنند.
اگر نوع كارتان به شكلي است كه ديروقت از محل كار خارج مي شويد، اين امكان را داريد كه به خلوتي پياده روها خوشبين باشيد اما حقيقت باز هم طعمي تلخ دارد؛ تصور شما سراب است. در خلوتي پياده روها، بايد مراقبت آثار باقي مانده از شلوغي باشيد. با خيال راحت و سرعتي بالا در پياده رو قدم بر مي گيريد كه ناگهان روي سنگ فرش دراز مي كشيد. براي پايان روياي شيرين شما چند قطره روغن كافيست. اين زحمت را هر روز صاحب مغازه تعويض روغني برايتان مي كشد. به مكافات قدم زدن در پياده روهاي تهران، اعتماد به نفس موتورسواران را هم اضافه كنيد. اگر كمي خجالتي باشيد، خيلي راحت با صداي بوق موتور و اعتراض راننده اش باور مي كنيد كه پياده رو جاي شما نيست.
... و اين داستان تلخ را هر روز شكوفه مي زنيم و آرام بخشي نيست. سال هاست كه جايي در پياده رو نداريم. كاش مي دانستيم كجا مي توانيم با آرامش قدم برداريم!

'پاتوق
چشمك به شكم
بلد بودن يك رستوران كه در هر شرايطي مي شود به ساندويچ هايش اعتماد كرد و دوستان محترمي را با خيال راحت آنجا ميهمان كرد، يك موهبت بزرگ است. هر كدام از ما احتمالا يكي دو تا از اين مراكز «سد جوع» در دور و اطراف شهر سراغ داريم. اين مطلب كوتاه قرار است يكي از اينها را معرفي كند. يك رستوران كوچك، جمع و جور، پرمحصول و سبزرنگ را.
رستوران چشمه (يا چشمك) در خيابان وصال واقع است. دقيق تر اگر بگوييم در تقاطع وصال و خيابان طالقاني. چشمه مساحت خيلي كوچكي دارد با صندلي هاي معدود كه باعث مي شود معمولا بين مشتري هاي مغازه رقابت شديدي براي اشغالشان در بگيرد. اما اين نقطه ضعف اش نيست. اتفاقا ايستاده ساندويچ خوردن همراه بر و بچه ها و توي سر و كله هم زدن، آن هم در ازدحام مشتري هايي كه منتظر آماده شدن غذا هستند يا دارند غذا مي خورند، خيلي هم حال مي دهد. دو سه تا ويترين كوچك شيشه اي توي مغازه هستند كه پر از عروسك ها و اسباب بازي هاي كوچك رنگارنگ اند كه احتمالا هر كدام جايزه يكي از رستوران ها يا نوشابه هاي معروف دنيا هستند. مثل مك دونالد، سون الون، كوكاكولا، پپسي و سون آپ. تا چند ماه پيش يك پوستر بامزه هم از ديوارش آويزان بود كه رويش جمله «دوستت دارم» به حداقل۲۰ زبان دنيا زير هم نوشته شده بود.
اما مهم ترين عامل موفقيت چشمه غير از غذاي خوبش - كه به آن هم مي رسيم - و دكور بامزه اش، موقعيت استراتژيك جغرافيايي اش است. چشمه نزديك به سه مركز فرهنگي نسبتا بزرگ است، سينما عصر جديد فقط سي چهل متر آن طرف تر است و بعد از تمام شدن هر سانس كلي مشتري جذب مغازه مي شوند. دانشگاه تهران هم همان نزديكي هاست و خيلي از دانشجوها پاتوق شان اين جاست، به خصوص ظهرها براي ناهار. يك دسته عمده ديگر از مشتري هاي چشمه هم دانشجوهاي كانون زبان ايران هستند كه كمي پايين تر توي خيابان وصال مي روند كلاس زبان و از آنجايي كه آنها هم انسان هستند و گرسنه مي شوند، خيلي وقت ها در دسته هاي چند نفري مي شود توي آن يك وجب جاي مغازه، پيدايشان كرد.
كيفيت غذاي چشمه، مطمئنا اولين دليل مشهور شدن آن است. هر جور ساندويچي كه تصورش را بكنيد (يا حتي نتوانيد بكنيد) اينجا پيدا مي شود و همه شان هم خوشمزه اند. از ارزان ترين شان گرفته (كه فكر مي كنم فرانكفورتر باشد) تا گران ترين ها كه سوپربرگرها (آنها را با نام رويال يا كينگ برگر هم ممكن است ديده يا چشيده باشيد) باشند. ژامبون كبابي اش هم چيز بي نظيري است، البته قطعا بعد از ژامبون كبابي هاي رويايي توچال.
اگر خوش اخلاقي و خوش حسابي صاحبان اين رستوران كوچك را هم به ويژگي هاي ديگرش اضافه كنيد، ديگر دليلي براي رد كردن دعوت يك دوست به خوردن ساندويچ - البته در چشمه - نخواهيد داشت. حتي اگر خيلي هم اهل ساندويچ و اين جور چيزها نباشيد.

روي آوار چه بزرگيم!
001518.jpg
امير قادري 
تا چند روز پيش ما ملت جديدي شده بوديم.
فاجعه بم باعث شد كه همه به يك چيز واحد تبديل شويم. در روزهاي بعد از زلزله آدم ها در سطح شهر مي دويدند، به همديگر سلام مي كردند و براي رسيدن به صندوق كمك ها، همديگر را هل مي دادند و لابد همه تان مي دانيد كه هل دادن ما آدم ها در چنين لحظه هايي چه قدر از سلام و عليك و خوش و بش الكي مان در روزهاي ديگر شريف تر است.
تماشاي تصاوير كمك مردم به مصيبت ديدگان زلزله خيلي جالب بود. يكي يكي كنار هم مي ايستادند و جنس ها را دست به دست مي كردند. اينها همان آدم هايي بودند كه روزهاي ديگر پشت چراغ قرمزهاي لعنتي كه هيچ وقت تمام نمي شوند،  با عصبانيت به داشبورد ماشين شان خيره مي شدند. آدم هايي كه در خيابان راه همديگر را مي دزديدند و هنگام ايستادن در مترو به هر آدم جديدي كه وارد واگن شلوغ مي شد، بدجور نگاه مي كردند - چون ورود او به اين معنا بود كه جاي خودشان تنگ تر مي شود -، اما باور كنيد كه همان آدم ها در روزهاي بعد زلزله كنار همديگر مي ايستادند و هدايا را دست به دست مي كردند.
البته اوضاع هميشه يك جور نمي ماند. كم كم خيلي چيزها فرق كرد. حالا فاجعه بم مي توانست به سكوي پرش خيلي ها تبديل شود. به نفع مثلاً عكاسي كه توانسته بود وحشتناك ترين عكس ها را از اين فاجعه بگيرد يا فيلمساز جواني كه موقع گرفتن جايزه براي لوس كردن خودش هم كه شده از فروريختن سقف خانه اي در بم روي دوربينش حرف مي زد.
يا خواننده اي كه سال ها مجوزكار نداشته و حالا به اين بهانه قرار است براي زلزله زده ها كنسرت بدهد و بازيگري كه براي اولين بار جلو دوربين تلويزيون ظاهر شده تا اعلام همدردي كند و رئيس آن شركت ژاپني تا دل مشتري هاي بيشتري را به دست بياورد و سياستمداراني كه قصد دارند از اين طريق ارتباط هاي جديدي برقرار كنند.
اما بياييد اين دو قضيه را با هم تركيب كنيم و عوض ارزش گذاشتن، همه اين فرصت طلبي ها و ضمناً آن كمك هاي صادقانه و واقعي را تلاشي براي بيشتر زنده ماندن درنظر بگيريم. به اشتياقي كه همه ما آدم ها به زندگي كردن داريم. به اين ترتيب حالا ديگر همه چيز فرق كرده است. زلزله به همه آدم ها قدر زندگي را چشانده است. تا فاجعه بعدي و اخطار ديگري كه نصيب زندگان مي شود، اوضاع به همين منوال خواهد ماند. آنهايي كه به بم سفر كرده اند و با تمام وجود چهره مرگ را از نزديك ديده اند، چه مردان سبك بار و آزادمنشي از كار درآمده اند. مويه و زاري كردن براي مردگان، چندان واكنش سطح بالايي برابر چنين فاجعه اي نيست. حالا از اين همه مرگ، توان ادامه زندگي يافته ايم.
همان طور كه آن مردم خواستني، وقتي يك بسته هديه را دست به دست مي گرداندند چنين حسي داشته  اند و لابد به همه شان در آن دقايق كلي خوش گذشته است؛ مثلاً در لحظاتي كه به بهانه استراحت، دور هم نشسته اند و چاي خورده اند. اين ميل به زندگي در همه آنهايي هم كه از زلزله به عنوان سكوي پرش استفاده كرده اند وجود دارد. تا فاجعه بعدي معلوم نيست چه قدر مانده ،  اگر زندگي نكنيم زودتر مي ميريم و اگر زندگي كنيم قدر خون مردگان را دانسته ايم. آنهايي كه همه وقت شان را صرف عزاداري مي كنند، تمام رنج و زحمت مرده ها را هدر داده اند.

ستون شما
درباره تغيير مكان «ستون شما» تلفن زده وگفته ايد: اگر ستون ماست، پس چرا بدون اجازه جايش راعوض كرديد؟ پاسخ: اينجا در مقابل زلزله مقاوم تر است. آگهي اش معلوم است ،ستون ما و بازتابي هم نيست كه بالاي سرش قرار بگيرد.
گران كنيد
آقاي فرامرز اخوان لنگرودي با خطي خوش ( قلم متن با فونت ۱۲)نامه اي نوشته اند خطاب به دكتر چمران رئيس شوراي شهر كه نمي دانيم چرا سر از اينجا در آورده .
يكبار تصميم گرفتم، زباله خانه ام را ببرم در كهريزك دفن كنم اما ديدم كمتر از ده هزار تومان آب نمي خورد، ولي چگونه شهرداري بابت حمل زباله سه خانوار ما، در بزرگراه آفريقا۲۰ هزار تومان حق خدمات ساليانه مي گيرد؟ در حالي كه حداقل مي بايست ۲۰۰ هزار تومان باشد، در عين حال نرخ عوارض نوسازي نيز مبلغي در همين حدود بوده، اما دركشورهاي پيشرفته يك پانزدهم قيمت اعياني طبق دفتر ( ارزش معاملاتي املاك وزارت دارايي) است.
نتيجه آن دست و دلبازي اين است كه شما براي كسب درآمد، بدون توجه به حريم فيزيكي و حقوقي همشهريان خانه دار، هواي خانه ها و شهر را به عنوان تراكم ساخت و ساز هاي بلند مرتبه مي فروشيد.
آقاي چمران، آژانس اتومبيل از منزل من تا توپخانه ۲۰۰۰ تومان مي گيرد ولي مترو يا اتوبوس ۶۵ و ۴۰ تومان. در حالي كه مثل ديگر كشورهاي مترودار قيمت اين مسير مي بايست يك دوم آژانس ( ۲۰۰تومان) و قيمت اتوبوس نيز يك پانزدهم (۱۳۰تومان) باشد. اين پرداخت يارانه از درآمد نفت و غيره يعني به اصطلاح ضعيف و كوچك نوازي، دنباله اش ضعيف تر شدن و فقر و تنبلي است و از قديم گفته اند « فقر، فقر مي آورد وفخر، فخر»
توضيح:در تمام تاريخ ايران، ايشان اولين كسي است كه رسما خواستار گراني است. تا باشد از اين شهروند ها.
كمك...
آقاي «محمد.م» در نامه اي خواستار كمك خوانندگان همشهري هستند: بيكارم. كمك كنيد. آدرس و شماره تلفن ايشان در دفتر ايرانشهر موجود است.
خودت را باش
اميد جريان قلم با يادآوري اين نكته كه «هرگونه استفاده از مطلب و تغييرات اشكال ندارد» ازنويسندگان روزنامه خواسته اند به جاي نوشتن درباره بچه هاي شاد افغان از مملكت خودشان بنويسند.
ممنون
«نزديك به ۴ سال است كه هر روز اين روزنامه  را مي  خوانم و واقعا از مطالب آن لذت مي برم به خصوص از صفحه  آخر كه صفحه مورد علاقه من است و نخستين صفحه اي است كه به خواندنش مي پردازم و همچنين صفحات سفر و طبيعت ( كه هيچ گاه هيچ كدام از مطالبش را جا نمي اندازم) ادبيات، فرهنگ وگهگاه سياست.»
اين قسمتي از نامه مهساشمس شعاعي بود. توضيح: اگر دقت كرده باشيد اين خواننده حتي يك خط از ايرانشهر تعريف نكرده.
منتظريم
براي يادآوري دوباره مي نويسيم 
تلفن:۹ -۲۹۰۲۹۳۸
فكس:۲۹۰۲۹۴۰

امروز تهران
براي خانم هاي خانه دار، امروز ايده آل است معمولا ساعت خريد ميوه، سبزي، گوشت نان و ... از ۹ صبح تا ۱۲ ظهر است. گرچه امروز در اين ساعت هواي تهران نيمه ابري است اما دماي ۶ تا۷ درجه بالاي صفر خريد را دشوار نمي كند. ماجراي براي كساني كه صبح تا شب بايد در خيابان باشند فرق مي كند. ساعت ۷ صبح دماي هوا۴ درجه بالاي صفر است. در هواي نيمه ابري تهران شايد تحمل اش كمي سخت باشد اما چند ساعت كه تحمل كنيد هوا گرمتر مي شود. مثلا از ۱۲ظهر تا۱۷عصر دماي هوا روي ۷درجه بالاي صفر ثابت مي ماند اما آفتاب كه پست اش را در آسمان با ماه عوض كند، شما از پوشيدن لباس هاي  گرم خوشحال مي شويد. سوز زمستان را به دماي ۲درجه بالاي صفر اضافه كنيد تا قدر لباس هاي گرمتان را بدانيد. براي شما كه اهميتي به اين ستون نمي دهيد تنها نكته مثبت امروز اين است كه خبري از برف و باران و تگرگ نيست.

شهر نامه
دكتر سيد مرتضي لساني را البته به عنوان يك استاد ومتخصص بيماري هاي اطفال و نوزادان مي شناسيم. اما ايشان دستي هم در شعر دارد؛ ازجمله سروده است كه بمم و سرفراز و والايم- بنگر نخل هاي زيبايم، آسمان روي خوش نداشت به من- قهر كرده زمين زهرجايم، گر طبيعت شكست پشت مرا - بنما با كمك تو برپايم، شد بيابان تمام دشت و دمن- چه شود گر كني تو احيايم ، رطبم هست شهد هر دهني - من بر آنم كه شهد بنمايم.
ايشان در ذيل نوشته اش تقاضاي همدلي و همراهي افزون تر اهل طبابت را با بازماندگان زلزله بم كرده است كه اميدواريم همچنانكه انتظار مي رود اجابت شود.

صبح تا شب
جواد رسولي
سرعت زندگي زيادشده. ريتم زندگي ما تهراني ها انگار دارد هر روز بيشتر مي شود. اگر نتوانيم از فرصت هاي معمولاً كوتاه روزانه مان براي لذت بردن و «زندگي كردن» استفاده كنيم، بعداً حسرت خواهيم خورد. فكرش را بكنيد، فقط يك هفته تا پايان اولين ماه زمستان باقي مانده. كسي مي تواند جلوي اين سرعت وحشتناك را بگيرد؟
سينما
آنهايي كه در دوره گذشته برنامه نمايش هاي روزانه سالن كوچك حوزه هنري به شكل اساسي سركار رفتند و به جاي فيلم پدرخوانده ۳ با تريلر «كلكسيونر استخوان» مواجه شدند، امروز براي جبران مي توانند سري به حوزه بزنند. قسمت سوم سه گانه كاپولا كه آن را سال ۹۰ ساخته و تقريباً هيچ كس از منتقدان هم تحويلش نگرفتند (درصورتي كه فيلم واقعاً خوبي است) امروز ساعت ۳۰:۱۶ و ۱۹ نمايش داده مي شود. بزرگترين نقطه ضعف فيلم، حضور سوفيا كاپولا در نقش دختر مايكل كورليونه است. آل پاچينو هم كه مثل هيمشه فوق العاده است.
اما آنهايي كه كلاسيك اش را دوست دارند، حتما ً ساعت ۱۸، سينما صحرا باشند. فيلمخانه ملي ايران امروز در ادامه پخش فيلم هاي دوره زمستانه اش يك فيلم دهه شصتي از داميانو دامياني نمايش مي دهد به نام «گلوله اي براي ژنرال» .در فيلم جان ماريا ولونته و كلاوس كينسكي (بازيگر موردعلاقه ورنر هرتزوگ و پدر مورد علاقه ناستازيا كينسكي) بازي مي كنند.
كانون فيلم جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران هم سه تا فيلم خوب نشان مي دهد كه دوتايشان كلاسيك اند. ساعت ۱۴ فيلم جايزه (مارك رابسون، ۱۹۶۰) كه تويش پل نيومن بازي مي كند و دوبله درخشان جليلوند هم روي شخصيت اش است. ساعت ۱۶،« باني و كلايد» فيلم تاثيرگذار و جريان ساز آرتورپن كه سال ۶۷ آن را ساخته و ساعت ۱۸ «روزي روزگاري آمريكا» كه سرجيو لئونه آن را ساخته و يكي از بهترين فيلم هايش است.
نمايشگاه 
نمايشگاه آثار چيدمان و ويدئو آرت خانم مهري هنربين، هاليدي در خانه هنرمندان ايران (خيابان ايرانشهر، باغ هنر)، برقرار است. اين نمايشگاه شامل يك بخش ۳۳ تكه اي از كارهاي گلي است كه به صورت معلق به نمايش در مي آيند و بخش ديگر نمايشگاه شامل يك گروه ۱۲ تايي از كوزه هاي در حال كوچ است (اين كه كوزه ها چطوري مي توانند كوچ كنند را بايد برويد و در نگارخانه خانه هنرمندان خودمان ببينيد).
يك نمايشگاه طراحي آب و مركب هم از آثار آقاي اميررضا ميركي در فرهنگسراي ملل برپا شده كه تا پس فردا هم ادامه دارد. اين نمايشگاه حاصل تلاش سه ساله مطالعاتي و هنري در زمينه معماري ايران است و ميركي با ديد تخصصي اش از معماري ايران به صورت «معماري اقليمي» و «مونومنتال» آنها را اجرا و خلق كرده است. تكنيك آب و مركب به دليل تك رنگ بودن اثر و استفاده از كاغذ گراف بافت دار و تم قديمي كه به مخاطب مي دهد مي تواند قدمت و اصالت را القا كند و به همين دليل هم ميركي در نمايشگاهش با نام «معماري ايران»، از اين تكنيك استفاده كرده است.
فرهنگسرا
در ادامه معرفي دوره هاي آموزشي زمستاني فرهنگسراي بهمن كه همين تازگي ها اعلام كرده بود ميزان مراجعانش به شكل قابل توجهي افزايش پيدا كرده، بد نيست بدانيد اين كلاس ها هم در اين دوره تشكيل شده اند يامي شوند:
چهره پردازي (شنبه ها ۱۱ تا۱۴ و ۱۴ تا۱۷)، تصويربرداري (پنج شنبه ها ۱۲ تا۱۵، ۱۵تا۱۸ و ۱۸ تا۳۰:۲۰).
طراحي و نقاشي (پنج شنبه ها ساعت ۱۶ تا۱۹ ) ، ماشين نويسي (شنبه ها ۹ تا۱۰ و چهارشنبه ها۱۰ تا۱۱ و ۱۱ تا۱۲) ، هويه كاري (شنبه ها ۹ تا۱۲ و ۱۳ تا۱۶).
يك دوره به درد بخور ديگر هم كمك هاي اوليه است كه در دو سطح آموزش داده مي شود. كمك هاي اوليه (۱) روزهاي زوج ۹ تا۱۲ و ۱۳ تا۱۶ و كمك هاي اوليه (۲) روزهاي فرد ۹ تا۱۳ و ۱۳ تا۱۷.
تلويزيون
شبكه ۲ امشب ساعت ۲۱ فيلم سينمايي دارد. اين را همه ما مي دانيم. چيزي كه نمي دانيم اين است كه اين فيلم اسمش چيست، محصول كجاست، خلاصه داستانش از چه قرار است و اطلاعات بي اهميت و ناچيزي از اين قبيل. پيشنهاد اصلي تماشاي تلويزيون امشب منحصر به مهران مديري و نقطه چين اش است. مجموعه استراليايي پرستاران هم كه شبكه يك ساعت ۲۰:۲۲ پخش مي كند، مي تواند انتخاب مناسبي باشد.
غير از اين اينها را هم مي  توانيد ببينيد: تكرار كيف انگليسي (شبكه۱،ساعت ۱۵) مجموعه اين راهش نيست (شبكه ۳، ساعت ۱۵:۲۰) جست و جو در شهر ( شبكه ۵، ساعت ۲۳) و به او بگوييد دوستش دارم (شبكه ۱،ساعت ۱۰:۱) براي تقويت حس نوستالژي دوران كودكي و نوجواني اگر امروز ساعت ۰۵:۱۵ برنامه كودك شبكه۲ را بگيريد مي توانيد كارتون «دختري به نام نل» را ببينيد. برنامه مستند ۴ هم (شبكه ۴، ساعت ۱۰:۲۲) يك انتخاب خوب است براي آنهايي كه حال و حوصله مستند تماشا كردن دارند. وسط هفته خوش بگذرد.

حسن بينائيان
جانشين حجت الاسلام زم در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي حداقل به لحاظ رسانه اي، توفيق قابل توجهي كسب كرده است. خبرگزاري اينترنتي متعلق به حوزه، يعني خبرگزاري مهر، به يكي از موفق ترين و پرمخاطب ترين سايت هاي اينترنتي تبديل شده و سايت تازه تاسيس سوره سينما، يك بانك اطلاعاتي مناسب براي سينماي ايران به حساب مي آيد. هر چند كه هنوز كم و كاستي هاي زيادي دارد و كاملا شكل نگرفته است، اما بخش مربوط به اطلاعات شخصيت ها در اين سايت خيلي به درد مي خورد.
به جز اينها، فعاليت سالن كوچك حوزه هم ادامه دارد و دوره جديدش خوشبختانه همين روزها شروع مي شود. آنهايي كه حتي يك بار براي تماشاي فيلم به اين سالن رفته اند، قدر اين خبر را مي دانند.

بهرام بيضايي
كارگردان هاي بزرگ سينماي ايران جذب سوني شده اند. دليلش هم كه خوب معلوم است و چه از اين بهتر. شب اختتاميه جشنواره سوني، معروف ترين كارگردان هاي سينماي ايران روي سن بودند. يكي از آن ها بهرام بيضايي بود كه سال هاست فيلم نساخته؛ آخرينش تئاتري بود به اسم «شب هزار و يكم» كه جماعت براي ديدنش سر و دست مي شكستند و در اوج استقبال مردم مهلت اجرايش تمام شد و بيضايي تمديد نكرد. اما همه آن هايي كه منتظر عرضه نوار ويديويي همين تئاتر به بازار بودند و در انتظار ديدن فيلم بعدي بيضايي نشسته اند؛ شنبه شب توانستند كارگردان محبوب شان را در اختتاميه اين جشنواره ببينند. وقتي روي سن ايستاده بود و به حضار سلام ژاپني مي داد.

مهران مديري
كار تازه اش هنوز جانيفتاده. طبق معمول در قسمت هاي اول برنامه اش پي مطرح كردن داستان هاي جديد و كار با شخصيت هاي تازه است ولي اگر همين طور پيش برود، مثل هميشه مجبور است همان راه هاي طي شده و امتحان پس داده را دنبال كند، آنهايي كه قسمت هاي آغازين «نقطه چين» را ديده اند چندان راضي نيستند، ولي خاطره كارهاي قبلي مديري هنوز پاك نشده و بينندگان تلويزيون، يادشان هست كه مديري و گروهش تابه حال چندبار با آغازي نه چندان خوب، شروع كرده اند و بعد از مدتي به نتايج راضي كننده اي رسيده اند.باقي مي ماند خود مديري كه هميشه در آرزوي ساخت پروژه هاي خاص تري است كه با اين اوضاع و احوال، هيچ وقت به نتيجه نخواهد رسيد و فرصت ساخت شان را گير نخواهد آورد.

تهرانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |