جمعه ۵ ارديبهشت ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۰۳۲
نگاهي به زندگي ريچارد برتيگان، شاعر
مردن مثل  مفت سواري كنار جاده
003050.jpg
ترجمه: مهدي جواهريان راد
متولد ۳۰ ژانويه ،۱۹۳۵ تاكوما، واشنگتن. هيچ گاه از كودكي اش چيزي دانسته نشد، مگر شايعاتي بسيار كه هرگز پدرش را نديده بود يا برعكس كه پدر از وجود چنين فرزندي آگاهي نداشت تا وقتي كه مرگ ريچارد برتيگان را در ۱۹۴۸ اعلام كردند، خودكشي. گاهي اشاراتي به كودكي اش در شعرهايش ديده مي شود:
وقتي بچه بوديم، بعد از جنگ به مدت يك سال
در خانه اي كنار يك بزرگراه زندگي مي كرديم.
. . . ما پدر نداشتيم و مادرمان بايد سخت كار مي كرد.
من و خواهرم با جمع كردن بطري هاي آبجويي كه كنار جاده افتاده بود
يا دور و بر كارخانه ها ريخته بود پول درمي آورديم.
. . . آنها را به يك خواربار فروش مي فروختيم
كه در ازاي بطري هاي كوچك يك پني
و براي بزرگترها دو سنت به ما مي داد.
تقريبا هر روز با كالسكه مان كنار بزرگراه
به دنبال بطري هاي آبجو ديده مي شديم. ۱
نگاه برتيگان به كودكي اش در اشعارش فقط واقعه نگاري سختي هاي خانواده اي فقير و مطرود نيست كه حتي در جاهايي به سبك لحظه نگاري از روزمرگي هاي ساده و معمولي به آن مي پردازد و گاهي با سوررئاليسمي طنزآلود درهم مي شود كه فقط مي توان به مثابه يك شعر نگاشت نه چيزي فراتر:
بودلر معمولا به خانه ما مي آمد
و مرا حين خرد كردن قهوه
نگاه مي كرد.
آن وقت ها ۱۹۳۹ بود
و ما در زاغه هاي تاكوما زندگي مي كرديم.
مادرم دانه هاي قهوه را
در آسياب دستي مي انداخت.
من هنوز بچه بودم
و آن را طوري مي چرخاندم
كه انگار يك ارگ دستي است
و بودلر طوري وانمود مي كرد
كه يك ميمون است،
بالا و پايين مي جهيد
و فنجاني حلبي دستش داشت. ۲
در بيست سالگي به خاطر پرت كردن سنگ به پنجره ايستگاه پليس، او را به تيمارستان يOrange State ه بردند. خودش اعتراف كرده بود كه تنها براي زنداني شدن و خوردن كمي غذا اين كار را انجام داده است، اما او را بيماري شيزوفرنيك و پارانويايي تشخيص دادند و درست در همان تيمارستاني كه نسخه سينمايي رمان كن كيسي - پرواز بر فراز آشيانه فاخته (ديوانه از قفس پريد) - ساخته شد، شوك الكتريكي برايش تجويز كردند. پس از مرخص شدن از تيمارستان، ديگر حتي در خانه پدري نماند و در همان سال، ،۱۹۵۵ به سن فرانسيسكو رفت و با جريان رنسانس سن فرانسيسكو كه با ورود آلن گينزبرگ به آنجا ارتباطي ميان اين جريان با نويسندگان «بيت» درگرفته بود توانست دوستي هايي با آنها ايجاد كند.
با همه دوستي هايي كه با اين نويسندگان داشت - مخصوصاً گري اسنايدر كه با هم شيفته فرهنگ و ادبيات ژاپن بودند - حتي گينزبرگ در مقدمه اولين كتابي، كه از مجموعه آثار نويسندگان بيت جمع آوري شده بود، در ليست مفصل خود از اسامي اين نسل نوپا، نامي از برتيگان نمي برد. و اين درست همان چيزي بود كه خودش مي خواست، يك نويسنده تنها، با عشق هايي كولي وار:
چه قدر زيباست
كه صبح، تك و تنها
از خواب بيدار مي شوي
و مجبور نيستي به كسي بگويي
كه دوستش داري
وقتي كه ديگر
دوست شان نداري. ۳
البته اگر بپذيريم كه برتيگان هميشه در حاشيه بيت ها قدم برداشته است، اما نمي توان تاثيري را كه از آنها گرفته بود منكر شد. كروآك در كتاب «American haiku » در يادداشتي كوتاه مي گويد كه اين فرم جديد (هايكو) در زبان آمريكايي لزوماً به همان دقت ۱۶ هجايي ژاپني اش نيست كه مهم همان تصويربرداري، موجزگرايي و تعمق ساكت و خالي هايكو است كه اجازه مي دهد اين نوع نوشتاري در زبان هاي ديگر جاري شود. برخي از كارهاي برتيگان نمونه بسيار خوبي از اين نوع نوشتن است و حتي نمونه هايي به شمايل شعر چيني و فرهنگ ذن.
عشق را فراموش كن
مي خواهم درموهاي زردت
بميرم. ۴
۱. برف روي گاو.
۲. گاو بدون سايه.
۳. گاو به برف تبديل مي شود. ۵
زبان شعرهاي برتيگان فارغ از تمايل به ساده انگاري شرقي، پر از عناصر اروتيسم است كه البته هيچ تلاشي براي اغراق آنها نمي كند و همان قدر آسان به اين عناصر مي پردازد كه به پديده هاي ديگر مثل چيزهاي روزمره.
براي برتيگان تنها يك كاغذ و قلم كافي بود تا بتواند شعر بنويسد. زبان اشعارش به شكلي بسيار گزارشي است كه در كليت شعر، در كنار جملاتي ديگر، وجهي شاعرانه به خود مي گيرد.
اگر تو به خاطر من بميري
من هم براي ات مي ميرم
و قبرهاي ما چون عشاقي خواهند بود كه لباس هايشان را
در رختشوخانه با هم مي شورند.
اگر براي من صابون را بياوري
من هم پودر رختشويي برايت مي آورم. ۶
خودش مي گويد، من هفت سال شعر مي نوشتم تا ياد بگيرم چطور مي شود يك جمله نوشت، چون واقعاً دلم مي خواست رمان بنويسم و تا وقتي كه بلد نبودم جمله اي بنويسم، پس قطعاً از رمان نوشتن هم خبري نبود. آن وقت ها شعر براي من مثل معشوقه بود، ولي هيچ وقت به همسري نپذيرفتم اش.
تا شش سال تقريباً هيچ شعري ننوشتم. در ۳۱ سالگي، پاييز ،۱۹۶۶ با شعر قرار مدار گذاشتم و دوباره با هم كنار آمديم. اين بار (پس از نوشتن چند رمان) ياد گرفته بودم كه چطور خوب جمله بنويسم. همه چيز با قبل فرق مي كرد و اين طور شد كه اين بار با شعر ازدواج كردم. دوست داشتم شعرهايي بنويسم كه درباره چيزهايي باشد كه در زندگي برايم سخت بوده است و دوست داشتم درباره اش با كسي حرف بزنم. البته چيزهايي كه فقط مي توانستم به همسرم بگويم.
شايد يكي از همين سختي هاي زندگي برتيگان مرگ انديشي مدام او بوده است. مرگ، به مثابه حضورش در اشيا، در ميان انگشت ها و حتي در سايه كلمات. نه مرگ به معناي هيچ انگاري هستي حاضر كه حتي خودكشي او براي بسياري از دوستانش غيرقابل باور بود. هر چند كه دخترش در زندگينامه اي كه پس از مرگ پدر نوشت به گرايش هاي شراب خواري او در سال هاي آخر و حتي زياده روي هاي مرگ آورش در اين زمينه اشاره كرد، اما اين باز نمي تواند نگاهي ياس آور به اشعارش ببخشد.
مرگ مثل ماشين قشنگي است كه فقط جايي پارك شده است تا دزديده شود. . . ۶
مردن مثلِ
مفت سواري كنار جاده است
و رسيدن به شهري غريب
در نيمه هاي شب
سرد و باراني،
و تو باز تنهايي. ۸
اما بيشتر از همه، حتي مرگ، اين نگاه تغزلي برتيگان است كه در نوشته هايش موج مي خورد. تغزل و سادگي. تغزل و مرگ. تغزل و قباحت.
وقتي تو از مرگت بيدار مي شوي
خودت را در دستان من مي يابي.
من تو را مي بوسم
و گريه خواهم كرد. ۹
حتي اگر مرگ دلبندش باشد:
آه، مرگ چه دقيق و عالي
نسيم نارنجي رنگي را كه از
لاي پاهايت بيرون مي درخشد
دنبال مي كند.
و تو در باغي كه ميوه هايش
به اندازه ستارگان مي درخشد
مي ايستي تا بميري. ۱۰
شعر جزو آخرين همراهان او بود. حتي در خانه اش در بوليناس وقتي كه با يك گلوله كاليبر ۴۴ و يك بطري شراب ته كشيده به زندگي خود پايان داد، برگه اي شعر در كنارش به جا مانده بود كه نويسنده اش ناشناخته است، حتي اگر احتمالاً خود برتيگان باشد.
پي نوشت ها:
اسامي شعرهاي نقل شده
۱. پست ها بطري هاي آبجوي زمين را به ارث مي برند.
۲ . ۱۹۳۹ - بخش ۳
۳. شعر عاشقانه
۴. رنگارنگ چون آغاز
۵. افتادن بيت ها
۶. رومئو و ژوليت
۶. مرگ مثل ماشين قشنگي است كه جايي پارك شده است.
۸. آخرين سواري
۹. اگر بايد قبل از تو بميرم
۱۰. پرتقال ها

نگاهي به زندگي چزاره پاوزه
انساني درجست وجوي ريشه ها
003060.jpg
ترجمه: آناهيتا بهرام وند
چزاره پاوزه در سال ۱۹۰۸ در سنت استفانو بلبو به دنيا آمد و در سال ۱۹۵۰ در شهر تورينو خودكشي كرد. او در سال ۱۹۳۶ فعاليت حرفه اي خود را در زمينه شعر با مجموعه «خسته از كار» آغاز كرد. در اين مجموعه كه تلاشي در زمينه «شعر روايي» نيز محسوب مي شود، پاوزه با نگرشي منتقدانه قواعد شعري غيرقابل فهم عصر خود را مورد اعتراض قرار مي دهد و شعر روايي را به عنوان راه حلي براي ايجاد ارتباط بهتر با مخاطب برمي گزيند. شعري كه در آن به شدت از ريتم هاي روايي و كلمات محاوره اي استفاده مي كند. پاوزه كمي پس از اين اثر به داستان نويسي روي آورد. روايات و رمان هايي كه قبل از مرگ او به چاپ رسيده اند عبارتند از: «روستاهاي تو» (۱۹۴۱)، «ساحل» (۱۹۴۲)، «تعطيلات ماه آگوست» (۱۹۴۶)، «رفيق» (۱۹۴۶)، «قبل از آنكه خروس بخواند» (۱۹۴۹) كه شامل سه داستان است: «زندان»، «خانه اي روي تپه» و «تابستان زيبا»، «ماه و آتش» (۱۹۵۰). به آثار مذكور مي توان كتاب «گفت وگوهايي با لئوكو» را نيز اضافه كرد. در اين اثر كه سراسر به شكل مكالمه است، ضمن بزرگداشت اساطير كهن، به تجارب شخصي نويسنده نيز به طور غيرمستقيم اشاره مي شود. آثاري كه پس از مرگ او به چاپ رسيده اند عبارتند از دفتر شعري به نام «مرگ از راه مي رسد و چشمان تو را خواهد گرفت» (۱۹۵۱)، يك مقاله به نام «ادبيات آمريكا و مقالات ديگر» (۱۹۵۱)، «هنر زندگي كردن» (۱۹۵۲) كه مجموعه اي از خاطرات نويسنده است و «شب ميهماني» (۱۹۵۳).
•••
چزاره پاوزه تنها شاعر يا داستان نويس نبود. او مترجم ارزشمند آثار مهمي از ادبيات قرن نوزدهم و به ويژه قرن بيستم آمريكا بود (به عنوان مثال ترجمه كتاب «موبي ديك» اثر هرمان ملويل) كه با ارائه آثاري در زمينه نقد در حدود سال هاي ۱۹۳۰ به شناخت و تمايل به ادبيات آمريكا در فرهنگ ايتاليا كمك بسياري كرد.
اما پاوزه قبل از هر چيز نويسنده است. او هنرمندي است كه دنياي درون خود را از طريق خلق ماجرا و روابط و شخصيت هاي گوناگون به تصوير مي كشد. اين فرآيند تصويرگري و عينيت بخشي به دنياي درون در دو رمان اول نويسنده يعني «زندان» و «روستاهاي تو» به وضوح نمايان است. در رمان «زندان» (۱۹۳۹) موضوعي از اعماق روح نويسنده مطرح مي شود كه در تمام آثار بعدي او نيز به چشم مي خورد: تنهايي يا به عبارت بهتر رابطه با تنهايي. حسي كه مثل «زندان» فرار از آن الزامي است و در عين حال گاهي به عنوان استعداد يا حتي سرنوشت پذيرفته شده است. در رمان «روستاهاي تو» نيز نمايش روستايي عقب افتاده و بدوي و همچنين قداست تشريفاتي اين روستا، كه پاوزه به تدريج به آن عمق مي بخشد، از نوعي به تصوير كشيدن دنياي درون نويسنده خبر مي دهد.
در ميان شخصيت هاي «زندان» نمود شخصيت كنچاي خدمتكار از بار معنايي نماديني برخوردار است: نوعي تصور اسطوره اي از دنيايي خيالي؛ جايي كه انسان و طبيعت در هم تلفيق مي شوند، نوعي تاثيرپذيري از طبيعت و سادگي آن. اين مفاهيم كه در «زندان» به آنها اشاره مي شود دوباره در قالبي ديگر در «روستاهاي تو» تكرار شده و در آن گسترش يافته. اين رمان بلافاصله بعد از رمان اول در مدت زماني كمتر از يك سال منتشر شد و در سال ۱۹۴۱ به چاپ رسيد. «روستاهاي تو» به سرعت نظرات منتقدانه و حتي مشتاقانه زيادي را به سوي پاوزه، كه تا آن زمان به عنوان يك مترجم شناخته شده بود، جلب كرد و به سوءتفاهمي در مورد تفكر رئاليستي و يا حتي نئورئاليستي نويسنده اش در سال هاي بعد از ۱۹۴۵ دامن زد.
پاوزه ضمن مطالعاتي وسيع در زمينه هاي مردم شناسي، قوم شناسي و همچنين تحليل هاي روان شناختي موضوعات طرح شده در رمان «روستاهاي تو»، به تعريف نوعي مكتب يا سبك شعري مي پردازد كه در آن تجارب دوران كودكي، الهامات برگرفته شده از روستاها و طبيعت و نيز ارتباط اصيل با اشيا و سرزمين مادري از اهميت بنياديني برخوردارند. احساس دورافتادگي از محيط خانواده، اين ارتباط انسان با طبيعت يا انسان با روستا را از هم مي پاشد و در نتيجه روستا به عنوان محل و مقر مجموعه اي سرشار از زندگي و شهر به عنوان نماد سيه روزي، از خودگسيختگي و تنهايي، در مقابل يكديگر قرار مي گيرند. در اين توصيف پيچيده تجارب زندگي شخصي پاوزه نيز به چشم مي خورند. اما وجود عناصري از فرنگ دكادنتيسم نيز غيرقابل انكار است. در دهه رشد خلاقيت نويسنده ـ حدود سال هاي ۱۹۴۰ ـ پاوزه در حالي كه سعي مي كند نيروي تجربه گراي قابل توجه خود را آزمايش كند، به كار در دو زمينه موضوعي مي پردازد: از يك سو نمايش در آتش قرار گرفتن انسان بيچاره و از خودبيگانه در بافت شهري و از سوي ديگر جست وجوي كليت انسان و ريشه هايش. سرگذشت انساني و ادبي پاوزه به نظر مي رسد نوعي «ابراز احساسات» است؛ ابراز احساسي كه به طرز تراژيكي از داستان غم انگيز فرهنگ اروپا در سال هاي پاياني جنگ جهاني دوم رنج ديده است. اگر چه پاوزه تا حد زيادي از تاثيرات فلسفه ابرمردگراي دكادنتيسم دور بود، اما او همواره بين فريب مرگ و نيستي ناشي از تجربه فرهنگ دكادنتيسم و جست وجوي پراضطراب يك اومانيسم تازه در حال نوسان بود؛ اومانيسمي كه بنيان آن بر تعقل و ضرورت ايجاد ارتباط كارآمد و سازنده با انسان هاي ديگر نهاده شده بود. به عبارت ديگر تفكر پاوزه حول دو محور اساسي در حال گردش بود: از يك سو عمق تشويش و تنهايي انسان و از سوي ديگر گرايش او به خلق جامعه اي جديد و تمدني اصيل تر. پاوزه در جايي مي نويسد: بزرگ ترين مسئله زندگي بشر اين است: چگونه مي توان حصار تنهايي خود را شكست و با انسان ارتباط برقرار كرد؟ او در حالي كه تلاش مي كند خود را تماماً در درون واقعيت قرار دهد و «شعرش را به مردم تقديم كند»، به عنوان نويسنده اي كه زندگي خود را وقف شغلش كرده با جديت و احساس مسئوليت شغلي زياد راه حل اين مشكل را از انسان ها مي پرسد. تاكيد پاوزه بر فلسفه عدم اصالت عقل به عنوان نقطه اتكاي درك او از زندگي، نشانه اي از وجود ردپاي دكادنتيسم در تفكرات او است. ايده «اسطوره» نيز كه به محور مركزي هنر و موجوديت تبديل مي شود زاده همين تفكرات است. «اسطوره» براي پاوزه عنصر اصلي شعور است، نوعي بازنمايي ابتدايي و در عين حال نهايي از حقيقت ناشناخته درون انسان است كه در زمان كودكي و بلوغ از دنيايي مجهول به او مي رسد و رابطه اش با دنيا يا شايد سرنوشت او را رقم مي زند.
پاوزه هنرمندي است كه ضمن آموختن درس هايي از رئاليسم آمريكا (مانند اليو ويتوريني نويسنده و كارگردان سينماي نئورئاليست ايتاليا) و الهام گرفتن از واقعيت و آداب و رسوم عصر خود، همواره سعي مي كند حقايق و وقايع را به تصاويري نمادين و پرمعنا تبديل كند كه همگي آنها در واقع نوعي بيان واحد از سرنوشت انسان هستند. جست وجو در اين تصاوير جست وجوي درون خود است؛ اين جست وجو با ميل شناخت و تملك خود، ميل به كشف علت چيزها به ويژه هستي خود كامل مي شود.

بيست سال داستان، ۵۹ ـ   ۱۳۵۶
روزي، روزگاري ادبيات ـ ۳
شكوفه آذر
علي اشرف درويشيان متولد ۱۳۲۰ كرمانشاه كه از دل خانواده اي كارگر و فقير برخاسته است، نخستين بار تحت تاثير شخصيت صمد بهرنگي تمايل به كار در حوزه ادبيات را در خود يافت. او مي گويد: «او [صمد] در دانشسراي مقدماتي تبريز درس مي خواند و من در كرمانشاه. او در تبريز روزنامه ديواري درست مي كرد و من در كرمانشاه. او به دهات تبريز رفت و درس داد و من به دهات كردستان و كرمانشاه. همين شباهت ها باعث شد كه من عاشق او شدم و وقتي كارهايش را خواندم، ديدم كه مي شود من هم مثل او در زمينه ادبيات كار كنم. » با اين حال او نخستين كتابش را در سال ۵۲ «از اين ولايت» چاپ كرد و پس از آن در سال ۵۶ سالي كه او به عنوان عضو كانون نويسندگان ايران به رسميت شناخته شد. كانون نويسندگاني كه در آن كساني چون شاملو، به آذين، پرهام، سپانلو، محسن يلفاني، داريوش آشوري، ساعدي و دانشور اعضاي رسمي آن بودند. حسن ميرعابديني، منتقد ادبي، وجه مشخصه آثار درويشيان را اين طور برمي شمرد: «همدردي نسبت به مردم بي چيز و احساسي كه درباره عدالت اجتماعي دارد، كارش را مشخص مي كند. » برخي از منتقدان، او و كساني چون او را، نويسندگاني از «مكتب گوركي» مي نامند كساني كه بن مايه داستان هايشان رنج ها، مصيبت ها، بيكاري، فقر، گرسنگي و خرافات ناشي از فقر فرهنگي و مادي است. گفتني است كه در سال هاي پيش و اوايل انقلاب كتاب هاي زيادي از روسي ترجمه و منتشر مي شد كه برخي از نويسندگان ايران را تحت تاثير خود قرار داد. آثار نويسندگاني چون گوركي، شولوخف، آيتيموف و. . . درويشيان يكي از كساني است كه تحت تاثير آثار ترجمه اي از اين نويسندگان قرار گرفت. به هر حال درويشيان با قدرت تمام اين مضامين اجتماعي را به تصوير مي كشد و خواننده را طوري تحت تاثير قرار مي دهد كه حتي از رفاه نسبي خود منزجر شود. اما او آن قدر در ريز شدن در فقر و ناديده گرفتن ابعاد احتمالاً مثبت زندگي اين قشر از جامعه غرق مي شود كه اگر مضمون فقر را از آثار او برداريم، از داستان او شايد چيز زيادي باقي  ماند.
علي اشرف درويشيان در سال ۵۲ «از اين ولايت» و در سال ۵۴ «آبشوران» را منتشر كرد كه نويد نويسنده اي جست وجوگر، بي مدعا، جوياي عدل اجتماعي و گزارشگر فقر و فلاكت مردم عامه را به منتقدان و خوانندگان داد. كاملاً مشخص است كه داستان هاي اين مجموعه برآيند زندگي ساده خود اوست كه گاه در نقش يك معلم روستايي و گاه در نقش يك محصل فقير اما باهوش، ظاهر مي شود. تعدادي از داستان هاي اين مجموعه در «مجموعه داستان هاي برگزيده» كه در سال ۵۹ منتشر شد، وجود دارد. داستان هاي تاثيرگذار و غم انگيز گازولك، هتاو و قبرگبري. درويشيان مي گويد: «هنر يعني اعتراض و بايد اعتراض در ادبيات باشد. هنرمندان بايد برضد بي عدالتي و بر ضد ظلم و ستم قيام كنند و بايستند. چرا؟ چون هنرمند مي تواند اينها را درك بكند. زيرا هنرمند در جامعه زندگي مي كند و بين مردم است و با چشم خودش همه چيز را مي بيند.» و بدين ترتيب است كه او با انتشار «سلول ۱۸» در سال ۵۸ و «مجموعه داستان هاي برگزيده» در سال ۵۹ نشان داد كه اين نويسنده مضمون انتقادي داستان هاي خود را به خوبي مي شناسد و آنها را طوري مي نويسد كه نشان مي دهد نويسنده با پوست و گوشت خود آنها را لمس كرده و هم گام شخصيت هاي داستاني اش رنج كشيده است، اما آنقدر غرق مضمون شده است كه فرم و حتي خلاقيت را گاهي به فراموشي مي سپارد. از همين زمان است كه درويشيان اندك اندك از فرم و قالب داستاني فاصله مي گيرد و داستان هايش مي شود سراسر معطوف به مضمون. چنانچه او در مجموعه داستان هاي آبشوران ،۱۳۵۴ فصل نان ۱۳۵۶ از نوع شروع خود فاصله مي گيرد. حسن ميرعابديني درباره علي اشرف درويشيان مي نويسد: «[درويشيان] در داستان هايش دوران كودكي سخت و دلخراشي را توصيف مي كند بي آنكه بتواند خواننده را به پهنه هاي بزرگي از زندگي ببرد و با مردمان و مكان هاي گوناگون آشنا كند. چنين است كه گستردگي و جامعيت كتاب اول را از دست مي دهد و به تكرار از خود مي رسد. »
او گزارشگر صريح و شفافي است. چيزي را در خفا نمي گويد. از مضمون و سبك پيچيده اي استفاده نمي كند. داستان هايش پيرنگ معمايي ندارد. شخصيت هايش همه ساده هستند و غالباً در همان چند سطر اول مشخص مي شود كه از چه جنس آدم هايي هستند و متعلق به كدام قشر جامعه. گفت وگوهاي ميان شخصيت ها اگرچه صريح و ساده است اما گاهي به مرز شعارزدگي هم مي رسند: « آري داداش جان. راستي آدمي هست كه چنين كارهايي بكند و حق ديگران را بخورد و همه پول ها را خودش بردارد؟
چرا نيست احمد عزيزم. چرا نيست. اين همه پولدارها، اين همه افرادي كه ده ها خانه و ماشين و دكان و مغازه دارند، صدها هزار تومن پول نقد توي بانك يا كنج خانه دارند، اينها از همين راه ها به دست مي آمده. »
سلول ۱۸
شخصيت هاي اصلي داستاني او در پايان داستان يا مي ميرند يا همان طور كه در شروع داستان، در فقر و فلاكت و جهل بودند، رها مي شوند. بي چشم انداز اميدواركننده اي براي آينده. بيشتر داستان هاي كوتاه درويشيان، برشي از زندگي خانواده هاي زير خط فقر است. خانواده هايي كه آن قدر در فقر ناشي از بي عدالتي اجتماعي غرق هستند كه حتي فرصت فكر كردن و چاره انديشي ندارند و تنها راه دستيابي به آرامش نسبي را پناه بردن به خرافات و دين مي يابند. او در داستان زيباي «بيالون» به همان معني ويولن در «مجموعه داستان هاي برگزيده» به زيبايي و با طنز تلخي تاثير خرافات را بر دين و نوجويي نشان مي دهد.

به مناسبت پنجمين سال درگذشت نزار قباني
چه وقت مرگ عرب ها را اعلام مي كنند
003055.jpg
عبدالهادي طرفي
نزار قباني، شاعر بزرگ معاصر، در سال ،۱۹۲۳ در سوريه به دنيا آمد. او در ميان عوام و خواص به «شاعر زن» معروف است. و اين همان چيزي است كه نزار به آن اعتراف كرده و با كمال افتخار آن را پذيرفته است. نزار با استادي تمام زن را وصف مي كرد و روحيات و خصوصيات او را براي خواننده بيان مي كرد. اگر خواننده شعرش به اوصافي كه براي زن مي آورد صورت جسمي بدهد، هماوردي و بلكه چيرگي آن بر مجسمه هاي «ميكل آنژ»، مجسمه ساز ايتاليايي، ثابت مي شود.
بعضي مي گويند، تعلق خاطر او به موضوع زن ناشي از دو حادثه اي است كه در روحيه او تاثير فراوان داشته است. حادثه اول خودكشي خواهر او «وصال» بود كه در داستان عشق خويش ناكام ماند و خودكشي كرد و ديگري ماجراي ترور همسر او «بلقيس الراوي» بود كه در جريان بمب گذاري يك گروهك مخالف رژيم عراق در سال ۱۹۸۱ در سفارت عراق در بيروت جان باخت.
نزار قباني اشعار خويش را با كلماتي ساده وبه دور از تكلف مي سرود و اصولاً اشعار او عامه پسند است. بسياري از قصايد معروف او در زمان حياتش با صداي جاودانه «عبدالحليم حافظ» ترانه سراي معروف مصري اجرا شده بود.
موضوع عشق قسمت اعظم آثارش را دربر مي گرفت. نزار خود اعتراف مي كند: «من از خانواده اي هستم كه شغل آنها عاشقي است. عشق با كودكان اين خانواده زاده مي شود، همان گونه كه شيريني با سيب متولد مي شود. وقتي به يازده سالگي مي رسيم عاشق مي شويم و در دوازده سالگي دلتنگ مي شويم و در سيزده سالگي از نو عاشق مي شويم و در چهارده سالگي از نو دلگير و دلتنگ. خانواده ما هر طفلي در سن پانزده سالگي پيري است و در كار عاشقي صاحب طريقه اي. پدربزرگم چنين بود، پدرم چنين بود و برادرانم چنين بودند. »
نزار قباني تا قبل از شكست عرب ها، در ژوئن ،۱۹۶۶ فقط اشعار عاشقانه مي سرود، اما بعد از آن شكست بود كه واردگود سياست شد و قصيده «يادداشتي بر دفتر شكست» را سرود كه در محافل ادبي و سياسي جهان عرب غوغايي به وجود آورد. بعضي سرودن اين شعر را به فال نيك گرفتند و آن را مقدمه اي براي سرودن هر چه بيشتر اشعار سياسي و اجتماعي توسط او مي دانستد. اما برخي ديگر به شدت با او مخالفت كردند و اعتقاد داشتند كه او با اشعار عاشقانه خويش عده زيادي از جوانان را تباه و فاسد كرده و شعر سياسي زيبنده شخصي مثل او نيست.
آنچه قابل يادآوري است اين است كه پس از اينكه قصيده «يادداشتي بر دفتر شكست» در مجله الاداب لبنان چاپ شد، موج حمله شديدي عليه نزار قباني برانگيخت و بعضي از نويسندگان مصري، به عنوان اينكه به «جمال عبدالناصر» رهبر بزرگ عرب حمله كرده است، به صورت گستاخانه اي متعرض او شدند و از دولت مصر خواستند كه قباني ممنوع الورود شود. كتاب هايش در مصر توزيع و اشعارش از راديو مصر پخش نشود، اما نزار نامه اي براي «جمال عبدالناصر» نوشت و اين نامه به وسيله «احمد بهاءالدين»، نويسنده معروف مصري، كه قبل از مرگ سردبير مجله «العربي» چاپ كويت بود، به دست جمال عبدالناصر رسيد و جمال عبدالناصر پس از خواندن نامه با خط قرمز در گوشه آن نوشت: «اجازه داده مي شود كه قصيده نزار در مصر توزيع شود و فروش همه كتاب هايش آزاد باشد، من اعتراضي به شخص نزار يا اشخاصي كه مانند او فكر مي كنند، ندارم. »
بعد از آن بود كه نزار قباني اشعار پر تب و تابي در محكوميت حضور اسرائيلي ها در فلسطين سرود كه از آن ميان مي توان به قصيده هاي «متي يعلنون وفاةالعرب» - چه وقت مرگ عرب ها را اعلام مي كنند - «مرسوم بأقالة خالدابن الوليد» - حكم بركناري خالدبن وليد - «الحاكم والعصفور» - حاكم و گنجشك - «المهرولون» - شتابندگان - اشاره كرد.
نزار بعد از كشته شدن همسرش بلقيس در سال ۱۹۸۱ قصيده اي سوزناك سرود. او در اين قصيده لطيف ترين احساسات شاعرانه خويش را براي خواننده بيان مي كند و كشته شدن همسرش را بهانه اي براي محكوم كردن فتنه ها و تفرقه هاي موجود بين عرب ها قرار مي دهد، آنجا كه مي گويد اگر «آنان درخت زيتوني را از ربع قرن پيش آزاد كردند، يا ميوه ليمويي را بازگرداندند، و پليدي را از تاريخ محو نمودند، از قاتلان تو تشكر خواهم كرد اي بلقيس، اما آنان فلسطين را ترك كردند تا آهويي را بكشند. » پس از مرگ بلقيس، نزار راهي سوئيس شد و پس از آن مدتي در فرانسه ماند. سرانجام به لندن، شهري كه هميشه برايش مظهر آرامش و زيبايي بود، رفت و در آوريل ۱۹۹۸ در همين شهر از دنيا رفت. . . جنازه نزار قباني به دستور حافظ اسد رئيس جمهور سوريه با احترام نظامي و تشريفات رسمي بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاك سپرده شد.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جامعه
دهكده جهاني
زمين
شهر
عكس
علم
كتاب
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جامعه  |  دهكده جهاني  |  زمين  |  شهر  |  عكس  |
|  علم  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |