همشهری آنلاین - سیدسروش طباطباییپور: به پیشنهاد همسرجان، پیالهای آش بهدست گرفتم و در را زدم و همسایهجان مثل همیشه با خوشرویی در را باز کرد و مرا چند لحظهای پشت در منتظر گذاشت تا آش را خالی کند و ظرفش را بشوید که یکهو آنچه را که نباید میدیدم، دیدم! باغوحشی در هال و پذیرایی خانه با انواع و اقسام پرندگان و درندگان و جوندگان ریز و درشت که همه در غل و زنجیر بودند و کتبسته، در حال ناله و مناجات برای رهایی!
بیشتر بخوانید:
بوسه بر نان
از سویی طوطی خوش رنگ و آب، هی فریاد میزد که «قشنگم... بیا» که انگار سواری بر اسب سپید دیده که قرار است آن را از آن قفس ۱۰ در ۱۰ سانتی متری رها کند و از طرفی دیگر سگ پشمالوی یک چشمی که قلادهاش به چهارپایهای بسته شده بود، به زحمت پارس میکرد که یعنی هر چه زودتر جنگل ما را ترک کن. روی کابینتهای آشپزخانه هم ماهی رنگ و رو رفتهای، تق و تق خودش را به شیشه آکواریوم میکوبید و هی آبهای در دهانش را تف میکرد و معلوم نبود میگوید بیا یا برو!
وقتی آقای همسایه پیاله خالی آش را آورد، از چشمهای ورقلمبیده من حیرت کرد و با لبخند گفت: عاشق طبیعتم سروش جان! که یکهو چهارپایه در برابر زور سگ یک چشم بیزبان کم آورد و روی زمین کشیده شد و محکم به قفس طوطی رنگ پریده خورد و سگ از لای پای جناب همسایه توی راهپلهها جست و طوطی به هوا پرید و چهارپایه روی هوا چرخید و به شیشه آکواریوم خورد و آبهای آکواریوم آزاد شدند و ماهی بیچاره دیگر تف نکرد!
البته آقای همسایه را چند روزی است که ندیدهام، اما اگر ببینمش حتما به او خواهم گفت: لطفا برای مدتی با طبیعت قهر کن و اجازه بده طبیعت زبانبسته، دیگر اسیر تو نباشد!