پدرم می‌دانست که ما هرگز قادر به بازگشت نخواهیم بود به همین خاطر حاضر نبود خانه اش را ترک کند.

گروه دیپلماتیک - همشهری آنلاین: «وقتی برای اولین بار به ایست بازرسی نزدیک شدم، یک سرباز اسرائیلی بر سر م فریاد زد، کلاهم را گرفت و به زمین انداخت. سعی کردم آرام ماندم. می‌دانستم که هر واکنشی می‌تواند زندگی‌ام را به خطر بیندازد.» این را محمود فلسطینی ۲۴ ساله می‌گوید.

محمد با یادآوری خاطراتش از ۵۰ روز بمباران بی‌وقفه جبالیا در غزه می‌گوید که به همراه پدرش، اسامه، نهایتاً تصمیم گرفته تا خانه‌شان را ترک کنند. او می‌گوید: «پدرم می‌دانست که ما هرگز قادر به بازگشت نخواهیم بود به همین خاطر حاضر نبود خانه اش را ترک کند.»

اما با وجود اصرارش برای ماندن، اسامه برای حفظ جان خانواده‌اش آنان را ترغیب کرد تا به غرب غزه بروند.

محمود، پسر بزرگ‌ترش، تصمیم گرفت که بماند. محمد می‌گوید: «من با برادر کوچکم توافق کردیم که او با مادرم برود و من با پدرم بمانم تا از او حمایت کنم.»‌

چون آپارتمان آن‌ها در طبقه چهارم ناامن بود، آن دو به آپارتمان خالی مادربزرگ محمود در طبقه همکف نقل مکان کردند، به امید امنیت بیشتر. اما ایمنی همچنان دور از دسترس بود. بمب‌ها بی‌وقفه می‌افتادند، توپخانه‌ها شلیک می‌کردند و خارج شدن از خانه به معنای به خطر افتادن زندگی بود. محمود می‌گوید: «ما مقدار کمی غذا و آب که داشتیم که آن را را جیره‌بندی کردیم.»

چند هفته بعد تانک‌های اسرائیلی به محله آن‌ها رسیدند و آن‌ها مجبور به ترک خانه خود شدند. روز و شب بدون آنکه بدانند دقیقا به کجا می‌روند فقط راه می‌رفتند.

سرانجام، آن‌ها چاره‌ای جز ترک جبالیا نداشتند. محمود می‌گوید: «ما همه چیز را پشت سر گذاشتیم - خانه‌مان، وسایل‌مان و دردناک‌ترین چیز، چرخ‌های خیاطی پدرم که منبع معاش ما بود.»

در ایست بازرسی، هرج و مرج و تحقیر در انتظارشان بود. سربازان صهیونیست به مردان دستور می‌دادند که برای بازرسی کامل لباس‌های خود را دربیاورند. محمود می‌گوید: «من در صفی با ۳۰۰ مرد، برهنه، ایستاده بودم و کارت هویتم را بالا نگه داشته بودم. 6 ساعت ما را در سرما نگهداشتند. تاانک‌ها اطرافمان می‌چرخیدند.» نظامیان صهیونیست به برخی اجازه عبور دادند و برخی را نیز بازداشت می‌کردند. محمود و پدرش جزو معدود کسانی بودند که توانستند از آن مهلکه جان سالم به در ببرند.