احسان مرادی: تنهایی‌هایی که روزی فقط در دل‌هایمان بود، انگار روز به روز بیشتر شده و حالا در محله‌مان، آپارتمان‌مان و حتی حیاط کوچک مشترک‌مان هم سرک می‌کشد.

خیلی‌ها می‌گویند بروز این تنهایی‌ها به خاطر آپارتمان‌نشینی و فرهنگی است که به دنبالش می‌آید؛ شما هستید و سی‌چهل واحد آپارتمانی که در کنار هم قرارگرفته‌اند. همدیگر را تنها از چهره می‌شناسید و مطمئن نیستید که اگر سلام کنید، فرد مقابل با تعجب نگاهتان بکند یا نه... .

در این غریبگی و در میان این تنهایی‌های بزرگ شهرمان، یک نفر هم مثل سرایدار می‌شود رابط همه. با او راحت‌تر می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم اما باز هم در چهارچوب تنهایی‌هایمان؛ از لای در سرک می‌کشیم و کیسه زباله را به دست او می‌دهیم. از این‌که چرا امروز آب گرم نداریم می‌پرسیم یا هر ماه چند اسکناس سبز را روی هم می‌گذاریم و در ازایش یک برگه رسید از او می‌گیریم. انگار خودمان هم می‌خواهیم تنهایی‌هایمان بیشتر شود و از این غربت و سکوت سنگین ساختمان‌هایمان لذت می‌بریم.

 شاید هم فکر می‌کنیم هر چه در طول روز با همکار و راننده و عابر و... سروکله می‌زنیم بس است و حالا که در خانه‌هایمان هستیم، باید سرمان در لاک خودمان باشد، بنابراین تا می‌توانیم به این تنهایی دامن می‌زنیم تا آنجا که یک ستون مجزا از نیازمندی‌های روزنامه‌مان می‌شود مخصوص حرفه سرایداری. این طوری برای رسیدگی به همه‌چیز، تنها او می‌ماند و یک نفر از کل ساختمان به عنوان مدیر که به قول خیلی‌ها سرش برای دردسر درد می‌کند! بنابراین دیگر ارتباط با هیچ همسایه‌ای نیاز نیست.
برای شنیدن تنهایی ساکنان ساختمان‌های بلند شهرمان به چند خانه سرک کشیده‌ایم تا به این بهانه با رابط همسایه‌ها یعنی سرایدار گپی کوتاه بزنیم و حرفه او را از نزدیک لمس کنیم.


1
در یک مجتمع مسکونی در حوالی میدان پونک ساکن است. چهار سالی می‌شود که عنوان شغلی «سرایدار» را یدک می‌کشد. پیداکردن این کار به همراه چهاردیواری مجانی‌اش، به قول او شانس بزرگی است که به خاطر لطف یکی از آشناها بوده. سرایداری برای او کار چندان مشکلی نیست و وقتش را زیاد نمی‌گیرد اما در نهایت، درآمد این کار، کفاف مخارج خانواده او را نمی‌دهد؛ خانواده کوچکی که او و همسرش را شامل می‌شود. یک سال از ازدواج آنها می‌گذرد و تقریبا در چنین روزهایی بوده که برای اولین بار، همسرش را از شهرستان به این اتاقک چندمتری در پارکینگ مجتمع آورده است. کارهایی که به امرار معاش آنها کمک می‌کند، شست‌‌وشوی فرش‌ها و ملحفه‌های ساکنان ساختمان است، به اضافه درآمد حاصل از کرایه وانتی اقساطی که برای جابه‌جایی بار در وقت‌های اضافه، کمک حالشان می‌شود.


او درباره میزان درآمدش می‌گوید: « این مجتمع، سه ورودی 12واحدی دارد که شارژ هر واحد، 10هزار تومان است. از این مبلغ تنها مقداری به من می‌رسد و مابقی برای پول آب، گاز و مخارج ساختمان هزینه می‌شود. با این وضعیت، بعضی از همسایه‌ها اعتراض کرده‌اند که چرا در حیاط، فرش و پتو می‌شوییم. سال پیش مانع‌ شدند اما امسال عید، دوباره شروع کردم؛ ما به این کمک‌خرج نیاز داریم».

2
او تنها سرایدار زنی است که در این جست‌وجو یافته‌ایم. سن زیادی ندارد و ثمره زندگی‌اش، دختری 5ساله است و چین و چروک‌های روی صورتش که نشان می‌دهد بیش از آنچه سهمش بوده سختی کشیده. این زن جوان به همراه دختر خردسالش در یکی از ساختمان‌های 4طبقه خیابان آفریقا زندگی می‌کند. چهاردیواری رایگانی که به آنها اختصاص یافته را با هزار زور و زحمت به دست آورده و به قول خودش، به این آسانی‌ها هم از دست نمی‌دهد.


وضعیت فعلی او حاصل یک تراژدی همیشگی است؛ شوهری معتاد و زنی که به‌تنهایی، بار سنگین زندگی را به دوش کشیده. او درباره ورودش به این خانه می‌گوید: « در شرکتی کار می‌کردم که نیروهای خدماتی را به خانه‌های مختلف می‌فرستاد. چند بار به خانه صاحب‌کارم آمدم. آنها از کارم راضی بودند. انتهای حیاط، یک چهاردیواری کوچک بود که در آن خرت‌وپرت می‌گذاشتند. خودم پیشنهاد دادم که آنجا بمانم. حالا هم سرایدارم، هم نظافتچی و هم باغبان این باغچه. با همه این سختی‌ها خدا را شکر می‌کنم؛ خیلی به ما می‌رسند. آخر هر ماه هم 200 – 150 تومان داریم».


دخترک، مدام چادر مادر را می‌کشد و او به داخل حیاط کشیده می‌شود. زن، کیسه بزرگ زباله را کنار تنه درخت می‌گذارد و در را می‌بندد.

3
آگهی درخواست سرایدار برای مجتمعی تجاری در غرب تهران را دنبال می‌کنیم؛ ساعت چهار الی هفت بعدازظهر. هر کدام از آنهایی که پشت در نشسته‌اند، با زبان و لهجه‌ای متفاوت صحبت می‌کنند. تعدادی، حتی نمی‌توانند واژه‌های فارسی را بفهمند یا به زبان بیاورند اما چند نفری هم هستند که این توانایی را دارند. از حرف‌های تکه‌پاره هر کدام، می‌شود فهمید که‌ برای مجتمع، یک سرایدار بدون حقوق ماهانه مورد نیاز است؛ یعنی تنها مکانی برای خوابیدن در نظر گرفته شده و در ازای نظافت و کارهای مخصوص ساختمان، از هر واحد تجاری، به طور مجزا حق‌الزحمه دریافت می‌شود.

هر کدام به نوبت وارد می‌شوند. برخی خیلی زود بیرون می‌آیند و بعضی... . جمعیت با همهمه سرسام‌آورش تنها به یک نفر تبدیل شده است. او نیز داخل می‌شود و بعد از چند لحظه در حالی که چهره‌اش را غم پوشانده، از اتاق خارج می‌شود؛ «این بار هم شانس نیاوردم».

4
... و این سرایدار، ساکن چندین‌ساله دبیرستانی بزرگ است. او همه موهایش را در میان دیوارهای این حیاط و همراه با شوروشوق بچه‌ها سفید کرده و شاید به همین خاطر باشد که حالا دیگر حوصله حرف‌زدن هم ندارد. گفت‌وگو با من را برنمی‌تابد. تنها می‌گوید: «همه عمرمان رفت... کار دیگری نمی‌دانستیم... باز هم خدا را شکر!».