به گزارش همشهری آنلاین، البته جوانهای خودجوشی نیز هستند که خودشان نسبت به اسطورههای کشور و منطقهمان عرق دارند. محسن کرمانی متولد سال۱۳۵۶ دانشآموخته رشته هنر یکی از همین افراد است. او سالهاست که زندگیاش با هنر نقاشی، خطاطی و سنگتراشی عجین شده و از همین راه زندگی میکند. کرمانی علاقه وافری به شهدای جنگ تحمیلی دارد و از قطعه شهدا در بهشت زهرا(س) به نام (تکهای از بهشت) یاد میکند. کرمانی چهرهپرداز سنگ شهید آوینی در پارک زکریای رازی است. هنرمند جوان ساکن خیابان ۲۴متری هر روز برای رفتن به محل کار از کنار تندیس شهید آوینی میگذرد و ارادت خود رابا ذکر صلوات نثارش میکند. به این بهانه با او مصاحبهای ترتیب دادهایم که در ادامه میخوانید.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
-آشنایی شما با شخصیت شهید آوینی ازچه زمانی آغاز شد؟
وقتی شهید آوینی در فکه شهید شد من فقط ۱۵ سال داشتم. خبر شهادت ایشان را از تلویزیون شنیدم. آن موقع بود که متوجه شدم صدایی که من همیشه در آرزوی داشتنش بودم متعلق به شهید آوینی بوده است. صدایش را در روایت فتح شنیده بودم.
-منظورتان از آرزوی داشتن تن صدای شهید آوینی چیست؟
من نوجوان بودم که روایت فتح پخش میشد صدای راوی این مستند آنقدر برایم جذاب بود که همیشه آن را وقتی دوستانم دور هم جمع میشدند، تقلید میکردم. این کار را آنقدر با مهارت انجام میدادم که دوستان و خانواده تشویقم میکردند. همیشه به دارنده این تن صدا غبطه میخوردم. البته بعدها از یک فیلمساز بزرگ در مجلهای خواندم که صدای آقا سید مرتضی یکی از صداهای تأثیرگذار در دنیاست.
-آیا از تحولات روحی ایشان شنیدهاید؟
بله، همه داستانش را خواندهاند. فکر کردن به ایشان و شهدا تأثیر بسیاری در زندگیام داشته است. وقتی فکر میکنم آقا سید مرتضی نقاشی میکشیده، شعر میگفته و فیلمهای روز را نگاه میکرده و آنقدر اندیشههایش را سیراب کرد که توانست در سایه معرفت و شناخت به جایگاه سید اهل قلم برسد، از این همه دانایی متحیر میشوم. جنگ که تمام شد من ۱۰ ساله بودم. یادم میآید بدون غم و اندوه در کوچهپسکوچههای شهرری میدویدم و روزگار را به بازی میگذراندم. آنها درچه افکاری غوطهور بودند. چه تحولات روحی عجیبی را پشت سر گذاشتند وجایگاه رفیعی را به دست آوردند. به قول شهید آوینی هرکس میخواهد ما را بشناسد واقعه کربلا را بخواند. شناختم از شهید آوینی با آشناییام با «حاج عبدالله ضابط» از راویان برنامههای راهیان نور بیشتر شد.
- چهرهنگاری سنگ شهید آوینی چطور قسمت شما شد؟
فعالیتهای متفرقهای در زیباسازی مدارس، حکاکی چهره شهیدان و نقاشی روی دیوار داشتهام. این شد که پیشنهاد چهرهنگاری شهید آوینی برای ساخت سنگ به من داده شد. البته با محدودیتهایی که مسئولان در طرح بهوجود آوردند آنطور که دلم میخواست انجام نشد. هروقت از آنجا عبور میکنم با دیدن چهره شهید آوینی انرژی تازهای میگیرم. فکرکردن به شهدا نقش بازدارندهای نسبت به آلودگیها میتواند داشته باشد. سعی میکنم پسرم را که اکنون ۱۳ ساله است با شهدا ونقش آنها در تداوم زندگی معنوی امروز آشنا کنم. خیلی وقتها از آنها مدد میگیرم.
-با توجه به علاقه خاصی که به شهدا دارید تا به حال شده از شخصیت آنها در جمع دوستانهتان تعریف کنید؟
بله، دوستانی دارم که شناخت عمیقی از شهدا نداشتهاند و به واسطه ارادتی که بنده به شهدا داشتهام آنها نیز متاثر شدهاند.
-برای جوانهایی که در سبک و سیاق امروز زندگی میکنند و انگار از دوران جنگ قرنها فاصله گرفتهاند، چطور؟
نوجوانهای ما باید بدانند شهدای ما انسانهای عادی بودند، آنها نیز مشغلهها وفشارهای روحی داشتهاند ودست آخربه خودشناسی رسیدهاند. بهخصوص شخصیت شهید آوینی برای این نسل خیلی جالب است. شخصی که بسیار خوشتیپ و خوشظاهر بوده. به فیلم، عکس، نقاشی، نگارش و هنر علاقهمند بوده است. همه اینها میتواند الگوی مناسبی برای نسل ما باشد که با توجه به همه صفات امروزهپسند، ایشان در زیبایی خداوند غرق شد. جوانهای ما با این نمونه اشخاص ارتباط خوبی برقرار میکنند. آقا سید مرتضی در یک جایی از خاطرات خود میگوید: من از یک مسیر طی شده با شما حرف میزنم که منظورشان حال و هوای جوانی و حدیث نفس است.
-آثار شهید آوینی را مطالعه کردهاید؟
تاحدودی. متأسفانه فیلم مستند خان گزیدهها که در سال ۱۳۵۹ ساخته شد روبه نابودی است. تلویزیون قسمتهایی از آن را پخش کرد اما کیفیت نداشت. جایی از زبان دختر شهید آوینی خواندهام که آرشیو سالمی از آثار پدرشان باقی نمانده و این جای تأسف دارد.
با همسایههای قدیمی خانه پدری سید مرتضی آوینی درباره کودکی، همبازیها و خانواده او گفتوگو کردیم
کامران هیچوقت جر نمیزد
خانه بافت قدیمی خود را حفظ نکرده تنها قسمتی از آن با تعمیراتی که داشته حدود یک قرن و نیم ستونهایش را حفظ کرده است سراغ شخصی را میگیرم که خانواده آوینی را بشناسد. نشانی میدهند، چند تا کوچه آن طرفتر، منزل علی اکبر غلامی بازنشسته بانک صادرات. وقتی غلامی از نیت ما خبردار میشود، آه بلندی میکشد و میگوید: «ای کاش ۳ ماه گذشته آمده بودید، وقتی مادرم زنده بود. او حرفهای زیادی از خانواده آوینی برایتان داشت.»
شهید آوینی نوه عموی مادرآقای غلامی است. میگوید: «من چند سالی از شهید آوینی کوچکتر بودم. ۲ساله بودم که آنها از اینجا رفتند.»غلامی میگوید: «خانه سیدها را خوب به خاطر میآورم. ما هم در آن خانه رفت وآمد داشتیم. دورتا دور حیاط خانهها در ۲طبقه فقط اتاق بود. هر ۲خانه توسط یک راهرو به هم متصل شده بودند. خانواده ۲ برادر(سید احمد و سید محمدتقی) از طریق راهرو با هم رفت وآمد میکردند. وسط حیاطها حوضی بود که آب آشامیدنی را از آب انبار میکشیدند و در آن میریختند. حالا در خانه پدربزرگ شهید آوینی که به ۲ قواره تقسیم شده است آقای کاشانی زندگی میکند.»
غلامی میگوید: «تا۱۰ سال پیش بافت قدیمی یک قواره از خانهها سالم باقی مانده بود. قرار شد که فیلم مستندی در آن ساخته شود. اما خبری نشد و خانه نیز در تعمیر اساسی قرار گرفت.» هنوز ستونهای خانه عموی پدر شهید آوینی باقی مانده است. از آبانبار و حوض وسط خبری نیست اما اتاقها همچنان با اندکی تعمیر یاد و خاطره آن روزها را برای غلامی زنده نگه داشته است. میگوید: «آقاسید مرتضی جد بزرگ شهید آوینی حدود سال ۱۲۶۰ شمسی از منطقه اوین تهران به شهرری آمد و۲ حیاط را خریداری کرد که بعد از آن به خانه سیدها معروف شدند. ایشان همان سالها درسفر کربلا فوت میکند و در وادیالایمن دفن میشود.»
غلامی ما را با یکی دیگر از افراد خانواده به نام عموجلال آشنا میکند. او سید مرتضی را با نام کامران به یاد میآورد و میگوید: «پدر شهید آوینی در آن زمان که بچه بودیم، معاون کلانتری شهرری و مهندس معدن بود و مادرش از اصیلزادگان محله اوین تهران، اهل مطالعه، هنر و بسیار روشنفکر بود، طوری که به قول امروزیها باکلاس بودند.»
سید محمدتقی عموی پدرشهید آوینی نیز خواربارفروشی بزرگی داشت. درست همینجایی که اکنون کیففروشی مدیر است.»
آقا جلال که حالا دهه ۸۰ زندگیاش را میگذراند میگوید: «من از کامران بزرگتر بودم و او همبازی اصلی من نبود اما هر از گاهی الک دولک و علیدوز بازی میکردیم.»
آقا جلال که به دلیل ضعف بدنی ابتدا حاضر به گفتوگو نبود وقتی در خاطرات کودکی غرق میشود انگار حالش بهتر میشود، لبخند به لبش میآید و ادامه میدهد: «کامران اهل جرزنی نبود. کسی هم به خودش اجازه نمیداد در بازی با او جر بزند. با اینکه کوچک بود همه به او احترام میگذاشتند.»
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۱/۳۱