حرفهایی قالبی که اغلب در مورد هر چیز که ماهیت تراژیک داشته باشد بر زبان میآورند، اما فکر میکنم معنی تراژدی آن چیزی است که یونانیها به آن معتقد بودند. بهنظر آنها تراژدی سبب تعالی روح و برانگیختن نیروی حیات و سرزندگی در انسان میشود. در یونان باستان، تراژدی، مردم را با مفاهیم معنوی عمیق تری آشنا میساخت و آنها را از خواهشهای پست زندگی روزمره جدا میکرد. »
باید پذیرفت که برداشتهای متفاوت اونیل از تراژدی، تاثیر بسیاری بر متن نمایشهایش و بهویژه نمایشنامه «سیر روز در شب» نهاده است. در حالی که تاثیر نظرات ارسطو را درباره تراژدی، در بسیاری از آثار مشابه میتوان مشاهده کرد، بهنظر میرسد که اونیل، بیش از نظر یونانیان درباره تراژدی، مجذوب نظر «فردریش هبل» شده باشد؛ کسی که تاثیرش بر «ایبسن» آشکار بود و کیست که تاثیر پذیری اونیل از «ایبسن» و «استریندبرگ» را انکار کند.
«فریدریش هبل (1863-1813)، بهویژه ابتدای قرن حاضر، در آلمان شهرت بسزایی یافت. آثارش را در نقاط مختلف به روی صحنه آوردند، ویرایش تازهای از آنها منتشر کردند، آنها را به تفصیل مورد بررسی قرار دادند، او را طلایه دار ایبسن و بزرگترین نمایشنامه نویس قرن نوزدهم خواندند و از او تجلیل کردند.»
به عقیده هبل، تراژدی شرح شکست فرد در برابر جهان هستی است. فرد به سبب شورش یا غرور بیش از حد یا فقدان اعتدال مجازات نمیشود، بلکه صرفا به سبب فرد بودنش نابود میشود. هبل ترجیح میدهد که درونمایه تراژدی مبتنی بر مرگ قهرمان نیکوکار باشد. در نظر هبل، تراژدی به وجهی اسف انگیز و دهشتناک است که آدمی، به سبب آدم بودنش، محکوم به عذاب ابدی است و دست به هر کاری که بزند محکوم است. زندگی جویبار عظیمی است و افراد به منزله قطرههایی هستند؛ ولی افراد تراژیک قطعات یخی هستند که باید ذوب شوند، و آنقدر به هم میخورند و همدیگر را دفع میکنند تا عمل ذوب صورت پذیرد.
در این نمایشنامه ما شاهد این عمل ذوب هستیم. در تراژدیهای ارسطویی، سیر حوادث به گونهای است که قطعا و به صورت اجتنابناپذیر، منجر به فاجعه میشود اما این قطعیت، از سوی سرنوشت، تحمیل میشود در حالی که در «سیر روز در شب» اشخاص میتوانند حوادث را به گونهای دیگر رقم زنند و آن چیزهایی هم که خارج از اراده شخصیتهای نمایش است، در واقع، نه از جانب سرنوشت و خدایان، بلکه از جانب جامعه، سنتها، روابط اجتماعی حاکم و خانواده تحمیل میشود. بهعنوان مثال در تراژدی مانند هملت، مرگ افراد، نتیجه سرنوشتی قطعی و محتوم است اما در «سیر روز در شب»، فجایع، حاصل اشتباههای اغلب حتی جزئی است که میشد جلوی آن را گرفت اما چنین نمیشود و افراد نمایشنامه چون قطعات یخ آنقدر با هم برخورد میکنند تا ذوب شوند و شاید این ذوب شدن افراد است که مورد نظر اونیل در اظهار نظر فوق درباره «تعالی روح» و «برانگیختن نیروی سرزندگی»، بوده است.
«گسست» برای تزکیه
یکی از جنبههای مهم این نمایشنامه، بیان و نمایشِ گسستهاست. در این نمایش، ما شاهد گسستِ میان اعضای یک خانواده به مثابه واحدی اجتماعی هستیم؛ گسست میان زن و شوهر، گسست میان پدر و فرزندان، میان مادر و فرزندان، میان خدمتکاران خانه، میان فرزندان خانه و... . این گسست به تمام لایههای اجتماع نفوذ کرده و یکی از عوامل مهم فاجعه محسوب میشود. در اینجا، این تنها بیان و نمایش رنجهای افراد نیست که موجبات تزکیه تماشاگران را فراهم میآورد.
گاهی رنجها میتوانند موجب پیوستگی و همدلی افراد شوند اما در این نمایشنامه رنجهای افراد موجب گسست آنها میشود و این گسست است که تماشاگر را میترساند و به او هشدار میدهد و موجب تزکیه او میشود.
در نمایشنامه «سیر روز در شب»، مری، همسر تایرون، مکررا به خانه پدری و صومعهای که محل پرورش او بوده، اشاره میکند و تمنای بازگشت به آن دوران را دارد. او معتقد است آنچه موجب بدبختی او شده، جدایی از آن بهشتی است که در آن، کودکی خود را گذرانده بود. جالب آنکه، در صحنه آخر، از سخنان مری، درمییابیم که او تمایل به ماندن در آنجا و راهبه شدن داشت و حتی خود مریم مقدس را ضامن ماندن خود میدانست اما مادر مقدس او را به نوعی از آنجا راند: «به مادر گفتم وقتی توی معبد مریم عذرا در آن جزیره کوچک دریاچه، دعا میخواندم او را در بیداری دیدم. گفتم آن موقع با همان اطمینانی که حس میکردم آنجا زانو زدهام، با همان اطمینان حس کردم که عذرای مقدس به من لبخند زده و مرا برکت داده. ولی مادر الیزابت گفت باید از این هم مطمئنتر باشم و حتی باید ثابت کنم که این فقط خیال و تصور من نبوده. گفت اگر اینقدر مطمئنم، پس نباید از گذاشتن خودم به محک امتحان باکی داشته باشم.»
مادر الیزابت از مری خواست تا بهعنوان امتحان صحت دیدار او با مریم مقدس، یکی، دوسال را در بیرون صومعه بگذراند و پس از آن درصورت تمایل به صومعه بازگردد. اما مری در این مدت، اسیر عشق تایرون (میوه ممنوعه) میشود و در واقع از صومعه رانده میشود. شباهتهای این موضوع با رانده شدن بشر از بهشت انکارناپذیر است.
در سراسر متن نمایش، میتوان نشانههای این هبوط و جهان دوزخی را یافت. اونیل اشارات اسطورهای بسیاری را در متن نمایش خود گنجانده است. از مهاجرت خانواده ایرلندی تایرون از ایرلند به سوی دنیای جدید گرفته تا حضور مه، دریا و... همهجا حضورِ استعارههایی از دنیای دوزخی، مشاهده میشود. حتی نام نمایش نیز اشارهای به این استعارهها دارد.
حرکت طولانی روز در شب، استعارهای است از حضور انسان در جهان تاریکی (شب) که به درازا کشیده است و حضور و حرکت «روز» نیز اشاره به روایات کتاب مقدس دارد که قهرمان آن مسیحاست: «وارد عالم جسمانی میگردد، پس از مرگ بر صلیب به پیروزی بر مرگ و دوزخ در عالم سفلی نایل میشود و مطابق افسانههای بعدی، «دوزخ را ویران» میسازد و جانهایی را که حکم ازلی بر نجاتشان تعلق گرفته است، از آدم و حوا تا یحیی تعمید دهنده، از عالم برزخ بیرون میکشد. سپس... به وقت رستاخیز در عالم جسمانی از نو ظهور میکند و با معراج خویش دوباره به آسمان بر میگردد.»
بنابراین بهدلیل آنکه در نهایت قرار است انسان به جایگاه اولیه خود بازگردد؛ «سیر روز در شب» معنی مییابد. بازگشت به جایگاه اولیه و یا رسیدن به حقیقت، آن چیزی است که اونیل علاوه بر نمایشنامههایش، همواره در زندگی عادی خود هم بهدنبال آن بود و برای آن و عاطفهای که در آن نهان است اصالت قائل میشد. خود او گفته است: «عواطف ما معلول تجارب فردی نیستند بلکه از تجارب کل بشریت سیراب میشوند؛ تجاربی که از دیرباز با آدمی بوده است. عواطف ما مانند جریانهایی هستند که در عمق حرکت میکنند... معمولا حقیقت در عمق جریان دارد؛ پس حقیقت را از طریق برانگیختن عاطفه بهتر میتوان به تماشاگر انتقال داد.»