حسن احمدی‌فرد: دوتاری قدیمی با زه ابریشم به سینه دیوار، کنار کمانچه‌ای لُری که آوازهای فراوانی از بر است، پیش غیچکی که یک عمر ناز آرشه دم اسبی را روی سیم‌های زمختش تحمل کرده است، و سه تاری که مونس تنهایی استاد است، مونس انگشت‌های استخوانی.

تنهایی همزاد آدم است، وقتی که به دنیا می‌آید و وقتی که می‌میرد. تنهایی همدم روزها و شب‌های آدمی هم هست، همدم ساعت‌ها و دقیقه‌ها. و کدام یارِ موافق از تنهایی عزیزتر است، از همدم لحظه‌های شادی و غم؟!

استاد فرامرز شکرخواه تنها بود، کنار زنی «رعنا » که از جنس خودش بود. او همه عمرش را در خلوتی عاشقانه زیست، با سازی که می‌نواخت و با سازهایی که می‌ساخت.

دوستان نزدیکش سازهایی بودند که از سراسر ایران و از گوشه‌وکنار دنیا گرد آورده بود؛ انگار می‌خواست همه موسیقی‌های جهان را جرعه جرعه در کام تشنه تنهایی‌اش بریزد.

او به شکل غم‌انگیزی خودش بود، مردی با موهای بلند و ریش و سبیل انبوه، و دست‌هایی که با سازها صمیمی بودند، با آرشه کمانچه، با مضراب تار.

روز و شبش با همین‌ها می‌گذشت، و با نغمه‌هایی جادویی که از دل سیم‌ها برمی‌خاست و در خلوت کاسه‌های چوبی می‌پیچید. او از دنیای ما دور بود و در جهان خودش می‌زیست، دور از هیاهوهای رایج و دور از دغدغه‌های متداول.

او در جهانی مینویی زندگی می‌کرد که خودش ساخته بود. جهانی که فرامرز شکرخواه در آن میزیست دنیای نغمه‌های مانا و آواهای ماندگار بود، دنیای شور و ماهور و همایون، جهان اساطیری موسیقی.

فرامرز شکرخواه با همه مهربان بود، آن‌هم در روزگار بی‌حوصلگی‌ها و نامهربانی‌ها؛ و این خاصیت تنهایی است که آدمی را مهربان می‌کند. او حتی با سرطانش هم مهربان بود، سرطانی که یک روز مثل میهمان آمد و ماندگار شد. آن‌ها مثل دو رفیق قدیمی که پس از سال‌ها دوری به هم رسیده باشند با هم خلوت کردند و گپ زدند، و بعد، در یکی از روزهای آفتابی آخر مهرماه، قدم‌زنان از
کنار دنیای شلوغ ما گذشتند و قدم به جاده‌ای گذاشتند که مه‌ای غلیظ سرتاسرش را پوشانده بود. مرگ بعضی وقت‌ها چقدر می‌تواند آرام و صمیمی باشد!

خوابت آرام، استاد! می‌دانم شب‌های زیادی نمی‌خوابیدی. اسب‌های سرکشی در سرت شیهه می‌کشیدند و بارانی یکریز در دلت می‌بارید. پنجه‌هایت درد داشت و کسی در گوشت آوازی قدیمی را زمزمه می‌کرد. حالا هم حتما جایی حوالی تنهایی‌ات دراز
کشیده‌ای و سرت پر از بوی چوب‌های نم‌خورده است که صدای سازی را در خودشان پنهان کرده‌اند، صدای سازی که قرار بود دست‌های تو آن را به دنیای ما بیاورد.

  • منبع: روزنامه شهرآرا - بیست وششم مهر نودوهفت

برچسب‌ها