سعید مروتی: با گذشت ۶۳ سال از زمان ساخت «جانی گیتار»، این وسترن متفاوت همچنان غرابت خود را حفظ کرده است.

نيكلاس ري كارگردان تك‌افتاده و در وطن خويش غريب آمريكايي در قالب سنتي‌ترين ژانر هاليوود، يكي از غيرقراردادي‌ترين فيلم‌هاي كارنامه‌اش را خلق كرد. وسترني كه هم قهرمانش زن است، ويه‌نا (جون كرافورد) و هم ضدقهرمانش، اِما (مرسدس مك‌كمبريج). جايي از فيلم وقتي درگيري بالا مي‌گيرد يكي از شخصيت‌ها (مك آمي ورس با بازي وارد باند) مي‌گويد: «جنگ و دعوا بين دو تا زنه. برو به همه بگو دست از تيراندازي بردارن».

نيكلاس ري در نمايش اين نفرت زنانه موفق عمل كرده و ظاهرا در پشت صحنه هم ميان جون كرافورد و مرسدس مك‌كمبريج وضعيتي مشابه آنچه در فيلم مي‌بينيم، برقرار بوده است. اما جداي از اينها، جاني گيتار يك داستان عاشقانه است. عشق ميان جاني لوگان معروف به جاني گيتار (استرلينگ هيدن) و ويه‌نا (جون كرافورد) كه نيكلاس در دل خشونت حاكم بر فضا، با لحني شاعرانه به آن پرداخته است. نيكلاس ري فيلمساز تك‌رو و مستقل دهه‌هاي 40 و 50ميلادي، با اينكه در هاليوود به قول خودش هميشه غريبه بود، سينماگر محبوب منتقدان فرانسوي محسوب مي‌شد. ژان‌لوك گدار جمله مشهور «سينما يعني نيكلاس ري» را درباره‌اش به‌كار برد.

اريك رومر اعتقاد داشت نيكلاس ري همانطوري كه شاعر خشونت است، شايد يگانه شاعر عشق در سينما نيز باشد. فرانسوا تروفو درباره‌اش نوشت: «اگر بشود فيلمسازها را به دو دسته، فيلمساز مغز و انديشه و فيلمساز غريزه و دل تقسيم كرد، من نيكلاس ري را در دسته دوم قرار مي‌دهم.» اين را هم بايد گفت كه كشف و ستايش از نيكلاس ري بسيار ديرهنگام و زماني صورت گرفت كه او ديگر امكان فعاليت فيلمسازي نداشت.

سكانس برگزيده: فصل معروف مواجهه جاني گيتار و اِما كه پس از 5سال دوري به هم رسيده‌اند با گفت‌وگونويسي مثال‌زدني و ميزانسن درخشان نيكلاس‌ري نه‌تنها بهترين سكانس اين فيلم كه از بهترين فصل‌هاي عاشقانه تاريخ سينماست. جادوي صحنه از جايي كه جاني گيتار (استرلينگ هيدن) به ويه‌نا (جون كرافورد) مي‌گويد؛ «يه چيز قشنگ به من بگو» شروع مي‌شود. بهزاد رحيميان در شماره 100 ماهنامه فيلم (دي‌ماه 1369) در مطلبي با عنوان «دروغ به من بگو» حق مطلب را درباره اين سكانس ادا كرده كه بازخواني بخش‌هايي از آن خالي از لطف نيست:

«در سينما هيچ چيزي تماشايي‌تر از آن نيست كه زن و مردي بنشينند و سهم‌‌شان از جاودانگي جهان را به اين صرف كنند كه حرف بزنند». (آندرو ساريس)
نيكلاس ري در سال1954 شاهكاري مي‌سازد به نام جاني گيتار. فيلم درباره زن و مردي است كه بعد از 5سال دوري به هم رسيده‌اند و حرف مي‌زنند...
نرو.
- من كه نرفته‌ام.
يه چيز قشنگ به من بگو.
- حتما، چه مي‌خواهي بشنوي؟
دروغ به من بگو. بگو تمام اين سال‌ها منتظرم بودي. بگو.
- تمام اين سال‌ها منتظرت بودم.
بگو مي‌مُردي اگر برنمي‌گشتم.
- مي‌مُردم اگر برنمي‌گشتي.
بگو هنوز عاشقم هستي، مثل من كه عاشقت هستم.
- هنوز عاشقت هستم. مثل تو كه عاشقم هستي.
متشكر. خيلي متشكرم.
- اينقدر مظلوم‌نمايي نكن. فكر مي‌كنم فقط تو سختي كشيدي...
ببين ويه‌نا، به من گفتي بي‌خوابي داشتي. هر دو داشتيم، اما حالا تمام شده.
- نه براي من.
همه چيز درست مثل 5 سال پيش است. در اين بين هيچ اتفاقي نيفتاده!
- كاش اينطور بود.
مطمئنم همينطور است... چيزي نبايد به من بگويي.
- واقعيت نداشته. فقط من و تو. اين واقعيت دارد.

جادوي صحنه، فيلم است. جادوي دروغ‌سازي براي راست‌نمايي روابط و انتخاب قالب جعلي (وسترن)، مكان جعلي (كافه) و ساير واقعيت‌هاي جعلي براي دستيابي به واقعيتي «واقعي» است. واقعيت ارزش احساسات كه سينما و در نتيجه نيكلاس ري با ايجاد توهم عينيت مي‌بخشد... .