محمدرضا ارشاد: فرض اساسی این مقاله آن است که اندیشه «روشنگری» در غرب جان تازه‌ای به روزنامه‌ها داد

و بر این اساس برخی فیلسوفان به‌ویژه فیلسوفان معاصر در جهت گسترش مفاهیم و آرمان‌های روشنگری دست به کار نوشتن در مطبوعات شدند؛ از این‌رو «تغییر» و «دانستن» سرلوحه کار روزنامه‌نگار ـ روشنفکران قرار گرفت. اما داستان روزنامه‌نگاری در ایران و پیدایی صفحه اندیشه بی‌ارتباط با اندیشه «روشنگری» نبوده است؛ امری که تا به اکنون فراز و فرودهایی را از سر گذرانده است.

  روزنامه‌، ابزار روشنگری: چشم‌انداز تاریخی
زمانی شوپنهاور ـ فیلسوف آلمانی ـ روزنامه را تاریخ دست‌دوم می‌دانست. شاید او با این بیان می‌خواست بگوید که روزنامه‌ها با دستکاری واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی، آنها را عرضه می‌کنند و از این‌رو، شایسته توجه جدی نیستند. این سخن درحالی گفته می‌شد که پیش از وی، کانت یا بعدها کارل مارکس، روزنامه‌ها را قلمروی مطمئن برای بیان نظرگاه‌های فکری خود یافته بودند. شاید به همین دلیل بود که مثلا مقاله در پاسخ به «روشنگری چیست؟» کانت – که در یکی از مهم‌ترین ژورنال‌های معتبر آن عصر به چاپ رسیده بود – و بسیاری از یادداشت‌ها و مقاله‌های مهم مارکس – که در چند روزنامه مهم آن دوران چاپ شده بود – به نسبت آرای دیگر این فیلسوفان که در کتاب‌ها مطرح شده بودند، بازتابی به مراتب مؤثرتر و مستقیم‌تر بر حوزه عمومی داشتند. البته به غیر از کانت ـ که قلم‌‌زدن وی در روزنامه‌ها منحصر به همین اندازه بود-  مارکس تا پایان عمر، کمابیش ارتباطش را با آنها ادامه داد. بر همین پایه، در سنت مارکسیستی ـ به‌ویژه از گونه لنینیستی آن ـ روزنامه‌، یکی از مؤثرترین سلاح‌ها برای مبارزه و آگاهی‌بخشی تلقی می‌شده است.
با این حال، شاید از دوران شوپنهاور تا به امروز، به چنین بیان منفی‌ای نسبت به روزنامه‌ها برنخوریم. در این بین، فیلسوفی چون هایدگر، اگرچه میانه خوبی با تکنولوژی جدید و ازجمله رسانه نداشت ولی  در پایان عمر راضی به درج گفت‌وگویش با متفکر ژاپنی در یکی از مجله‌های معتبر آن روزگار شد. با این حال، اندیشمندانی چون «ژان پل سارتر»، «فوکو»، «دریدا»، «بودریار» و «ریچارد رورتی» و نیز فیلسوفان جدیدتری چون «اسلاوی ژیژک»، «آلن بدیو»، «مانوئل دلاندا»، «داگلاس کلنر»، «آنتونیو نگری»، «جورجو آگامبن» و... به درجه‌های متفاوتی، روزنامه‌ها را عرصه نظریه‌پردازی و گسترش اندیشه‌های خود قرار داده‌اند.
اگر به مقاله‌ها و نوشته‌های اندیشمندان یادشده در روزنامه‌ها مراجعه کنیم، به‌رغم تفاوت‌هایی که در نگاه به موضوع‌های مشابه داشته‌اند، در یک نکته بنیادین، همسان‌اند و آن، احساس نیاز به ارتباط با مردم. می‌توان پرسید که چرا این احساس را داشتند؟ آیا برای آنها بسنده نبود که صرفا نخبگان فکری و دانشگاهی آثارشان را بخوانند و درباره آن به بحث و گفت‌وگو بنشینند؟ بی‌تردید، آنها دیگر، چون شوپنهاور، روزنامه را تاریخ دست‌دوم نمی‌پنداشتند، چون اگر چنین بود، به این کار (نوشتن در روزنامه) مبادرت نمی‌کردند. آنها واقعیتی را در روزنامه می‌دیدند که فراتر از دید شوپنهاور بود. واقعیت این است که از هنگامی که اصحاب دانشنامه فرانسه (در قرن هیجدهم) چون‌ دید‌رو، هولباخ، روسو، هلوسیوس، ولتر و... گرد هم آمدند تا دانش، دستاوردها و معارف بشری را به زبانی قابل فهم برای دیگران در قالب دانشنامه‌ای 35 جلدی فراهم آورند، این نیاز (به ارتباط با مردم) احساس شد.  این نکته را زمانی می‌توان بهتر درک کرد که ببینیم، جنبش «روشنگری» که به بیان «ژان لورن دالامبر» از پیدایی یک دگرگونی در تمامی ابعاد زندگی بشر حکایت می‌کرد، سراسر قرن هیجدهم را درنوردید. اگرچه، پیش از این جنبش، 3 دگرگونی بنیادی دیگر در تاریخ بشر رخ داده بود؛ (دوران نوزایی در قرن پانزدهم، اصلاح دینی در میانه سده شانزدهم و پیدایی فلسفه دکارت در میانه قرن هفدهم) اما برای اولین‌بار، در  روشنگری – به گفته دالامبر - «از اصول علم دنیوی گرفته تا مبانی وحی دینی، از متافیزیک تا مطالب ذوقی، از موسیقی تا اخلاق، از مجادلات مدرسی حکمای الهی تا مسائل بازرگانی، از حقوق فرمانروایان تا حقوق مردمان، از قانون طبیعت تا قوانین وضعی ملل... همه‌چیز مورد بحث قرار گرفته، تحلیل شده، یا دست‌کم ذکری از آن به میان آمده است» (فلسفه سیاسی کانت، دکتر سیدعلی محمودی). این دگرگونی، اشتیاق همگان به دانستن را پیش می‌کشید. به این دلیل، کانت در تعریف روشنگری می‌گوید: «روشنگری درآمدن انسان است از نابالغی که خود گناه آن را بر دوش دارد. نابالغی، ناتوانی در به ‌کارگیری فهم خویش است؛ بدون راهنمایی دیگری». و در پایان همین بند می‌آورد: «شعار روشنگری این است: دلیر باش در به کار ‌بستن فهم خویش!». اشاره شد که کانت این مقاله را در پاسخ به پرسش یک کشیش پروتستان در ماهنامه برلین به چاپ رساند. این کشیش قبلا در همین ماهنامه مطرح کرده بود: «روشنگری چیست؟ باید پیش از روشن ‌کردن مردم، برای این پرسش که کمابیش به اندازه «حقیقت چیست؟» اهمیت دارد، پاسخی یافت. با این همه، من تاکنون پاسخی را در هیچ‌‌جا نیافته‌ام».
کانت در مقاله خود می‌کوشد تا نخست با تبیین نسبت زمانه خود با روشنگری، از آن فاصله بگیرد و آن را در افقی گسترده‌تر مطرح سازد. از این‌رو، روشنگری به نظر کانت، فرایندی است رو به پیشرفت و پیوسته که به فرجام، انسان را به بلوغ و استقلال فکری می‌رساند. به همین دلیل، به نظر فوکو، روشنگری فرایندی رو به پیشرفت است و امری درنوشته، نیست. اگر این‌گونه به روشنگری بنگریم (یعنی غایت روشنگری را به بلوغ رسیدن ذهن انسان، خودانگیختگی، خوداندیشی و درنهایت آزادی وی از بندهای بیرونی و درونی بدانیم) بنا بر این پرسش از چیستی و چرایی آن (روشنگری) پیوسته در زمان‌ها و مکان‌های گوناگون، قابلیت طرح همگانی می‌یابد. از همین ‌رو، پرسش از روشنگری چیست؟ برای نخستین‌بار در یکی از ژورنال‌های عصر کانت، مجال طرح و بررسی پیدا می‌کند. اهمیت این نکته آنجا آشکار می‌شود که می‌بینیم ایده «انقلاب» از همان آغاز با روشنگری درآمیخته است. با این توضیح که انقلاب فرانسه، در یک معنا، اوج جنبش روشنگری بود. به این جهت، نظریه‌پردازان روشنگری در انقلاب فرانسه، در عمل همان چیزی را که در نظر می‌پرداختند، می‌جستند. از این‌رو، روشنگری در فرانسه، خصلتی انقلابی پیدا کرده بود. در فرانسه، نواندیشان دینی و سیاسی در برابر سلطه کلیسا و دولت که همنوا با یکدیگر، سد راه پیشرفت اجتماعی و سیاسی بودند، به مخالفت برخاسته بودند. این امری بود که در آرای روشنگران در اعتراض و مخالفت با دین کلیسایی نمود یافته بود. آنان در چهره کلیسا، جز خردستیزی و خرافه‌پرستی نمی‌دیدند.
از این رو، فیلسوفان روشنگری – به غیر از روشنگران ماده‌گرایی چون هولباخ – در برابر دین کلیسایی، دینی خردورز و آزادکننده انسان از قید و بندهای اجتماعی و سیاسی را نوید می‌دادند. اندیشه آزادی بشر از جبرهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، مهم‌ترین هدف روشنگرانی چون ولتر بود. او در نامه‌ای به روسو نوشته بود: «با اینکه اندیشه‌های تو نقطه مقابل اندیشه‌های من است، حاضرم بمیرم تا حرفت را بزنی». بر این اساس بود که آزادی، برابری و برادری از اصول انقلاب فرانسه شدند.شاید همین سیمای عمومی روشنگری و فراخوان همگانی آن به «دانستن» باشد که فیلسوفان و اندیشمندانی را که از آنها نام بردیم، در شمار طرفداران و نویسندگان مطبوعات و روزنامه‌ها درآورده است؛ به گونه‌ای که امروزه، برخی از آنها مانند «اسلاوی ژیژک» در زمره پرنویس‌ترین اندیشمندان معاصر در مطبوعات روز جهان مطرح‌اند. البته در این میان - همان‌گونه که اشاره شد – نباید از نقش اندیشه‌های مارکسیستی و دعوت عام آن به انقلاب چشم پوشید. بر این پایه، مارکسیسم با طرح ایده «انقلاب»، برداشت خاصی از روشنگری ارائه ‌کرد. برای مارکس، تغییر جهان مقدم بر هرگونه جهت‌گیری فکری بود. برای وی، تنها انقلاب بود که می‌توانست موجد پیشرفت، آزادی و شکوفایی انسان شود. به همین جهت، 3آبشخور مهم فکری مارکس ـ یعنی سوسیالیسم فرانسوی، اقتصاد انگلیسی (آدام اسمیت) و ایدئالیسم آلمانی (کانتی – هگلی) ـ چیزی جز چکیده بیان روشنگری مبنی بر خودانگیختگی و آزادی انسان نبود.
بر همین اساس، مارکس از همان آغاز به مطبوعات توجه جدی نشان داد و با چاپ مقاله‌های پرسروصدایی در نقد وضعیت اجتماعی و سیاسی روزگارش، به‌تدریج این اندیشه را  بیش از پیش جا انداخت که می‌توان از طریق مطبوعات و به‌ویژه روزنامه‌ها، اندیشه تغییر و به فرجام، انقلاب را فراگیر کرد. از این سبب بود که شاید مارکس بیش از هر اندیشمند دیگری بر ضد سانسور مطبوعات قلم زده باشد. به نظر وی سانسور، طیف رنگارنگ گل‌های اندیشه را بی‌رنگ و پژمرده می‌خواهد.
به هر صورت، این سنت مارکسی، به‌تدریج در میان اندیشمندان مارکسیست طرفدار پیدا کرد و به‌ویژه در تفکر لنینیستی وجه بارزی به خود گرفت. به همین دلیل، بسیاری از متفکران فرانسوی یا اندیشمندان علاقه‌مند و متعلق به فلسفه‌های از نوع فرانسوی، در چهارچوب این سنت (مارکسی) پرورده شدند. از مهم‌ترین این متفکران، می‌توان از «ژان پل سارتر» نام برد که ارتباط با عرصه عمومی را از طریق کافه‌نشینی و روزنامه‌نویسی حفظ می‌کرد. بی‌تردید، اگرچه در اینجا باید بین سارتر «هستی و نیستی» با سارتر روزنامه‌نگار تفاوت قائل شد  اما همو در گفت‌وگوی بلندی که از وی  با «بنی لوی» در مجله «لونوول ابسرواتور» به چاپ رسیده از پیمانی میان خویش و خوانندگان‌اش سخن می‌گوید. سارتر این پیمان را یک کار اجتماعی می‌داند.
بنی لوی از او می‌پرسد: «آیا در این کار اجتماعی، جلوه و نمودی از آن آرزویی وجود ندارد که دست‌کم به اندازه آرزو و خواست بودن یا هستن (etre) که تو از آن در «هستی و نیستی» سخن می‌گویی، اساسی است؟». و سارتر پاسخ می‌دهد: «آری».
می‌بینیم که سارتر «هستی و نیستی» ـ که کتاب بسیار دشواری است ـ اینک می‌خواهد پیمان و تعهدی را که با خوانندگان عام آثارش بسته، به اجرا بگذارد و این، چیزی جز امید – که در سارتر پیر، جای خود را به انقلاب داده‌–بهروزی انسان نیست؛ «وقوع جنگ سوم جهانی ناممکن نیست... کره زمین 2 قسمت شده است؛ در یک‌سو فقرا هستند... و در سوی دیگر، شمار اندکی ثروتمند... با این جنگ سوم‌جهانی که ممکن است روزی به‌وقوع پیوندد، با این انبوه بینوایان که کره ارض را در بر گرفته‌اند، نومیدی بار دیگر وسوسه‌ام می‌کند؛ یعنی این اندیشه که حال و وضع، هرگز خاتمه نخواهد یافت که هدفی (بزرگ) وجود ندارد بلکه تنها هدف‌های کوچک جزئی هست که برای وصول به آنها تلاش می‌شود. انقلاب‌های کوچکی به وقوع می‌پیوندد اما فرجامی انسانی به چشم نمی‌خورد... این نومیدی آرمیده مرد کهنسالی است که در چنین دنیایی خواهد مرد. اما حقیقت  این است که من پای می‌فشارم و می‌دانم که امیدوار می‌میرم اما این امید را باید پی‌ریزی کرد. باید کوشید و توضیح داد که چرا دنیای امروز ـ که دنیایی وحشتناک است ـ تنها لمحه‌ای در فرایند درازنفس رشد تاریخی است و امید همواره یکی از نیروهای حاکم بر انقلاب و شورش‌ها بوده است و چگونه هنوز هم، نگاه من به آینده امیدبخش است».
می‌بینیم که سارتر پیر در خزان نومید زندگی، هنوز امیدوارانه بر پیشرفت و رشد تاریخی بشر ـ‌که روشنگری نویدگر آن بوده ـ پای می‌فشارد. بی‌تردید، همین ایده، او را وامی‌دارد تا در هنگامه شورش 1968 پاریس - در این به قول او انقلاب کوچک – در میان مردم روزنامه پخش کند؛ روزنامه‌ای که کسی جز وی و دوستداران‌اش، نویسندگان آن نیستند. پس، سارتر فیلسوف، روزنامه می‌نوشت تا شاید بتواند در لحظات نفس‌گیر تاریخی، پرتوی از امید روشنگری را بر جامعه و بشریت بتاباند؛ امری که شاید – آن‌گونه که فیلسوفان اولیه روشنگری می‌اندیشیدند- سرراست، ساده و خالی از فراز و نشیب‌های تاریخی نبوده است.

انقلاب مشروطه و روزنامه
امواج تحولات یادشده در غرب، شاید از پایانه‌ عصر زندیه و آغاز دوران قاجار از طریق اندیشمندانی که در اروپا ـ و به‌ویژه در فرانسه ـ تحصیل کرده بودند، به  ایران رسید. در همین اوان، به‌تدریج نغمه‌های مخالفت با استبداد قاجار نواخته شد و اندیشمندان – اعم از دینی و غیردینی – به جنبش ضداستبدادی پیوستند. این جنبش که کم‌کم ابعاد متفاوتی یافت، بعدها انقلاب مشروطه را پی‌ ریخت. درواقع، انقلاب فرانسه و ایده‌های آن در حکم اخگری بودند که خرمن انقلاب مشروطه را شعله‌ور کرده بودند؛ با این تفاوت که در انقلاب فرانسه – آن‌گونه که اشاره شد – ایده‌های روشنگری و در رأس آن اصحاب دانشنامه قرار داشتند و طبقه بورژوازی شکل گرفته بود اما در انقلاب مشروطه، نه از طبقه رشدیافته‌ای به نام بورژوازی می‌توان سخن گفت و نه از ایده‌های از پیش اندیشیده‌ای چون روشنگری. از این ‌رو، انقلاب مشروطه، خواستار برپایی نهادهایی در ایران بود که ایده‌هایش از جایی دیگر می‌آمدند. به همین دلیل، بعدها واکنش‌هایی از درون علیه آن سر برآورد. در اینجا قصد ما به هیچ‌وجه تحلیل فراز و فرود انقلاب مشروطه نیست اما یادآوری این نکته خالی از فایده نیست که روزنامه‌هایی که در آن زمان برای نخستین‌بار تاسیس شدند، همه در جهت ایده‌های بنیادین مشروطه حرکت می‌کردند. با نگاهی به عنوان‌های روزنامه‌های آن دوران، می‌توان به این نکته پی برد. بنابراین روزنامه‌نگاری، ابزاری درجهت پیشبرد اهداف انقلاب (مشروطه) بود؛ اگرچه بعدها ـ به‌خصوص در دوران پهلوی اول و دوم ـ روزنامه‌هایی پیدا شدند که در جهت اهداف حکومتی بودند اما مقصود در اینجا آن نوع روزنامه‌نگاری است که غایتی جز روشنگری برای خود نمی‌شناسد. روی کار آمدن رضاخان بعدها مصادف بود با پیروزی انقلاب 1917 روسیه. چنان که پیش‌تر اشاره شد، با ظهور گفتمان مارکسیستی، گونه‌ای روزنامه‌نگاری ـ که در جهت برداشت خاصی از روشنگری گام برمی‌داشت ـ پا به عرصه گذاشت. روزنامه برای مارکسیست‌ها سلاح مبارزه و انقلاب بود. از این ‌رو، پس از انقلاب روسیه، مطبوعات چپ مارکسیستی در ایران پدیدار شدند و به‌ویژه پس از شهریور 20، پس از اندک گشایشی در فضای اجتماعی‌ـ‌سیاسی ایران و شگل‌گیری حزب توده (منسجم‌ترین حزب کمونیستی در ایران)، این مسئله به اوج خود رسید. تا آستانه انقلاب اسلامی، روزنامه‌نگاری در ایران فضاهای متنوعی را تجربه کرد که شرح و بیان آن، از حوصله این نوشتار بیرون است اما وقوع انقلاب اسلامی و تأسیس رژیم حقیقی‌ای به نام جمهوری اسلامی، عملا گفتمان روشنگری را یک ‌بار دیگر به عرصه  اجتماعی آورد. این ‌بار اما روشنگری و انقلاب به یاری تبیین نسبت میان دین و سیاست آمدند. بی‌تردید، انقلاب اسلامی به کمک بازسازی فهم ما از دین آمد و در این میان، مطبوعاتی که به این مهم توجه داشتند، دست به کار شدند؛ اما تا شکل‌گیری صفحه‌ای به نام «اندیشه»، در روزنامه‌ها، صفحاتی زیر عنوان «مقالات» یا گاهی وقت‌ها «فرهنگ» و «گفت‌وگو» گاه به گاه عهده‌دار چاپ مطالبی – عموما بدون برنامه‌ریزی مشخص – در حوزه‌های فکری و فرهنگی می‌شدند. بر این اساس، مطالبی که به‌ویژه در صفحه مقالات چاپ می‌شد، اغلب از رویکردی نخبه‌گرا برخوردار بود و از هیچ‌گونه انسجامی پیروی نمی‌کرد.
 

«اندیشه» در بحران
اکنون به داستان صفحه «اندیشه» در روزنامه‌های ایران می‌رسیم؛ صفحه‌ای که عمدتا بار «روشنفکری» انقلاب اسلامی را بردوش می‌کشید. اگرچه چگونگی شکل‌گیری و وجود چنین صفحه‌ای جدا از تحولاتی که در بالا گفته شد، نیست اما جالب است بدانیم که صفحه‌ای زیر این عنوان (اندیشه) تا پیدایی نخستین روزنامه رنگی کشور ـ یعنی «همشهری» ـ وجود نداشت. در واقع، با شکل‌گیری «همشهری» به‌عنوان روزنامه‌ای با نگاه و ادبیات تازه‌ در عرصه مطبوعات، صفحه‌ای موسوم به «اندیشه» شکل گرفت. اگر به اهداف کلان «همشهری» ـ که در صفحه‌های خاص آن نمود می‌یافت ـ نظری بیفکنیم، در یک معنا همشهری را پاسخ به خواست‌ها و نیازهای طبقه متوسط  فرهیخته‌ای می‌‌‌بینیم که به‌تدریج شکل می‌گرفت. این طبقه که به الزامات زندگی در شهر و مسائل فراروی آن تن داده بود، مطالبات نوپدیدی در حوزه‌های شهری، زیست‌محیطی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و فکری داشت که دیگر، از طریق روزنامه‌های موجود قابل طرح و ارتقا نبود. از این‌رو،  «همشهری» با شکل و محتوای نوینی پا به عرصه مطبوعات ایرانی گذاشت و به همین علت، چونان هر تغییر دیگری، واکنش‌های متفاوتی را له و علیه خود برانگیخت. «همشهری» تشنگی مردم به دانستن را دریافته بود و می‌کوشید تا در این جهت بپوید. به همین دلیل، اگر صفحات گوناگون  آن دوران را ورق بزنید، پی می‌برید که گونه‌ای انسجام و هماهنگی در کل روزنامه به چشم می‌خورد. برای مثال، اگر دغدغه صفحه شهری، مسائل شهری است، به همین تناسب، صفحه محیط‌زیست از نحوه تعامل انسان شهرنشین ساکن ساختمان‌های بلند با محیط‌زیست سخن می‌گوید. همچنین صفحه هنری، نیازهای زیبایی‌شناختی و هنری انسان شهری رمیده و خسته از دود و آهن را عرضه می‌کند و صفحه اندیشه تلاش می‌ورزد تا ناظر  بر این تحولات در زندگی انسان (شهری)، به طرح، تبیین و احیانا پاسخگویی به مهم‌ترین معضلات فکری و فرهنگی وی بپردازد. این امر از «همشهری» سمفونی‌ای ساخته بود که حاصل سازهای متفاوت ولی هماهنگ صفحات آن بود.
این‌گونه بود که سازی به نام «اندیشه» در سمفونی همشهری نواختن گرفت و پایه‌گذاران اولیه آن در این فکر بودند که صفحه «اندیشه»، فرایندی خرد از فرایند کلان اجتماعی است؛ بنابراین باید خواننده را در این فرایند کلان مشارکت داد. این امر میسر نمی‌شد جز از طریق مشارکت شهروندان در اندیشه و تفکر برای ساخت جامعه مدنی. از همین‌ رو بود که از آغاز قرار شد «اندیشه» طبق برنامه‌ای مدون حرکت کند؛ بدین معنا که اگر پیش از همشهری - همان‌گونه که اشاره شد – صفحات برخی روزنامه‌ها به گونه‌ای برنامه‌ریزی نشده و نااندیشیده و تنها با رویکردی نخبه‌گرایانه برخی مباحث مرتبط با «اندیشه» را مطرح می‌کردند، اینک «اندیشه» همشهری می‌خواهد و می‌تواند مباحثی را مطرح کند که گرچه مایه‌هایی از مباحث دانشگاهی و نخبگان را دارد اما پیوندی تنگاتنگ با فضای عمومی جامعه دارد. در چنین وضعیتی، دیگر مراکز علمی و دانشگاهی مصدر کار نیستند بلکه این خود «اندیشه» است که باید با غور در بسترهای اجتماعی، فکری، فرهنگی و سیاسی جامعه و نبض‌گیری آن، برای اندیشمندان و نخبگان «پرسش» و «مسئله» ایجاد کند؛ مسئله‌ای که جز از طریق هم‌اندیشی نخبگان و مردم حاصل نمی‌‌شود و صفحه «اندیشه» همواره در ایجاد این هم‌اندیشی و گفت‌وگو سهیم بوده است. این جوش و خروش «اندیشه»ای در همشهری، همزمان بود با تحولات دهه 80 جامعه ایران. این شیوه و نگاه «اندیشه»ای به روزنامه‌های دیگر ـ که یکی پس از دیگری بعد از «همشهری» آمدند ـ تسری پیدا کرد و روزنامه‌های «ایران»، «جامعه»، «نشاط»، «جام جم»، «شرق» و... نیز گروهی با عنوان «اندیشه» را پایه گذاشتند. شرح فراز و فرودهای هریک از «اندیشه»های این روزنامه‌ها، مجال مفصل‌تری را می‌طلبد و نیاز به مطالعات جامعه‌شناسی دارد اما عجالتا می‌توان گفت که صفحه «اندیشه» روزنامه شرق توانست تا اندازه‌ای افق تازه‌ای در «اندیشه»های ایران بگشاید که گرچه در حوزه نخبگان فروماند اما این مسئله باتوجه به ساختار نخبه‌گرایانه شرق، انتقادی را متوجه آن نمی‌کند؛ با این وصف، در نهایت به دلایلی نتوانست آن رویکرد نخستین خود را ادامه دهد. از این لحاظ بود که صفحه‌ای زیر عنوان «حکمت شادان» در کنار صفحه «اندیشه» شرق می‌کوشید تا اندازه‌ای این کاستی را رفع کند و «اندیشه» را متوجه تحلیل جریان‌ها و بسترهای خردتر اجتماعی و سیاسی ایران و جهان بکند. از اینکه بگذریم، اکنون چندسالی است (درست از اوایل دهه90) صفحات موسوم به «اندیشه» روزنامه‌ها بحران خاصی را از سر می‌گذرانند. البته – همان‌گونه که اشاره شد‌– انتشار روزنامه شرق در آغازه‌ دهه 90، توانست تا حدی این بحران را پشت‌ سر بگذارد ولی این تلاش در نهایت تنها در حد نخبگان بازماند. بازخورد سیاسی این مسئله را دقیقا می‌توان در جدایی روشنفکران و نخبگان فکری از توده‌های مردم و عرصه عمومی مشاهده کرد؛ امری که به رخداد سوم تیر انجامید.  «اندیشه» در بحران ناشی از سردرگمی و نابسامانی به ‌سر می‌برد. بر همین اساس، اگر نیم‌نگاهی به صفحات «اندیشه» روزنامه‌ها بیندازیم – به قول دوستی- وصله ناجوری در میان تنوع صفحات دیگر جلوه می‌کنند. گویی‌ «اندیشه» در کنج خلوتی خزیده که بی‌ارتباط با جهان پیرامونش است و تنها تصورات خود را بازگو می‌کند؛ تصوراتی که اگرچه گاهی نشان از  دانشگاهی‌ بودن و علمی‌ بودن دارند، با این حال، نه به کار دانشگاهیان و روشنفکران می‌آید و نه (به کار) مردم. در این وضعیت، «اندیشه» که پیش‌تر در حکم پیوندگاه نخبگان و مردم عمل می‌کرد، گسسته و  به چیزی افسرده و ایستا بدل شده است. هنگامی که صفحات موسوم به «اندیشه» روزنامه‌ها را می‌گشاییم، معجونی از مطالبی می‌بینیم که گاه ناشیانه و سرسری و بدون ارتباط با یکدیگر، کنار هم چیده شده‌اند؛ از تفکر پسامتافیزیکی هایدگر گرفته تا آرای حکیمان مسلمان و شرقی! تو گویی «اندیشه» فریاد می‌زند که همه اینها مهم‌اند اما شاید خود نمی‌داند که چرا مهم‌اند! بر این مسئله، «فلسفه‌زدگی» را می‌توان افزود که البته بیرون از تحولات جامعه فکری ایران نیست؛ «فلسفه‌زدگی» به این معنا که معتقدیم باشیم قفل معضلات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه فقط و فقط با کلید فلسفه گشوده می‌شود و از این‌رو، ما موظفیم هرچه را که در این زمینه یافتیم – عموما از ناحیه فیلسوفان و اندیشمندان اروپایی و آمریکایی – ترجمه کنیم و در روزنامه‌ها انعکاس دهیم. این امر به «اسطوره فلسفه» در روزنامه‌ها دامن زده است؛ مسئله‌ای که به نوعی نقض غرض فلسفه یعنی تفکر آزاد است.
به هر روی «اندیشه» روزنامه‌ها سه فضای متمایز را پشت سر گذاشته است: 1ـ فضایی که حاصل دیالوگ مردم با روشنفکران و نخبگان بود (تحولات دهه 80)؛ 2 ـ فضای نخبه‌گرایانه که از دیالوگ اول دور می‌شود (تحولات دهه 90)؛ 3ـ فضای نابسامانی و سردرگمی و آشفتگی (که اکنون در آنیم).
به هر روی، در اینکه «اندیشه»ها در بحران‌اند، تردیدی باقی نمی‌ماند؛ اما می‌پرسید راه‌حل چیست؟ و برای رفع این بحران چه می‌توان کرد؟ اگرچه پاسخ به این پرسش دشوار است، با این حال عجالتا می‌توان گفت که صفحات «اندیشه» نیاز به یک بازنگری و به اصطلاح خانه‌تکانی اساسی دارند. شاید بتوان در فرصتی دیگر، ابعاد گوناگون این مسئله را شکافت.

برچسب‌ها