تاریخ انتشار: ۹ آبان ۱۳۸۶ - ۱۴:۵۹

ترجمه احمدرضا تقاء: در سال 1995 در زمان جنگ بوسنی 8 هزار نفر از مردم غیرنظامی بوسنی به سبب ‌موفق نبودن سازمان ملل در پاسداری از منطقه به‌اصطلاح امن سربرنیتسا در بوسنی‌وهرزگوین قتل‌عام شدند.

12 سال از وقوع آن فاجعه دلخراش می‌گذرد، اما اهمیت آن همچنان به قوت خود باقی است، چراکه قتل‌عام سربرنیتسا فضای تیره‌ای از کارایی قوانین و سازمان‌های بین‌المللی ترسیم کرد.

سقوط سربرنیتسا، منطقه‌ای که سازمان ملل منطقه امن اعلام کرده بود، و پیامدهای آن بیش از هر چیز موجب تضعیف مقاصد و اصول آن سازمان شده است. منشور سازمان ملل به توصیف دبیر کل آن دربرگیرنده 3 هدف به‌هم‌پیوسته است:‌ تلاش برای دستیابی به صلح، پاسداری از جان انسان‌ها و مخالفت با فرهنگ مرگ و نیستی.

چند سالی است این پرسش در محافل بین المللی مطرح است که چرا   سازمان ملل در پاسداری از منطقه امن سربرنیتسا   موفق نبود؟ در سطوح مختلف زنجیره فرماندهی بین اولین درخواست شفاهی فرمانده گردان هلند برای پشتیبانی نزدیک هوایی از مافوق خود و پیروزی نهایی ارتش صربستان در 5روز بعد چه روی داد؟ شواهد حاکی از آن است که ناتوانی سازمان ملل در مقابله با بحران سربرنیتسا بیش از آنکه معلول مسائل و مشکلات فنی باشد ریشه در مسائل ساختاری داشته است.

پیشینه

در تاریخ 11 ژوئیه 1995 فرمانده گردان هلند که وظیفه پاسداری از منطقه امنِ تحت حفاظت سازمان ملل را بر عهده داشت در گزارشی به مقامات مافوق خود در سازمان ملل و نیروی حافظ صلح سازمان ضمن شرح آسیب‌پذیری بسیار شدید وضعیت موجود خواستار کمک فوری سازمان شد: من مسئول حفاظت از جان این مردم هستم [ولی] نمی‌توانم از آنها دفاع کنم، نمی‌توانم از گردان تحت فرماندهی خودم دفاع کنم، نمی‌توانم نمایندگان مناسبی در بین غیرنظامیان پیدا کنم چون امکان دسترسی به مقامات رسمی به دلایلی وجود ندارد، نمی‌توانم نمایندگانی در بین مقامات نظامی پیدا کنم چون آنها در حال تلاش برای تصرف دالان منتهی به منطقه توزلا هستند ولی اگر این مسئله هم نبود باز به دلایل کاملا شخصی آفتابی نمی‌شدند، نمی‌توانم نیروهای ارتش جمهوری بوسنی‌و‌هرزگوین را به تحویل سلاح‌هایشان وادار کنم... به‌نظر این‌جانب تنها یک راه برای خروج از این شرایط وجود دارد و آن مذاکره فوری در بالاترین سطح بین دبیرکل سازمان ملل، بلندپایه‌ترین مقامات کشور و صرب‌های بوسنی و دولت بوسنی است.

اما مذاکره در بالاترین سطح هرگز انجام نشد و درست همان روز منطقه امن سربرنیتسا سقوط کرد و 2 روز بعد، در 14 ژوئیه، اعدام‌های دسته‌جمعی آغاز شد. درست در مقابل چشم ناظر نیروی حافظ صلح سازمان ملل، نیروهای ارتش صربستان شمار کثیری از 20 هزار غیرنظامی بوسنیایی را که به این منطقه محصور پناه آورده بودند قتل‌عام کردند.

ناکامی آشکار سازمان ملل در مقابله با این بحران و عواقب آن از جنبه‌های مختلف انسانی، حقوقی، سیاسی و فلسفی قابل بحث است. از منظر انسانی، جامعه بین‌المللی هنوز یک توضیح به هزاران خانواده‌ای که عزیزانشان را در آن واقعه از دست دادند بدهکار است.

واقعه یادشده دارای ابعاد گسترده حقوقی نیز هست، چراکه پرسش‌هایی را درباره کارایی قوانین بین‌المللی که سازمان ملل بر اساسشان تأسیس شده مطرح کرده است:
ما مردم ملل متحد تصمیم داریم نسل‌های آینده را  از  بلای جنگ محفوظ داریم (مقدمه منشور سازمان) و هدف سازمان ملل عبارت است از حفظ صلح و امنیت بین‌المللی و اتخاذ تدابیر جمعی به‌منظور پیشگیری از بروز و رفع تهدیدات. (فصل اول، ماده 1).

گسست ارتباطی در زنجیره فرماندهی  و علت  موفق نبودن  سازمان ملل در پاسداری از منطقه امن سربرنیتسا چه بود؟ در سطوح مختلف زنجیره فرماندهی بین اولین درخواست شفاهی فرمانده گردان هلند برای پشتیبانی نزدیک هوایی از مافوق خود و پیروزی نهایی ارتش صربستان در 5 روز بعد چه روی داد؟

طی 5 روز یاغی‌گری و تجاوزگری صرب‌ها، نظام پیچیده دیوان‌سالار سازمان ملل به‌عنوان مانعی جدی بر سر راه برقراری صلح عمل کرد. واکنش مقامات عالی‌رتبه به مدیریت سازمان ملل طی روزهای حساس قتل‌عام حاکی از وجود خلأ‌های ارتباطی در زنجیره فرماندهی است.

بسیاری از مقامات ارشد چه قبل و چه بعد از بحران و چه در جریان آن ابراز ناامیدی می‌کردند، چراکه احساس می‌کردند نمی‌توانند در سازوکار تصمیم‌گیری اثرگذار باشند.
برای مثال، رئیس ستاد نیروهای سازمان ملل که یک ژنرال هلندی بود با این استدلال که از علت لغو فرمان حمله نیروهای ناتو به صرب‌ها سر در نمی‌آورد از موضع خود دفاع کرد. او گفت: زاگرب این فرمان احمقانه را برای یک موضع انسدادی صادر می‌کند. بعد یک جلسه چندساعته می‌گذارند و فرمان را لغو می‌کنند. آن موضع برای جذب آتش طراحی شده بود و همین کار را هم کرد.

در سطحی بنیادی‌تر، عامل مهمی که در بروز گسیختگی در زنجیره فرماندهی سازمان ملل نقش داشت گسست ارتباطی نظام‌مند بین رده‌های بالا و پایین بود. سلسله‌مراتب صعودی متصلب و یک‌سویه بین صلح‌بانان هلندی (سربرنیتسا)، فرمانده واحد عملیاتی فاکس‌ترات (سربرنیتسا)، فرمانده گردان هلند (سربرنیتسا)، فرمانده ناحیه شمال شرقی (توزلا)، فرمانده نیروی حافظ صلح سازمان ملل (بوسنی‌وهرزگوین)، فرمانده نیرویی نیروی حافظ صلح سازمان ملل (زاگرب)، نماینده ویژه سازمان ملل در یوگسلاوی سابق و دبیرکل سازمان دست‌کم تا حدودی روشن می‌کند که چرا ارتباط در آن حد که موقعیت ایجاب می‌کرد ساده و روان نبوده است.

برای مثال، هنگامی که فرمانده گردان هلند برای دفاع از منطقه امن تقاضای پشتیبانی نزدیک هوایی کرد، مطلقا خبر نداشت که این تقاضا هرگز به مقر نیروی حافظ صلح در زاگرب نرسیده و در همان حلقه‌های اول زنجیره فرماندهی متوقف شده است.

به همین ترتیب، 2 گزارش تهیه‌شده توسط فرمانده گردان هلند نیز از قرار معلوم به دست مدیران سازمان ملل نرسیده است. درنتیجه این مدیران به‌کل از آنچه این فرمانده تمام این مدت می‌دانست ناآگاه بودند: گردان تحت فرماندهی من حاضر، قادر و در موقعیتی نیست که خود را بی‌طرف بداند و دلیل آن هم سیاست‌های دولت صرب بوسنی و ارتش آن است. این وضعیت کشدار و آزارنده دیگر برای سربازان من قابل تحمل نیست. بنابراین قویا ً معتقدم که مسئولیت این وضعیت و عواقب آتی آن به گردن دولت صرب بوسنی است.

وجود کشمکش مداوم بین مجامع سیاسی و نظامی سازمان ملل نیز ظاهرا یکی دیگر از عوامل  موفق نبودن در برخورد با این درگیری بود. عامل دیگری که به این گسست عمیق ارتباطی دامن می‌زد وجود اختلاف‌نظر شدید بین فرمانده نیروی حافظ صلح سازمان در بوسنی‌وهرزگوین، ژنرال روپرت اسمیت و فرمانده  این نیرو، ژنرال برتران ژانویه، بود.

شکاف عمیق

اما وجود اختلاف‌نظر در میان مقامات بلندپایه و گسست ارتباطی بین رده‌های بالا و پایین تنها دو جنبه مسئله بود. همه این موانعِ به‌ظاهر جزئی به مسئله‌ای به‌مراتب عمیق‌تر بر می‌گشت و آن ناتوانی مدیران سیاسی و نظامی سازمان ملل در ایجاد هماهنگی بین نمایندگی سازمان در حوزه بالکان و گستره تهدید بود.

از همان ابتدا، شاخه نظامی نمایندگی سازمان ملل در حوزه بالکان به وجود فاصله و شکاف بین مأموریت سازمان ملل و ابزارهای حصول اهداف اعلام‌شده واقف بود. اما از آن طرف، مجموعه دیوان‌سالارانی که مدیریت سازمان را تشکیل می‌دادند (و کارزارشان هم شورای امنیت بود) حاضر نبودند به وجود چنین شکافی اعتراف کنند.

این دیدگاه غیرواقع‌بینانه به‌وضوح در گزارش فرمانده وقت نیروی حافظ صلح سازمان ملل در بوسنی‌وهرزگوین منعکس شده است. در دسامبر 1993، یعنی 2 سال قبل از قتل‌عام، وی شکایت کرد که «مأموریتش تحت‌الشعاع «شکاف عمیق» بین قطعنامه‌های شورای امنیت، اراده و خواست اجرای آن قطعنامه‌ها و ابزارهای موجود در اختیار فرماندهانِ در محل قرار دارد  و افزود که دیگر قطعنامه‌های شورای امنیت را نمی‌خواند.

این شکاف عمیق چیزی نبود جز فاصله موجود بین مأموریتی که سازمان ملل به‌عنوان بزرگ‌ترین نهاد جهانی توزیع‌کننده عدالت قرار بود انجام دهد و هدفی که واقعا می‌توانست به آن دست یابد. این امر به‌طور اخص ناشی از تعارض بین2مفهوم بود: حفظ صلح و برقراری صلح، و همین مسئله بود که نتیجه کل مأموریت را رقم زد.

مأموریت سازمان ملل عامل تعیین‌کننده‌ای بود که چه‌بسا بیش از جاه‌طلبی‌های صرب‌ها در سقوط منطقه امن سربرنیتسا سهم داشت.

دیوان‌سالاران سازمان ملل با چنان دقت فنی موشکافانه‌ای مأموریت سازمان را تدوین می‌کردند که هیچ‌یک از مدیران سازمان، ازجمله دبیرکل، حاضر به بازنگری در آن نبودند؛ مأموریتی که عمدتا در چارچوب قطعنامه‌های 819 (آوریل 1993)، 824 (مه 1993) و 836 (ژوئن 1993) تعریف شد.

در قطعنامه 819 مأموریت سازمان ملل اجمالا حفظ صلح دانسته شده نه برقراری آن. از آنجا که «حفظ صلح و استفاده از زور باید دو روش جایگزینِ هم در نظر گرفته شوند و نه 2 نقطه مجاور روی یک پیوستار» مدیران سازمان مایل به بازنگری در هدف نهایی مأموریت موردنظر نبودند. در این قطعنامه از کلیه طرف‌های درگیر خواسته شده بود که سربرنیتسا و نواحی اطراف آن را به‌عنوان منطقه امن بشناسند.

در قطعنامه مذکور به فصل هفتم منشور سازمان ملل اشاره شده که بر اساس آن شورای امنیت «می‌تواند به وسیله نیروهای هوایی، دریایی یا زمینی به اقدامی که برای حفظ یا اعاده صلح و امنیت بین‌المللی ضروری است مبادرت کند.» اما مأموریت سازمان ملل به ارائه کمک‌های بشردوستانه و آزادی تردد محدود شده است. نقطه ضعف آشکار قطعنامه‌ها آن بود که با وجود اشاره به فصل هفتم منشور، مصادیق آن را در رابطه با عملیات نیروی حافظ صلح سازمان مشخص نمی‌کردند.

اما از آن طرف، نیروی حافظ صلح نگاه واقع‌بینانه‌ای به محدودیت‌های اجرای یک عملیات صلح‌بانی موفق در هنگام مسالمت‌آمیز نبودن شرایط داشتند. فرمانده   وقت نیروی حافظ صلح با ایده ایجاد مناطق امن تا زمانی که طرف‌های متخاصم بر سر آن به توافق نرسیده‌اند مخالف بود و می‌گفت: پاسداری از مناطق امن محتاج یک عملیات مخصوص برقراری صلح است که توانمندی رزم نیز در آن لحاظ شده باشد.

از یک منظر کاملا فنی، نیروی حافظ صلح سازمان ملل درواقع مأموریت خود را انجام داد، البته به این معنا که مأموریت خود را به صلح‌بانی در چارچوب قطعنامه‌های سازمان محدود کرد. به‌علاوه، فرماندهان این نیرو در موارد متعدد به رهبران سازمان ملل هشدار دادند که وضعیت موجود را تنها از طریق عملیات مخصوص برقراری صلح می‌توان حل‌وفصل کرد نه از طریق عملیات مخصوص حفظ صلح. شاخه نظامی عملا نه کاری از دستش بر می‌آمد و نه صدایش به جایی می‌رسید و شورای امنیت نیز از توجه به هشدارهای مکرر و در مواقعی نومیدانه آنان سر باز می‌زد.

شورای امنیت، دبیرکل و نمایندگان ویژه موفق نشدند بر سر تبدیل مأموریت سازمان ملل از حفظ صلح به برقراری صلح به اجماع برسند و معتقد بودند که این کار از لحاظ فنی ناممکن است. قانون‌زدگی و فرمالیته بر قوانین جهانی پیروز شد. حاصل امر مأموریتی محدود و عمدتا بلاموضوع بود که از صلح‌بانان سازمان ملل حفاظت می‌کرد اما از نیازمندان به اجرای عدالت غافل بود.

با وجود ادعاهای سازمان ملل درخصوص اجرای عدالت جهانی، فرمالیته‌گرایی و دیوان‌سالاری حاکم بر این سازمان تأثیر مخربی بر مأموریت نیروی حافظ صلح در پاسداری از منطقه امن سربرنیتسا داشت.

درنتیجه پرسش‌های فراوانی در مورد کاربردی بودن قوانین جهانی و عدالت بین‌المللی به وجود آمد ارنست هاس با توجه به شکاف موجود بین عملکرد فاجعه‌بار سازمان ملل در منطقه امن سربرنیتسا و محتوای آرمان‌گرایانه منشور سازمان چنین ابراز عقیده کرده است که «رشد تصاعدی» سازمان ملل جای خود را به «فقدان ‌رشد آشفته‌وار» داده است.

ماکس وبر، جامعه‌شناس معروف، نیم قرن پیش هشدار داد که احتمال پیروزی نهایی دیوان‌سالاری در آینده بسیار زیاد است و انسان فن‌مدار بر انسان فرهنگ‌مدار چیره خواهد شد. می‌توان گفت که پیش‌بینی او چندی است که به حقیقت پیوسته است.

جنایتکاران سربرنیتسا

دراگان یوکیج 49 ساله و ویدویا بلاگویویچ 56 ساله در دادگاه جنایت جنگی  لاهه. این 2 عاملان اصلی کشتار 7 میلیون مسلمان سربرنیتسا بودند. هر دوی این نظامیان جنایتکار به دلیل دست داشتن در قتل عام سال 1995 سربرنیتسا محکوم شدند.

orldpress.org
29  اکتبر