احمد غلامی . سردبیر در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر «چه باید کرد»نوشت:
فعالان سیاسی و نظریهپردازان اصلاحطلب چندی است به تکاپو افتادهاند تا با تعابیر و خلق مفاهیم تازه وضعیت جامعه را بازتعریف کنند. گفتههای آن دسته از فعالان سیاسی که در دولت اصلاحات و سازندگی در قدرت بودهاند، بیشتر نقد دولت احمدینژاد و گاه نقد گذشته اصلاحات است. نقدهایی که بیشتر جنبه بازگویی تجربیات و خاطرات موفق یا ناموفق اجرایی و مدیریتی را دارند و در اندکموارد نیز خودستایانه و تبلیغی میشوند که آنهم در آستانه انتخابات پیش روی مجلس چندان هم غیرطبیعی نیست. این فعالان سیاسی اصلاحطلب نگاهی خوشبینانه به حال و آینده دارند و این خوشبینی بیش از آنکه ریشه در واقعیت داشته باشد، حامل نگاهی نوستالژیک به دورهای تمامشده است که گویا تمامشدنش را باور ندارند. آنها راهحل بیشترِ مشکلات را ماندن یا بهدستآوردن اختیارات بیشتر میدانند، تا اینکه تجربیات ناتمام را تمام، یا اشتباهات گذشته را جبران کنند.
این نگاه معطوف به بازپسگیری قدرت، موجب شده تا آنها نگاهی سرخوشانه به سیاست داشته باشند. اما تئوریسینها و نظریهپردازان اصلاحطلب آنقدرها خوشبین نیستند که ندانند بازگشت به دوران اصلاحات و در یک کلام، نواختن سمفونی ٧ و ٨ دولتهای اصلاحطلب، حتی اگر ناممکن نباشد، برانگیختن آن نیاز به دم مسیحایی دارد. این تلخاندیشی واقعبینانه از پرسشهای نهان در تفکرشان شکل میگیرد: چگونه میشود وضعیت را تغییر داد؟ مهمتر از همه آیا در آحاد مردم انگیزهای برای تغییر وجود دارد؟
از اینرو است که سعید حجاریان از ضرورت گفتمانسازی برای دولت روحانی میگوید و اینطور تبیین میکند که دولت روحانی دغدغه نرمالیزاسیون دارد و نه دموکراتیزاسیون. محمدرضا تاجیک هم، بهدنبال جابهجایی مفهوم ایدئولوژی با گفتمان است و چاره کار را در گفتمانسازی میداند و نقد گذشته آرمانگرا. در این میان داود فیرحی، خوشبینتر است و همچنان بر سنت و فقه پویا پافشاری میکند. و تلاش میکند با تئوریزهکردن ساختار دولت اسلامی با نگاهی منصفانه و محتاطانه حفرههای خالی را نشان دهد تا بزرگان حکومت خود برای نواقص ساختاری یک دولت مدرن چارهای بیندیشند. جالب اینکه هر سه نفر این نظریهپردازان اصلاحطلب، بهفراخور تفکری که ارائه میدهند نگاهی به متفکران پساساختارگرا بهخصوص میشل فوکو دارند. اما آنچه در نگاه آنها دیده نمیشود این است که هیچ سیاستی در جهان خلق نمیشود مگر از سه راهبرد: یک. رهاییبخشی، دو. برابری، سه. دگرگونی. تئوریسنهای اصلاحطلب همواره مفاهیم رهاییبخشی و برابری را عامدانه یا سهواً نادیده گرفتهاند و به گزینه سوم، دگرگونی التفاوتِ بیشتری داشتهاند.
دگرگونی، مستلزم حدی از قدرت است. جایگاه سخن داشتن در نظر ایشان یعنی کسب قدرت، اگر جایگاه قدرتی وجود نداشته باشد ناگزیر گفتمانی شکل نمیگیرد و فراگیر (هژمونیک) نمیشود. پس، پسِ ذهن حجاریان و تاجیک و همفکرانشان هنوز اعادۀ (همان) قدرت است و آنچه حجاریان را نگران میکند سیاستهای دولت روحانی است که به هر سۀ این گزینهها بیاعتنا است. بیاعتنایی و عبور از این گزینهها جامعه را نرمال یا تخت و یکدست میکند. و در جامعه تخت، اصلاحطلبان یا باید سازگاری پیشه کنند یا مخالفخوانی. «انسجام ملی» شکل مترقی جامعه تخت است که اصلاحطلبی را منفعل و در درازمدت محو میکند. اکنون از همینجا میتوان مواضع حزب کارگزاران سازندگی را بهروشنی درک کرد. اینکه آنها چه هدفی را دنبال میکنند و چرا بر طبل محافظهکاری مدرن میکوبند و چرا زمانی از ناطقنوری دوری میجستند و اکنون بهدنبالش هستند.
حتی اگر ناطقنوری در آزمون انتخابات ورود نکند، برای آنها تا همین حد نیز کارایی دارد که با منش سیاسی او اعلام موضع کنند و پاساژی تدارک ببینند که حد فاصل اصلاحطلبان و اصولگرایان باشد. نه این و نه آن، و در موقع لزوم هم این و هم آن. تحلیل اینان از لایهبندی نیروهای سیاسی موجود بهنحوی است که ناگزیر خود را در همسایگی راست سنتی میبینند. کارگزاران سازندگی بهدنبال تحلیل و تغییر در وضعیت موجود نیستند، که بیشتر در پی سازگاری و ترسیم نقشه راه برای دستیابی به قدرت و ماندگاری در آنند. از همین جا وجه افتراق فعالان سیاسی و تحلیلگران کارگزاران با سعید حجاریان و محمدرضا تاجیک روشن میشود و اینکه تئوریسینهای اصلاحطلب چه مایه تلخکام و رنججانانه به سیاست میاندیشند و چه راه پرفرازونشیبی بر سر راه اندیشههای آنان است. به همین دلیل است که در نظریات حجاریان تغییر جدی روی داده است و دیگر فشار از پایین و چانهزنی از بالا، کارکردی ندارد. اما یادآوری این نکته ضروری است که گفتمانهای اصیل خودانگیختهاند و اگر با اغماض بپذیریم که بهگفته حجاریان گفتمانها را میتوان ساخت، با مشکلی دیگر برخورد میکنیم، اینکه دولت روحانی گفتمانی خودانگیخته دارد. روحانی از هر سه گزینه خلق سیاست برمبنای رهاییبخشی، برابری یا دگرگونی عبور میکند و دولت و ملت ایران را با دیگر دولتهای جهان درگیر میکند؛ خلق سیاست داخلی بیرون از مرزهای ایران.
محمدرضا تاجیک اما، اصلاحطلبیِ نوستالژیک را به بنبسترسیده میداند و بهدنبال پروژه نواصلاحطلبی است در زمانهای که زمینۀ آن وجود ندارد. با اینهمه ایدههای او نیز گفتمانمحور است و معتقد است باید دگرگونی ایجاد کرد و گفتمان باید جای ایدئولوژی را بگیرد. با اینکه تاجیک در حرفهایش جا به جا به نظریات فوکو اشاره میکند اما این گفتۀ اساسی فوکو را نادیده میگیرد که ایدئولوژیها در گفتمان شکل میگیرند، و نه برعکس. اگر با تساهل، جابهجایی گفتمان و ایدئولوژی را بپذیریم به مشکل جدیتری برخواهیم خورد، اینکه «ایدئولوژیزدایی لزوماً به تغییر گفتمان نمیانجامد اما تغییر گفتمانها خودبهخود ایدئولوژیها را دچار تحول میکند». ناگفته پیدا است که پرسش اساسی تاجیک و حجاریان در مواجهه با وضعیت موجود این است: «چه باید کرد»، که این خود پرسشی ایدئولوژیک است.
- سخني با هتاكان
افشين علاء در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد آورد:
يك: سخنان رهبر انقلاب خطاب به دولت عربستان آب سردي بود بر جگر همه ما ايرانيان داغديده به ويژه خانوادههاي عزاداركه هم سوگوار عزيزانشان بودند و هم متحير از عمق شقاوت آلسعود كه از تحويل جنازههاي مطهر نيز سر باز ميزد. كلام توأم با آرامش اما قاطع ايشان به يادمان آورد كه در اين مصيبت، پناهگاه و تكيهگاهي داريم كه بايك تشر، دولت جاني عربستان را متوجه عمق فاجعه و عواقب خدشهدار كردن غرور ملت ايران كند.
دو: به دنبال توافق هستهاي، چندي پيش يك مقام اسراييلي چشمانداز نابرازندهاي از ايران در ٢٥سال آينده ارايه كرد. رهبرانقلاب همان زمان ضمن يكي از سخنرانيهاي خود با طنزي ظريف از اين عبارت استفاده كردندكه اساسا تا ٢٥سال ديگر چيزي به نام اسراييل وجود نخواهدداشت. پنجشنبه شب سخنراني نتانياهو در سازمان ملل ديدني بود!ا و بر اثر همين پاسخ رندانه، به وضوح از ترس و خشم به خود ميپيچيد و رطب و يابسي به هم ميبافت كه هيچ كس بعداز توافق براي آن تره هم خرد نميكند! و باز هم نعمت وجود رهبري بادرايت و شجاع را ميشد با تمام وجود حس كرد.
سه: به قبلتر برويم زماني كه درداخل، فهم اين نكته كه اوباما به خاطر مشكلاتش با جمهوريخواهان و اسراييل مجبور است با وجود توافق با ايران لاطائلاتي هم بگويد، متقاعدمان كرده بود كه ازاين لفاظيهاي او و تيم او بگذريم، بازاين رهبر مدبر انقلاب بود كه به ياد ما آورد هيچ كس حق ندارد باادبياتي سخيف و نابرازنده درباره ايران سخن بگويد. به مسوولان هم يادآوري شدكه مبادا در تشريح موفقيتها با ادبياتي شبيه به ادبيات دشمن حرف بزنيم. نكتهاي كه براي هرايراني با غيرت، افتخارآفرين بود.
چهار: در اوج حملات بيامان دلواپسها به تيم هستهاي، رهبرانقلاب ضمن تاكيد بر چارچوبها، حمايت جانانهاي از اين عزيزان كردند كه براي همه درسآموز بود. هرچند افراطيون مدعي ذوب درولايت، آن را جدي نگرفتند! ولي باز هم احساس پشتگرمي خردمندانه ازسخنان رهبري نعمتي بزرگ بود.
پنج: باز به عقبتر و زمان قبل از توافق ميرويم. زماني كه خيليها نگران تضاد آرمانگرايي نظام با واقعيات ديپلماسي گفتوگوي ايران و غرب بودند ايشان در موضعي انقلابي وهوشمندانه اعلام كردندمن ديپلمات نيستم؛ انقلابيام و با اين جمله تاريخي هم اميد دشمن را از كمرنگ شدن روح حماسي نظام نااميد كردند هم اجازه چانهزني و كار ديپلماتيك رابه دولت وتيم هستهاي دادند كه باز هم يكي ازجلوههاي صلابت توأم با واقعنگري رهبري نظام اسلامي بود.
شش: باز هم عقبتر ميرويم و اينبارخيلي دور. آن سالي كه اروپاييها سرسلمان رشدي بامبول درآورده و سفرايشان را از تهران فراخوانده بودند؛ اتفاقي كه به ظاهر ميتوانست براي ايران فاجعه باشد. اما رهبري با ورود هوشمندانه به ماجرا و با قاطعيت و متانت كاري كردند كه اروپاييها بدون اصرار ايران دست از پا درازتر به تهران بازگشتند. هرگز فراموش نميكنم كه يكي از كشورها (ظاهرا آلمان) زيادتند رفته بود. رهبري در سخنرانيشان ضمن اشاره به خطا بودن تصميم اروپا و تنبيه شدنشان، با اقتداري زيبا گفتند سفير فلان كشور هتاك فعلا حق ندارد بيايد تا بگويم! و باز، من ايراني با تمام وجود به داشتن امام، رهبري واصل ولايت فقيه به خود باليدم.
هفت: از اين دست فرازها در فهرست مواضع و سخنان تاريخي رهبر انقلاب فراوان است. فعلا به همينها بسنده ميكنم. فقط خواستم بگويم ماهم حواسمان به عظمت و درايت رهبرمان هست. قدردان نعمت وجود ايشان هم هستيم. منتها فرقي كه با افراطيون مدعي داريم اين است كه به فكر حفظ و حراست از اين وديعه نيز هستيم اما نه با تملق و شعار و دكانسازي! كه با عمل كردن به حكم معصوم(ع) كه: شما شيعيان زينت ما باشيد. به راستي آنچه درآن هشت سال كردند و ياوري كه براي رهبري برگزيدند زينت آن جايگاه بود؟ آيا تبعيت از ولايت فقيه به معني نداشتن حق هرگونه اظهارنظر حتي نفي آن جريان انحرافي است كه بعدها معلوم شد تمام نگرانيهاي مخالفان درست بود؟ نگرانيهايي كه ابراز آنها توسط اصلاحطلبان با انگ فتنهگري و بيبصيرتي همراه بود اما چندي بعد همه آنها بر زبان اصولگرايان حامي آن جريان هم جاري شد؟ به راستي آنچه اينان كردند زينت رهبري بود يا تبعيت همراه با مظلوميت و صبر اصلاحطلبان از مقام محترم رهبري و دم برنياوردن و حرمت نگه داشتن؟ حرف آخر اينكه افراطيون اگر ميخواهند اداي صلابت، قاطعيت و شجاعت را دربياورند بهتر نيست پيش از فحاشي به وزير بااصالتي چون ظريف، كمي در لحن، ادبيات و مضامين بلند سخنان رهبري دقت كنندتا شيوه صحيح آن را بياموزند؟ نه ادبيات سخيف و قلدرمآبانهاي كه از شنيدن و نوشتنش شرم دارم؟
- فرجام افراط در برجام هستهای
روزنامه ايران به قلم حسن وزینی در ستون سرمقالهاش نوشت:
اول - 23 تیرماه اگر برای مردم ایران آغاز دوران جدیدِ محسوب می شود، شمارش معکوس برای پایان دوره جریان افراط بود. اگر دو ماه پیش روحانی مدعی بود که از منطق توافق و گفت و گو فقط تندروهای داخلی و خارجی نگران هستند، امروز جریان افراط بارفتارهای عجیب خود اثبات میکند نه با جزئیات توافق که با اصل آن سر ناسازگاری دارد و آن ادعای روحانی واقعیت دارد . اکنون که تنها چند روز برای تعیین تکلیف برجام در مجلس مانده، آن نمایندهای که خود عضو این کمیسیون است و از رانت تبلیغاتی علیه تیم فعلی هستهای بهره برده، خود را با صدایی لرزان و زبانی مهیج به جمع قلیل متحصنان مخالف برجام میرساند تا پیغام دهد که فرجام برجام در مجلس با آنچه ما میخواهیم متفاوت است. حال آنکه آنها پیش از حضور برجام در مجلس مدعی بودند که اگر متن این توافق به بهارستان برسد مفاد قانون مانع تضییع حق ملت خواهد شد متاسفانه اکنون جریان افراط پس از شکستهای سیاسی و قانونی در متوقف کردن توافق هستهای به ایجاد تنش اجتماعی و قطبی سازی مردم در برابر برجام روی آورده که هم خلاف قانون است و هم خلاف اخلاق رقابت سیاسی.
دوم - ممکن است که مخالفان ادعای نقد برجام داشته باشند که واضح است نقد آدابی دارد . خوشبختانه بر خلاف دوره پیشین، تحلیل و ارزیابی مذاکره هستهای و توافق وین پای ثابت همه مباحث محافل سیاسی، رسانهای، دانشگاهی... بوده است، حتی کسانی که طرح مسائل مربوط به مذاکره و پرونده هستهای را ممنوع ساخته بودند اکنون از راه نقد توافق و مذاکره هسته ای ارتزاق میکنند و گزارشهای خود را به محافل و نهادهای مشابه عرضه میکنند. اما اگر از منظر مخالفان برجام، دغدغه قانونی بودن توافق مطرح باشد، باید گفت برجام اتفاقاً در کمیسیونی بررسی میشود که 13 کرسی از 15کرسی آن را نمایندگان اصولگرا در اختیار دارند و علاوه بر آن کسانی فرصت حضور در این کمیسیون یافته و توافق را تخطئه کردهاند که حتی اعتقادی به موفقیت نسبی دولت هم ندارند و از قضا به طور کاملاً تصادفی صدا و تصویر آنان بر آنتن جام جم قرار گرفت. نگاهی به عملکرد مخالفان نشان می دهد که دغدغه قانون نیز وجهی برای این مدعیان ندارد والا این گروه از نمایندگان که باید بیش و پیش از همه پاسدار قانون باشند در تجمع هایی حضور نمییافتند که به طور غیر قانونی علیه توافق هستهای برپا شده است. با این وصف و مع الوصف به نظر می رسد مسأله به استبداد رأی تندروها مربوط میشود و میخواهند به هر طریقی شده رأی خود را تحمیل کنند که این رویکرد اساساً با شأن و جایگاه خانه ملت به عنوان نماد مردمسالاری و دموکراسی سازگاری تضاد دارد.
مگر همین افراطیون دولت را به تازیانه سرکشی در برابر نقد نوازش نمیکنند؟ پس چگونه است که برای مخالفت با توافقی که همه مسیرهای قانونی آن طی شده ، دست از سنگ اندازی و تخریب بر نمیدارند. مگر یک نظام باید چه میزان امکان و تریبون در اختیار شماری از مخالفان یک توافق بگذارد. در این دوسال بسیاری ار تریبون هایی که باید درس اخلاق و وحدت میدادند به تخریب توافق پرداختهاند، صداوسیما حتی به تخطئه توافق هستهای بسنده نکرده بلکه بنیان کارنامه دولت را مخدوش ساخته و جالب آنکه در شبکههای اجتماعی که مردم صدای واقعی خود را منعکس میکنند، روند معکوس است. بهعنوان مثال در روزهای اخیر تلاش تندروها برای جنجال درباره مصافحه وزیرامور خارجه با اوباما نتیجه خلاف انتظار آنها داشته است و یا نماینده ای که ظریف را مورد اتهام قرار داده در این شبکه ها پاسخی درخور گرفته است.
سوم - اگر به شیوه طنز نویسان بخواهیم درباره شعار اخلاق تندروها قضاوت کنیم، باید گفت نتیجه اخلاقی کارنامه آنها این است که هر شعاری میخواهید سر دهید اما اخلاق را آلوده نسازید. واقعیت این است که علی رغم شرایط نامناسبی که جامعه به لحاظ اجتماعی و فرهنگی دارد اما هنوز هم بسیاری دل به پالایش اخلاقی برای زدودن غبارهای فساد سپردهاند. بنابراین زیبنده است که جریان افراط که برای ناکام نشان دادن توافق هستهای همه خطوط قرمز قانونی و اخلاقی را درنوردیده، این مقوله را مستثنی کرده و آن را امری زودگذر تلقی نکند چرا که مردم آنرا فراموش نخواهند کرد. به عنوان نمونه نحوه مواجهه این جریان با حجتالاسلام ابوترابی فرد نایب رئیس اول مجلس و پیش تر از آن با علی لاریجانی رئیس مجلس که در بزنگاهها از کیان دولت یا حیثیت ظریف دفاع کردند، نشان داد که متأسفانه وقتی پای رقابتهای سیاسی در میان باشد، مفاد اخلاق اسلامی و عمومی اعتباری نزد این جریان ندارد. بنابراین همانطور که نمیشود با دست آلوده با فساد مبارزه کرد، با زبان غیراخلاقی نیز نمیتوان جامعه را انذار داد و انتظار همراهی مردم را داشت.
- قانون جنگل و بادکنکهای رنگی
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
طی 10 روز اخیر شاهد رویدادهای مهم و قابل تاملی بودیم. از ادامه بحثها درباره برجام و نزدیک شدن آغاز خودکار اجرای آن، فاجعه مصیبتبار منا و رفتار بلاهتآمیز و توام با گستاخی آل سعود، تا حضور هیئت دیپلماتیک ایران در سازمان ملل و ملاقات به ظاهر اتفاقی ظریف و اوباما در سازمان ملل متحد و... این رویدادها اگرچه هر کدام در نقطهای خاص و جدا از هم روی دادهاند اما فهم تحلیل دقیق هرکدام از آنها به تنهایی کارساز نبوده و نیاز به نگاهی جامع دارند تا ارتباط نانوشته میان آنها کشف شود.
بهتر است مرور ماجرا را از مجمع عمومی سازمان ملل آغاز کنیم. باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی خود جمله قابل تاملی را بیان کرد. برای سیاست و اقتصاد ایران به زعم خود، نسخهای شفابخش! و راهکاری ساده و همهجانبه داد؛ اشتغال و امنیت ایران در گرو کنار گذاشتن شعار مرگ بر آمریکاست!
تاریخ معلم خوبی است. سال 1993 وقتی آمریکا قرارداد اسلو را به سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) تحمیل کرد، تنها یک خواسته داشت؛ ساف هر پاراگرافی را که هدف آن نابودی اسرائیل است، حذف کند. این پاراگرافها حذف شدند اما اسلو هرگز برای فلسطینیها صلح نیاورد و چیزی از جنایات رژیم صهیونیستی نکاست و عرفات - امضاکننده اسلو- را به آن خفت و خواری کشاند. روز حذف «مرگ بر آمریکا» هم آغاز پایان انقلاب اسلامی است. پس از آن در 13 آبان و 22 بهمن و روز قدس تنها میتوان بادکنکهای رنگی به دست گرفت و به خیابان آمد.
به فاصله کمی پس از این نسخهپیچی رئیسجمهور آمریکا برای ایران، ناگهان خبری منتشر شد که ظریف و اوباما بطور اتفاقی در سازمان ملل همدیگر را ملاقات کردهاند. درباره این ملاقات کذایی چند نکته میتوان گفت؛
1- تئودور روزولت، سی و دومین رئیس جمهور آمریکا عبارت قابل تاملی درباره نسبت تصادف و سیاست دارد؛ در سیاست هیچ چیز تصادفی نیست. اگر چیزی تصادفی روی داد، میتوانید شرط ببندید که برای آن تصادف برنامهریزی شده است!
2- تلاش آمریکاییها برای اجرای این شوی تبلیغاتی - با اهداف کاملا راهبردی - که بالاخره امسال موفق به برگزاری آن شدند به چند سال اخیر محدود نبوده و حداقل 15 سال سابقه دارد. یک روزنامه اروپایی درباره تلاش عجیب و غریب آمریکاییها در سپتامبر 2000 مینویسد: آن روز صبح قرار بود کلینتون پس از ایراد سخنرانی در سازمان ملل در سالن منتظر بماند تا به سخنرانی رئیس جمهوری ایران گوش دهد. همچنین قرار بود رئیس جمهوری ایران پس از اتمام سخنرانی توسط اسکورت از در سمت راست سالن خارج شود و در همان لحظه نیز اسکورت کلینتون وی را از در چپ خارج کند به طوری که دو رئیس جمهور همزمان به وسط سالن از دو جهت مخالف برسند. در آن لحظه که همزمان با یکدیگر روبرو میشدند، به خاطر ادب و نزاکت با یکدیگر احوالپرسی میکردند. قرار بود فیلمبرداران و عکاسان از این صحنه تصویربرداری کنند و بلافاصله این خبر به سرتاسر جهان منتشر شود!
یکی از مشاوران کلینتون در آن زمان میگوید: ما به سختی تلاش کردیم تا این ملاقات را ترتیب دهیم اما طرف ایرانی نمیخواست ریسک سیاسی زیادی را تحمل کند.
3- دولتمردان از خود پرسیدهاند چرا آمریکاییها اینقدر مشتاق چنین نمایشی هستند؟ کاخ سفید با این حرکت کذایی به خواسته خود رسیده است. افسار غول رسانه دست آنهاست. نظامی که علمدار مبارزه با استکبار و تنها تهدید جدی و راهبردی علیه سیاستهای زورگویانه واشنگتن در منطقه است و آمریکا را شیطان بزرگ میداند، دست دادن وزیر امور خارجهاش با رئیس جمهور چنین کشوری، چه معنایی میتواند داشته باشد و دیگران درباره آن چه قضاوتی خواهند کرد؟ آقای ظریف در سال 2000 نماینده ایران در سازمان ملل بوده و بهتر از هر کس دیگری در جریان سناریوهای آمریکاست. آقای روحانی چند هفته پیش در مصاحبهای گفت؛ پس از توافق نمیتوانیم هرطور که خواستیم حرف بزنیم و عمل کنیم. نسبت این موضع با نسخهپیچی اوباما برای کنار گذاشتن «مرگ بر آمریکا» و ملاقات ظریف و اوباما چیست؟
4- نکته قابل تاملتر برخی مواضع داخلی درباره این دیدار است. رسانههای زنجیرهای با آب و تاب از این ملاقات نوشتند. یک به اصطلاح تحلیلگر که پیش از سفر به روحانی نامه نوشته و گفته بود دست اوباما را به گرمی فشار بده، به ظریف تاخت که چرا میترسد و نمیگوید که این دیدار با برنامه بوده است و یک روحانی هم برای ماجرا کلاه شرعی درست کرد که این کار نه تنها ایرادی ندارد بلکه کاملاً مبتنی بر فقه اسلامی بوده است! بزک کردن استکبار و تشویق به فالوده خوردن با آن از سوی مدعیان روشنفکری البته عجیب و جدید نیست اما اینکه برای آن قبای فقهی هم بدوزند جای تامل دارد. خدا رحمت کند حضرت امام(ره) را که سه دهه پیش اسلام آمریکایی را معرفی و تکلیف ما را با این جماعت روشن کرد.
هر چند گفتنی درباره این دیدار بسیار است اما از آن که بگذریم به فاجعه منا و گستاخی سعودیها در این قضیه میرسیم. هنوز پیکر جان باختگان مظلوم این فاجعه که بر اثر بیکفایتی عربستان روی داد، به کشور بازنگشته و موذیگریها ادامه دارد. این حادثه پنجشنبه دو هفته پیش روی داد و سعودیها نه تنها زیر بار مسئولیت سنگین مهمانکشی نرفتند بلکه رفتاری طلبکارانه نیز در پیش گرفتند. این رفتار دور از انسانیت و قواعد میزبانی تا یک هفته به اشکال مختلف ادامه داشت. از عدم همکاری درباره تعیین سرنوشت مفقودان تا شناسایی پیکر جان باختگان، رسیدگی به مصدومان و عدم صدور ویزا برای مقامات ایرانی برای حضور در عربستان به منظور پیگیری بحران و...
تا آنکه چهارشنبه هفته گذشته رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیاناتی قاطع و البته کم نظیر درباره ادامه این وضعیت اتمام حجت نموده و فرمودند؛ «جمهوری اسلامی ایران تاکنون از خود خویشتنداری نشان داده و رعایت ادب اسلامی و حرمت برادری در دنیای اسلام را کرده است اما این را بدانند که دست ایران، برتر از خیلیها است و امکانات بیشتری هم دارد و اگر بخواهد در مقابل عناصر اذیتکننده و موذی عکسالعمل نشان دهد، اوضاع آنها خوب نخواهد بود و در هیچ صحنه هماوردی، حریف نخواهند شد.» ایشان این عکسالعمل را «سخت و خشن» توصیف کردند.
به دنبال اتخاذ این موضع قاطع و انقلابی، رفتار ریاض در تعامل با هیئت ایرانی درباره فاجعه منا تغییری معنادار پیدا کرد تا یک بار دیگر ثابت شود در دنیایی که قانون جنگل بر آن حاکم است، نشان دادن ضعف عواقب خطرناک و تاسف باری به دنبال دارد. نتیجه کوتاه آمدن و اتخاذ مواضع نرم مقابل آمریکا به امید کم شدن دشمنی و سراب گشایش اقتصادی، نه تنها افزایش زیادهخواهی و قلدری طرف مقابل است بلکه نوکرهای دست چندم آن را نیز پررو میکند. کسی که از صاحب سگ بترسد نباید توقع داشته باشد سگ پاچهاش را نگیرد. اگرچه فاجعه منا غم و اندوهی بزرگ و ماندگار بر دل تمام امت اسلام و مردم ایران گذاشت اما حاوی درسهایی نیز بود. دست دادن با اوباما و تغییر دادن کشتی امدادرسان به مردم مظلوم یمن با تماس جان کری و اینکه بخاطر برجام به آمریکا نگوییم بالای چشمت ابروست و در یک کلام دیپلماسی بادکنکی - که شبه روشنفکران و مروجان اسلام آمریکایی در آن میدمند و رسانههای غربی آن را ستایش میکنند و در انبار باروت غرب آسیا به سوزنی بند است- نه تنها برای پاسپورت ایرانی احترام نمیآورد بلکه برای شهروند ایرانی هم احترامی نیاورده و نخواهد آورد. به قول خواجه شیراز؛
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد