فریدون صدیقی: آخرین بار، همین نزدیکی‌های حضور حداقلی حافظه و خاطره‌های او بود که با دوستان به خانه‌اش رفتیم.

 يك سال پيش در همان آغاز، كنار من نشست و دستم را در دست گرفت و تا پايان رها نكرد.آخرهاي ديدار ناگهان مثل هميشه‌هايش كه غيرمنتظره بود، مرا ياد كرد و گفت: «فريدون صديقي» و تبسمي بي‌دريغ از اين يادآوري بر چهره‌اش نشست؛ او كه كم‌كم داشت شادابي رخسارش را بر باد مي‌داد.

همان جا در خودم گير كردم، مي‌خواستم گريه آواز شوم، نشد. جرات نكردم پلك بزنم، دخترانش لبريز درد بودند. پس از آن بود كه رودخانه كلمات به‌تدريج تبخير شد و سرانجام از رفتن بازماند، در روزي كه نامش پنجشنبه سوم ارديبهشت 94 بود.