سید فرید قاسمی: توزیع و فروش روزنامه‌ها و مجله‌ها عمری به درازی تاریخ مطبوعات در ایران دارد؛ از روزی که به «حکم» محمدشاه «کاغذ اخبار» در داراطباعه چاپ شد، «امر» کردند که کاغذ اخبار را به «اطراف و اکناف» بفرستند تا سبب «آگاهی و دانش و عبرت اهالی این مملکت» شود.

بدین ترتیب بود که مأموران حکومتی و چاپارها نخستین موزعان مطبوعات در ایران شدند که با اسب‌های تیزرو، نشریه‌ها را خواستاران می‌رساندند. این روال نه تنها در دوره محمدشاه، بلکه در دوره ناصر‌الدین شاه نیز ادامه یافت. نارضایتی خوانندگان اندک آن روزگار از مطالبه «انعام» توسط ماموران دولتی و توزیع نامرتب روزنامه‌ها به وسیله موزعان حکومتی، موجب شد دولتیان تصمیم بگیرند که «تشکیلات موازی» درست کنند و افزون بر مأموران، بخش خصوصی را هم در این امر مشارکت دهند پس به سراغ بلورفروشان رفتند و آنان را «با حفظ سمت» بدین کار گماردند. میر سیدکاظم بلورفروش رفتند و آنان را «با حفظ سمت» بدین کار گماردند. میرسید کاظم بلورفروش، میر سیدعلی بلورفروش، میرسیدعلی بلورفروش، حاجی میرتقی تاجر تبریزی و حاجی ملا ابوالقاسم تاجر بلورفروش، روزنامه‌فروش هم بوده‌اند. اینکه چرا نخستین فروشندگان یک جانشین مطبوعات فارسی در عهد ناصری را از میان بلورفروشان انتخاب کرده‌اند، پرسشی است که نگارنده پاسخش را در لابه‌لای روزنامه وقایع‌التفاقیه جست. در سال سوم این روزنامه اشاره کرده‌اند که «کارخانه بلورسازی دارالخلافه طهران به سعی حاجی میرزا جابر نظام المهام دایر شده» و مدیریت این «کارخانه» را او برعهده دارد. چون در آن زمان اداره روزنامه وقایع اتفاقیه نیز برعهده میرزا جبار ناظم المهام خویی (تذکره‌چی) بوده، دور نیست که به تدبیر او، فروشندگان محصولات کارخانه بلورسازی دارالخلافه، روزنامه‌فروش شده باشند.

به طور کلی در سال‌های آغازین در ایران، بلورفروشان و خرازان تهران، کارگزارن و نمایندگان سیاسی دولت ایران در دیگر کشورها، دفاتر مرکزی مطبوعات خارجی و تاجران ایرانی مقیم برون مرز، نمایندگی نشریه‌های داخلی را در خارج از کشور برعهده داشتند. در داخل نیز حکام ولایت ـ با دستیاری مباشران خود ـ امور نمایندگی و خبرنگرای روزنامه‌ها را برعهده گرفتند و «نوکر»های خود را به «روزنامه» رسانی گماردند. همچنین در همان عهد ناصری، گروه‌های سیاسی مخالف حاکمیت، شبکه پنهانی توزیع مطبوعات فارسی برون مرزی را در ایران سامان دادند که منجر به دستگیری پخش‌گران، فروشندگان و خوانندگان روزنامه‌های فارسی چاپ ایران شد و نخستین محاکمه مطبوعاتی در تهران شکل گرفت. شبکه آشکار اما حدود 60 سال به وسیله ماموران دولتی به ویژه پستچی‌ها و مالیه‌چی‌ها همزمان با موزعان و فروشندگان غیردولتی اداره می‌شد و نشریه‌ها را به دست خواستاران می‌رساندند.

در عهد مظفری به مروز «پروانه انتشار» روزنامه و مجله برای «افراد» صادر شد و نقش دولت در توزیع مطبوعات به تقلیل گرایید. دغدغه بازگشت سرمایه، روزنامه‌داران بخش خصوصی را واداشت کمه برای توزیع، «وکیل جراید» برگزینند. با وجود آنکه در تهران حدود پنج نفر روزنامه‌فروشی می‌کردند، بعضی از صاحبان نشریه‌ها که «تک‌رو» بودند، فروشنده مشخص در جای جای «دارالخلافه» برای خود دست و پا کردند و «شبکه توزیع مستقل» راه انداختند اما دیری نپایید که با ضرر و زیان به «همکاری جمعی» و «سیستم واحد» تن دادند.

صدور فرمان موسوم به مشروطه، ازدیاد روزنامه‌ها و مجله‌ها را به دنبال داشت و به تبع فزونی مطبوعات، روزنامه‌فروشی رونق گرفت و کتاب‌فروشان نیز روزنامه‌فروش و مجله فروش شدند و ماجرا به آنجا رسید که در نخستین قانون مطبوعات مصوب 18 بهمن 1286، موادی نیز به روزنامه‌فروشی اختصاص پیدا کرد:

«ماده 23 ـ هرکس بخواهد روزنامه و کتب در معابر شهر و گذر بگرداند و بفروشد باید خودش را به کدخدای محله معرفی کرده، پته بگیرد. اسم منزل، محل تولد، اسم پدر و مدت اقامت در آن محله باید روی پته نوشته شود. پته مزبور مجانی است.

ماده 24 ـ تقسیر در تحصیل پته اجازه مذکور در ماده 23 یا دادن تعرفه غلط و اسامی عوضی مرتکب را به پنج قران الی پانزده قران مجاناً ملتزم خواهد کرد. در صورت تکرار تقصیر محکوم به حبس خواهد شد، از یک روز الی سه روز.

ماده 25 ـ دست‌فروش و دیگر از فروشندگان روزنامه‌جات و لوایح و اعلانات و اوراق ممنوعه، چه حاوی عبارات ممنوع باشد چه مشمول به تصویر و اشکال قبیحه، مأخوذ به مسؤولیت می‌باشد و نظمیه نظر به حقوق عمومی حق تعاقب و جلب ایشان را به محکمه دارد».

شمار روزنامه‌فروشان حرفه‌ای تهران که در سال 1336 ه.ق به 12 تن رسید، روزنامه‌فروشان جلسه تشکیل دادند و برای حفظ منافع جمعی «اتحادیه پخش جراید» را بنیان نهادند. برای تصدی این اتحادیه یکی از پیشکسوتان روزنامه‌فروشان به نام محمدحسین مسکین تعیین شد. چند سال این وضع ادامه داشت و روزنامه‌فروشان یکی پس از دیگری «مزه ریاست» را چشیدند: حسن فردوس، مهدی فارسی و ... درگیری روزنامه‌فروشان تهران در آن دوره موجب شد که بارها انتخابات برگزار شود و هرازچندگاهی «رئیس جدید» برگزینند.

انتشار روزنامه اطلاعات در سال 1305 و تشکیل «اتاق توزیع» در این روزنامه برای رقابت هرچه بیشتر با روزنامه ایران، مساله توزیع مطبوعات را وارد مرحله تازه‌ای کرد. این رویه ادامه داشت تا اینکه در سال 1301، سازمان توزیع مطبوعات به همت محمدسقازاده پاگرفت اما چندی نگذشته بود که بار دیگر روزنامه‌فروشان دچار دودستگی و انشعاب شدند که با پادرمیانی عباس مسعودی، بنیادگذار روزنامه اطلاعات، اتحاد نیم‌بندی پیدا کردند و پیمان بستند اختلاف را وانهند و با مدیریت محمد سقازاده کار خود را دنبال کنند. داستان شبکه توزیع محمد سقازاده و احضارهای مکرر وی به نظمیه/ شهربانی، شرح محاکمه روزنامه‌فروشان، رقابت سقا با دیگر شبکه‌های توزیع و ... کتاب قطوری تواند بود. از حق نباید گذشت که هم او و همکارانش بودند مکه موجب شدند دولت، روزنامه‌فروشی را به عنوان یک شغل به رسمیت بشناسد.
16 اردیبهشت ماه 1320 «آیین‌نامه فروش، پخش و انتشار روزنامه و مجله» به تصویب رسید و شیوه‌ای که محمد سقازاده بنا نهاد، افتان و خیزان به راه خود ادامه داد اما در آن دهه منسجم نشد چون افزون بر شبکه توزیع سنتی، روزنامه‌های اطلاعات و کیهان، توده‌ای‌ها و شورای متحده کارگران، اراده ملی، دموکرات ایران و 15 حزب، گروه و فرد دیگر، شمار شبکه‌ها توزیع را به بیش از 20 شبکه رساندند و اوضاع روزنامه‌فروشان در دهه 1320 و نیمه نخست دهه 1330 به جایی رسید که شاعری سرود:

«تو ای خواننده جون چشماتو وا کن
درست این شکل‌ ماها را نیگا کن
ببین این را که در جوش و خروشه
جواد آقای روزنامه‌فروشه
بیا و گوش کن درد دلش را
که شاید حل نمایی مشکلش را
می‌گه من توی سرمای زمستان
در این طوفان و برف و باد و باران
به کف گیرم ز مطبوعات ایران
چه ناهید شما، چه پست تهران
گهی کیهان، گهی هم اطلاعات
خلاصه طی کنم این گونه اوقات
زنم فریاد در هر صبح و هر شام
زمطبوعات تازه می‌برم نام
وگر بینی که وضعم گشته ناجور
شده آسایش از جان و تنم دور
سبب‌ها جز نفاق ما نبوده
فغان زین کار زشت ناستوده
ولی گویم کنون این بنده این‌سان
سخن با صنف روزنامه‌فروشان
بیا سوته‌دلان گرد هم آییم
بگرد هم پی دفع غم آییم
تمام دردسرها از نفاق‌ست
دوای دردها در اتفاق‌ست»

سال 1336 «اتحادیه صنف فروشندگان و توزیع‌کنندگان و جراید و مجلات داخلی» پدید آمد و امر توزیع در دهه 1330 به وسیله دو مجموعه انجام گرفت؛ «اتحادیه فروشندگان» و «شرکت پخش مطبوعات». 25 اسفند ماه 1334 آیین‌نامه دیگری برای توزیع روزنامه‌ها و مجله‌های داخلی به تصویب رسانده شد. انتشار روزنامه آیندگان در سال 1346 موجب شد که کار به دستان این روزنامه صبح به پیروی از دو روزنامه عصر (اطلاعات و کیهان) شبکه مستقل توزیع راه‌اندازی کنند. سال 1350 فروشندگان مطبوعات خارجی نیز در تهران گرد هم آمدند و اتحادیه‌ای به وجود آوردند. سال 1351 «اتحادیه فروشندگان جراید داخلی کشور» در وزارت کار و امور اجتماعی به ثبت رسید اما با وجود به رسمیت شناخته شدن شغل روزنامه‌فروشی، در سال 1353 یک روز صبح رفتگران تهران به دستور شهردار وقت، در یک حمله سراسری بساط روزنامه‌فروشان تهران را خرد کردند که کماجرای واکنش روزنامه‌فروشان و مقابله آنها با این حرکت و سر آخر، موفقیت شان از حوصله این مختصر بیرون است و مجال دیگری می‌طلبد. سال 1356 شرکت تعاونی تهیه و توزیع فروشندگان جراید داخلی و یک سال بعد شورای اسلامی «اتحادیه‌ فروشندگان جراید داخلی» پا گرفت. این شورا در واپسین روزهای سال 1357 «سال تیراژ میلیونی» تاسیس شد، همان سالی که ماموران رژیم سابق به صفوف خریداران روزنامه تیراندازی کردند و چهار تن از خوانندگان مطبوعات حین خرید روزنامه به شهادت رسیدند. سال 1358 اتحادیه‌های «فروشندگان جراید» در استان‌ها و از جمله خراسان راه‌اندازی شد و در 8 اسفند ماه 1358، شورای انقلاب «آیین‌نامه نمایندگی توزیع و فروش نشریات» را به تصویب رساند با شروع جنگ تحمیلی شمار روزنامه‌ها و مجله‌ها رو به کاهش نهاد. روزنامه‌فروشان به کمبود درآمد دچار شدند و دکه‌های روزنامه‌فروشی محل عرضه سیگار، نوشابه، بیسکویت و ده‌ها کالای غیرمطبوعاتی شد که هنوز نیز با وجود افزایش روزنامه‌ها و مجله‌ها استمرار دارد، چرا که «مزه سود» خوردنی‌ها، کشیدنی‌ها، نوشیدنی‌ها و ... به قدری بالاست که سرقفلی و اجاره دکه‌ها را به رقم‌های نجومی رسانده و مطبوعات پیاده‌رو نشین شده‌اند.
سال 1367 مدیران مطبوعات، شرکت تعاونی مطبوعات کشور را تشکیل دادند. سود سرشار توزیع نسبت به تولید در همه عرصه‌ها و از جمله مطبوعات سبب شد که خیلی زود مساله توزیع در دستور کارشان قرار بگیرد. شش سال در گیر و دار به سر بردند تا اینکه در سال 1373شبکه توزیع شرکت تعاونی مطبوعات راه‌اندازی شد. البته پس از آنکه عده‌ای مجوز برپایی دکه‌هایی را در سطح شهر گرفتند و به مراد دل رسیدند، ماجرای توزیع شبکه تعاونی مطبوعات به روزمرگی افتاد و با شدت پیشین دنبال نشد چرا که یک سال قبل از تأسیس رسمی شبکه توزیع تعاونی مطبوعات، در سال 1372 «شرکت تعاونی تهیه و توزیع جراید» منسجم‌تر از پیش سازماندهی شد و امور شهرستان‌های این شرکت را به منظور نشریه‌رسانی به همه کشور بنیاد نهاد. افزون بر آن، شرکت‌های خصوصی توزیع روزنامه‌ها و مجله‌ها نیز وارد مرحله دیگری از حیات خود شدند که در یک دوره، شاخص‌ترین‌شان «دانش‌گستر روز» بود. البته شرکت یادشده بعدها ادغام شد و سرنوشت دیگری پیدا کرد.

در همان سال‌ها، شماری از شهرستان‌ها نیز صاحب «شرکت تعاونی جراید» شدند. نیمه نخست دهه 1370 که عدد نشریه‌های ادواری رو به فزونی رفت، توجه به توزیع بیش از پیش شد و طرح‌های پژوهشی در زمیه «ارزیابی مشکلات توزیع مطبوعات» به سرانجام رسید. وزارت فرهنگ، شهرداری تهران، شرکت پست، تشکل‌های مطبوعاتی و ... به میدان آمدند اما با وجود همه تلاش‌ها و تأسیس مؤسسه‌ها و شرکت‌های گوناگون خصوصی، تعاونی، مشارکتی و ... در زمینه پخش مطبوعات، هنوز مشکل توزیع مطبوعات حل نشده است و تولیدکننده، توزیع‌کننده و مصرف‌کننده، ناراضی‌اند.

  • خاطرات یک روزنامه‌فروش

شغل روزنامه‌فروشی در کشور ما تا سال 1393 حدود 178 سال پیشینه دارد. روزنامه فروشان سده سزدهم و نیمه نخست سده چهاردهم خورشیدی با دکه‌داران ادوار پسین متفاوتند چرا که با شماری از مدیران و سردبیران مطبوعات و روزنامه‌نگاران حشر و نشر پیدا کرده‌اند. به دفتر ده‌ها روزنامه و مجله آمد و شد داشته‌اند. نظاره‌گر بسیاری از رویدادهای تاریخ معاصر بوده‌اند. شماری از اصحاب سیاست، اجتماع، اقتصاد، فرهنگ و هنر، ورزش و ... را از نزدیک دیده‌اند و با آنها هم کلام شده‌اند اما هیچ‌یک با همت‌تر از محمد ابراهیم رنجبری امیری نبوده‌اند تا خاطرات‌شان را بنویسند پیشتر روزنامه‌فروش‌هایی را دیده‌ایم که نماینده پخش و خبرنگار مطبوعات شده‌اند و دستی به قلم برده‌اند و گوشه‌هایی از یادمانده‌های خود را برای ثبت در جریده عالم نگاشته‌اند اما فردی که عمر خود را با روزنامه‌فروشی سپری کند و در 85 سالگی، بخشی از زندگی حرفه‌ای، دیده‌ها و شنیده‌های خود را در یک کتاب انتشار دهد، محمدابراهیم رنجبری امیری است. تحسین کهن‌سالی چون او، آن هم در نهمین دهه عمر و در حالی که آرد خود را بیخته و الک خود را آویخته، شاید برای وی چندان ثمری نداشته باشد جز یک ثمر و آن هم اینکه وادار شود به خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی بیشتر و منظم‌تر. همچنین تمجیدی وی، جرأت و جسارت را به هم‌گنانش می‌بخشد و راه را برای نگارش دیگر ناگفته باز و هموار می‌کند.

البته باید دانست «خاطرات یک روزنامه» همانند بیشتر کتاب‌ها از عیب مبرا نیست. نخستین ایراد این است که شیوه تنظیم اثر پس از چاپ در گرامی‌نامه اطلاعات هفتگی، برای انتشار در شکل کتاب باید تغییر پیدا می‌کرد و بنا بر قول مشهور، با نظم سنوی به شیوه‌ای کتاب‌نگارانه تدوین می‌شد. دوم آنکه اثر را برای ویرایش شکلی و محتوایی به ویراستار می‌سپردند و نمونه‌خوانی کتاب به درستی به انجام می‌رسید چرا که «غلط‌های مطبعی» فزون از شمارند و باید «درست‌نامه»ای تک‌برگی به کتاب افزود. نکته سوم در این اثر، اتکای صددرصد به حافظه است که یکی از آفات خاطره‌نویسی قلمداد می‌شود. تطبیق نام‌ها، سال‌ها، ماه‌ها و روزهای رخدادها برای انتشار عمومی ضرورت اساسی دارد چرا که از پس سال‌ها نمی‌توان با همان دقت پیشین، به ویژه در دهه نهم عمر گفت و نوشت. به عنوان نمونه از «بزرگ‌‌نیا مدیر روزنامه سفیر» نام برده شده (ص 115)، در حالی که مدیر روزنامه سفیر، علی زهری بود. به نظرم مراد نویسنده، روزنامه سفیر وطن باشد که با مدیریت نعمت‌الله بزرگ‌زاده در سال‌های 1329 و 1330 منتشر می‌شد. نمونه‌های دیگر، نام جهانبخت توفیق که «جوان بخت توفیق» (ص 178) و منوچهر مهران را جعفر مهران (ص 180) آورده است یا اینکه نگاشته «چندی پس از کودتای 1332 مجله‌ای به اسم سپید و سیاه به مدیرت دکتر {علی} بهزادی منتشر شد» (ص 185) که باید می‌نوشت پس از آنکه دو شماره از مجله سپید و سیاه انتشار پیدا کرد، کودتای 28 مرداد 1332 به وقع پیوست. همچنین «اسامی فروشندگان جراید از بدو عرضه مطبوعات و نشریات به صورت امروزی» (ص 9) باید به نام‌نامه و نشانی 187 روزنامه‌فروش تهران در روزگار پهلوی اول و دوم تغییر داده می‌شد. باز هم می‌توانیم نکته‌های دیگری را یادآور شوم اما از اشارت بدان‌ها درمی‌گذرم چرا که کتاب را در مجموع ارزشمند می‌دانم. ترور کسروی به قلم شاهد عینی (ص 55)، ملاقات مصطفی پایان و سه پسرش (چهارپایان!) با ساعد (ص 55)، دیدارهای نویسنده با سیدضیاء (ص 72)، پیشه‌وری (ص 74) و ده‌ها سیاستمدار دیگر، اشتهار صادقی سرموزع به بابا صادق (ص 74)، ماجرای روزنامه‌فروشی که به دست روزنامه‌نگار کشته شد (ص 94)، سه تن با نام مشترک علی امینی (ص 100)، فرار محمد مسعود از استخر (ص 104)، بسته‌بندی روزنامه همراه با جلال و شمس آل احمد (ص 110)، دستور رزم‌آرا برای جمع‌آوری بساط روزنامه‌فروش‌ها (ص 112)، ربط «گردهم‌آیی بر سر مزار ارانی» در روز جمعه 15 بهمن 1327 با ترور شاه در همان روز (ص 122)، اظهار جعلی از قول ناصر فخر‌آرایی (ص 124)، هم‌بندی با کار و شاعر و نویسنده (ص 141)، پخش اعلامیه به وسیله گنجشک‌ (ص 140)، ماجرای جزوه‌های جنجالی (ص 160) و ده‌ها خاطره‌ دیگر را به همراه مقدمه‌ای به قلم شیرین استاد جلال رفیع را در کتاب پراطلاع و با محتوای خاطرات یک روزنامه‌فروش می‌توان خواند و لذت برد. اما آنچه توقع داشتم در مجلد اول این کتاب ببینم و ندیدم و امیدوارم در مجلدها یا ویرایش بعدی، البته با فیپای درست و طراحی جلدی که با محتوا هم‌خوانی داشته باشد، بخوانم اینهاست: سیر روزنامه‌فروشی از دوره‌گردی و میز به دکه‌ و از پیاده‌روی تا دوچرخه‌سواری و موتوررانی، ماجراهای کاظم روزنامه‌فروش و محاکمه‌های روزنامه‌فروشان، حکایت تیرسازی دروغ فروشندگان دوره‌گرد برای جلب مشتری و تبعات این‌گونه داد و فریادها، چگونگی سفر یک روزنامه‌فروش از تهران به یک ده بین مشکین‌شهر و اردبیل جلب و جذب ده‌ها هم‌روستایی‌اش برای مهاجرت به تهران و گماردن‌شان به شغل روزنامه‌فروشی که هم‌اکنون فرزندان، نوه‌ها و نتیجه‌های آنها هم در تهران روزنامه‌فروش هستند و هنوز هم اکثریت را دارند و ...

باری، منتظر می‌مانم تا در مجلد یا ویرایش دوم این کتاب این رخدادها را به تفصیل بخوانم.

برچسب‌ها