تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۶

پسرش می‌‌گوید: «پدرم فرق می‌‌کرد». بعد اضافه می‌‌کند که «من معتقدم نیستم ایشان کسی هستند که می‌‌توانند وقت را پربرکت کنند. بعضی‌‌‌‌‌‌‌ها معتقدند ایشان چنین آدمی هستند ولی من نیستم؛ یعنی دوست دارم معتقد نباشم. دوست دارم بگویم بابا آدم عادی‌ای هستند؛ منتها یک آدم عادی خیلی خوب».

دخترش مي‌‌گويد: «دوستش داشتند، به‌دليل خيلي چيز‌‌‌‌‌‌ها؛ چون خوب بود، خوب حرف مي‌‌زد، حرف‌‌‌‌‌‌هاي خوب مي‌‌زد و قيافه‌اش خوب بود. خوبي زياد داشت و يك عادت يا خلق عجيب داشت كه از كنار هيچ‌كس همينطوري نمي‌‌گذشت؛ مي‌‌‌‌خواست يك بچه‌ ۱۰ ساله باشد يا زني خانه‌دار يا يك پيرمرد يا جوان سر به هوا. براي هر كسي چيزي داشت كه تعريف كند». خواهرزاده‌اش مي‌‌‌گويد: «مي‌‌گفت‌ خوب است آدم خودش باشد، خودش را حفظ كند ولي بقيه را هم ببيند و بشنود. دايي ما را داخل آدم حساب مي‌‌كرد». آدم‌‌‌‌‌‌هاي زيادي بودند كه شايد او را نمي‌‌شناختند ولي او همه آنها را دوست داشت. به آنها سلام مي‌‌كرد و مي‌‌خنديد. با بچه‌‌‌‌‌‌ها زياد حرف مي‌‌زد؛ بچه‌‌‌‌‌‌ها را طرف صحبت قرار مي‌‌داد. شيعيان لبنان به او مي‌‌گفتند «امام» و مسيحي‌‌‌‌‌‌‌ها او را «مسيح» لبنان مي‌‌دانستند؛ كسي كه توانسته بود دل‌‌‌‌‌‌ها را به هم نزديك كند. شهريور امسال ۳۶‌سال از ربوده‌شدن «امام موسي‌صدر» در ليبي مي‌‌گذرد. اما همه‌‌چيز براي آدم‌‌‌‌‌‌هايي كه او را دوست دارند بعد از 13هزار روز غيبت او، هنوز زنده و تازه است؛ مثل روزهاي اول؛ مثل روزي كه آمريكايي‌‌‌‌‌‌‌ها براي حل ماجراهاي گروگان‌هايشان در ايران پيغام و پسغام مي‌‌فرستادند و امام‌(ره) به آنها جواب داد: «آقا‌موسي را بدهيد، همه اينها را بگيريد». مگر «آقا موسي» چه رازي داشت كه به همه اينها مي‌‌ارزيد؟ چرا همه آدم‌‌‌‌‌‌هايي كه او را مي‌‌شناسند، مي‌‌گويند او يك «آدم عادي خوب» بود؟ چرا همه مي‌‌گويند پاهاي او روي زمين بود اما بوي آسمان مي‌‌داد؟ ۱۴ خرداد‌ماه او 86ساله مي‌‌شود و همين بهانه‌اي شد براي بازخواني در عادت‌‌‌‌‌‌ها و اخلاق‌‌‌‌‌‌هاي او در زندگي شخصي و اجتماعي‌اش، براي پي بردن به رازهاي يك آدم عادي خوب.

1- همه با هم باشيد

امام موسي‌صدر به دختر‌‌‌‌‌‌ها خيلي اهميت مي‌‌داد. يك‌بار به برادرم صدرالدين گفت كه اگر شرايطي پيش بيايد كه ناچار به اولويت‌بندي تحصيل فرزندانم شوم، اين اولويت را به دختر‌‌‌‌‌‌هايم مي‌‌دهم تا پسر‌‌‌‌‌‌ها. در 13سالگي به خواست پدر، براي ادامه تحصيل به فرانسه رفتم.
يادم هست قبل از آنكه پيش برادر‌هايم بروم، به آنها سفارش كرده بود مبادا وقتي حورا مي‌‌آيد كار‌‌‌‌‌‌ها را به دوش او بيندازيد؟ كار‌‌‌‌‌‌‌ها را تقسيم كنيد تا كسي خسته نشود. اين شد كه فقط آشپزي به من افتاد و خريد خانه، جارو زدن، شستن لباس‌ها و... به برادرانم محول شد. تنها تأكيد ايشان هميشه بر مرتب‌بودن در عين سادگي بود، به همين‌خاطر وقتي در دوره‌اي نسبت به پوششم بي‌توجه شده بودم، ياد آور شد كه حجاب تو بايد مردم را جذب كند؛ نه اينكه مردم از ديدن نوع پوششت خسته و دلزده شوند.
پدر تأكيد زيادي بر دور هم بودن اعضاي خانواده حتي براي ساعاتي محدود، داشت. وقتي كه سفر نبود، در ايام تعطيل حتماً همه كنار هم بوديم و امام موسي‌صدر نيز به كار‌‌‌‌‌‌هايش مي‌‌رسيد. بعضي وقت‌‌‌‌‌‌‌ها هم از شهر بيرون مي‌‌رفتيم و در يك جاي خوش آب و هوا استراحت مي‌‌كرديم.
(حورا صدر، دختر ارشد امام موسي‌صدر)

2- ضدسيگارم كرد

در لبنان رسم است وقتي كه مهمان مي‌‌آيد علاوه بر ميوه و شيريني ظرفي پر از سيگارهاي مختلف روي ميز مي‌‌گذارند. يادم هست وقتي نوجوان بودم، روزي پنهاني سيگاري برداشتم و در ايوان شروع به كشيدن كردم. اتفاقا بابا از راه رسيدند و من را ديدند. فرداي آن روز يك جعبه سيگار و كبريت به من دادند. به قدري خجالت كشيدم كه حد نداشت. پس از آن بود كه من به آدمي صد‌در‌صد مخالف با سيگار تبديل شدم.
(سيد‌صدرالدين صدر، پسر ارشد امام موسي‌صدر)

3- مي‌‌توانيم چيزي نخوريم

يكي از روز‌‌‌‌‌‌ها حدود ساعت ۱۲‌شب سيدموسي به من گفت: من را نزد ابوابراهيم، شيخ محمد مهدي شمس‌الدين (كه در «دكرانه» بود) ببر. ايشان گفت: «پيش از رفتن، شام نخوريم؟» گفتم: «چرا». گفت: «چيزي در خانه براي خوردن نيست». گفتم: «مي‌‌دانم». گفت «مي‌‌خواهي فلافل بدهي بخوريم؟» گفتم: «بله». گفت: «از كجا مي‌‌‌خري؟» مغازه كوچكي به نام «ريس» نزديك بيمارستان «بربير» بود كه هنوز هم هست، گفتم: «از آنجا». گفت: «خيلي خب»، آنجا فلافل خوبي دارد. وقتي به آنجا رسيديم ساعت ۱۲ يا يك نيمه شب بود. سيدموسي به من گفت: «چه‌كار مي‌‌كني، من پول ندارم». گفتم: «من هم پول همراهم نيست.» گفت: «مي‌‌‌توانيم تا صبح صبر كنيم و چيزي نخوريم!» گفتم: «چرا، مي‌‌شود». همينطور هم شد. ما و فرزند ايشان بدون غذا مانديم. من براي شام به فرزندشان ذرت دادم. مصيبت بود...
(راننده امام موسي‌صدر)

4- زبان ساده‌اي داشت

مرحوم آيت‌الله العظمي صدر (امام موسي‌صدر) تابستان‌‌‌‌‌‌ها به قريه كرمجگان مي‌‌رفت كه هواي معتدلي داشت. آقاموسي روز‌ها را در قم بود و عصر‌ها به آن قريه مي‌‌آمد. وقتي ما تابستان‌ها به قم مي‌‌‌رفتيم من نيز با وي همراه مي‌‌شدم. بسيار شگفت‌زده شدم وقتي ديدم آقا‌موسي نزد پزشكان قم مي‌‌‌رود و پس از گرفتن دارو از آنان به روستا مي‌‌‌آيد. وقتي او حيرت مرا ديد، گفت: «آقا سيدشما مي‌‌دانيد كه مردم روستاي ما فقيرند و از بهداشت هم چيزي نمي‌‌دانند. در آنجا پزشك وجود ندارد و بيماري‌هاي تابستاني مثل چشم درد و اسهال كودكان و كمبود آب بدن هم در آنجا شيوع دارد، به همين سبب من هر نوبت، داروهايي را كه روستاييان به آنها نياز دارند برايشان تهيه مي‌‌كنم». حيرت و شگفتي من پايان يافت اما هنگام ورود به روستا بار ديگر شگفت‌زده شدم وقتي ديدم كه ده‌‌‌‌‌‌ها كودك با مادرانشان منتظر آقا‌موسي نشسته‌اند. آقا‌موسي هم مشغول شد؛ قطره در چشم‌هاي بيماران مي‌‌چكاند يا محلولي درست مي‌‌كرد تا آن را به بيماري كه دچار كمبود آب است بنوشاند، يا به مادري قرص آسپرين مي‌‌داد و با مادران گفت‌وگو مي‌‌كرد و با زباني ساده آنها را نسبت به امراض و بيماري‌ها آگاه مي‌‌كرد.
(مرحوم آيت‌الله سيدجمال‌الدين رئوف ملايري، از دوستان نزديك امام موسي‌صدر)

5- نعلين پدر را جفت مي‌‌كرد

آقا‌موسي هميشه در خدمت مرحوم پدر، آيت‌الله‌العظمي سيدصدر‌الدين صدر، بود و ‌‌‌‌نهايت ‌احترام و ادب را در اين جهت به‌كار مي‌‌گرفت. وقتي كه پدر مي‌‌خواستند از منزل خارج بشوند، فورا مي‌‌دويد نعلين‌شان را جفت مي‌‌كرد و دست به سينه چند قدمي ايشان را بدرقه مي‌‌كرد. هنگامي كه پدر بر‌‌مي‌‌‌گشتند و از در حياط وارد مي‌‌شدند، آقا‌موسي بي‌درنگ و شتابان هر كاري داشت كنار مي‌‌گذاشت و به استقبال پدر مي‌‌شتافت. آقا‌موسي در همه‌حال و در همه مراحل، تا مرحوم والدمعظم در قيد حيات بودند، بيش از ما‌‌‌‌‌‌‌ها به فكر پدر بود و به ايشان عنايت ‌و ارادت خاصي داشت و لحظه‌اي در اين مورد سستي نمي‌‌كرد. اين بود كه دعاي خير والد بزرگوار نيز همواره پشت سر آقا‌موسي قرار داشت كه «آقا‌موسي بزرگ بشي... آقا‌موسي بزرگ بشي.»
(آيت‌الله سيدرضا صدر، برادر امام موسي‌صدر)

6- شأن خانم‌ها بالاتر است

دانشمند فاضل و نويسنده انديشمند، استاد سيدعباس نورالدين، برايم نقل كرد كه روزي امام صدر در يك كليسا (يا دانشگاه) سخنراني بسيار مؤثر و جذابي ايراد و همه را مجذوب كرد. اواخر سخنراني، يك خانم جوان كه از توفيق يك عالم مسلمان بسيار دلخور بود به دوستانش گفت: «من مي‌‌دانم چطور حالش را بگيرم و ضايعش كنم!» و بلا فاصله پس از پايان سخنراني درحالي‌كه همه را متوجه خود كرده بود جلو رفت و دستش را به طرف ايشان دراز كرد. ايشان طبق عادت دستشان را روي سينه گذاشتند. او هم كه منتظر همين بود پرسيد: «مي‌‌خواهيد نجس نشويد؟» (و به‌‌ همان موضوعي اشاره كرد كه مشكل سوءتفاهم خانم‌‌‌‌‌‌هاست و شبهه دون پايه‌بودن زنان در ديدگاه اسلام و نجس‌بودن غيرمسلمانان و...). ايشان با زيركي بلافاصله پاسخ دادند: «بل لاحافظ علي طهارتك! يعني: «بلكه بر عكس تو آنقدر با ارزش و پاك هستي كه چنين تماس‌‌‌‌هايي حريم قدسي و زنانه تو را مي‌‌آلايد.» اين جواب حكيمانه و عارفانه و عميق و هوشمندانه نه‌تنها توطئه او را خنثي كرد بلكه كار بر‌عكس شد و جمعيت مسيحي حاضر بيشتر به وجد آمده و به ايشان ارادت بيشتري پيدا كردند.
(حجت‌الاسلام محمدرضا زائري)

7- مسيح مجسم مي‌‌شد

اولين روزهايي كه امام موسي‌صدر به صور آمد همه اهالي صور از آمدن اين جوان فعال خوشحال شدند. امام موسي به محض ورود به صور با تحصيل‌كرده‌‌ها ارتباط برقرار كرد. دكتر شكرالله حداد يكي از آنها بود كه هم پزشك بود و هم آدمي پخته و نوعدوست. به تمام مريض‌‌‌‌‌‌ها از هرطايفه و مذهبي، مجاني خدمت مي‌‌كرد و حتي دارو‌‌‌‌‌‌هايشان را مجاني مي‌‌داد و علاقه زيادي به مسائل اسلامي داشت. دكتر حداد همسايه ما بود و يادم مي‌‌‌آيد كه هروقت امام موسي‌‌صدر به منزل ايشان مي‌‌رفت من روي پنجره خانه مي‌‌ايستادم تا ايشان را ببينم. امام موسي‌صدر وقتي رد مي‌‌شدند حتي به صياد‌‌‌‌‌‌ها و قايقران‌‌‌‌‌‌ها هم سلام مي‌‌كردند. يادم نمي‌‌‌رود كه وقتي كوچك بوديم در مدارس ديني به ما مي‌‌گفتند كه حضرت مسيح هم با قايقران‌‌‌‌‌‌ها و صياد‌‌‌‌‌‌ها سلام مي‌‌كردند و من وقتي اين رفتار امام موسي‌صدر را مي‌‌ديدم حضرت مسيح در ذهنم مجسم مي‌‌شد. اين صحنه‌‌ها همه ما را تحت‌تأثير قرار مي‌‌داد. من از‌‌‌ همان زمان تمام سخنراني‌‌‌هاي امام موسي‌صدر را دنبال مي‌‌كردم و لذت مي‌‌بردم.
(حنا لطفي، از همكاران مؤسسات امام موسي‌صدر)

8- عزت شيعه را حفظ كن

يك بار در نمايشگاهي شركت كرديم كه ۶۲ جمعيت خيريه در آن حضور داشتند. خيلي‌‌‌‌‌‌ها در آن نمايشگاه شركت كردند. خب، بيروت محيط بازي است. جمعيت‌‌‌‌‌‌‌هاي مسيحي بودند، جمعيت‌‌‌‌‌‌‌هايي بودند كه به انگليس و فرانسه وابسته بودند، جمعيت‌‌‌‌‌‌هاي دروزي بودند و همچنين ديگران. ما هم با همين چادر و حجاب خود رفتيم و شركت كرديم. جالب اينجاست كه از ميان ۶۲ جمعيت شركت‌كننده، هم از جهت برنامه و هم از جهت فروش، مقام اول را به‌دست آورديم. دشمني‌‌‌‌‌‌ها بلافاصله بعد از اين قضيه آغاز شد و مورد اعتراض قرار گرفتيم. گفتند كه چرا در اين محيط‌ها حضور پيدا كرديد؟ چرا همكاري كرديد؟ و از اينگونه چرا‌‌‌‌‌‌‌‌ها... من خيلي ناراحت شدم. نزد آقاي صدر رفتم و گفتم: «داداش، ببين در مورد ما چه مي‌‌گويند»! ايشان جواب دادند: «تو چه كار كردي؟ آيا خدا راضي نبود؟ آيا وجدانت راضي نبود؟ آيا در چارچوب اخلاق نبود؟ اگر همه اينها بود، پس محل ديگران هم نگذار. از حالا به بعد هرگاه ديدي كه به نفع شيعيان است، چادر و اثاث خود را بردار و در نيويورك كارت را انجام بده؛ هرجايي كه عزت شيعه را حفظ مي‌‌كند. به امثال اينها هم اعتنا نكن! نگذار اينها روي تو اثر بگذارند. راه خود را برو و يك لحظه هم توقف نكن».
(خانم رباب صدر، خواهر امام و مدير مؤسسات امام موسي‌صدر در لبنان)

9- سفارش مخالفش را كرد

يادم هست كه يك‌بار سفارش جوانكي را به من كردند كه به اينجا [ايران] آمد و اتفاقا خوب هم درس خواند و برگشت. گفتند كه پدر ايشان از مخالفان من است و بلكه شايد با اين وسيله يك تحبيبي به‌وجود آيد.
(مرحوم دكتر‌سيدجعفر شهيدي)

10- لباس خوب بپوش

من كوچك بودم و يك دايي داشتم كه بزرگ بود. قدش بلند بود. خودش مي‌‌گفت مثل مناره مسجد. دايي جون يك خصوصيتي كه داشت اين بود كه ما را داخل آدم حساب مي‌‌كرد. به حرفمان گوش مي‌‌داد و با ما حرف مي‌‌زد. حرف حسابي مي‌‌زد. به من مي‌‌گفت: «اين بچه‌‌‌‌‌‌ها را مي‌‌بيني؟ همه از يك فاميل‌اند اما با هم فرق دارند؛ چون پدرانشان با هم فرق دارند؛ چون در محيط‌هاي مختلف بزرگ شده‌‌اند. آدم‌‌‌‌‌‌ها با هم فرق دارند. به‌خاطر محيط، نسل و تربيت مختلف با هم فرق دارند». دايي‌جون به ما رسيدگي مي‌‌كرد؛ يعني دقت مي‌‌كرد كه مسئله تك تك ما چيست؟ علاقه ما چيست؟ آن موقع شرايط اينطور بود كه دختر‌‌‌‌‌‌ها يا در خانه درس مي‌‌خواندند يا مكتب مي‌‌رفتند. يكي از دوستان پدرم وقتي ديده بود من دارم امتحان مي‌‌‌‌دهم كه تصديق دبستان بگيرم تا بروم دبيرستان، با پدرم دعوا كرده بود كه دخترهاي ما نبايد بروند دبيرستان. آن موقع دايي‌جون لبنان بود. من برايش نامه مي‌‌‌نوشتم و درد دل مي‌‌كردم. اين را هم تعريف كردم. يك سفر كه آمده بود ايران با پدرم حرف زد، گفت: «الان دوره‌اي نيست كه آدم دختر را نفرستد درس بخواند. جريان زندگي مثل يك نهر آب است. بايد به بچه‌ات شنا ياد بدهي، كنار بايستي و مراقب باشي كه غرق نشود.» وقتي بعد‌‌‌‌‌‌ها براي درس خواندن رفته بودم آلمان، يك همشاگردي نپالي داشتم. دايي جون مي‌‌گفت: «ارتباطت را با اين قطع نكن. دنيا را مي‌‌تواني با آدم‌‌‌‌‌‌هايش بشناسي.» من جوان بودم و يك دايي داشتم كه ديگر جوان نبود اما هنوز خوب لباس مي‌‌پوشيد، عطر مي‌‌زد. به من مي‌‌‌‌گفت خوب لباس بپوش. حجاب داشته باش ولي خوب بپوش. حتي يك مدل لباس برايم انتخاب كرده بود و آورده بود. گفت: «اين به‌نظرم براي تو خوب باشد.» يك لباس‌‌‌ همان جور كه او پيشنهاد كرده بود براي خودم دوختم كه خوب بود.
(فاطمه صدر عاملي، نويسنده و محقق و خواهرزاده امام موسي‌صدر)

دل به اين چيز‌‌‌‌‌‌ها خوش نكن!

رباب صدر، خواهر بزرگوار امام و مدير مؤسسات امام موسي‌صدر در لبنان: ياد دارم كه يك وقت همراه ايشان به جايي رفته بودم. خب وقتي وارد شديم، مثل هميشه از ايشان استقبال خيلي گرمي كردند. برادري در يك كناري ايستاده بود، دست‌هايش را بلند كرده بود و با يك حالت مخصوصي دعا و اظهار محبت مي‌‌كرد. از آنجا كه رد شديم، پس از يك فاصله كوتاهي آقاي صدر ايستادند، رويشان را به من كردند و گفتند: «رباب! مراقب باش كه اين مناظر هرگز تو را نگيرد، هيچ وقت به اين مناظر دل نده. كار خودت را بكن و توكلت هم بر خدا باشد. دل خودت را به اين چيز‌‌‌‌‌‌ها خوش نكن.»

چيزي مي‌‌ديد كه برخي طلبه‌‌‌‌‌‌ها نمي‌‌ديدند

امام صدر در آخرين هفته‌‌‌‌‌‌هاي حضورشان به شهيد سيدعباس موسوي (دبيركل سابق حزب‌الله لبنان و از شاگردان امام صدر) ماموريت داده بودند تا گروهي از طلاب حوزه را جهت راه‌‌اندازي يك شبكه راديويي براي حركت‌المحرومان آماده كند. يكي از آنها به سيدعباس گفته بود كه «شما با رويا‌‌‌‌‌‌هايتان زندگي مي‌‌كنيد!» او از سيدعباس سؤال كرده بود كه «آيا امام صدر و شما مي‌‌خواهيد يك حكومت اسلامي تاسيس كنيد»؟ سيدعباس هم پاسخ داده بود كه «تعجب نكنيد؛ مدت زيادي نخواهد گذشت كه شما نه‌تنها راديو، بلكه شبكه تلويزيوني خواهيد داشت!» سيدعباس هميشه سعي مي‌‌كرد آنها را قانع كند؛ گاهي هم به ناچار پاسخ مي‌‌داد كه «امام صدر از ما چنين خواسته است». همانطور كه گفتم، امام‌صدر و سيدعباس چيزهايي را مي‌‌ديدند كه طلبه‌‌‌‌‌‌ها در آن زمان نمي‌‌‌ديدند؛ مثلا وقتي همين برنامه آموزش نظامي طلبه‌ها آغاز شد، بعضي گفته بودند كه ما به لبنان و حوزه امام‌علي(ع) آمده‌ايم تا درس بخوانيم؛ شما چگونه از ما انتظار داريد تا از اوقات درسي خود بكاهيم و به جاي آن فنون نظامي ياد بگيريم؟

موسي‌صدر به روايت خودش

امام موسي‌صدر در زمان حياتش نوشته‌‌‌‌‌‌هايي داشته كه در قالب كتاب منتشر شده. بعدها سخنراني‌‌‌‌‌‌ها و دست‌نوشته‌‌‌‌‌‌هاي خود امام و خاطرات اطرافيان او درباره امام هم در قالب‌ كتاب‌‌‌‌‌‌هاي مختلفي چاپ شده. شايد يكي از بهترين منبع‌‌‌‌‌‌ها براي شناخت روحيات و زندگاني امام صدر كتابي است از زبان خودش. كتاب «موسي‌صدر از زبان خودش» حاصل پرسش‌‌‌‌‌‌‌ها و پاسخ‌‌‌‌‌‌هايي درباره زندگي اوست به‌قلم مني مكي، فرزند سرهنگ عباس مكي، يكي از نزديكان امام موسي‌صدر كه تحصيلات خود را در فرانسه انجام مي‌داد، او براي تكميل تحقيق دانشگاهي خود از امام موسي‌صدر ياري مي‌‌خواهد و از او سؤال‌‌‌‌‌‌هايي مي‌‌كند. از پاسخ‌‌‌‌‌‌هاي امام چنين بر مي‌‌آيد كه اين پرسش‌‌‌‌‌‌ها و پاسخ‌‌‌‌‌‌ها مربوط به حدود يك سال پيش از ربودن امام صدر هستند. محورهاي اين پرسش‌‌‌‌‌‌ها از اين قرار بوده‌اند: اجداد و خاندان امام صدر، تحصيلات امام، چرا و كي امام به لبنان آمد، معناي تشيع، مبناي فعاليت‌‌‌‌‌‌هاي امام و چگونگي اين فعاليت‌‌‌‌‌‌ها، اهداف امام از تأسيس مجلس اعلاي شيعيان، جنبش محرومان و چگونگي شكل‌گيري و جهت‌گيري آن، مواضع امام در برابر فئوداليسم و جريان چپ، معناي سكولاريسم، چگونگي پيشرفت مؤسسات ديني و سياسي لبنان تا آنها بتوانند با چالش‌‌‌‌‌‌هاي جهان امروز مبارزه كنند، روابط خاص امام با جريانات ديني و سياسي ايران و... . امام هم با دقت و صراحت به اين پرسش‌‌‌‌‌‌ها جواب داده‌. مثل اين پاسخ «من به اين سبب كه از خانواده‌اي اهل دين بوده‌ام، به سلك روحاني در نيامدم بلكه سبب اين اقدام‌ام نوعي فداكاري بود كه پدرم مقرر فرمود... و عملا من روحاني شدم و از ترك تحصيلات آكادميك و علوم جديد غصه‌دار بودم.» «موسي‌صدر از زبان خودش» را مؤسسه تحقيقاتي امام موسي‌صدر با ترجمه مهدي فرخيان منتشر كرده است.

1338
به سفارش علامه شرف‌الدين به لبنان رفت. از بس رفتنش تلخ بود آيت‌الله خويي گفت «كاش هرگز او را نمي‌‌ديدم و به او دل نمي‌‌بستم». همه علماي قم و نجف مخالف بودند.
1342
فعاليت‌‌‌‌‌‌هايش را خيلي وقت بود كه شروع كرده بود. «مهد‌الدراسات الاسلاميه» نام حوزه علميه‌اي بود كه تاسيس كرد. در جمع علمي و مذهبي مسيحي‌‌‌‌‌‌ها شركت مي‌‌كرد و مدرسه سوادآموزي بانوان راه انداخت.واتيكان و الازهر هم رفت تا به شاه فشار بياورد كه امام خميني(ره) را آزاد كند.
1348
عالي‌ترين قدرت سياسي شيعيان لبنان، مجلس اعلاي آنهاست كه امام موسي‌صدر در اين سال بنا گذاشت. مدرسه صنعتي جبل عامل هم همان سال ساخته شد.
1350
به‌خاطر جايگاهي كه داشت، شهيد باهنر، شهيد مطهري، بازرگان و خيلي از دوستان ديگرش از او خواستند درباره زندانيان سياسي با محمدرضا شاه ديدار كند. بعد از ملاقات، چند نفري مثل هاشمي رفسنجاني آزاد شدند اما شاه برخلاف قولش حنيف نژاد و برادر بزرگ شهيد باكري را اعدام كرد.
1351
جوانان شيعه با حمايت امام موسي در خاك فلسطين عمليات مي‌‌كردند و به صلاحديد امام موسي صدر به نام نيروهاي جنبش فتح ثبت مي‌‌شد تا روحيه فلسطيني‌‌‌‌‌‌ها بالاتر برود. حواسش به اوضاع لبنان هم بود. از دولت براي بهبود وضع شيعيان 20 تا درخواست كرد. ياسر عرفات را هم فرستاد سازمان ملل تا از حقوق فلسطيني‌‌‌‌‌‌ها دفاع كند.
1353
آنقدر خطبه عيد روزه مسيحيان را در كليساي كبوشين بيروت خوب خواند كه آنها گفتند او خود مسيح است كه براي نجات ما آمده!
1354
جنگ داخلي لبنان شدت گرفته بود. امام موسي‌صدر به نشانه اعتراض اعتصاب غذا كرد. اعتبارش بين مسلمان و مسيحي آن‌قدر زياد بود كه با حمايت گسترده مردم و شخصيت‌‌‌‌‌‌ها 5 روز بعد جنگ تمام شد. در همين سال رسما خبر ولادت مقاومت لبنان و جنبش امل را اعلام كرد.
1357
خبرنگار روزنامه لوموند را مخفيانه فرستاد نجف و نخستين مصاحبه بين‌المللي امام‌خميني (ره) انجام شد. در همين روزها رژيم صهيونيستي به جنوب لبنان حمله كرد و جوانان امل در برابر آنها ايستادند. امام موسي‌صدر براي پايان دادن به اين جنگ شروع كرد به سفرهاي دوره‌اي و ديدار و گفت‌وگو. 9شهريور همين سال بود كه در جريان ديدار با معمر قذافي به همراه 2 تن از همراهانش ربوده شد. قذافي به روي خودش نياورد و گفت كار ما نيست.
1389
از همان ابتداي ربوده‌شدنش پيگيري‌‌‌‌‌‌هاي زيادي انجام شد كه سرنخ‌‌‌‌‌‌ها همگي حكايت از زنداني بودن امام‌موسي‌صدر در زندان‌‌‌‌‌‌هاي ليبي داشت. در كشاكش اوضاع و احوال ناآرام و درگيري‌‌‌‌‌‌هاي ليبي زمزمه‌‌‌‌‌‌هايي به گوش مي‌‌رسيد كه فردي شبيه امام موسي‌صدر بين زنداني‌‌‌‌‌‌هاي آزادشده، رويت شده و در حال انتقال است اما متأسفانه خبري نشد. آيت‌الله سيستاني هم از همه مسلمانان خواست دست به دعا شوند تا چشم ما به جمال امام موسي‌صدر روشن شود.
1393
خانواده امام موسي‌صدر و بعضي نهادهاي رسمي همچنان پيگير پرونده امام موسي‌صدر هستند. همين چند روز پيش در پي امضاي توافقنامه همكاري ميان دولت‌‌‌‌‌‌هاي لبنان و ليبي و شروع دور جديد فعاليت‌‌‌‌‌‌ها در پيگيري پرونده ربودن امام موسي‌صدر و 2 همراهش، با تصميم شوراي‌عالي دادرسي لبنان، قاضي زاهر حماده، به‌عنوان قاضي جديد اين پرونده، جانشين قاضي سميح الحاج شد. وزير دادگستري لبنان، اين تغيير را ضمن بيانيه‌اي اعلام كرد كه در آن بيان‌شده، پرونده ربودن امام صدر و 2 همراهش از مصاديق «اقدام عليه امنيت ملي لبنان» است.