سعید بی‌نیاز: مهارت حل مسئله، هم از وقوع بحران جلوگیری می‌کند هم کمکمان می‌کند از وضعیت بحرانی خارج شویم.

اگرچه مشکلات، تمام‌شدنی نیستند اما خوشبختانه راه‌حل‌ها هم تمام‌شدنی نیستند؛ هر چند که هر از گاه به خاطر وضعیت‌ تنش‌زایی که یک مشکل در ذهنمان به وجود می‌آورد، ممکن است خیال کنیم که کاملا به بن‌بست رسیده‌ایم؛ بن‌بستی که معمولا بن‌بست نیست و اگر منظم‌تر و ماهرانه‌تر عمل کنیم، می‌توانیم از آن خارج شویم. یادگیری «مهارت حل مسئله»، می‌تواند به منظم‌تر و ماهرتر عمل‌کردنمان کمک کند.

«مهارت حل مسئله» را اولین‌بار، روان‌شناسان تنظیم کردند. آنها متوجه شده بودند که خیلی از موارد افسردگی، اضطراب، ضعف اعتماد به نفس و احساس حقارتِ بیمارانشان، صرفا به این خاطر ایجاد شده است که بیمار فکر می‌کند توان مقابله با مسائل و مشکلات روزمره‌اش را ندارد.

روان‌شناسان از 40 ـ 30 سال پیش شروع کردند به نوشتن برنامه‌ای که بتواند به این مراجعان کمک کند تا خودشان از پس مشکلاتشان برآیند. این کار، هم در کارگاه‌های گروهی و هم در جلسات درمان فردی انجام می‌شد.

به مرور، مهارت حل مسئله، بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گرفت و اکنون مددکاران برای مقابله با بحران‌ها از آن استفاده می‌کنند.

مشاوران دانشگاه‌ها سعی می‌کنند با تهیه جزواتی، آن را به همه دانشجویان آموزش بدهند و در سراسر دنیا (از جمله در ایران خودمان) سالانه چندین کارگاه گروهی مهارت حل مسئله برگزار می‌شود.

حل مسئله به چه درد می‌خورد؟
مشکلات همیشه برای همه وجود دارند اما مواقع خاصی از زندگی هست که «مهارت حل مسئله» از نان شب هم واجب‌تر می‌شود. مثلا:

1 ـ بحران: همان‌طور که گفته شد، این مهارت را مددکاران در بحران‌ها به کار می‌بردند. بحران، به بیان خیلی خیلی ساده، وقتی است که مانع بزرگی سر راه هدف‌های مهم زندگی‌مان به وجود می‌آید و راه‌حل‌های همیشگی‌مان جواب نمی‌دهد. بحران یعنی یک دوره آشفتگی محض که انگار هرچه بیشتر تلاش می‌کنیم، کمتر پاسخ می‌گیریم. مهارت حل مسئله، دقیقا در دل بحران به کارمان می‌آید و ضمنا می‌تواند از وقوع بحران هم جلوگیری کند.

2 ـ از دست دادن: «ما اومدیم که بگیریم، از دست بدیم، هی بگیریم، هی از دست بدیم و...» این دیالوگ، یکی از دیالوگ‌های نقش اول فیلم «ده» کیارستمی بود. او  این حرف‌ها را به زنی می‌گفت که شوهرش طلاقش داده بود. زندگی، واقعا همین است. ما در زندگی‌مان با فقدان‌های بزرگی روبه‌رو می‌شویم: از دست دادن عزیزان، از دست دادن موقعیت شغلی، از دست دادن اموال شخصی و هزار جور از دست دادنِ دیگر. مهارت حل مسئله، به ما کمک می‌کند که راه‌حل‌هایی را بیازماییم که کمتر از این فقدان‌ها آسیب ببینیم.

3 ـ انتخاب‌های بزرگ: گاهی نمی‌دانیم که آیا واقعا باید نقش جدیدی را قبول کنیم یا نه؟ از رشته‌مان انصراف بدهیم یا نه؟ در کنکور شرکت کنیم یا برویم سربازی؟ ادامه تحصیل بدهیم یا برویم دنبال کار؟ مسلما جواب قطعی این سؤال‌ها، بسته به شرایط و آدم‌های مختلف، متفاوت است؛ یعنی بهترین جواب ما ممکن است با بهترین جواب دیگران فرق کند. مهارت حل مسئله کمک می‌کند تا جایی که ممکن است همه جوانب را در نظر بگیریم و بعدش دست به انتخاب بزنیم.

و به این لیست سه‌گانه می‌توانید اینها را هم اضافه کنید: مسائل زناشویی، مشکلات شغلی، مشکلات تحصیلی، مقابله با تنبلی، مشکلات مربوط به تربیت کودکان و مقابله با ناتوانی‌های ناشی از مشکلات جسمی و البته روانی.

دقت کنید که  مهارت حل مسئله به همه کمک می‌کند؛ حتی به کسانی که در مواقع عادی زندگی، خیلی خوب از پس مشکلاتشان برمی‌آیند و به قول روان‌شناسان، «منابع مقابله‌ای» خوبی دارند. آنها هم به هر حال دچار بحران تصمیم‌گیری می‌شوند.

5 قدم به‌سوی حل مسئله
بیشتر  کسانی که روی مهارت حل مسئله کار کرده‌اند، روی 5 مرحله‌ای بودنِ آن توافق دارند. عده‌ای یک مرحله به نام «خودآگاهی» را هم به آن اضافه کرده‌اند که ما در اینجا ترجیح دادیم آن را از بحث اصلی، جدا کنیم. خودآگاهی در حل مسئله به این معناست که ما دقیقا بدانیم در کدام یک از مراحل پنج‌گانه «حل مسئله» هستیم:

تهیه فهرست مشکلات، تعریف عملیاتی مشکلات و اهداف، خلق راه‌حل‌ها، ارزیابی راه‌حل‌ها و انتخاب بهترین راه‌حل یا به کار بستن راه‌حلِ انتخاب ‌شده. بعضی‌ها 3 مرحله اول را «فرایند راه‌حل‌آفرینی» و 2 مرحله آخر را «فرایند تصمیم‌گیری» می‌دانند. خودآگاهی، به بیان خیلی ساده، یعنی پاسخ به این سؤال که آیا ما داریم مهارت حل مسئله‌مان را به کار می‌گیریم یا مهارت تصمیم‌گیریمان را؟ و اما 5 مرحله حل مسئله:

فهرستی از مشکلاتتان تهیه کنید

این کار شاید در نظر اول خیلی ساده به نظر برسد. بیشتر ما هر جا که فرصتش پیش بیاید، از گپ‌‌های توی تاکسی گرفته تا میهمانی‌های خانوادگی‌مان، شروع می‌کنیم به نالیدن از مشکلات‌. اما وقتی بخواهیم این کار را روی کاغذ انجام بدهیم، یا آن‌قدر افراط می‌کنیم که چند صفحه مشکل ردیف می‌شود، یا آن‌قدر کلی می‌نویسیم که خودمان هم نمی‌فهمیم واقعا مشکلاتمان چیست.

اگر از کسانی هستید که از زیادی مشکلا‌تشان وحشت‌زده می‌شوند، باید دامنه شدت مشکلاتتان را ترسیم کنید. می‌توانید یک خط افقی بکشید و روی آن از یک تا 10 درجه‌بندی کنید و به بزرگ‌ترین مشکلاتتان، بالاترین نمرات را بدهید.

بزرگ‌ترین مشکلات، آنهایی هستند که تعادل روان‌شناختی شما را به هم زده‌اند و در حوزه‌های بیشتری از زندگی شما اختلال ایجاد کرده‌اند. مثلا مشکلی مثل اخراج از محل کار، هم اعتماد به نفستان را تهدید می‌کند، هم احتمالا خانواده‌تان را با مشکلات مالی و درگیری‌های لفظی روبه‌رو می‌کند و بالاخره ممکن است باعث شود که از محیط حمایت‌کننده‌ای که به آن عادت کرده بودید، دور شوید.

این گونه مشکلات، نمره‌ بالاتری می‌گیرند. اما مشکلات کوچک‌تر معمولا فراگیرترند و کم‌اهمیت‌تر. مثلا نوسانات کوچک در نمره‌های پایان ترم.

در مقابل،  کسانی که مشکلاتشان را خیلی کلی و مبهم بیان می‌کنند، باید گام دوم را به‌درستی بردارند.

مشکلات و اهدافتان را واضح و عملیاتی تعریف کنید

من در محیط کارم مشکل دارم، من مشکلات حقوقی دارم، من وضع مالی جالبی ندارم، من در برقراری ارتباط با همسرم مشکل دارم و... شما با شنیدن این جمله‌ها می‌فهمید که طرفتان دقیقا چه مشکلی دارد؟ مسلما نه.

اگر خودمان هم با خودمان همین‌قدر کلی حرف بزنیم، هیچ نمی‌فهمیم که واقعا با چه مسئله‌ای روبه‌رو هستیم. ما باید یک مشکل کلی را جزء جزء کنیم تا بتوانیم برایش راه‌حلی بیافرینیم.

مثلا  «مشکل در محل کار» می‌تواند مربوط به رئیس، همکاران یا حتی مربوط به دور بودن محل منزل از محل کارمان باشد. حتی بهتر است از این هم جزئی‌تر شویم. مثلا در مورد «دور بودن محل کار» باید دقیقا مشخص کنیم که معمولا چقدر دیر به محل کارمان می‌رسیم؟ یا در ارتباط با کدام همکارمان مشکل داریم؟ کدام عمل او ما را اذیت می‌کند؟

 این کار باعث می‌شود تعریفمان عملیاتی شود. تعریف عملیاتی، هم واضح است، هم راه‌حلی واضح و عملیاتی می‌طلبد؛ وگرنه مشکلات کلی در برابرشان سیلی از توصیه‌های کلی و البته به‌دردنخور ردیف می‌شود. حتما بارها از بزرگ‌ترها شنیده‌اید که برای بهبود رابطه با اعضای خانواده باید به آ‌نها محبت کنید. می‌بینید چقدر کلی و غیرعملی است؟

در همین گام در مقابل تعریف عملیاتی مشکلات، باید اهدافتان را هم به وضوح شرح دهید. مثلا می‌خواهید کاری کنید که در رسیدن به محل کارتان بیشتر از 10 دقیقه تاخیر نداشته باشید. 

راه‌حل‌ها را ارزیابی و بهترین‌ را انتخاب کنید

حالا شما هستید و یک لیست که لااقل 10 راه‌حل پیش رویتان گذاشته است. هیچ‌کدام از راه‌حل‌ها را بدون ارزیابی خط نزنید. برای انتخاب و ارزش گذاشتن روی راه‌حل‌ها 2 چیز را در نظر داشته باشید:

1 ـ برای مشکلاتِ ظاهرا مشابه فقط یک راه‌حلِ بهترین وجود ندارد. به زبان ساده‌تر، اگر شما و دوستتان هر 2 مشکلی داشته باشید که خیلی به هم شبیه باشد، بهترین راه‌حلِ دوستتان لزوما بهترین راه‌حل شما نیست. شما از تعدادی امکانات و حمایت‌های خاص برخوردارید و دوستتان از تعدادی دیگر.

هوش شما، تجارب زندگی‌تان، امکانات مالی‌تان، حمایت دوستان، خانواده و همکاران شما احتمالا با دوستتان فرق می‌کند. روان‌شناسان به این امکانات می‌گویند: منابع مقابله‌ای. شما باید منابع مقابله‌ای خود را خوب بشناسید و در ارزیابی راه‌حل‌های مختلف، آنها را در نظر داشته باشید. جالب است بدانید که در یک روان‌درمانی جدید در غرب که به «روان‌درمانی راه‌حل‌مدار» مشهور است، فقط همین نکته شده است پایه درمان.

این روان‌شناسانِ پُست‌مدرن روی  صندلی‌ای که هم‌اندازه صندلی شماست (و نه بالاتر)، دقیقا کنار شما می‌نشینند و به مشکلتان گوش می‌دهند. وقتی شما راه‌حلی از آنها می‌خواهید، آنها فقط از شما می‌پرسند که در مشکلاتِ مشابه چه‌کار کرده‌اید.

آنها هیچ توصیه‌ای نمی‌کنند، چون خودشان را در مرکز جلسه و در مقام یک توصیه‌گر نمی‌دانند (مرکزیت‌زدایی پست‌مدرن‌ها را که می‌دانید؟) آنها معتقدند که راه‌حل‌های ذهنشان به درد زندگی خودشان می‌خورد و راه‌حل‌های ذهن شما به درد زندگی شما. کار آنها فقط این است که شما را به این توانایی در حل مشکلات آگاه کنند؛ توانایی‌ای که شاید فراموشش کرده باشید.

2 ـ برای ارزیابی دقیق راه‌حل‌هایتان از یک جدول 2 ستونی استفاده کنید. برای این کار، مجبورید برای هریک از راه‌حل‌های گام سوم، یک جدول «مزایا / معایب» بکشید. راه‌حل را بالای جدول بنویسید و در ستون اول، خوبی‌های راه‌حل و در ستون دوم، بدی‌هایش را فهرست کنید.

ساده‌ترین کار برای نمره‌گذاری این است که تعداد بدی‌ها و خوبی‌ها را با هم مقایسه کنید. اما روش بهتر، آن است که جلوی هر عیب یا حُسن، تعدادی علامت منفی یا مثبت بگذارید. مثلا سقفِ 3 علامتِ مثبت را برای خوبی‌ها و کفِ 3 علامتِ منفی را برای بدی‌های یک راه‌حل در نظر بگیرید و نمره بدهید. بعد، این علامت‌ها را با هم مقایسه کنید.

به عنوان مثال، برای مشکلِ «دور بودن محل کار»، راه حل «سپردن به یک دوست که صبح‌ها با زنگ تلفن، بیدارم کند» می‌تواند خوبی‌ها و بدی‌های جدول 2 ستونی زیر را داشته باشد:

ارزیابی یک راه‌حل
سپردن به یک دوست که صبح‌ها با زنگ تلفن، بیدارم کند

همان‌طور که می‌بینید، این راه‌حل با یک تفاضل مثبت، ظاهرا برای فرد فرضی، راه‌حل بدی نیست. او باید بقیه راه‌حل‌ها را هم در این جدول بگذارد و به بهترین تفاضل، عنوان «بهترین راه‌حل» را بدهد.

راه‌حلِ انتخاب‌‌شده را آزمایش کنید

همیشه واقعیت، بهترین داور برای راه‌حل‌های ماست. ممکن است، مشکلاتِ پیش‌بینی‌نشده‌ای سر راهمان بیایند یا برعکس، در عمل، مهارت‌های مقابله‌ای بیشتری به یادمان بیاید و از آنها هم استفاده کنیم. یادتان باشد که برگه‌های آفریدن و اولویت‌بندی راه‌حل‌ها را دور نریزید.

اگر راه‌حل اول به کارتان نیامد، شاید مجبور باشید راه‌حل دوم را امتحان کنید. انعطاف‌پذیر باشید و توقع نداشته باشید راه‌حل‌ها دقیقا همان‌طوری که روی کاغذ نوشته‌اید، جواب بدهند. ضمن اینکه عجله هم نباید کرد. گام به گام پیش بروید و برای به بار نشستن راه‌حل‌هایتان مثل یک ماهیگیر، صبور باشید.

وقتی مشکلتان حل شد، برای مشکلات مشابه بعدی، اعتماد به نفس و تجربه بالاتری خواهید داشت و این، یعنی منابع مقابله‌ای بیشتر.

منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها