تاریخ انتشار: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶ - ۰۵:۲۹

سهیلا نیاکان: ضرورت تأسیس گالری ملی ایران در گفت‌وگو با حسین خسروجردی.

خسروجردی همان‌طور که نقاشی سرشناس و گرافیستی صاحب سبک است، در مقولات تشکل‌های صنفی و آموزش هنری نیز تجربیاتی بیش از دو دهه دارد.

هنرمندی که از اولین روزهای انقلاب آثارش را  در موزه‌ها به نمایش گذاشته و کمتر دغدغه خرید و فروش نقاشی‌هایش را دارد، همچنان اصرار می‌ورزد که کمبود فضایی همچون گالری ملی در تهران کاملاً مشهود است و ایجاد آن را از وظایف شهرداری می‌داند. در این خصوص با حسین خسروجردی به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

  • مدتی است بنا به ضرورت‌های فرهنگی هنری بحث تأسیس گالری ملی ایران شامل تمام آثار هنری غیرباستانی ایرانیان به‌وجود آمده و کارشناسان و هنرمندان نقطه نظرهای مختلفی در این موضوع دارند. تعریف شما از گالری ملی ایران چیست؟

  از چشم‌اندازهای مختلف بسیاری می‌توان به ضرورت این قضیه پی برد؛ به طوری که اگر مدتی به شکل متمرکز روی ایجاد چنین مرکزی کار شود، متوجه خواهیم شد که چه اقدام بزرگی صورت گرفته است.

در واقع اگر برای تأسیس یک فضای فرهنگی در این وسعت، کار سازمانی، کار فکری و برنامه‌ریزی، تحقیق و مطالعه کنید، هر قدر جلوتر بروید خواهید دید که زوایای جذاب افراد مختلف به این ماجرا بیشتر می‌شوند و می‌توان علاقه و وفاداری را نسبت به اشیای هنری، فرهنگی و تاریخی ایجاد کرد. متأسفانه در این زمینه بی‌توجهی می‌کنیم و نمی‌دانیم چه داریم که می‌خواهیم از آن حراست کنیم.

به نظرم با ایجاد مرکزی هنری در شهر که شما به آن اشاره می‌کنید،  می‌توان شوق و انگیزه را به راحتی در مردم شهر به‌وجود آورد تا متوجه شوند چه چیزهایی دارند و چرا این‌قدر نسبت به آنها بی‌توجهند.

  • آیا سابقه‌ای هم در این مورد وجود دارد؟

 حدود 50 سال است که افرادی به شناسایی و استخراج اشیای تاریخی و فرهنگی دست می‌زنند و جای مناسبی برایشان در نظر می‌گیرند و کارهای مطالعاتی روی این اشیاء انجام می‌دهند که ناگهان هر یک از این اشیاء سرنخ‌هایی از تاریخ تمدن انسان را به دست می‌دهد.

 بسیاری اوقات هم نباید همه این اشیاء آنتیک باشد؛ یعنی باید یاد بگیریم خیلی از آثاری که از زیر خاک بیرون می‌آوریم و به داخل موزه می‌بریم، نگذاریم خاک بخورند و یاد بگیریم اگر آثاری امروز در حال خلق و تولید هستند، باید به گونه‌ای دیگر مثلاً در گالری‌های عمومی از آنها حراست شود که فردا زحمت کشف آنها را به کسی ندهیم. به عبارتی از حالا خودمان ارزش آثار هنری را کشف کنیم و بگذاریم تفاسیر جدید‌تری از آنها برداشت شود که به شناخت تاریخ تمدن ما کمک کند.

همیشه در مورد آثار هنرمندان معاصر این کمبود حس می‌شود که یک مجموعه و فضایی برای شناخت آنها وجود ندارد. مثلاً برای یک دانشجو که بخواهد مجموعه آثار خسروجردی را مورد مطالعه قرار دهد، علی‌رغم حضور گسترده شما در نمایشگاه‌های داخلی و خارجی باز هم مرکز مشخصی برای امر حفظ آثار هنری امروزی‌ها در تهران نیست.

من به عنوان یک نقاش افسوس می‌خورم از اینکه موقعیتی که حدود 20سال  پیش در حوزه داشتم چرا مقداری عقب‌تر کشیده نشد تا سهراب سپهری را از نزدیک ببینیم و او را درک کنیم و آثارش را به نسل جدید انتقال دهیم.

 این‌گونه غفلت‌ها به گونه‌ای است که شاید هیچ‌گونه راهکاری برای بازسازی‌اش پیدا نکنید. مثلاً سن من در زمان حیات پیل آرام، برای شناخت و درک این هنرمند و آثارش کم بود. شرایط هم طوری بود که فرصت چنین کاری پیش نمی‌آمد. چون ما در آن موقع آنقدر در احاطه فرهنگ انقلاب غوطه‌ور بودیم که متوجه خیلی چیزها نبودیم.

 هیچ قدرتی هم نداشتیم که بگوییم پیل آرام و سپهری رفتند و وای بر ما که آنها را نفهمیدیم. حال حداقل بیاییم جایی را برایشان در نظر بگیریم که آثارشان حفظ شوند. برای خیلی از هنرمندان نقاش، نگارگر، مینیاتوریست، خوشنویس و... هم این کار را نکرده‌ایم. اینها همه غفلت است و آیندگان به هیچ‌وجه ما را نمی‌بخشند.

 اگر ما امروز دست به چنین اقدامی بزنیم شاید 300 سال بعد درک  شود که چه کار بزرگی در ایران صورت گرفته است، ولی به هر تقدیر باید تأسیس گالری ملی به صورت درست و حرفه‌ای انجام شود تا اگر هم نتوانیم همپای اتفاقاقی که امروز در صنعت و هنر موزه‌‌سازی دنیا می‌افتد، باشیم؛ بتوانیم در حد 500 سال پیش اروپایی‌ها در این زمینه فکر  کنیم. این قضیه هنوز در ایران کلید نخورده و برای جبران غفلت‌مان باید سرمایه‌گذاری و دقت نظر بیشتری داشته باشیم تا حداقل حدود 100سال جلوتر بیاییم.

 به این ترتیب شما هم مثل گروهی از کارشناسان معتقدید که گالری ملی ایران می‌تواند پل ارتباطی بین موزه ایران باستان و موزه هنرهای معاصر باشد؛ اما پویاتر و پرمخاطب‌تر.
  به نظر ایجاد چنین موزه‌ای از جنبه‌های مختلف قابل تأمل است. ابتدا اینکه باعث احیای موزه ایران باستان  می‌شود.

موزه ایران باستان روز به روز خسارت‌های بزرگی به کشور وارد می‌کند؛ یعنی به دلیل بی‌توجهی که به آن می‌شود، همه آثاری که قرار است به این موزه منتقل شود، براثر ندانم‌کاری‌ها و شیطنت‌های اقتصادی منتقل نمی‌‌شود و راه به جاهای دیگر برده و در نهایت سر از موزه‌های خارج از کشور درمی‌آورد.

 در حالی که موزه ایران باستان در شرایطی که پهلو به پهلوی هنر معاصر قرار گیرد، توجه به آن زیاد شده و از این انزوا بیرون می‌آید. این مسئله خود نیز به هنرمند معاصر کمک می‌کند تا بداند باید با این پشتوانه کار کند.

 در کنار این، موزه مردم‌شناسی هم قرار می‌گیرد و موزه‌های دوره‌های صفویه، قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی هم کنار یکدیگر قرار می‌گیرند و در نهایت ما سلسله اتفاقاتی که در طول تاریخ هفت هزار ساله‌مان در ایران رخ داده است را کنار یکدیگر می‌بینیم. به این ترتیب ماجرا عوض می‌شود.

چنین تمرکزی  می‌تواند به پاسخ گرفتن خیلی از فعالیت‌های فرهنگی کشور کمک کند و من فکر می‌کنم اولین مشتری چنین موزه‌ای خود مردم هستند که اصلاً  عادت به موزه رفتن ندارند. این موزه می‌تواند اعتماد به نفس فرهنگی برای جامعه ما ایجاد کند و هویتی را برایمان تعریف کند که ما مدت‌هاست به دلیل غرق شدن در مسائل روز که اتفاقاً جنبه‌های سیاسی و اقتصادی بسیار دارد و به صورت آفت به جان ما افتاده، از یاد برده‌ایم.

  • شما چقدر به ایجاد این فضای جدید نمایش و نگهداری آثار هنری اعتقاد دارید؟ 

 آنقدر به ایجاد چنین مرکزی اعتقاد دارم که حاضرم به عنوان یک نیروی جدی در این زمینه نیمی از وقت هر روز خود را صرف آن کنم؛ حتی حاضرم نقاشی را به این دلیل کنار بگذارم، هر چند شاید این از دید کسانی که نگاهی عمیق به آثار من دارند حرف خوشایندی نباشد.


به هر حال من واقعاً غبطه می‌خورم وقتی می‌بینم امارات متحده برای خودش موزه می‌سازد و سعی می‌کند برای تاریخ نداشته‌اش طراحی و گمانه‌زنی بکند و از هنرمندان خارجی بخواهد برایش تاریخ کذب بسازند که هم خود  گردنش را بالاتر نگه دارد و هم به مردم خود، جهت فرهنگی بدهد.

  •  نقش شهرداری در ایجاد گالری ملی یا بنیاد هنرهای ملی را چگونه می‌بینید؟

 اگر شهرداری اهمیت این قضیه را درک کند، قطعاً بضاعتش را هم دارد و چنانچه در‌این‌باره درکی نداشته باشد، اصلاً نمی‌داند چقدر باید برای این منظور هزینه کند. من معتقدم شهرداری در صورت درک اهمیت چنین موضوعی، حاضر است پول قرض کند تا این پروژه فرهنگی را به انجام برساند.

 در واقع، ادراک شهرداری است که تعیین می‌کند آیا این گالری ملی تأسیس شود یا نه. ما به دلیل اهمیتی که به انسان می‌دهیم، این اقدام برایمان مهم است  و نباید این‌گونه تصور شود که چون ما می‌گوییم تابلوی نقاشی مهم است بیایید این کار را انجام دهیم. بلکه اگر می‌خواهیم انسان بسازیم باید به دنبال ایجاد چنین مراکزی برویم.

درواقع این نوع پدیده‌‌هاست که زیرساخت‌های فرهنگی یک ملت را می‌سازد. ما می‌توانیم ایستگاه اتوبوس و پله برقی و مترو در شهر داشته باشیم و انواع و اشکال مختلفی از تمدن معاصر را به صورت سخت‌افزاری وارد کشور کنیم.

ما کشور ثروتمندی هستیم و قطعاً مدیران شهری ضرورت وجود این امکانات را درک کرده‌اند؛ ولی همه اینها بدون پشتوانه فرهنگی فایده‌ای در برندارند. به عبارتی، وجود فاصله میان امکانات و ابزار و مقوله سخت‌افزار با نرم‌افزار، دروغ بودن زندگی یک ملت را افشا می‌کند.

باید دانست همه‌گونه فعالیت برای شهر و شهروند، پشتوانه فرهنگی می‌خواهد. حال پشتوانه فرهنگی چیست؟ آیا این است که فقط به سینما برویم و فیلم ببینیم؟ آیا فقط کتاب بخوانیم؟ بشر یک موجود چند وجهی است و باید از زوایای مختلف به خود نگاه کند.

سینما بیشترین قربانی را در تاریخ هنر می‌گیرد و دیدن فیلم ذهن را تنبل می‌کند و موجب توسعه یافتگی نخواهد شد. چون سینما تمام زحمت فرهنگ‌سازی را می‌کشد ولی مخاطبش مثل یک موجود تنبل می‌نشیند و خود هیچ کاری نمی‌کند. چرا ادبیات بهتر از سینماست.

 چون وقتی شما کتاب می‌خوانید ذهن‌تان شروع به ساختن می‌کند؛ یعنی تصویرسازی، شخصیت‌پردازی و فضاسازی در ذهن شروع می‌شود. پس نیمی از کار ادبیات را مخاطب انجام می‌دهد و در توسعه چیزی که در حال خلق است، مشارکت دارد.

حال، در هنرهای تجسمی و موسیقی این توسعه‌یافتگی بیشتر اتفاق می‌افتد. چون در این هنرها دیگر کلمه هم به شما نمی‌دهند، بلکه تصویری داده می‌شود که چند کتاب می‌توان درباره هر یک  از آنها نوشت. تابلوی نقاشی این قابلیت را دارد که شما را در مقابل خودتان قرار دهد و شما باید آن را کشف کنید.

بنابراین راندمان رشد برای دیدن یک اثر هنری (تجسمی) به مراتب بالاتر از راندمان رشد در حوزه‌های ادبیات و سینماست. همچنین در موسیقی درست هم به مراتب بالاتر است. بنابراین ایجاد مرکزی مثل گالری ملی که در آن  این‌گونه آثار نگهداری و به نمایش درآیند، می‌‌تواند به عنوان پشتوانه فرهنگی مهمی محسوب شود.

  • عده‌ای شهرداری را نقد می‌کنند که نباید وارد حوزه‌های فرهنگی هنری شود و ساخت مثلاً گالری ملی را وظیفه اداری یک نهاد دولتی می‌دانند. نظر شما چیست؟

 ببینید، اهل فرهنگ و هنر یک کشور باید به نهادها و سازمان‌های مربوطه دستور بدهند و یادآوری کنند تا چنین مراکزی تأسیس و راه‌اندازی شوند. اما انگار فرهنگی‌ها یادشان رفته است که وظیفه دارند یکسری مسائل را به این نهادها حکم کنند.

 یعنی این دسته باید به یک نهاد بگویند که وظیفه‌ات است تا از تاریخ تمدن و هنر معاصر این مملکت محافظت کنی و وظیفه‌ای هم مهم‌تر از این نداری. چرا ما از  مردم‌سالاری در کشورمان حرف می‌زنیم، چون انقلاب‌مان یک انقلاب مردمی است. دولت هم وظیفه‌اش این است که عملکردش براساس خواست‌های اقشار مختلف صورت گیرد.

پس در جایی که قرار است کاری در مقیاس فرهنگی انجام شود، باید بالاترین اشل‌های فرهنگی کشور اظهار نظر کنند. اصلاً این‌طور نیست که ما بگوییم می‌شود از شهرداری خواهش کنیم این کار را انجام دهد؟  وظیفه شهرداری، برنامه‌ریزی‌های فرهنگی و اقتصادی است، وظیفه‌اش انجام فعل تئوری به عمل است.

 اگر شهرداری در این زمینه به قدر کافی تئوریسین دارد، باید به نقطه نظراتشان اهمیت بدهد و اگر ندارد باید به متخصصانی که در سیستم آموزشی دانشگاه‌ها و مراکز  عالی و مؤسسات فرهنگی و... هستند، مراجعه کند.

 شهرداری باید گوش به فرمان افراد فرهنگی یک کشور باشد؛ مگر اینکه ادعا کند از همه هنرمندان و کارشناسان کشور بیشتر می‌داند. اگر چنین ادعایی کند ما هیچ نمی‌گوییم. ولی گمان نمی‌کنم شهرداری چنین ادعایی داشته باشد مگر آنکه بگوید بودجه نداریم و ما هم بلافاصله در اولویت‌بندی‌ها می‌گوییم اگر بودجه ندارید، کارهای سطحی درجه دوم را به انجام کارهای بزرگتر ترجیح ندهید.

تأسیس این مرکز فرهنگی هنری یک کار بنیادی است و بسیاری از فعالیت‌های ما را در آینده پی‌ریزی می‌کند. به نظر من، شهرداری بودجه‌اش را دارد. بودجه‌ای که شهرداری برای عمران و نوسازی و غیره می‌گیرد بودجه کمی نیست و اگر شهرداری تهران اقدام به تأسیس و ایجاد مرکزی مانند گالری ملی کند، می‌تواند واقعاً به خود ببالد؛ کاری که سالهاست در ایران کسی برای انجامش آستین بالا نزده است.

این کار حتی در زمان گذشته هم اتفاق  نیفتاد؛ با اینکه در آن دوره  موزه‌هایی مثل موزه هنرهای معاصر، ایران باستان، آبگینه و رضا عباسی ساخته شدند.

ولی همان دوره از دیدگاه افراد توسعه یافته و درجه یک کشور در دوران انقلاب مورد نقد چکشی قرار گرفت و متهم به کم کاری شد. حال ما که بنیانگذاران جمهوری اسلامی هستیم،  وظیفه انجام کار سطحی نداریم. چون مردم 30 سال منتظر کارهای بنیادی در کشور بوده‌اند و هر وقت کار سطحی صورت گرفته است، مردم آن را نقد کرده‌اند.