دکتر سید جعفر شهیدی: حسین ع، همچون پدرش در سراسر زندگی، عدالت را می‌خواست. او مرد دین بود، نه مرد سیاست سازشکارانه،


و دین را همان می‌دانست که جدش از نخستین روزهای دعوت خود اعلام کرد: اجرای عدالت با گرفتن حقوق ضعیفان از متجاوزان.

در حالی که در سراسر قلمرو اسلامی‌ آن روز، نشانی از این عدالت دیده نمی‌شد.

تشریفاتی که به نام دین در مسجدهای مکه و مدینه و کوفه و دمشق و بصره انجام می‌گرفت، چندان بهتر از مراسمی نبود که عرب پیش از بعثت محمد ص  در مسجدالحرام در کنار خانه کعبه انجام می‌داد؛ تشریفاتی بی‌روح برای مردم‌فریبی یا خود را فریفتن. او در قیام خود، خدا را می‌خواست و پس از خدا مردم را می‌خواست.

او می‌دید آن‌چه خدای اسلام به نام عبادت بر مسلمانان واجب ساخته، به‌خاطر آن است که آنان را مسلمانانی پاکدل، پاک اعتقاد و مسلمان‌دوست بار آورد تا آن‌چه را که روح اسلام‌ خواهان آن است، تحقق یابد.

او دین را سنت خدا می‌دانست که باید در میان مردم جاری باشد. اکنون که سنت مرده و بدعت زنده شده است و او می‌تواند این منکر را دگرگون کند، نباید صبر کند.

او باید پوشش ریا و تزویری را که فرزند و نوه ابوسفیان بر روی مسلمانی کشیده و دین را حکومتی نژادی به مردم شناسانده‌اند که در آن حکومت، قریش والاتر از دیگرانند، بدرد و چهره حقیقی اسلام را که پس پرده این تشریفات دروغی است آشکار کند.

در راه او مشکلاتی بود، مشکلات شکست و بالاتر از آن خطر مرگ. او می‌دانست پایان کار چه خواهد بود. قطعه‌های کوتاه و تک‌بیتی‌ها و جمله‌های فشرده که گاه گاه بر زبان می‌آورد و هریک چون گوهری بر تارک آزادگی می‌درخشد، نشان دهنده این آگاهی است.

نقطه اختلاف ما با بعضی مورخان و جامعه‌شناسان قدیم و امروز- مسلمان یا غیرمسلمان- در همین‌جاست. آنها به قیام حسین از دیده سیاست می‌نگرند، در حالی که او از این قیام دین را می‌خواست.

فراموش نمی‌کنم شبی را که با استاد سالخورده مصری، دکتر عبدالله عنان، استاد تاریخ، بر بالکن مهمانخانه شهر تلمسان در الجزایر نشسته بودیم.

سخن از کربلا و نهضت حسین به میان آمد. این پیرمرد مسلمان سالخورده که عمر خود را در تاریخ اسلام سپری کرده است، چه ناسنجیده سخنی گفت: « چرا به حسین لقب ابوالشهدا داده‌اند؟ او شهید نیست تا چه رسد که سالار شهیدان باشد. او مردی بلندپرواز بود که خود را به کشتن داد!!».

همین که نام «ابوالشهدا» را بر زبان آورد، دانستم متأسفانه سینه این استاد که آفتاب عمرش بر لب بام رسیده از حسد هم پیشه خود خارج نیست و بیش از ابوالشهدا، از مؤلف ابوالشهدا دلی پر دارد! ابوالشهدا را نویسنده مشهور مصری، عباس عقاد، نوشت.

این کتاب در سراسر قلمرو اسلامی عربی و به‌خصوص کشورها و منطقه‌های شیعه‌نشین جایی باز کرد. به فارسی هم ترجمه شد و عقاد شهرتی بیش از آن‌چه داشت، یافت.

در پایان دیدم استاد عنان و همفکران او به جنگ‌های جمل، صفین و نهروان و کربلا از دیده کشورگشایی می‌نگرند، نه دین‌خواهی؛ به این جنگ‌ها خرده می‌گیرند چون تنها به یک روی کار چشم دوخته‌اند- حکومت- آن هم به هر صورت که باشد و آن‌چه بدان نمی‌نگرند، دین است.

شکایت حسین از دوره حکومت معاویه این بود که بدعت زنده شد و سنت مرد. اگر یاور پیدا شد، باید سنت را زنده و بدعت را نابود کرد. پایان چه باشد؟ با خداست.