تاریخ انتشار: ۲ بهمن ۱۳۸۵ - ۰۶:۵۲

علی دلدار: ورود ممنوع! این تابلویی است که مانع ورودم به سالن تشریح می‌شود، ورود به دنیای مردگان ممنوع. آن‌سوی در، دنیای مردگان و این‌سو، دنیای پرهیاهوی زنده‌هاست.

 آن‌سو، مردگان آن‌قدر آرام و راحت آرمیده‌اند که انگار دارند به زنده‌ها نیشخند می‌زنند.
تابلوی ورود ممنوع را پشت سر می‌گذارم، وارد راهرویی می‌شوم که انتهایش به سالن تشریح ختم می‌شود؛ سالنی بزرگ با دیوارهای تا سقف کاشی‌ شده، تمیز و تا دلتان بخواهد سکوت.

قبل از ورود به سالن، سرک می‌کشم تا از نظر روحی آمادگی حضور در آن‌جا را بیابم. سکوتی مطلق فضا را به تسخیر خود درآورده،  تخت‌های فلزی با فاصله‌های معین، اجساد را در آغوش گرفته‌اند. تصور می‌کنم مرده‌ها داشتند با هم پچ‌پچ می‌کردند و با آمدن من، ژست ساکت‌ بودن به خود گرفته و چشم‌هایشان را بسته‌اند.


میان اجساد قدم می‌زنم، پیرمردی با لباس منزل، انگار من را می‌بیند، خودش را به خواب می‌زند، به صورتش زل می‌زنم ببینم پلک می‌زند یا نه، اما با خوف این‌که نکند از جا بلند شود و یقه‌ام را بگیرد، از کنارش می‌گذرم.


به گوشه‌ای از سالن می‌روم تا همه را در یک نگاه ببینم، به آرامش‌شان حسودی‌ام می‌شود، بدون غم آب و نان، آرام و راحت خوابیده‌اند. تمام قول‌ و قرارهای خود را در دنیا فراموش کرده‌‌ و در آخرین ایستگاه زندگی در صف ورود به دنیای دیگر ایستاده‌اند.

بعضی‌هایشان آه نداشتند که با ناله سودا کنند و خانه‌ اجاره‌ایشان امروز و فردا بود که بر سرشان خراب شود و برخی دیگر هم به فکر اضافه ‌کردن طبقات برجشان بودند، امضاء بعضی‌هایشان نیمی از شهر را جابه‌جا می‌کرد و بعضی‌هایشان هم ارزش امضاء نداشتند، اما اینجا همه چیز به انتها رسیده، هر که بودند، بودند و حالا به گرمی کنار هم خوابیده‌اند، برای اینها، اینجا آخر دنیاست.


فاصله میان مرده‌ها و زنده‌ها، آن‌قدر زیاد به نظر می‌آید که گویی سالهاست حضور در دنیا را فراموش کرده‌اند. دکتر بشیر نازپرور رئیس تالار تشریح، فاصله‌ای بین مرگ و زندگی قائل نیست و می‌گوید: «هیچ فاصله‌ای بین مرگ و زندگی وجود ندارد. این را وقتی درک می‌کنید که جسد پیرمردی سالخورده را کنار نوزادی تازه‌‌به‌دنیا آمده ببینید. مرگ با آمدنش به هیچ چیز نگاه نمی‌کند و گاه آن‌قدر سریع می‌آید که همه را غافلگیر می‌کند».
به جسد دیگری نزدیک می‌شوم، مردی حدود 30 ساله، انگار می‌گوید: «آه، اگه مرگ امان می‌داد».


احساس می‌کنم از چهره اجساد، می‌توان به حالت روحی‌شان پی برد، اما دکتر نازپرور مخالف است و می‌گوید: «چهره افراد زنده، آینه تمام‌نمای درونشان است اما در مرده‌ها این‌طور نیست، زیرا هیچ انقباضی در عضلات صورت شکل نمی‌گیرد و هیچ برداشتی نمی‌توان از چهره جسد داشت. من موردی داشتم که پدری جسد فرزندش را تشخیص نداد و یا پسری که مادر خود را نشناخته بود».


اکثر تخت‌های سالن پر هستند و جسدها به‌صورت افقی در صف منتظرند نوبتشان برسد.  دقایقی بعد پزشکان قانونی می‌آیند و هریک کار بر روی جسدی را آغاز می‌کنند.
گروهی از مردم تشریح اجساد را برنمی‌تابند و احساس خوبی ندارند، اما تشریح، تنها راه روشن‌ شدن حقایق است.

 این را دکتر نازپرور می‌گوید و ادامه می‌دهد: «آمارها نشان می‌دهد علت تشخیص مرگ‌هایی که بدون کالبدشکافی انجام شود، 25 تا 30 درصد خطا دارند، بنابراین باید با کالبدشکافی، علت مرگ را بیابیم و همه جای دنیا هم به همین صورت انجام می‌شود. هدف از کالبدشکافی، تعیین علت مرگ نسبت به تمام شبهات در مورد نحوه و علت آن است و باید مشخص شود مرگ طبیعی بوده یا خودکشی و قتل، که این موارد بدون کالبدشکافی واقعاً میسر نیست».


رئیس تالار تشریح می‌افزاید: «هر روز میزبان 30 تا 35 جسد هستیم، تجربه پزشکان قانونی برخی اجساد را از کالبدشکافی معاف می‌کند، چون از ظاهر آنها می‌توانند علت مرگ را تشخیص دهند و در غیر این ‌صورت به کالبدشکافی متوسل می‌شوند.»


دست‌اندرکاران این شغل،‌ برخلاف سایر شغل‌ها، دوست ندارند سرشان شلوغ شود اما حوادثی مانند مسجد ارک و سانحه هواپیمای خبرنگاران، سرشان را شلوغ می‌کند.
سراغ جسد دیگری می‌روم  انگار منتظر است به او هم سری بزنم، چنان پتو را روی خود کشیده که انگار می‌ترسد سرما بخورد.

جلوتر می‌روم و قسمتی از بدنش که از پتو بیرون مانده را می‌بینم،‌ با دیدن سوختگی شدید، از کنارش می‌گذرم. به این فکر می‌کنم چه‌طور یک پزشک می‌تواند ساعت‌ها بالای سر این جسد بایستد؟ «بررسی همه اجساد سخت است، چون باید علت مرگ مشخص شود و ساده ‌نگاه‌ کردن، باعث اشتباه جبران‌ناپذیری خواهد شد. اما جسدهایی که به خاطر گذشت زمان، متعفن شده و یا جسدهای سوخته، کار ما را سخت‌تر می‌کنند و تشخیص نیز سخت‌تر می‌شود. مواردی داشتیم که جسد به خاطر گذشت زمان کرم گذاشته، اما ما به عنوان مرجع کارشناسی، آن را هم بررسی کردیم».


از تشریح اجساد می‌پرسم: «طبق نظر همه ادیان، کالبدشکافی حرام است مگر این‌که حقی از کسی ضایع شود و ما هم تا حد امکان تلاش می‌کنیم جسد باز نشود اما ممکن است باز نکردن جسد،  علت مرگ را با ابهام روبه‌رو کند و خون مقتولی پایمال شده و یا سر بی‌گناهی، بالای دار برود. طبق بخشنامه‌ای که سال 82 از سوی وزارت بهداشت به بیمارستان‌ها ابلاغ شده، می‌توانند برای بسیاری از اجساد، گواهی فوت و جواز دفن صادر کنند اما شکایت‌ها از پزشکان و بیمارستان‌ها، آنها را مجبور کرده اجساد را به اینجا بفرستند».


مشغول دیدار با اجساد دیگر هستم که میهمانی تازه‌وارد به جمع‌مان می‌پیوندد؛ پسری چهارده‌ساله. روی تخت که قرار می‌گیرد به صورتش نگاه می‌کنم، ابروهای درهم‌ کشیده‌ و لبهای جمع‌شده‌اش که گویی به خاطر تحمل درد در آخرین لحظه‌‌های حیات بوده، حالت خاصی به صورتش داده است. برای لحظاتی پلک‌هایم را روی هم می‌گذارم و به یاد دخترم می‌افتم که شش سال پیش،‌ تنهایمان گذاشت و رفت. ملیحه همین روزها تولد دوازده ‌سالگی‌اش را در دل‌مان جشن می‌گیرد و شمع تولدش را خاموش می‌کند.


جای 14 ضربه چاقو در بدن پسرک دیده می‌شود اما هیچ‌کدام علت تامه مرگ نیستند، کبودی جای دست قاتل روی گردنش دیده می‌شود. پزشک ابتدا از نظر فیزیکی تمام بدن را بررسی و با دقت تمام، شکم و قفسه سینه‌اش را باز می‌کند تا همه قسمت‌های درونی بدن، نمایان ‌شود. خودم را  جمع می‌‌کنم تا بتوانم این صحنه‌ها را ببینم، دمای سالن هم آن‌قدر پایین هست که بتوانم لرزش پاها و به‌هم ‌خوردن دندان‌هایم را تقصیر سردی هوا بیندازم.

با قطعاتی که از بدن بیرون آورده می‌شود، چه می‌کنید؟ «برای دقت بیشتر در کار، آن قسمت توسط چرخ گوشت، چرخ می‌شود تا سلول‌ها کاملاً با هم مخلوط شوند، بعد از فرآیندهای پیچیده و دقیق آزمایشگاهی، عصاره آن گرفته شده و میان سلول‌ها، دنبال علت مرگ می‌گردیم».


با خود می‌اندیشم هرچند این شغل‌شان است، اما کدام حقوق و انگیزه مادی می‌تواند کسی را ترغیب به این کار کند؟ نیم‌نگاهی به پزشک می‌کنم که چشمانش از فرط دقت، گرد شده و ابروهایش تا نزدیک موهایش بالا رفته است. چشمان من هم دارد از حدقه بیرون می‌زند و تمام تنم می‌لرزد، یکی دوبار هم نزدیک بود نقش زمین شوم. کار پزشک روی پسرک تمام می‌شود، رویش را می‌کشند و از سالن تشریح بیرون می‌برند،‌ نباید دیرش شود، عده‌ای بیرون منتظر و نگرانش هستند.


می‌پرسم با دیدن این همه جسد، قصی‌القلب نشده‌اید؟ «اتفاقاً خیلی هم رقیق‌القلب شده‌ و خیلی هم زود گریه می‌کنم. نگاه ما به اجساد عامیانه نیست، ما به دنبال علت پایان زندگی هستیم، چون می‌خواهیم این علت‌ها را کمتر کنیم. ما هر روز با پایان زندگی چندین نفر سروکار داریم و تکرار این مساله، باعث نازک‌دلی‌مان شده است».


پسرک با رفتن خود، هوش و حواس من را هم با خود می‌برد، حال خوبی ندارم و همین باعث می‌شود ناگهان احساس کنم یکی از جسدها سرش را برگرداند و تا من را دید سر جایش خوابید. می‌پرسم ممکن است اینجا جسدی زنده شود؟

«از سال 73 که من اینجا هستم و نه‌ سالی که رئیس تالار تشریح هستم، اتفاق نیفتاده ولی برای استاد ما مرحوم گودرزی چرا. جسدی که از نظر فیزیکی متلاشی شده بود را آوردند و چون در پلاستیک پیچیده و شب را در سردخانه صبح کرده بود، جلوی دهانش عرق کرده و همین مساله از نگاه پزشکان دور نمانده بود. او را فوراً به بیمارستان منتقل کردند. مدتی بعد جوانی با دسته گل نزد پزشکان آمد و گفت: من را نمی‌شناسید؟ همانی هستم که نزدیک بود زنده‌‌به‌گور شوم».


می‌پرسم، ممکن است علت مرگ کسی را تشخیص ندهید؟ «کار ما امکان 5 تا 10درصد خطا دارد، نه به‌خاطر بی‌دقتی ما بلکه به دلیل ضعف علم. گاهی شواهد پلیس نشان می‌دهد قتلی صورت گرفته ولی به خاطر تشخیص‌ ندادن علت مرگ، ما آن را طبیعی اعلام کنیم.

در پزشکی قانونی مرگ از سه جنبه بررسی می‌شود، مکانیزم مرگ، علت مرگ و نحوه مرگ و دغدغه اصلی ما، تعیین علت مرگ است و وقتی آن را تشخیص دادیم، کارمان تمام می‌شود. پرونده‌ها مانند پازل هستند که ما به کمک پلیس، قطعات آن را کنار هم می‌گذاریم تا تصویر روشن و درستی از علت و نحوه مرگ پدیدار شود».


دیگر طاقتم طاق شده، احساس می‌کنم عنقریب است قالب تهی کنم. نگاهی به ساعت سالن می‌کنم، هشت و نیم را نشان می‌دهد. از فرط تعجب نزدیک است شاخ دربیاورم، فقط نیم ساعت گذشته؟ اما ساعت مچی‌ام، یازده و نیم را نشان می‌دهد، انگار ساعت هم در سالن تشریح، به وقت آن دنیا می‌گذرد، آرام و آهسته.


به اتاق دکتر نازپرور می‌روم و مثل جسد روی صندلی می‌افتم، چشمانم را می‌بندم و سعی می‌کنم آرامش از دست رفته‌ام را بیابم. از او می‌خواهم خاطره تلخش را بازگو کند. «سعی می‌کنم خاطره‌‌ها را در ذهن نگه ندارم چون نباید به مسائل، احساسی نگاه کنم.

 ولی مرگ‌های دسته‌جمعی و تصادفاتی که در آن همه اعضاء یک خانواده فوت می‌کنند و آنها را کنار هم می‌بینم تاثیر بدی روی من می‌گذارد. در قضیه مسجد ارک هم خاطره بسیار بدی دارم، مردی از یافتن همسرش در بین اجساد ناامید شده و از این بابت خوشحال بود که همسرش زنده است، اما وقتی اجساد دیگر را دید، با جسد خواهرش مواجه شد و بعد از آن نیز جسد همسرش را یافت. آن صحنه مرا به‌شدت منقلب کرد».

از تشخیص زمان مرگ می‌پرسم: «اصطلاحاً ما و جسد با هم صحبت می‌کنیم، جسد با زبان خودش به ما می‌گوید چه کسی هست، چند سال دارد و چه وقت و چرا مرده. این پزشک قانونی است که باید گوش شنوا داشته باشد».


به صورت مهربان و صمیمی دکتر نازپرور و موهای گندمگونش خیره می‌شوم و سؤالی در ذهنم نقش می‌بندد که دوست دارم جواب صادقانه‌ای بشنوم. با پرونده‌های سیاسی و جنجال‌آفرین چه می‌کنید؟ «دید ما کاملاً تخصصی و کارشناسی است، بنابراین نگاه‌ سیاسی، جایگاهی ندارد. ما آینده را نگاه می‌کنیم. موارد جنجالی زیادی پیش می‌آید، اما حساسیت‌های پرونده را از خودمان دور می‌کنیم، زیرا در غیر این صورت، نمی‌توانیم کارمان را انجام دهیم.


میان صحبت ما کسی با صورتی اخم‌آلود و طلبکارانه وارد می‌شود و منتظر امضای نامه‌اش می‌ماند. از نحوه برخورد خانواده‌ها می‌پرسم، لبخند تلخی می‌زند و مظلومانه می‌گوید: «خانواده‌ها وقتی سروکارشان به ما می‌افتد، در وضعیت روحی مناسبی نیستند، به همین خاطر ناسزا هم شنیده‌ایم و حتی نزدیک بوده کتک هم بخوریم ولی وقتی نتایج کالبدشکافی راز و رمز مرگ را روشن کرده، اینجا آمده‌اند و تشکر و معذرت‌خواهی کرده‌اند». 


از ساختمان که بیرون می‌آیم، صف آمبولانس‌هایی را می‌بینم که مسافران خود را به مقصد رسانده‌اند و دستان زحمتکش کارگران میانسال و گاه پیرمرد، آنها را به سالن تشریح منتقل می‌کنند. پیرمرد ساده‌دل و مهربانی که متوجه می‌شود مشغول تهیه گزارش هستم،  می‌خواهد وضعیت معاش و دغدغه آب و نان و سختی و طاقت‌فرسا بودن کارشان را منعکس کنم. رسم امانت را رعایت می‌کنم، هرچند کارکنان سایر قسمت‌ها هم حرف دلشان همین بود، از متخصصان آزمایشگاه گرفته تا نگهبان‌های ساختمان.


از کنار سالن انتظار که عبور می‌کنم، گریه و شیون مراجعه‌کنندگان، اغوایم می‌کند. تازه به دنیای سکوت و آرامش مرده‌ها عادت کرده‌ام و کمتر تحمل شلوغی را دارم.