سه شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۳
بالش ها سر به جنون برداشته اند
004386.jpg
موسي بيدج
علي احمد سعيد (آدونيس)، شاعر سوري، در سال ۱۹۳۰ متولد شده است. او دوره ليسانس را در رشته فلسفه، در دمشق و دكتراي خود را در دانشگاه «قديس يوسف» بيروت گذرانده است.
آدونيس به همراه چند شاعر ديگر مانند يوسف الخال، انسي الحاج، محمدالماغوط، فؤاد رفقه ، كمال خير بك، عصام محفوظ و همسر خود خانم خالد سعيد(منتقد ادبي) در سال ۱۹۵۷ مجله شعر را راه انداخت كه در سير تطور شعر معاصر عرب، به عنوان يك مفصل و مقطع مهم به شمار مي آيد. اين مجله ده سال عمر كرد و با خروج آدونيس از آن تقريباً به تعطيلي كشانده شد. او سپس مجله مواقف را راه انداخت كه اين مجله نيز توانست توجه علاقه مندان را به خود جلب كند.
آدونيس در حال حاضر در پاريس اقامت دارد و توانسته است در شعر جهان به عنوان مطرح ترين شاعر مدرن عرب جايگاهي پيدا كند. او شاعري صاحب سبك است و بسياري از شاعران نسل هاي بعدي را به دنبال خود كشانده است.
برخي از پويندگان راه شعر عرب نيز با توجه به چراغي كه آدونيس بر سر راهشان افروخته بود، در شعر به بدعت هايي رسيدند كه آه از نهاد علاقه مندان اين رشته ادبي برآورد و كارگزاران حيطه شعر عرب ، آدونيس را منشأ اين خيانت بزرگ قلمداد كردند.
شعر آدونيس از گرماي عاطفه به دور است و شعري خونسرد به شمار مي آيد و در قالب سپيد سروده مي شود اما با تمام خونسردي، شعري است سرشار از نوآوري و تصويرهايش از قماشي است كه به ندرت پوشيده شده است.
براي شعر و فكر آدونيس، صاحب نظران ادبي، پنج  سرچشمه اصلي قلمداد كرده اند. اول، شعر كلاسيك عرب و بخصوص شاعراني مانند متنبي و ابوالعلاء معري و ابونواس و...، آثار متصوفه دوره هاي مختلف اسلامي بخصوص متون نثري عرفاني صوفيان و نه شعر آنان و به ويژه نوشته هاي نفرٍٍِِِِِّي عارف قرن چهارم هجري. سوم، فلسفه يونان و به ويژه انديشه هاي هراكليتوس كه معتقد بود ثبات ، تصوري بيش نيست و همه چيز متغير است. چهارم، انديشه هاي عصيان آميز نيچه و پنجم دانش ها و انديشه هاي علمي معاصر.
آدونيس به هنگام انتشار كتاب مفصل چهار جلدي خود موسوم به« ثابت و متغير» كه در واقع ، رساله او براي دريافت دكترا بود، با لعن و نفرين گروه هاي گوناگون فكري روبه رو گرديد و هر كدام از ظن خود پنداشتند كه لبه تيز سخنان آدونيس در اين كتاب آنان را هدف قرار داده است. نام آدونيس هر از چندي بر سر زبان ها مي افتد، و به نظر مي رسد كه او بي ميل نيست كه آب در خوابگه مورچگان بريزد.سرانجام اگر بخواهيم نظام فكري و كلامي آدونيس را در چند سطر خلاصه كنيم مي گوييم كه او معتقد است: عظمت يك متن فقط به چيزي نيست كه به طور مستقيم بيان مي كند يا نشان مي دهد، بلكه از يك جهت به امكاني است كه براي بيان ما فراهم مي كند و از جهتي به پرسش هايي است كه به طور غيرمستقيم پديد مي آورد. آدونيس مي گويد كه همه چيز پايان ناپذير است و چيزي نيست كه بتوانيم بگوييم كامل شده است. مفهوم پايان ناپذيري حتي شامل مفاهيمي مانند وطن نيز مي شود. همه چيز متغير است و شعر هم پايان ناپذير. جامعه پايان ناپذير است، همه افكار و انديشه ها پايان ناپذيرند. البته پايان ناپذيري به اين معناست كه در امري اختلالي هست كه در مسيري پايان ناپذير بايد همواره اصلاح شود.
آدونيس به آينه بودن ادبيات معتقد نيست و مي گويد كه آينه بودن ارزش ندارد؛ زيرا در اين صورت ، ادبيات فقط منعكس كننده امري خواهد بود كه وجود دارد. هر توليد مجدد و بازيافتي ، هر قدر كه استادانه باشد، بازهم از اصل خود پايين تر است. مثلاً نقاشي يك درخت را در نظر بگيريد، هر اندازه كه نقاش چيره دست باشد باز هم خود درخت زيباتر از نقاشي درخت است. پس ادبيات نبايد انعكاس و آينه و توليد مجدد باشد، بلكه بايد پديدآورندگي و سازندگي چيزي باشد كه وجود ندارد. ادبيات آينه نيست، مناره اي است كه برفراز آن روشنايي خيره كننده اي ملتهب است.
آدونيس، بيست كتاب شعر، دوازده كتاب تحقيق ادبي، دوازده كتاب ترجمه و دوازده برگزيده از شعر شاعران گذشته و معاصر عرب به چاپ رسانده است. در ميان تحقيقات او علاوه بر« شعر عرب و روند تطور آن»، كتابي درباره« متون قرآني» نيز ديده مي شود.
از اين شاعر نام آور و نوآور، تاكنون دو كتاب نثر و يك كتاب شعر به فارسي ترجمه شده يا حداقل اين جانب ديده ام. كتاب «تصوف و سوررئاليسم»، كتاب «پيش درآمدي بر شعر عرب» و كتاب «ترانه هاي مهيار دمشقي». از او ترجمه شعرهايي پراكنده نيز در جنگ ها و مطبوعات مختلف به چاپ رسيده است.صاحب اين قلم نيز پنجاه شعر از آخرين كتاب آدونيس را به دست ترجمه سپرده است كه اينك در كتابي با عنوان «بالش ها سر به جنون برداشته اند» آماده چاپ است.
ترجمه چند سروده از اين كتاب را مي خوانيد:
چونان چرخش كبوتر
مي روم
و براي راهم طرح ماندن مي كشم
ماندني
چونان چرخش كبوتر در هوا
كه من از دست واژه ها
از شر و شورشان، خسته ام
و از مرگ در عشق
و خاك شوريده بي پايانش
از دست خدايانش
نامه ها
نامه ها را دوست ندارم، نه
نمي خواهم كه عشقم چنين بي خواب شود
نمي خواهم كه واژه ها
كشان كشانش ببرند

نامه ها را دوست ندارم، نه
نمي خواهم كه دست و دل ما
در قايقي كاغذي سفر كند.
چه بگويم به ليلا
چه بگويم به ليلا
تو رفتي ولي چهره تو
با خانه چشمانم
برو بيا دارد؟

به دست و دلش چه بگويم
كه آتش به قيس نارو زد
و خاكسترش مرا نشان كرده است؟

و بگويم كه بيت سروده ها
نه جان پناه قيس
كه جايي
براي غريب كش كردن اوست؟

چه بگويم به ليلا
كه او هم همه جا پاشيده است
همه جا مي تابد؟!
خانه ما
خانه ما
حال و هوايش را
به خاطر دارم
هوايي
كه شادماني را در آغوش مي گرفت
با مژگاني
از گل و گياه

كماني را
به خاطر دارم
كه دست آفتاب
با خرزهره و شب بو
نقاشي كرده بود
خانه ما عاشق بود
مثل مردي ديرسال
كه سر پيري
تلفظ پنجره هايش را
ياد گرفته است
مقيم شعر
چه به جا مي ماند
كه از چراغ روزگارمان
براي عاشقان نور بيفشاند؟

چه حرفي به جا مي ماند
از فرهنگ دل و دهان ما
و از اسطوره هاي دوردستمان؟

چه به جا مي ماند
جز آنچه قاتلان ما مي گويند:
با جوهر تلخكامي ها از عشق مي سروديم
بي حكمت به سر مي برديم
و در شعر مقيم بوديم.

نه شعله اي نه باراني
بخوابم؟ چه خوابي. بيدارم و
حال و هواي روزگارم خواب از سر پرانده است
كي مي تواند روزگار را برگرداند؟
خانه؟ اينجا تصويرها و كليد كاروان نامه ها
اتاقي پريده رنگ
كه خاكستر رازها رويش نشسته است.
كتاب هايي كه خاك گرفته اند.
چشم اندازي كه بازيچه باد است
نه شعله اي نه باراني
اين چه تصويري است؟

بخوابم؟ چه خوابي. بيدارم و
خواب از چشم من برده است
زاري بيشه هاي ما
كه برگ و بارشان مرده است

جان پناه
از هيچ
از جايي كه معنا
در دشت ها آواره مي شود
عشق مي آيد و غريب مي ماند
گسترده تر از گمان ما و
بالاتر
آيا در اين اخگر
جان پناهي هست؟

جنون بالش ها
اتاق- چه روشنايي- تيره و تاباني
شامگاه، تاريك- روشن نيست
اتاق- موجي است
اينك موج اوج گرفته و
بالش ها سر به جنون برداشته اند.

بستر يورشي است
بال در آورده و حنجره
آه مي كشد- بي واژه

اتاق- موج و اندام ما
كشتي هايي تن به دريا زده

شعر معاصر ايران
محمد باقر كلاهي اهري
004389.jpg
بالكان (۱)
چه مي شود كرد؟
اين پروانه ها
بوي شيرين علف هاي هرز را دوست مي دارند
اين جا روي شقيقه هاي اين پسران

چه مي توان كرد؟
اين پروانه  ها
از شعاع هاي خورشيد بالا مي آيند
و قوسي مي زنند
و روي شيارهاي گود مي نشينند و پا مي شوند
كنار اين سربازان كشته
اين پسران كه مادرانشان آنها را
در گهواره تابانيده اند
در رويا
در نوبهار
بالكان (۲)
چه مي شود كرد كنار اين چمنزارها
نزديك شيارهاي باريك
در اين دشت دور افتاده با خاك سياه
كه لاله هايش به نور قهوه اي رنگ غروب دل باخته اند
چون عكسي در يك مجله كهنه
در كولبار سربازي كه اين جا افتاده
اين جا در نزديكي آسمان

كنار درناها
كنار بارانها
كنار نورها
اين ساقهاي خسته تا كجاها مي آيند
و اينجا روي ماسه ها دراز مي كشند
و باران و خاك آنها را خسته مي كند
بيش از اين
بالكان (۳)
ما مثل زنده ها لجوج بوديم
مثل هم بي رحم بوديم
و مرگ از گوشه چشم كه ما را ديد
سر رسيد و راه ما را كوتاه كرد
و خستگي ما را فهميد
در اين نزديكي هاي غروب
و بعد از صداي ملخ هاي هواپيماهاي قديمي
اين صداي كلاغها ديگر چه مي گويند
براي ما كه ديگر اين جا افتاده ايم
نزديك اين كوره راه روستايي
و كنار چراغهاي اول شب
و خنده هايي كه باد آنها را برده است

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |