پنجشنبه ۴ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۱۷
آسيب شناسي تاريخي تحزب در ايران-بخش دوم
باز هم تحزب
يكي از دلايل ناكارآمدي احزاب سياسي
احزاب دستوري است. اين احزاب
به سه صورت ظهور مي كنند:
۱- احزاب شخصي
۲- احزاب كارگزاران متعهد
۳- احزاب شرايط ويژه سياسي
009450.jpg
محمدحسين باقري خوزاني
اشاره ؛
روزگذشته به مناسبت برگزاري همايش فصلي خانه احزاب ، به بررسي جايگاه تاريخي تحزب در ايران پرداختيم .به دنبال درج بخش اول اين مطلب ، قسمت دوم وپاياني آن امروز از نظرتان مي گذرد .

عدم توازن توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي خود عامل مهم ناكارآمدي احزاب سياسي است. در جوامع جهان سوم شرط لازم براي پايداري احزاب سياسي عدم تقارن آنها با توسعه اقتصادي است. ادوار مختلف تاريخ معاصرقبل از ايجاد جمهوري اسلامي گوياي عدم تطابق وضعيت هاي توسعه سياسي با توسعه اقتصادي است. شواهدتاريخي فراواني نيز بر اين مبنا وجود دارد.

۴- بين تمركز گرايي در قدرت و ناكارآمدي احزاب سياسي رابطه مستقيم وجود دارد.اين فرضيه معتقد است در مقاطعي كه حكومت مركزي در ايران ضعيف شده، رشد و فعاليت احزاب سياسي چشمگير بوده است. به اين معني كه تضعيف حكومت مركزي با افزايش اختيارات ايالات و استانها همراه بوده است و نوعي فدراليسم موقتي را به همراه داشته است. به عنوان مثال پس از شهريور ۱۳۲۰ كه همراه با تضعيف حكومت مركزي بود شاهد رشد فعاليت هاي حزبي هستيم و در دوره اقتدار رضاخاني هر نوع فعاليت حزبي سركوب مي شود.
۵- تشكيل احزاب فرمايشي از سوي حكومتها مانع كارآمدي فعاليت حزبي شده است. منظور از فرمايشي بودن آن است كه مثلاً در تاريخ تحزب ايران با احزابي مواجه مي شويم كه به واسطه منزلت شخصي يك فرد يا به وسيله دستگاه حكومتي و يا براي مقابله با يك گروه خاص به صورت عكس العملي و دستوري تشكيل شده اند. در نتيجه اين احزاب، خودجوشي و الزام اعتقادي و اجتماعي نداشتند و با از ميان رفتن شخصيت با نفوذ و يا دستيابي به هدف خاص سياسي و يا كسب منافع غيرسياسي آنها نيز از ميان رفتند و آثاري از «بي اعتمادي»  براي مشاركت اجتماعي و سياسي باقي گذاشتند. اخلاق سازشكاري، تسليم، ريا و نفاق و حيله گري مشخصه اين احزاب بود كه در مجموع باعث ناكارآمدي فعاليت حزبي گرديد مانند حزب تجدد كه با شعار جمهوريت باعث تغيير سلطنت شد و با اين شعار رضاخان را به جاي احمدشاه بر تخت نشاند.
۶- حكومتهاي وابسته مانع از شكل گيري احزاب واقعي و تحزب مي شوند. در واقع رژيم هاي خودكامه كه خود مباشر امپرياليسم هستند در ايران همواره ماهيتاً با دموكراسي و فدراليسم مخالف بود ه اند. از آنجا كه احزاب واقعي وسيله و ابزار كنترل قدرت هستند اين حكومت ها با آن مخالفت كرده و مانع از شكل گيري، نضج و رشد آن مي شدند. به عنوان مثال رژيم پهلوي به آمريكا وابسته بود و اين وابستگي عامل مهمي در سركوب حركتها و جنبش هاي اصيل و خودجوش مردمي در هر قالبي است.
۷- عدم توازن توسعه سياسي يا توسعه اقتصادي خود عامل مهم ناكارآمدي احزاب سياسي است. در جوامع جهان سوم شرط لازم براي پايداري احزاب سياسي به ويژه در كشورهاي جهان سوم عدم تقارن آنها با توسعه اقتصادي است. ادوار مختلف تاريخ معاصر ايران گوياي عدم تطابق وضعيت هاي توسعه سياسي با توسعه اقتصادي است. شواهد تاريخي فراواني نيز بر اين مبنا وجود دارد.
اكنون با نگاهي به اين فرضيات احزاب و جامعه ايراني را به صورت عيني تري بررسي مي كنيم.
انقلاب مشروطيت و تفكر ايدئولوژي سياسي آن بايد از دو گذرگاه عبور مي كرد: ۱- تغيير فرهنگ سنتي حاكم ۲- دگرگون كردن نظام سياسي فردي و غيردموكراتيك. بنابراين از دو سو مورد حمله و انتقاد قرار گرفت: حاميان استبداد و متوليان فرهنگ سنتي. از آنجا كه در فرهنگ سنتي مشاركت سياسي به مفهوم جديد آن معنا نداشت و اين فرهنگ به نظارت اجتماعي در قالبهاي جديد آشنا نبود، در برابر آن واكنش نشان داد. به عبارت ديگر فقدان فرهنگ اجتماعي مشاركتي مهمترين انگيزه مخالفت ها شد. در غرب انگيزه تأمين منافع فردي باعث مشاركت سياسي در قالب احزاب و پارلمان جهت تأمين منافع و حقوق فردي تلقي مي شود. در حالي كه در ايران مردم تأمين منافع فردي خود را در بركناري هرچه بيشتر از مشاركتهاي اجتماعي و حزبي مي دانند.
نكته بسيار مهم ديگر در اين حوزه آن است كه در غرب مراجع و تأسيسات مشاركتي سياسي در فرهنگ سنتي (كليسا، انجمن هاي ادبي و علمي و اشراف و ملوك الطوايف و...) از بين رفته يا به شدت تضعيف شدند و نقش آنان به نهادهاي جديد احزاب، اتحاديه ها، مطبوعات، پارلمان و... منتقل شده است. در ايران نقش نهادهاي سنتي گذشته تا حد زيادي باقي مانده است. مانند: مساجد، روحانيت، خاندان ها، ريش سفيدان و...
از قاجاريه (۱۲۱۰) تا قبل از انقلاب اسلامي اعتقادات ديني بيش از آنكه مولد حركتهاي سياسي باشند، ابزار حركتهاي سياسي واقع شده اند. در قيام تنباكو، انقلاب مشروطيت، سقوط محمدعليشاه، مجاهدتهاي مرحوم مدرس و... نيز جنبش هاي سياسي اصلاح طلبانه، ضد استبدادي و ضد بيگانه،از اعتقادات ديني به عنوان حربه و ابزار استفاده مي كردند و تعلقات ديني مردم وسيله اي جهت نيل به اهداف سياسي- اجتماعي بود. به اين دليل كه در هيچ كدام از اين حركتها تحقق اعتقادات ديني با برپايي يك حاكميت مذهبي از نوع مصطلح امروزي مد نظر نبود. در نتيجه اولاً اعتقادات ديني و نهادهاي وابسته [مساجد، مدارس علميه و روحانيت...] كاركردهاي احزاب سياسي مانند راه اندازي اعتصاب، تحريم كردن موردي، بسيج همگاني، تغيير دولتها، موضع گيري در برابر مصوبات پارلمان و ترجمه افكار عمومي جامعه را برعهده داشته اند. ثانياً گروه هايي كه به اسم احزاب فعاليت كرده اند نتوانسته اند اين كاركردها را از خود بروز دهند. در جريان لغو قرارداد تالبوف كه به قيام تنباكو منجر شد، تغيير قرارداد رويتر، مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ و در نهايت لغو آن چيزي كه بيش از همه ابزار مبارزه قرار گرفت، مسائل اعتقادي بود. همين طور افتادن عمامه مدرس در جريان نطق پيش از دستور وي در مخالفت با شعار جمهوري رضاخاني و سيلي اي كه يكي از نمايندگان حزب تجدد در مجلس به او زد و عمامه را از سر ايشان انداخت مخالفت با جمهوري را در جامعه چنان شدت بخشيد كه از آن صرف نظر شد. بركناري مصدق و روي كار آمدن قوام در تير۱۳۳۱ تنها به اين دليل چهار روز طول كشيد كه آيت ا... كاشاني در مصاحبه مطبوعاتي خود از «جهاد اكبر»  و مبارزه ملت براي «حفظ استقلال» سخن گفت و با بسيج عمومي مردم باعث بازگشت مصدق به قدرت شد، تغييري كه هيچ جناح و حزبي نمي توانست به وجود آورد، چرا كه از چنان قدرتي براي بسيج مردم ناتوان بود. ترور حاجيعلي رزم آرا بر اساس معيارهاي مذهبي به عنوان «مفسد في الارض» و «صدواعن سبيل ا...» يكي از موانع عظيم ملت را در راه رسيدن به حقوق ملي خويش از پيش پا برداشت. در حالي كه مبارزات پارلمانتاريستي و حزبي نتوانسته بود از پيشروي دربار انگلستان و آمريكا در اين موضوع جلوگيري كند. ميخلز تئوري پرداز نخبه گرايي معتقد است: «نقشي كه رهبران احزاب سياسي به عهده دارند از لحاظ روانشناسي اجتماعي مانند نقش رهبران روحاني است، با اين تفاوت كه احتياج مذهبي توده ها از رهبران ديني به رهبران حزبي منتقل شده است. با توجه به شواهد تاريخي پيش گفته، جامعه ايراني در اين زمينه همواره دچار يك «بحران انتخاب» بوده است. زيرا كاركرد احزاب سياسي در اشكال شناخته شده را با توجه به تجربيات تاريخي با كاركرد نهادهاي مذهبي و مكانيزم هاي فرهنگ سنتي در تضاد ديده است. براي حل اين تضاد سه راه وجود دارد:  يا بايد از داشتن احزاب سياسي صرف نظر كند يا بايد از كاركرد نهادهاي ديني و تأسيسات مذهبي فاصله بگيرد و راه سوم آن است كه به تأسيس احزاب ذوجهتين اقدام كند. احزابي كه همزمان ويژگي احزاب كلاسيك را همراه با مكانيسم هاي فرهنگ سنتي دارا باشد. اين فرمول از دهه۱۳۴۰ با پيدايش هيأت هاي مؤتلفه اسلامي، حزب ملل اسلامي، سازمان مجاهدين خلق و نهضت آزادي به عمل رسيد كه البته اين احزاب نيز نتوانستند به نمونه هاي كارآمدي و پايداري احزاب سياسي تبديل شوند.
همان گونه كه در بحث فرضيات آمد يكي از دلايل ناكارآمدي احزاب سياسي، احزاب دستوري است. اين احزاب به سه صورت ظهور مي كنند: ۱- احزاب شخصي ۲- احزاب كارگزاران متعهد ۳- احزاب شرايط ويژه سياسي. اين احزاب فاقد ريشه هاي عميق اجتماعي، تشكيلات منسجم حزبي و ايدئولوژي مدون هستند. در تاريخچه سياسي ايران حزبي كه توسط يك شخصيت اشرافي تشكيل شده باشد يافت نمي شود. به طور كلي نقش شخصيت هاي اشرافي و تباري در ناكارآمدي احزاب سياسي ايران ناچيز بوده است و عوامل فرمايشي بودن، وابستگي احزاب به نظام سياسي و نقش رجال پرسابقه در ناكارآمدي مؤثر تر بوده است. حزب دموكرات قوام توسط قوام تشكيل شد. گردش قوام از انگليس به هواداري آمريكا و سپس چرخش به سمت شوروي همه از خلق و خوي سياسي او برمي خاست. طبع متكبر قوام باعث مي شد كه با هر كه بخواهد مخالفت كند و به هر كه بخواهد روي آورد. آنچه مهم بود شخصيت سياسي او و توانمندي هاي او بود. تنها دو نكته در كارنامه سياسي او مقبول جلوه مي كند. يكي واقعه آذربايجان و تلاش براي خروج نيروهاي شوروي از ايران و ديگري درگيري با سردار سپاه. بي اعتمادي حاكم بر فضاي حزبي در اين دوران چنان بود كه پس از تعطيلي حزب دموكرات اموال آن توسط هوادارانش به غارت رفت!
سليمان ميرزا رهبر حزب سوسياليست نيز با حركتهاي زيگزاگي خود اعتبار احزاب سياسي را نزد مردم پائين آورد. رفتار او به سه دليل ضربات مهلكي بر فرهنگ حزب گرايي در ايران وارد كرد. گلاويز شدن با مدرس، دفاع از جمهوريت و دفاع از تغيير سلطنت همزمان. تدين رهبر فراكسيون تجدد نيز به همين دلايل ذهنيت جامعه سياسي را از عمل حزبي مخدوش كرد. سيد ضياء طباطبايي كه به تأسيس حزب اراده ملي مبادرت كرد با سه شعار دفاع از دين اسلام، ضديت با حزب توده و عوامل شوروي و مشروطه خواهي و ملي گرايي وارد مبارزات حزبي شد اما خيلي زود روشن شد كه يك مهره انگليسي است. اين حزب نيز در جذب توده ها و سازماندهي مردم ناكام ماند. مظفر بقايي و حزب زحمتكشان نيز يكي از مظاهر احزاب شخص محور است. اين حزب گرچه ظاهراً گرايشات سوسياليستي داشت اما تمام مواضع و حركتهاي خود را عليه حزب توده سازمان مي داد و با آن مخالفت مي كرد. در مرحله بعد به مخالفت با مصدق برخاست. بقايي فردي زيرك و غيراصولي بود كه در ابتدا چهره ملي و انقلابي داشت و به تدريج چهره اي ضدملي پيدا كرد. اسناد لانه جاسوسي بعد از انقلاب مشخص كرد كه دكتر بقايي با وابسته كارگري سفارت آمريكا در يك ملاقات پنهاني گفت وگو كرده و اطلاعاتي راجع به هدف هاي سياسي اش و شرايط عضويت و متدهايي كه حزب زحمتكشان از راه آن تأمين مالي مي شود ارائه داده است. از آن تاريخ به بعد بقايي ظاهري ضد آمريكايي مي گيرد و يك سپهبد به عنوان رابط او با سفارت مسئول برقراري تماس ها مي شود. (اسناد لانه جاسوسي، ج ۲۳،  ص ۱۴۱) اين اسناد در يك جمله نشان مي دهد كه شخصيت هاي بدلي و احزاب بدلي چه تأثيري در بدبيني و سوءظن مردم نسبت به تحزب ايجاد كرده اند. پس از كودتاي ۲۸ مرداد احزاب اين گونه محدود يا تعطيل مي شوند. در دهه ۱۳۳۰ دو حزب بر محور دو شخصيت خانداني منوچهر اقبال و اسدا... اعلم تشكيل مي شود. حزب مردم بوسيله اعلم در ۱۳۳۶،  حزب مليون بوسيله اقبال در ۱۳۳۷ و حزب ايران نوين بوسيله حسنعلي منصور در ۱۳۴۳ تأسيس شدند. احزابي كه به صورت آشكار توسط حاكميت هاي وقت به وجود آمدند و به نمايش حزب بازي در صحنه سياسي پرداختند.
دو حزب ايران نوين و مردم مخلوق دولت بودند. احزابي مصنوعي كه به مثابه باشگاه هايي بودند كه از شيفتگان قدرت و تشنگان ثروت و شهرت انباشته شده بودند. نظام دوحزبي دستوري محمدرضا شاه هيچگونه تأثيري در بهبود روند انتخابات و پيدايش فرهنگ تحزب در ايران نداشت. دبيركل هاي اين احزاب از سرسپرده ترين عوامل رژيم بودند و اقليت و اكثريت يك  بازي تلقي مي شد. به قول موريس دو ورژه اين احزاب «سنديكاهاي شخصيت هاي قابل وزارت» بودند. بزرگترين عيب اين احزاب ناتواني در جلب اعتماد و اطمينان مردم بود. اين آفت به طور ارگانيك در كليت فرهنگ حزب گرايي ايران تأثير داشته است. حزب ايران نوين آشكارا باشگاه دولتمردان آمريكايي رژيم بود. هويدا، آموزگار، فريدون مهدوي، هوشنگ انصاري، منوچهر آزمون، عبدالمجيد مجيدي و نصرت الله معينيان در زمره سران اين حزب بودند.
حزب رستاخير در سال ۱۳۵۴ به دستور شاه تشكيل شد و وزير دربار (اعلم) با صراحت گفت كه «اين حزب، حزب شاه است». شاه پس از تأسيس حزب رستاخيز كه تير خلاصي بر پيكر نيمه جان تحزب بود، اعلام كرد كه «ايرانيان يا به اصول سه گانه نظام شاهنشاهي، انقلاب شاه و ملت و قانون اساسي اعتقاد دارند كه بايد به حزب بپيوندند، يا با اين اصول مخالفند كه جايشان در زندان خواهد بود يا بايد از كشور بيرون بروند.» ماهيت مستبدانه حزب رستاخيز خود مفهوم تحزب در ايران را زير سؤال برد. كاركردهاي شهرداري مآبانه اي حزب رستاخير براي خود تعريف كرد كه همه نشان دهنده مأموريت هاي بدلي و عملگرايي هاي غير مرتبط بود، در نتيجه حزب جولانگاه فرصت طلبان، منفعت پيشگان و تملق گويان گرديد. در يك كلام پراگماتيسم بدون پشتوانه سياسي- اعتقادي مشخصه احزاب دستوري بود. بررسي سير پيدايش احزاب فرمايشي نشان مي دهد كه در هر دهه اعتبار اين احزاب نسبت به گذشته كمتر گرديد.
در نتيجه واژه هايي نظير حزب، كنگره حزب، كانون حزبي، ميتينگ حزبي، فعاليت حزبي، عضويت در حزب و ... به كاريكاتور تبديل شدند و تصنعي بودن روزنامه هاي حزبي و بيانيه هاي حزبي بر همه روشن بود.
وابستگي به بيگانگان به معناي وابستگي ايدئولوژيكي- سياسي مرامنامه ها و ليدرهاي حزبي يكي ديگر از عوامل مهم ناكارآمدي احزاب سياسي در ايران است. در اينجا وابستگي كادرها و ليدرها به تنهايي مد نظر نيست بلكه وابستگي ايدئولوژيكي و فرهنگي نيز در ناموفق بودن احزاب تأثير داشته اند. در واقع بسياري از رهبران احزاب سياسي استقلال داشتند و مزدور بيگانه نبودند اما وابستگي فكري و فرهنگي و يا تعلقات سياسي به بلوك هاي خارجي داشته اند. احسان طبري در كتاب «كژراهه» مهمترين عامل ناپايداري احزاب ماركسيستي و توده را در ايران وابستگي مرامي و سياسي به ايدئولوژي ها و قطب بندي هاي سياست جهاني و بيگانگي ايدئولوژيكي با ساختار كلي اعتقادات جامعه ايراني دانسته است. طبيعي است شعارهاي سياسي و جذابيت هاي اجتماعي كه با اعتقادات مردمي پيوند استراتژيك نداشته باشند، طبعاً ناپايدار خواهند ماند. نتيجه فعاليت هاي حزبي فرقه دموكرات آذربايجان در نهايت به ۲۵۰۰ كشته، ۸۰۰۰ زنداني، ۳۶۰۰۰ تبعيدي و ۷۰۰۰۰ پناهنده منجر شد. در نتيجه اين وابستگي ها هر گاه در جامعه ايراني حزبي پديدار مي شد قبل از هر چيز كنجكاوان سياسي از يك سو و اقشار مختلف مردم از سوي ديگر در پي كشف رشته وابستگي آن حزب به يكي از قطب هاي جهاني بودند، به نحوي كه براي پي بردن به افكار يك نفر عضويت حزبي او معيار بود و نقش  رهبر يك حزب نقش واسطه ميان يك سفارتخانه خارجي و دوستان حزبي اش بود. يكي ديگر از علل ناكامي و ناپايداري احزاب سياسي ناهماهنگي ميان توسعه سياسي و توسعه اقتصادي است. در طول تاريخ تحزب در ايران مشاهده مي كنيم كه در ادوار توسعه اقتصادي فعاليت حزبي بسيار محدود مي شود و در دوره توسعه سياسي فعاليت اقتصادي مغفول واقع مي شود. نخستين تجربه توسعه سياسي پس از مشروطيت (۱۳۰۴-۱۲۸۵) بدان جهت با شكست مواجه شد كه با توسعه اقتصادي تقارن نداشت. در واقع اصلاحات اقتصادي يكي از اميدهاي وابسته به مشروطيت جامعه ايراني بود. ناظم الاسلام كرماني در كتاب «بيداري ايرانيان» از مشاهده دو وضعيت متفاوت كه تأثير يكساني در مردم به جا گذاشته اظهار شگفتي مي كند. او مي نويسد زماني كه مجلس به توپ بسته شد مردم خوشحال بودند كه هرج و مرج تمام شد و شاه از اين پس امور را سر و سامان مي دهد. دومين بار وقتي كه مجاهدين يك سال پس از به توپ بستن مجلس، آهنگ فتح تهران كردند، مردم خوشحال بودند كه از هرج و مرج اجتماعي يك ساله استبداد صغير نجات خواهند يافت.
اين نشان مي  دهد كه مردم اصلاحات اقتصادي را در كنار اصلاحات سياسي و نه جداي از يكديگر مي خواستند و همواره فقدان يكي موجب ركود و اضمحلال ديگري مي  گرديد. در دوره رضاخان توسعه اقتصادي در دستور كار بود و هر نوع فعاليت سياسي سركوب شد و در نهايت نظام اجتماعي دچار بحران شد و سقوط ديكتاتور در۱۳۲۰ به اين وضع پايان داد. (در اينجا حكومت وابسته بود و با تحزب مخالفت مي كرد.) در دوره كوتاه مصدق شاهد همگامي نسبي توسعه اقتصادي و سياسي هستيم. تز اقتصاد بدون نفت، تكيه بر بورژوازي ملي و منابع داخلي، اتخاذ سياست هاي صرفه جويانه، جلوگيري از هزينه هاي بيهوده دولتي و درباري در مسير توسعه اقتصادي اند كه البته تحريم ها آن را ناكام گذاشتند. آزادي احزاب سياسي و مطبوعات و تريبون هاي آزاد نيز در انتقادهاي تند به مصدق تجلي مي يابد. پس از كودتا شاهد توقف توسعه اقتصادي، اعدام فدائيان اسلام،  ممنوعيت حزب توده، تبعيد آيت ا... كاشاني و پس از آن توسعه اقتصادي وابسته به كمك آمريكا هستيم (۳۹-۳۲) در سال هاي (۴۲-۳۹) درگيري رژيم با روحانيت و دانشگاه و كشمكش هاي دوره حاكميت به كندي توسعه اقتصادي منجر مي شود. شدت توسعه اقتصادي و افزايش اختناق سياسي مشخصه سال هاي ۵۶-۱۳۴۲ است كه در نهايت به انقلاب اسلامي منجر مي شود.
تاريخ بعد از انقلاب از حيث تحزب به سه دوره قابل تقسيم است. دوره اول بعد از انقلاب پيدايش احزاب متنوع نشان از بسته بودن رژيم قبلي داشت. اين وضعيت منجر به هرج و مرج سياسي و اجتماعي گرديد، به نحوي كه به عاملي براي تهديد نظام تازه تأسيس و وحدت ملي تبديل شد. شاخه هاي نظامي احزاب چپ به ترور مخالفان خود پرداختند و «بي اعتمادي تاريخي» مردم را نسبت به تحزب تعمق بخشيدند. شروع جنگ تحميلي و حمله يك كشور خارجي نيز عامل مهمي در توقف اين فعاليت ها بود. دوره دوم دوره ركود فعاليت حزبي است. در اين دوره جنگ مسئله اصلي كشور است و هر نوع گروه گرايي مانع حفظ بسيج مردمي كه نياز مبرم حفظ مرزها و نظام مي باشد تلقي مي گردد و از آن احتراز مي شود. دوره سوم دوره بعد از جنگ و پس از رحلت بنيانگذار انقلاب اسلامي است كه جامعه و نظام سياسي نياز به تحزب را احساس مي كند. اين دوره پس از دوم خرداد تشديد شد و امروزه شاهد برگزاري كنگره هاي متعدد حزبي از سوي گروه هاي سياسي هستيم. با توجه به جواني جمعيت جامعه ما و تقاضاهاي فزاينده اين جمعيت براي مشاركت جويي، نقش احزاب سياسي در شكل دهي به افكار عمومي، انسجام بخشي سياسي و اجتماعي و توجيه افكار عمومي در تحمل اصلاحات اقتصادي بسيار اساسي است، به شرطي كه احزاب سياسي تلاش كنند خود را در برابر آسيب هاي تاريخي تحزب در ايران بيمه كنند.اما پيش از آن تبيين تئوريك جامعي از تحزب در نظام ولايي و چارچوب هاي آن به نحوي كه به اجماع نظر نخبگان منجر شود، به عنوان مبناي فعاليت هاي حزبي ضروري خواهد بود.

نگاه
گارد ويژه اميد آمريكا در عراق
با تيره شدن روابط آمريكا با ديگر كشورها به دليل رفتار سبعانه سربازان آمريكايي در عراق، بعضي از دولتمردان و قانونگذاران سياسي، نگران عملكرد آتي آمريكا در عراق تحت لواي برقراري امنيت، بوده و عقيده دارند نيروهاي آمريكايي عملكردي نامتعادل و غيرانساني در قبال مردم عراق دارند. آنها معتقدند وخامت اوضاع به حدي است كه در آينده اي نه چندان دور، كودكان عراقي نيز آماج حملات سبعانه آنها قرار خواهند گرفت و اين آغاز تراژدي ديگري است.
سيزده شخصيت دموكرات طي نامه اي به دونالد رامسفلد اظهار كردند: «برقراري امنيت، با استفاده از گارد ويژه امنيتي در كشوري بحران زده و درگير خشونتي چون عراق چيزي جز يك مأموريت كلاسيك و از پيش تعيين شده براي ارتش آمريكا نيست.»
آنها در ادامه اظهار داشتند: «خطر زماني شديد تر احساس مي شود كه آمريكا اجازه هر گونه عملكردي را به اين گارد ويژه داده و در مواردي حتي عملكرد آنها خارج از كنترل دولت آمريكا است و اين رفتار وحشيانه، وام دار هزينه هاي سنگين دولت آمريكا براي تأمين رفاه اين گارد ويژه است.»
دموكرات ها عقيده دارند ارتش آمريكا در عراق بايد تحت سرپرستي و نظارت دقيق  قرار گيرد وگرنه بايد در انتظار رفتارهاي خصمانه تر و غيرانساني تر بود.
اين گارد ويژه كه بالغ بر ۲۰ هزار نفر اعلام شده اند هزينه اقامت و... خود را از كانال هاي مختلفي چون كمپاني هاي فعال در عراق كه تحت نظارت دولت اتئلافي موقت فعاليت  مي كنند، دولت موقت آمريكا در عراق، وزارت دفاع آمريكا و تعدادي شركت  بزرگ و كوچك دريافت مي كنند و دريافت هزينه اقامت از كانال هاي مختلف رفتار سبعانه آنها را تشديد مي كند!
از ميان اين لشگر عظيم، كه عده اي متعلق به آمريكا و عده اي متعلق به ديگر قدرت هاي بزرگ هستند، براي نظارت و سركشي به نقاط مختلف مانند افغانستان و اكنون عراق براي آموزش به نيروهاي نظامي، امدادرساني به مردم، آموزش هاي سياسي، نظامي و... اعزام مي شوند.
جدا از پنتاگون، عده  زيادي از دولتمردان سياسي، تجهيز ارتش يا گارد ويژه آمريكا را راهي به جز سرپوش گذاشتن بر نابساماني هاي حاصل از جنگ سرد و كاهش التهاب ناشي از آن و توجيه علل جنگ در عراق به عنوان جنگ عليه تروريسم، نمي دانند. در حقيقت بسياري از افراد گارد ويژه، حتي براي مدتي كوتاه در ارتش آمريكا حضور داشته اند و پس از كناره گيري يا بازنشستگي از ارتش وارد گارد ويژه شده اند تا به سرعت براي اعزام به مناطق مختلف و موقعيت هاي حساس آماده باشند. در واقع همه اين افراد دوره آموزشي خود را در ارتش آمريكا طي كرده و پس از كارآزمودگي براي ارتش ويژه انتخاب مي شوند.
ترجمه: مهتاب صفرزاده
منبع: كاترين فلگر شرادر
خبرنگار آسوشيتدپرس

سياست
ادبيات
اقتصاد
انديشه
ايران
زندگي
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |
|  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |