پنج شنبه ۲۶ تير ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۰۹- July, 17, 2003
هماوردي ماركس و داستايوسكي
زير ذره بين
شرّ از نظر ماركسيست ها چيزي غيرواقعي است و مسأله، فقط مسأله شرّ اجتماعي است كه به واسطه انقلاب مي توان آن را ريشه كن كرد. اما از ديدگاه داستايوسكي، شرّ واقعيتي فردي است كه در قلب هر انسان جاي دارد و اين شرّ - به طور مشخص- در ابزارهاي خشونت آميزي بازتاب مي يابد كه انقلاب مجري آن است.
آلبرتو موراويا
ترجمه: يوسف عزيزي بني طرف
اشاره:
آلبرتو موراويا، نويسنده بلند آوازه ايتاليايي در سراسر زندگي خويش عاشق داستايوسكي بود. ما تأثير اين نابغه روس را بر رمان هاي اجتماعي- رواني موراويا همچون «بي خيالي ها» «زني از رم»، «دلتنگي» و «چوچارا» مي بينيم. خود موراويا نيز چندين بار به اين امر اعتراف كرده است.
موراويا به لنينگراد سفركرد تا سنت پطرزبورگ داستايوسكي را از نزديك ببيند. وي خاشعانه در برابر اتاقي ايستاد كه نويسنده بزرگ روس، رمان «جنايت و مكافات» را در آن نوشته بود و تكه اي از تخته در اتاق را به عنوان يادبود با خود برد.
موراويا، مقاله «دوئل ماركس با داستايوسكي» را نخست در مجله «Encounter» (شماره ۷ نوامبر۱۹۶۵)چاپ كرد كه بازتاب گسترده اي يافت و تقريباً به همه زبان هاي اروپايي ترجمه شد. اين مقاله بيست و پنج سال بعد- سال ۱۹۹۰- در مجله «مسايل ادبي» شوروي سابق به روسي برگردانده شد. در دسامبر ۱۹۹۱ مجله ادبي «ابداع» در مصر اين مقاله را به عربي چاپ كرد.
اين مقاله به هنگام چاپ اهميت فراواني يافت و اين البته فقط ناشي از شهرت نويسنده ايتاليايي آن نبود بلكه اهميتش به دليل بررسي مبتكرانه رمان «جنايت و مكافات» داستايوسكي است كه در وهله نخست، اندكي صريح و اجتماعي به نظر مي آيد.
بايد توجه كرد كه مقاله موراويا هنگامي منتشر شد كه جهانيان براي نخستين بار واقعيت هايي درباره عملكرد حاكميت استالين را از زبان خروشچف شنيدند. اينجاست كه درمي يابيم چرا آلبرتوموراويا آگاهانه رمان سترگي همچون «جنايت و مكافات» را با نوعي صراحت و بااستناد به تحليل هاي اجتماعي، بررسي مي كند.

***
روس ها، گرچه شرمگينانه و با ترديد فراوان اين مقوله را كه آثار داستايوسكي در دوران حكومت استالين غيرقانوني به شمار مي رفت، رو مي كنند؛ اما واقعيت آن است كه آثار داستايوسكي در اين دوران منتشر نمي شد و چاپ هاي قديم آثار وي در ميان دوستدارانش دست به دست مي گشت. مجله هاي ادبي چيزي درباره او نمي نوشتند و در اين زمينه سكوت پيشه كرده بودند.
001035.jpg

همان گونه كه «فادايف»(۱) چند سال پيش در رم به من گفت، داستايوسكي نويسنده اي روسي به شمار مي رفت كه ممكن نبود پرده فراموشي بر او كشيده شود و اين كار به هيچ وجه شدني نبود. اما در همان حال نويسنده اي واپس گرا به شمار مي رفت زيرا از رژيم تزاري و ارتدكسيسم دفاع مي كرد و درباره هنر گرايش هاي فردي منحطي داشت و در پيله تنهايي فرورفته بود.
آيا مي توان اين داوري را به طور مطلق، درست تلقي كرد؟ به نظر من استالينيست ها كه به داستايوسكي با ديده دشمني مي نگريستند تا اندازه اي حق داشتند و (به ويژه اگر رمان «شياطين» او را درنظر بگيريم) در بسياري از موارد حق هم داشتند.
بهترين مثال، مشهورترين رمان هاي داستايوسكي يعني «جنايت و مكافات» است. اين اثر بزرگ تا ساليان سال، كليد ضروري درك رويدادهاي روسيه و اروپا طي پنجاه سال اخير خواهد ماند (۱۹۱۵-۱۹۶۵).
راسكالينكف كيست؟ وي روشنگر پيش از دوران ماركسيسم است كه اعتراض خود را عليه تنگدستي مفرط و ستم اجتماعي در روسيه نشان مي دهد و چالشگرانه تصميم مي گيرد تا به يك عمل نمادين عليه اين اوضاع دست يازد. راسكالينكف، ماركس را نخوانده بود و شيفته ناپلئون، الگوي سوپرمن تمامي سده نوزدهم بود. همين موارد را از سوي ديگر نزد «ژوليان سوريل» در رمان استاندال نيز مي بينيم؛ قهرمان ديگري كه عاشق ناپلئون بود. راسكالينكف، نه روياي عظمت بلكه عدالت را در سر مي پروراند. بعدها مي بينيم كه وي نفرتش را بر روي پيرزن ربا خوار متمركز مي كند كه در برآيند نهايي با معادله ماركسيستي بهره كشي انسان از انسان، همساز است. اما به راستي در اين حالت، آن پيرزن رباخوار كيست؟ وي تبلور بورژوازي اروپاست كه با سرمايه هاي شركت هاي سهامي كه ثمره ارزش افزوده كار طبقه كارگر است، عمليات مضاربه انجام مي دهد. پيرزن، همان بورژوازي اروپاست كه با درآمد برآمده از پرولتارياي كشورهاي مستعمره و وابسته زندگي مي كند. وي همه اين كار را ناآگاهانه و با وجداني مطمئن انجام مي دهد. اين پيرزن، درواقع، نمادي است كه در ويژگي هاي عمده اش با نمونه سنتي بانكدار غبغب دار شكم گنده كلاه ابريشمي بر سر رمان هاي طنز آميز ضد بورژوازي، تفاوت چنداني ندارد. گرچه راسكالينكف، ماركس را نخوانده بود و خود را ابرمردي فراتر از خير و شر مي پنداشت، اما وي در آن هنگام جنين «كميسر خلق» به شمار مي رفت. درواقع او نخستين كميسر خلق بود كه از ميان لايه روشنفكران- كه به آن تعلق داشت- برخاسته بود و همان انديشه ها، همان گرايش شديد به عدالت اجتماعي، همان اشباع فراوان ايدئولوژيك و همان اصرار بر عمل بر ذهن وي چيره شده بود.
گزينش موجود در برابر راسكالينكف همان گزينش موجود در برابر كميسر خلق و استالين بود: «آيا مي توان پيرزن رباخوار را به خاطر بشريت كشت؟» (بخوان به خاطر چيرگي بر بورژوازي) و اگر مسأله به اين شكل است، پس چرا كمونيست ها از داستايوسكي بدشان مي آيد؟ علت خيلي ساده است. نفرت راسكالينكف از پيرزن رباخوار، ريشه در دين مسيح دارد. درواقع اين نفرت، همان نفرت مسيحيت سسده هاي ميانه از تجارت و نزولخواري و درك تباين آموزش هاي كتاب مقدس با بانكداري و تجارت است. اين نفرت و خصومت كه در گذشته، صدها سال ادامه داشت، باعث تمركز بانكداري و تجارت در دست يهوديان شد. تا اين كه روزي فرا رسيد كه ملت هاي مسيحي اروپا (و در رأس آنان ايتالياييان) درك كردند كه خود نيز مي توانند بانكدار و بازرگان شوند و هم ترس از خدا را در دل هاي شان نگه دارند، بي آن كه در كنه دين خدا مجادله كنند يا با او دشمني ورزند. راسكالينكف -همچون كميسر خلق واستالين- در كشوري قرون وسطايي پا به عرصه وجود گذاشت كه در آن اقوام و گروه هاي اجتماعي محدودي بر بانكداري و بازرگاني چيره بودند. راسكالينكف در كشور عقب مانده فئودالي پا به عرصه وجود گذاشته بود كه همچنان با مسيحيت عارفانه اوليه، پيوندهاي استوار داشت. از اين رو در نظر راسكالينكف بانكداري و بازرگاني عمليات نزولخواري به شمار مي رفت. بورژوازي اروپا و روسيه كه اعمال رباخوارانه انجام مي دادند به پيرزن رباخوار بدل شده بودند. از اين رو كشتن پيرزن- يعني چيرگي بر بورژوازي- ضرورت يافت.
اما در اينجا راه داستايوسكي از ماركسيسم جدا مي شود. ماركسيست ها برخلاف مسيحيان- به طور كلي- مي گويند: «رباخواران را له مي كنيم و پيش مي رويم. پس از مرگ پيرزن، جامعه نوين، بدون طبقات و بدون رباخواران را پديد مي آوريم. اين جامعه جديد، كشتن پيرزن را كاملاً توجيه مي كند.»
داستايوسكي طي همه مراحل جنايت- كه پيوسته فكرش را به خود مشغول كرده و هزاران بار آن را در دلش آزموده و گام به گام ما را دنبال خود كشانده بود- مسيحي باقي مي ماند. اما ناگهان متوقف مي شود و با ديگرگوني حاد و غافلگيرانه اي اعلام مي كند كه راسكالينكف در ارتكاب جنايت محق نبوده است يعني وي اعلام مي كند كه ماركسيست ها و استالين محق نبوده اند. او مي گويد: «نه. نبايد آدم بكشي حتي اگر اين كار به سود بشريت باشد. مسيح گفته است: مرتكب قتل مشو». راسكالينكف توبه نصوح مي كند و با «سونيا» به خواندن كتاب مقدس مي پردازد. داستايوسكي در اينجا، هاله اي از وجد عارفانه را در پايان رمان مي آورد: «در اينجا داستان ديگري آغاز مي شود. داستان انساني كه به تدريج نو مي شود. داستان رستاخيز دوباره و تدريجي او، داستان انتقال گام به گام وي از جهاني به جهان ديگر، داستان شناخت وي از واقعيت جديدي كه تا آن هنگام هيچ شناختي از آن نداشت.»
اما ماركسيست ها مي توانستند رمان را به شكل زير پايان دهند: «در اينجاست كه انقلاب آغاز مي شود.»
001040.jpg

اين تفاوت ميان داستايوسكي و ماركسيسم، خود نتيجه ارزشيابي متفاوت آنان از وجود شرّ است. شرّ از نظر ماركسيست ها، همان پيرزن رباخوار، يعني بورژوازي است كه داستايوسكي- همان گونه كه در آغاز به نظر مي رسيد- اين تز را مي پذيرد. آنگاه آن را رد مي كند و به استنتاج مسيحي روي مي آورد، به اين معنا كه شرّ، پيرزن نيست بلكه ابزارهايي است كه راسكالينكف براي نابودي وي يعني خشونت به كار برده بود. شرّي كه داستايوسكي در رمان ديده بود فقط هماني نيست كه در مرگ خشونت بار پيرزن نمود مي يابد، بلكه در مرتبه نخست، مرگ خشونت آميزي است كه «ليزاوتا» زن بيگناه و متدين و خواهر پيرزن رباخوار دچار آن شد و راسكالينكف وي را به قصد از ميان بردن گواه جنايت، به قتل رساند. به اختصار بايد گفت كه شرّ از نظر ماركسيست ها چيزي غيرواقعي است و مسأله، فقط مسأله شرّ اجتماعي است كه به واسطه انقلاب مي توان آن را ريشه كن كرد. اما از ديدگاه داستايوسكي، شرّ واقعيتي فردي است كه در قلب هر انسان جاي دارد و اين شرّ - به طور مشخص- در ابزارهاي خشونت آميزي بازتاب مي يابد كه انقلاب مجري آن است. داستايوسكي هر نوع توجيه جنايت را نفي مي كند و بر وجود شري تأكيد مي كند كه ريشه كن نمي شود.
بدين سان ما طي نود سال اخير (تا سال ۱۹۶۵) گواه هماوردي داستايوسكي و ماركس در رويدادهايي هستيم كه بر روسيه گذشته است. دور نخست هماوردي، با آفرينش اين شاهكار هنري به سود داستايوسكي پايان يافت. در حالي كه در دور دوم، ماركس با تحقق نظريه اي در انقلاب، پيروز شد. اما به نظر مي رسد كه پيروزي در مرحله سوم با داستايوسكي است: شري كه به كمك انقلاب از پنجره وارد شد همچون سيل از دروازه استالينيسم راه افتاد. يعني آنچه رخ داد، پيامد كاربرد ابزارهايي است كه انقلاب براي تثبيت و تحكيم بنيادهاي خود انجام داد. اين، چگونه شرّي بود؟ خروشچف طي سخنراني خود [در كنگره بيستم حزب كمونيست] در اين باره سخن گفته است. اما من چكيده وار مي گويم: چهره شرّ در اتحاد شوروي به شكل افراد بي شماري همچون «ليزاوتا» و نيز در قربانيان فراوان و بي گناهي كه شكنجه شدند، به زندان افتادند، يا به نام انقلاب كشته شدند، بازتاب يافت. امروزه، از اينان اعاده حيثيت مي شود اما به هيچ وجه آنچه از آنان گرفته شده است به آنان پس داده نمي شود. بار ديگر به اختصار مي گويم كه شرّ همان رنج است، رنج بي حد و مرز، رنجي كه طي پنجاه سال اخير روسيه را دربرگرفت. اين درد و رنج به نوبه خود باعث شد كه راسكالينكف دست به تبر ببرد و آن را به عنوان خير بشريت توجيه نمايد. متأسفانه ضربه اين تبر، درواقع، بسيار سنگين تر از خير بشريت بود. درحقيقت براثر ضربه تبر كفه خير، در فضا بالا رفت، درحالي كه كفه ديگر تا پايين پايين سقوط كرد و بدين سان پيروزي داستايوسكي، ولو براي مدتي، تحقق يافت.

۱) نويسنده انقلابي دوران شوروي

صفحاتي كه از رويا و واقعيت مي آيد
001060.jpg
محسن طاهري
از معدود پديده هايي كه حتي بسيار آن نيز در جامعه ما به شكل يك كمبود حس مي شود وجود مجلات و نشريات هنري، ادبي و فرهنگي است. گرچه گردانندگان آن همواره با بحران مخاطب، جز در لحظه هاي كوچكي از تاريخ، روبرو بوده اند. شروع فعاليت نشريات ادبي به دهه هايي پيش از دهه  هشتاد مي رسد. نشرياتي مانند فردوسي، نگين، الفباء، آرش، خوشه و... كه هر كدام يك دوره اي را با خود به همراه دارند و هر كدامشان باري سنگين را مرحله به مرحله بر دوش كشيدند تا به شانه هاي لاغر من و تو رسيد. گرچه خيلي از ما هرگز پايمان را (اگرچه اهل خواندن) در تحريريه و خيالمان را به ذهن نگران سردبير محترم نبرده ايم اما كمبودها را مي توان حتي از رنگ جلد (اغلب پريده) اين گونه نشريات حس كرد. نشرياتي كه در اوج نابسامانيهاي اقتصادي در حوزه هاي قيمت كمرشكن كاغذ، دستمزد چاپخانه و چشم هاي تيزبين مميزان فرهنگي به تلاش خود براي زنده ماندن ادامه مي دهند.
در طي دو دهه اخير با توجه به پيروزي انقلاب و آغاز يك دوره با مشخصات فرهنگي جديد نشريات ادبي بسياري مانند خود ما آدم ها آمدند و عمرشان به يك، دو دهه نرسيد كه رفتند. با گراميداشت ياد و نام همه كساني كه پيش از اين مسير نفس گير نشريات ادبي را تحمل كرده اند و با احترام به خاطره نام نشريات گذشته در اين مقال سعي بر آن داريم تا به بررسي كلي و سپس جزء به جزء نشريات زنده ادبي، هنري و فرهنگي اين روزها بپردازيم.
اغلب كساني كه حتي اين روزها در اوج شهرت ادبي و در قله رشد و شكوفايي خود نشسته اند و تمامي آناني كه در راهي بس دشوار در حركتند بهترين و تلخ ترين خاطرات هنري خود را مديون يكي از همين مجلات ادبي مي دانند. نخستين اثري كه از ما در يكي از صفحات يكي از همين نشريات به زيور چاپ آراسته شد ما را آن قدر به خود اميدوارمان كرد كه همين ديروز فهميديم بيست سال از آن زمان گذشته است.
نمي توان منكر تاثيرات مثبت يكايك اين گونه نشريات شد كه براي هر سطر و حرف آنها خون جگرها و خون هاي جگر خورده مي شود. گنگستربازيهاي ادبي در همه جاي جامعه ادبي ما از پشت تريبون شبهاي شعر گرفته تا پشت در كليد شده فلان معاون سردبير ادامه دارد. بايد با نهايت اندوه و تاسف بگويم كه كم نبوده اند نشرياتي كه نه تنها باري بر شانه نبرده اند بلكه با كج رويها و ناجوانمرديها جريان اصيل شعرمان را به تمسخر گرفته اند.
اما تنها اميدي كه ما را زنده نگه مي دارد، اميد به روزهاي آينده است. اميد به اينكه از ميان ما شاعران و نويسندگان بزرگاني برخيزند تا عدالت را بر پيشانيهاي خيس عرق و خون چشم هاي شب بيدار جاري سازند. اين اميد است كه هنوز ما را وادار مي كند تا آخرين و تنها مايه هاي اندك جيبمان را به مرد پشت دريچه بدهيم و براي اينكه آبروداري كرده باشيم توي دلمان بگوئيم: «بازهم گرون شد». اون دفعه ۳۰۰ تومن بود».
اين اميد است كه شايد روزي بيمار سلامت يابد با اندك توانمان، با همين ۴ تا صد توماني پاره نوازشش كنيم. ما خودمان را به نفهميدن، نشنيدن و نديدن مي زنيم چون اميدواريم. اميدواريم تا يكي از همين روزها تيتر درشت يكي از همين نشريات ادبي به عكس و نام فرزندي از اعماق جنگل هاي مازندران و از ميانه هاي كوير دامغان و كناره ساحل خليج فارس پر كند. نامي كه تاكنون نشنيده ايم و عكسي كه نديده ايم.

نگاه
نبايد در پي رقابت باشيم
گفت وگو با حسن ميرعابديني، منتقد
گفت وگو از: سامان شايان
اشاره:نقد سالم بي شك يكي از راهكارهاي ارتقاء جنس و درون مايه ادبيات هر كشوري است. در اغلب سرزمين هايي كه ادبيات آنها رشد نيافته و جهاني نشده است، يكي از دلايل مي تواند، ريشه در عدم وجود جريان هاي منتقدانه داشته باشد. ما در ايران هنگامي كه نگاهي بر آثار منتقدانمان مي اندازيم، درمي يابيم كه اغلب آنها به نگاه هنري - ادبي شش دانگ در كارهاشان دست نيافته اند و بيشتر به نقد غريزي مي پردازند.
اما با اندكي تأمل بر كتاب سه جلدي «صد سال داستان نويسي» مي توان گفت حسن ميرعابديني منتقدي است كه كار را بر خود سخت مي گيرد و نقد را جدي مي انگارد. گفت وگوي ما هم با ميرعابديني، پيرامون وضع نقد ادبي و علل و عوامل ريشه اي در بيماري جريان هاي نقد شكل گرفته در ايران است:

***
* اساسا رويكردتان به نقد ادبي در ايران چگونه است؟
- نقد ادبي ما به مانند بقيه امورمان است. مگر ادبيات داستاني و شعر ما در سال هاي اخير تغيير و تحول اساسي يافته كه نقد هم تغيير و تحولي داشته باشد؟ به نظر من، نقد براي شكل گيري نياز به فضايي براي نقدپذيري دارد؛ فضايي كه گفت وگو و مكالمه در آنجا حرف اول را بزند. در فضايي كه به گفت وگو اعتنايي نشود - خصوصا ميان روشنفكران و نويسندگانمان - نبايد انتظار شكوفايي نقد را داشت.
ضمنا، نقد ادبي براي شكوفا شدن، نياز به يك سلسله پشتوانه از ديگر علوم هم دارد. مثلا ما روانشناسان، جامعه شناسان و فيلسوفاني مي خواهيم كه پشتوانه هاي تئوريك نقد ادبي مان را بسازند. شما وقتي در اروپا و يا آمريكاي لاتين مي بينيد كه نقدشان شكوفا شده، صدالبته حاصل يك سلسله تحولات فلسفي - اجتماعي است كه آن نقد بر پايه هايش به پيش مي رود. البته اين بحث، بحث مفصلي است، چون به واقع ما هيچ وقت تئوريسين ادبي و نظريه پرداز ادبي نداشته ايم و حتي بهترين منتقدان ادبي ما، تئوري هاي خارجي را گرفته اند و تنها كاري كه كرده اند آن را با مسائل داخلي خودمان انطباق داده اند.
001055.jpg

به گمان من جريان هاي نقد در جامعه ما شكل نگرفته. البته به فرض ممكن است يك يا دو نقد خوب روانشناختي خوانده باشيم، اما مسئله اينجاست كه جريان نقد روانشناسانه شكل نگرفته است يا همين طور نقد جامعه شناختي، فرماليستي و...
* شما در صحبت هايتان به وجود نداشتن نقد تئوريك اشاره كرديد. بسياري از داستان نويسان و شاعرانمان معتقدند، وقتي كه طيفي طبيعي را سير كنيم و فارغ از تئوري بودن و نبودن بحث نقد ادبي، هنرمندان به خلق معناهاي واقعي زندگي بپردازند، خواه و ناخواه، نقد در ذهن خواننده نيز شكل مي گيرد. شما چه مي گوييد؟
- اگر شعر و داستان را بخش تخيلي ادبيات بدانيم، نقد، علم ادبيات است. نمي دانم چطور بايد از جنبه تئوريك نقد ادبي مبرا شويم و چگونه بايد اين جنبه علمي بودن نقد ادبي را به كنار گذاشت. من متوجه منظور اين دوستان نمي شوم. اما آيا منظورشان اين است كه اگر فضاي ادبي شكوفا شود، نقد ادبي هم به تبع آن رونق پيدا خواهد كرد؟ ممكن است بخشي از حقيقت در گفته شان ديده شود: اگر فضا چنان آماده شود و نيروهاي ذهني وبه سمت و سوي ادبيات جذب شوند و در آن فضا ادبيات داستاني را بال و پر دهند تا باعث شكوفا شدن ادبيات بشوند، طبيعتا بخشي از اين نيرو هم به طرف نقد سوق مي يابد و شايد هم فضا براي نقد شكوفا شود.
* آيا داستان هايي كه جهاني باشد از سوي نويسندگان ما نوشته شده اند؟
- به ويژه در زمينه داستان كوتاه، آثار قابل توجهي نوشته شده است. كارهايي كه اگر خوب ترجمه و توزيع شود، البته نه توسط نهادهاي دانشگاهي كه بعد از مدتي، كتاب را همان جا مي گذارند و توزيع نمي كنند - جايگاه خودش را پيدا خواهد كرد. اگر مروري بر تاريخچه ادبيات داستاني ايران داشته باشيم مي توانيم ادعا كنيم كه لااقل در قياس با نويسندگان ترك و عرب كه آثارشان، امروز در جهان مطرح شده است، اگر چيزي بيش از آنها نداشته باشيم، مسلما كم نخواهيم داشت. اما عواملي باعث شده تا آثار آن نويسندگان مطرح شود كه نويسنده هاي ما اين امكان را نيافته و نداشته اند. به نظر من براي جهاني شدن، كه مدت هاست براي جامعه ادبي ما به دغدغه اي تبديل شده؛ اثر نويسنده ابتدا بايد در فضاي بومي اش مطرح شود.
اينكه بعضي دوستان فكر مي كنند با توسل به شگردهاي مدرن به شكل مكانيكي و جانيفتاده در داستان و تقليد از كارهايي كه نويسندگان تثبيت شده دنيا مي كنند و نيز با نوشتن از روي دست آنها مي توانند جايي در ادبيات جهاني براي خود باز كنند، استنباط اشتباهي دارند. نويسندگان آمريكاي لاتين هم، نخست سعي داشتند با ديد نويسندگان آمريكايي به آثار خود نگاه كنند و زماني كه تلاش كردند تا از منظر دروني به خودشان بنگرند و توانستند آن مايه هاي بومي ممزوج با زندگي شان را درآميخته با فرم ها و شكل هاي تازه ادبي بازآفريني كنند، جايگاهي را كه امروز در ادبيات جهاني دارند، يافتند. نكته ديگر هم مسئله پشتوانه ادبيات داستاني است كه نويسندگان آمريكاي لاتين از آن برخوردار بودند و ما پشتوانه اي نداريم. به هر حال ما قبلا سنت رمان نويسي نداشته ايم و تازه شروع به نوشتن رمان كرده ايم. اگر هم بخواهيم رمان قدرتمند داشته باشيم اول از هر چيز بايد مسئله فرديت در جامعه حل شود. اهميت به فرديت و اين كه هركس حق دارد نظري براي خود داشته باشد. ادامه دارد

سايه روشن ادبيات
«جانوران» اثر جويس كرول اوتس
رمان «جانوران» اثر «جويس كرول اوتس» با ترجمه حميد يزدان پناه در دست انتشار است. يزدان پناه به خبرنگار روزنامه همشهري گفت كه هم اكنون بر سر انتخاب ناشر براي كتابش ترديد دارد اما تا چندي بعد كتاب را به يكي از ناشران تهراني مي سپرد.
از «كرول اوتس» قبلاً تنها يك كتاب با نام «وقتشه با من زندگي كني» به دست مخاطبان فارسي زبان رسيد، جانوران اولين رماني است كه از اين نويسنده به فارسي ترجمه شده است.
001045.jpg

«هلال پنهان» اين بار چگونه نقد مي شود؟
رمان «هلال پنهان» نوشته علي اصغر شيرزادي، توسط نشر افق به چاپ دوم رسيد. اين رمان همان كتابي است كه در سال گذشته در فرهنگسراي ارسباران، حضار بر سر نقدش تا مرحله كتك كاري پيش رفتند و يكي از منتقدان كه به گفته خودش ساعتي قبل از آغاز جلسه، مطالعه رمان را به پايان برده نقدي بر داستان زد كه البته شبكه چهار سيما، در پخش برنامه جريان را تعديل كرد!

«جيب هايت را پركن از ستاره و آفتاب»
رضا چايچي شاعر «بي چتر و بي چراغ» دفتر جديد شعرش با عنوان «جيب هايت را پركن از ستاره و آفتاب» را توسط نشر ثالث به علاقه مندان شعر معاصر فارسي عرضه خواهد كرد. چايچي گفت كه كتابش چيزي در حدود ۸۰ صفحه است و با تيراژ ۳۰۰۰ نسخه در دسترس ادب دوستان قرار خواهد گرفت.
ضمناً اغلب شعرهاي مجموعه مضامين عاشقانه دارد. شاعر از وجود تخيل هايي ويژه و احساسات به دور از روياپردازي در سروده هايش سود جسته است و توجه به ساخت شعرها نيز خواننده را برانگيخته مي كند.
001050.jpg

آخرين رمان ابوتراب خسروي
ابوتراب خسروي نويسنده معاصر كه در سال هاي گذشته دو مجموعه داستان با نام هاي «هاويه» و «ديوان سومنات» و رمان «اسفار كاتبان» را منتشر كرده بود كار نوشتن «رود و رادي» -آخرين رمانش- را به پايان رساند. اين رمان كه چيزي در حدود ۲۵۰ صفحه است و از روابط بينامتني و وجود رئاليته هاي داستاني در آن استفاده شده است، طي چند ماه ديگر، توسط نشر «قصه» به بازار كتاب راه خواهد يافت.

نافه با يادواره غزاله عليزاده
شماره ۳۵ و ۳۶ مجله نافه با آثاري از: منوچهر آتشي، احمدرضا احمدي، احمد پوري، سيمين بهبهاني، سيدعلي صالحي، پوران فرخزاد، هاشم اكبرياني، شمس لنگرودي، محمد محمدعلي، حافظ موسوي و آدونيس، پل الوار، گونتر گراس و... منتشرشد.
اين شماره از نشريه همراه با مطالبي درباره صلح و دوستي يادواره اي از غزاله عليزاده نيز ديده مي شود.
نافه با بهاي ۶۰۰ تومان به علاقه مندان عرضه مي شود.

«بازارچه» روي كيوسك
ميان آشفته بازار فرهنگي- ادبي، سومين شماره نشريه «بازارچه» منتشر شد. «بازار روز» اين شماره به «سهراب سپهري» اختصاص يافته و بنابه گفته «رضا شنطيا»، سردبير بازارچه، بازار روز چهارمين شماره «بازارچه» در مورد «احمد شاملو» خواهد بود.
شماره سوم اين نشريه با آثاري از: منوچهر آتشي، محمد آزرم، شمس آقاجاني، انوش اسدي، موسي بندري، افشين توحيدي، رضا چايچي، زهتاب، ايرج سام دليري، فرهاد سليمانيان، عليرضا سميعي، مقداد شاه حسيني، رضا شنطيا، علي شهسواري، داور شيخاوندي، ليلا صادقي، عليرضا طاهري عراقي، احمد غلامي، افشين كريمي فرد، قاسم كشكولي، شمس لنگرودي، داريوش معمار، عليرضا ميرزاخاني، محمد حسن نجفي، كورش همه خاني و اكتاويو پاز، خوان رامول خيمنس، روژه ساراماگو، ويليام سارويان، برشت و... هم اكنون روي گيشه هاست.

رمان تازه علي اشرف درويشيان
علي اشرف درويشيان كه چندي پيش مجموعه مقالات خود را جمع آوري و به صورت كتاب به چاپ رساند، به تازگي رمان جديدي را با نام «هميشه مادر» در دست انتشار دارد.
اين رمان به زودي توسط نشر چشمه روانه بازار كتاب خواهد شد.

ادبيات
اقتصاد
آلبوم
انديشه
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  آلبوم  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |