چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
از كوچه باغ هاي نيشابور
006387.jpg
ابراهيم اسماعيلي اراضي
اولين بار، چند سال پيش نامش را شنيدم؛ تلفن زنگ زد و دوست عزيزي گفت فلاني گوش كن! مي خواهم يك غزل از يك شاعر 16 ساله برايت بخوانم، بدون اين كه اسم و شهرت و اهليت آن شاعر را بگويد... و خواند:
تراش قامت اسليمي ات چه سحري داشت
كه گل به منطق زيبايي ات حسادت كرد؟
و از زبان كليساي انزلي بايد
به گوش شرق، تو را دم به دم تلاوت كرد
و همين بيت ها كافي بود كه تمام حواسم را جمع كنم و سعي كنم بفهمم اين نوجوان چه كسي است كه توانسته تا اين حد شاعر باشد. بعدها با عليرضا بديع بيشتر آشنا شدم و دانستم كه بچه نيشابور است و حالا با اولين دفتر سروده هاي بديع جوان كه حبسيه  هاي يك ماهي كه دل به دريا زد... نام دارد، روبه رو هستم و دست به قلم شده ام تا بازخوردهاي يك مخاطب علاقه مند و پي گير و... (هر صفتي دوست داريد جاي سه نقطه بگذاريد) را منعكس كنم؛ بازخوردهايي كه الزاماً نمي تواند فارغ از دلبستگي ها باشد ولي الزاماً پيش قراردادي را هم امضا نكرده است.
راستش را بخواهيد گاهي فكر مي كنم نسل تازه نفس غزل، چندان از آزمون و خطاهاي نسل پيش از خود عبرت نگرفته است؛ آزمون و خطاهايي كه به زعم من مي توانست در بسياري موارد، نقشي كاملاً سلبي داشته و تنها فايده اش اين باشد كه نارستگاري برخي تجربه ها را به پشت سري ها نشان دهد. حالا هم بايد بگويم كه دفتر اول سروده هاي بديع نيز مجموعه اي از بيم و اميد را پيش رو گشوده است؛ اگرچه نه حق هيچ تجربه اي را از شاعران جوان قابل سلب مي دانم (همان گونه كه به كسي حق نمي داديم اين تجربه ها را از ما سلب كند) و نه نپسنديدن برخي از اين تجربه ها باعث مي شود كه بيم بر اميد چيره شود؛ بديع از همان سال ها ضمن اين كه در شاعري كردن خوش مي درخشيد، قدرت خود را در زبان نيز به رخ مي كشيد و گاه در بعضي ابيات يا مصراع هايش پيوند اين دو آنچنان تنيده مي شد كه هر مخاطبي خواه ناخواه منتظر ابيات بعد و آثار بعدي او مي ماند و البته اين قوت و تنيدگي، وقتي بيشتر خودش را به رخ مي كشيد كه مي دانستي در بين غزلسرايان اين نسل، جز در تجربه هاي دو،سه نفر، آنچه بيشتر باعث تكاپو شده، نوآوري هايي است كه ظاهراً فارغ از ميزان ضرورت، تنها ساخته مي شد و مسلماً اتفاق نمي افتاد كه اگر چنين بود، بحثي در ضرورت آنها باقي نمي ماند؛ ظاهراً هر كسي (جز همان دو،سه نفر كه تنها به حكم شعر مي نوشتند) مي خواست در تجربه هر چيزي اولين باشد كه اگر آن چيز (كه واقعاً شناخت شاعرش از آن به اندازه همين چيز بود) بعدها به ثمر رسيد و فراگير شد و پاسخ داد، به نام او ثبت شود؛ تازه هايي تهي از شناخت و ضرورت. بديع اما آن طور كه از جاي جاي تجربه هايش كه قبلاً مي شنيديم و در وبلاگش مي خوانديم و حالا گزيده ترين هايش را در مجموعه حبسيه ها ... پيش رو داريم، برمي آيد، انگار به رغم دانستن خيلي از اصول ابتدايي و حتي حرفه اي غزلسرا بودن و غزل نوشتن، گاه گاه دچار برخي وسوسه هايي شده كه اگر چه مي تواند در شعر ديگراني كه مثل او شاعر بالذات نيستند، آرايه باشد، در شعر او پيرايه اند و همين پيرايه ها هستند كه باز هم گه گاه مزاحمت هايي را در سير طبيعي غزل هاي او ايجاد مي كنند. اين دست اندازهاي نه چندان زياد شعر بديع را بهانه مي كنم تا به يكي از آفت هاي غزل جوان نگاهي بيندازيم. قبل از اين كه به چرايي اين وسوسه ها بپردازم، بايد به اين نكته اشاره كنم كه نگارنده، خود را نيز در اين زمينه (حداقل در سال هاي جلوتر) به هيچ وجه مبرا نمي داند. شايد مهم ترين دلايل اين گونه سهل انگاري ها را بتوان در مهم ترين دليل توفيق يك شاعر جوان يافت؛ جسارت تجربه در اين سنين هميشه باعث مي شود كه شاعر در صورت برخورداري از سوادي واقع بينانه و نگاهي خاص، به فضاهايي تازه و نامكشوف دست پيدا كند، اما گاهي بعضي ماجراجويي ها نيز در ناكجا اتفاق مي افتد. يكي ديگر از آفت هاي آزارنده غزل جوان اين است كه غلبه عواطف در اين سنين همواره باعث مي شود شاعر براي گفتن آنچه دوست دارد- حتي اگر ابزار كافي هم در اختيار نداشته باشد- به هيچ وجه كوتاه نيايد و در اين راستا خيلي چيزها را ناديده بگيرد. در مجموعه حبسيه ها ... بيشتر با آفت دوم مواجه هستيم، چرا كه بديع هم سوادي دروني شده و واقع بينانه (در حد بايسته سن و سال خودش) دارد و هم نگاهي خاص و به خود كه باعث مي شود او را شاعري بالذات بدانيم؛
الف- يكي از مواردي كه در بين دست اندازهاي زباني آثار بديع جلب توجه مي كند، دوپاره يا پس وپيش شدن فعل هاي مركب است. اين مورد به دو دليل در شعر بديع پذيرفته نيست. ابتدا اين كه انتظار رعايت سلامت زبان به شهادت ابيات بسيار ديگري كه در همين دفتر پيش روي ماست، انتظار زيادي از بديع نيست و دوم اين كه هر چه لحن و بيان و ساخت زبان در غزل امروز به سمت طبيعت گفتاري و معيار، حركت مي كند، اين نكات بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند؛ وقتي ما واژه ها را در كاربردي ترين شكل هاي موجود مورد استفاده قرار مي دهيم، بهتر است به اين گونه اصول هم پايبند باشيم.
- و من مي سوزم و فردا به باقي مانده ام با گريه مي گويي
به دست اين و آن افتاد ميراثي كه شد تقسيم در آتش
- با صيد، سخت رفته كلنجار، عنكبوت
ب- استفاده از شكل هاي نامانوس كلمات و افعال نيز از مواردي است كه بديع در بعضي اوقات وسواس زيادي در مورد آنها به خرج نداده است.
- از او يك كام مي گيري و قل قل... سرخ مي گردد
گرديدن در مصراع بالا هيچ موانستي با كليت زباني غزل ندارد.
- دهان خشك تو جايي براي آب ندارد
به نام و ياد خدا پر نموده اي دهنت را
نمودن هم درست مثل گرديدن، كاربرد نامانوسي دارد. در هيچ كدام از دو بيت نيز معناي دوم و اصلي افعال، كمكي به توجيه آنها نمي كند. همين اشكال گاهي در به كار بردن مثل ها و اصطلاحات و تكيه كلام ها كه در شعر بديع، پتانسيل قابل توجهي را مي آفريند نيز به چشم مي آيد. اين كاربردهاي ناقص يا ديگرگون با دوركردن مخاطب از آنچه همواره شنيده و به كار برده است، باعث مي شود لحن شاعر از صميميت و طبيعت به دور بيفتد.
- چه بعد از ظهر زيبايي، فقط كم داشت باران را
كه در مصراع بالا، به كارگرفته شدن را تنها به حكم رديف بودن آن است وگرنه ما در شكل طبيعي مي گوييم: فقط باران كم داشت .
- كه اسمي خاطرت آمد: سمندرها و ماهي ها
شكل كاربرد مصدر بالا هم هميشه همراه به است؛ به خاطر آمدن، به خاطر آوردن.
ج- از ديگر سهل انگاري هاي بديع، مي توان به شكل هاي نادرست دستوري در شعر او اشاره كرد.
- در كوچه باغ ها نفت را [شيوع كن].
- چو ابتداش تو هستي، [نمي شود اتمام]
- خدا به هيئت يك زن، تو را زمين آورد
كه قاعدتاً منظور، به زمين آوردن بوده است. در كنار اين سهل انگاري ها نمونه هاي ديگري از قبيل حذف را   مفعولي يا به كارگيري شكل كلاسيك حروف ربط و اضافه نيز به چشم مي آيد.
د- گاهي در ساخت تركيب ها آن قدر كه بايد، به تناسبات و تازگي هايي كه از بديع انتظار مي رود توجه نشده است.
كفتارزاده هاي خيابان منجلاب ، پارك هاي الكل طبي ، قوري فقر ، متن سياه جاده و تركيباتي از اين دست، معمولاً در اولين لايه پيوندهاي واژگان، قابل دستيابي هستند، در صورتي كه شعر بايد بتواند واژگان را به نوعي انگيختگي برساند؛ خصوصاً وقتي كه دو يا چند واژه مي توانند در پيوند با همديگر بارهاي خنثي مانده يكديگر را نيز فعال كنند.
كوتاه سخن اين كه به نظر مي رسد بديع گاهي اوقات خودش را دست كم مي گيرد و خيلي زود به نوعي خوداقناعي اكتفامي كند. براي اين كه توانايي بديع در ساخت تركيبات تازه و پرانرژي مشخص شود، كافي است نگاهي به مثال هاي زير بيندازيم.
- قدم برداشتي در نامسير اشتباهي ها
در تركيب نامسير اشتباهي ها شايد بعضي قواعد دستوري و معنايي كليشه اي ناديده گرفته شده باشد، ولي در نهايت، كل تركيب، تازه و پرانرژي است.
اما از آفت هاي شعر بديع- كه نسبت به بسياري از هم نسلانش چندان هم زياد نيست- كه بگذريم، بايد به ويژگي هاي مثبت شعر او اشاره داشت.
شايد مهمترين ويژگي بديع كه باعث مي شود بتوان از او انتظار بالندگي و رستگاري داشت اين است كه او ادراكات و دريافت هايي دارد كه كاملاً شخصي هستند و در ترجمه اين داشته ها نيز آن قدر توانايي از خود نشان داده كه لطف آن همه شنيدني، زايل نشدني باشد. زبان صميمي يا بهتر بگويم خودماني بديع در غزل، حاصل نوع تلقي او از شعر است؛ بديع- به درستي- قرار ندارد كه به ورطه خيال ورزي هاي شعرگونه بيفتد و عواطفي عاريتي را براي خوشايند مخاطب به واژه ها تزريق كند.
در ساير غزل هايي كه بديع به سراغ رديف رفته است، نه تنها اين مشكلات وجود ندارد، بلكه در اكثر موارد، رديف توانسته پتانسيل هاي تازه اي را به غزل ارزاني كند. بارزترين شكل اين استفاده را مي توان در غزل اول از دفتر دوم (صفحه 75) يافت. عطسه زدم رديف كم سابقه اي است كه تنها به عنوان يك فعل معمولي به كار گرفته نشده و بار تصويري و معنايي آن به شدت در خدمت ساختار غزل،  مؤثر نشان مي دهد؛ اين بار تكرار رديف، دقيقاً از نوعي بايستگي برخوردار است. عطسه با توجه به اين كه نسبتي قديمي با باور صبر آمدن دارد، در اين غزل به شكل زيبايي فضاي عاطفي قبل از يك سفر (جدايي) را ترسيم مي كند؛ توالي بي نتيجه اي كه تنها نوعي حسرت را به مخاطب انتقال مي دهد؛ حسرت مانده از رفتن يك علاقه سرشار. در اين غزل، بديع با به كارگيري مابه ازايي تازه، مخاطب را در موقعيت بي كسي قرار مي دهد.

سايه روشن
بالا رفتن
006390.jpg
ضياءالدين ترابي
در كتاب عصرانه در باغ رصدخانه (1383) شاعر خوب معاصر، مفتون اميني، شعر سپيدي به زبان آذري آورده است به نام بالا رفتن يا يوخاريا چيخماق كه حال و هوايي خاص دارد و حكمتي؛ همان حكمتي كه خود مفتون اميني حكمت سينه اش مي خواند. دريغم آمد دوستداران شعرهاي فارسي اميني از متن آن لذت نبرند؛ به فارسي ترجمه اش كردم. براي آشنايي بيشتر با زير و بم و حال و هواي اصلي شعر، در اينجا اصل شعر- به زبان آذري- و ترجمه فارسي اش را با هم مي آورم:
يوخاريا چيخماق

بونئجه دام دير، بو نئجه نردوان؟
بونئجه يوخاريا چيخماق؟
*
گورمه ميشديم، پيلله لر اوستونده سؤز يازيلا
[اودا، نه ترسه- ترسه سؤزلر]
بير پيله ده يازيب لار
آغير گلمه!
او بيرسينده، يازيليب:
يونگول چيخما!
بير آيري سيندادا، اوخويورسان كي
آياغي ني حاق اوستونه قويما!
*
بئله اولدوغو بير حالدا
- لابود-
من، اورتاليق بير پيلله ده دايانيب فيكيرله شديم
كي نئيله مك؟
گركدي آغيرچيخام
يوخسادا يونگول
داهي
آياغيمي نه جوره سي قويام كي
[حاقي باسميام؟
*
بوندا ايدي كي
بيلمه ديم هانسي ياندان بوغونوق
[بير سس گلدي
كي اؤزونو ياهالتما كيشي!
يونگول چيخماماغي، ال ايچون
[يازيب لار
آغير گلمه مگي، آياق ايچون!...
بالا رفتن

چگونه سقفي است اين، چگونه نردباني اين؟
چگونه بالا رفتني است اين؟
*
نديده بودم روي پله ها چيزي بنويسند
[آن هم چه چيزهاي كج و كوله اي!]
بر پله اي نوشته است:
سنگين ميا!
بر پله اي ديگر:
سبك نرو!
بر پله اي ديگر مي خواني:
پا روي حق مگذار .
*
در چنين حالي بود
- لابد
روي پله كوچكي ايستادم و انديشيدم
كه چه بايد كرد؟
سنگين بايد رفت بالا
يا سبك آمد پايين؟
آخر
چگونه قدم بردارم من
كه پاروي حق نگذارم؟
*
در چنين حالي بود
صداي گنگي آمد
كه ندانستم از كجاست:
بيهوده فكر نكن مرد!
سبك برآمدن را براي دست
نوشته اند و
سنگين بر شدن را براي پا.

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |