پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۵
صحراي سنگلج در وسط شهر، كوير لوت را به خاطر مي آورد
صحراي سنگلج و لوله كشي آب تهران
005352.jpg
ماني راد
در بعدازظهر يك روز گرم در تيرماه ،۱۳۲۶ هنگامي كه نخست وزير وقت به همراه تعدادي از وزيران و برخي نمايندگان مجلس و عده اي از افسران ارتش و تعدادي روزنامه نگار در منطقه اي با عنوان صحراي سنگلج جمع شدند، كمتر كسي مي توانست فكر كند سال ها بعد و پس از حرف و حديث هاي فراوان، اولين پارك بزرگ تهران در آن منطقه احداث خواهد شد.
در واقع اولين بهانه براي تشكيل اين جمع، نه احداث پارك بود و نه ساخت و سازهاي دولتي به منظور استفاده يك وزارتخانه خاص- همان طور كه سال ها حرف و حديث پيرامون آن راه افتاد- بلكه هدف اصلي اجتماع امراي كشوري و لشكري، تأمين آب مشروب تهران و راه اندازي خطوط لوله كشي بود. شايد ساخت يك بنا براي قسمت اداري لوله كشي تهران در ميدان سنگلج مي توانست هم به اين صحراي بي آب و علف در دل شهر سيمايي بدهد و هم باعث حل مشكل لوله كشي آب تهران كه به عنوان يك معضل لاينحل، سال ها مورد توجه بود، شود.
جمعيت هشتصد هزار نفري تهران در آن روزگار هر ساله درگير كمبود آب بود. آب كرج كه ساليان سال اصلي ترين منبع تأمين آب تهران محسوب مي شد، در كنار قنات شاهي و تعدادي قنات موقوفي ديگر تأمين كننده نياز جمعيت تهران بود، اما كمبود آب از سويي و آلودگي آن از سوي ديگر، لزوم تغيير در ساختار آن را به وجود مي آورد. به ويژه اينكه بنا بر برآوردهاي اعلام شده از سوي شهرداري، تهران تا سال ۱۳۳۰ جمعيتي يك ميليوني مي يافت و زودتر از آنچه كه انتظار مي رفت، تأمين آب پايتخت مي  توانست به بحراني جدي تبديل شود. شايد به همين دليل بود كه در اين اجتماع و در زير تيغ گرم آفتاب، شهردار وقت تهران پرده از طرحي برداشت كه هيچ گاه عملي نشد؛ احداث چندين چاه عميق در حوالي رودخانه كن براي تأمين آب مصرفي تهران. اگرچه اين پيشنهاد تا سال ها نتوانست به واقعيت بپيوندد، اما نقطه آغازي بود بر حل معضل آب تهران.
آب لوله چيست؟!
در يكي از روزهاي خردادماه ۱۳۰۹ ماجرايي موجب حيرت بسياري از مردم شد؛ «آب لوله». اينكه «لوله هايي در شهر پاريس تعبيه كرده اند كه در آن آب روان و تصفيه شده جاري است و با بازكردن پيچي، هر اندازه كه آب بخواهيم در اختيار هست و مردم آن شهر آب مورد نياز خود را از اين لوله ها تأمين مي كنند» ، نقل مردم كوچه و بازار بود.در شرح بيشتر آن مي گفتند كه اين لوله ها آب رودخانه سن و چشمه هاي اطراف شهر پاريس را به كارخانه هاي بزرگي هدايت مي كنند و در آنجا آب را تصفيه كرده و پس از ضد عفوني كردن در لوله هايي جاري مي كنند تا مردم بتوانند از آن استفاده كنند.
خيلي زود مردم، دل در گرو اين پديده دادند. تصور اينكه در تهران بتوان از اين لوله ها استفاده كرد و آب نهر كرج را كه پر است از آلودگي ها و ميكروب هاي مختلف، تصفيه شده از طريق اين لوله ها به خانه هايشان برد، متعجب شان كرد. شايد چند ماه بعد، پس از حرف ها و حديث هاي فراوان و كسب اطلاع بيشتر، بسياري از جرايد، لزوم انجام اين كار را به مسئولين بلديه گوشزد كردند و از آن پس طرح ها و برنامه هاي مختلف براي لوله كشي آب تهران پيش بيني شد. آب شهر تهران، تا آن روزگار از نهر كرج تأمين مي شد؛ آبي كه پس از طي مسافتي فراوان از كرج به تهران مي رسيد و در اين مسير مقدار زيادي از آن هدر مي رفت و آن مقداري هم كه باقي مي ماند، دستخوش آلودگي هاي فراوان مي شد.
بسياري از مردم كه نزديك ورودي نهر كرج اسكان داشتند، موجب آلودگي بيشتر آب مي شدند. لباس شستن در كنار نهر، استفاده حيوانات از آن آب و در برخي مواقع استحمام، از دلايل عمده اين آلودگي ها محسوب مي شد. شهرداري  خيلي زود به اين صرافت افتاد كه آب نهر كرج را با كار گذاشتن لوله هايي بزرگ به تهران منتقل كند، اما اين طرح تا ساليان سال مورد بحث بود و اتفاقي نيفتاد.سال ها گذشت و داستان «آب لوله» رفته رفته از يك شگفتي به امري متداول و رايج تبديل شد و هنوز مردم شهر، يا از نهرهاي روان در خيابان هاي اصلي استفاده مي كردند، يا از بشكه هاي آبي كه به محله هاي مختلف سرك مي كشيد و آب قنات  شاهي را بين مردم پخش مي كرد. آب لوله فراموش شد. نه شنيدن خبري از آن در كسي شوقي ايجاد مي كرد و نه اخبار و اطلاعات جديد باعث حيرت همگان مي شد. آب لوله مثل هر اتفاق تازه اي كه خيلي زود معمولي شود، در حافظه مردم نشست و رسوب كرد و طرح ها و پيشنهادهاي گوناگون نيز مجالي براي ظهور نيافت.
يك تير و دو نشان
سال ها بعد هنگامي كه مردم تهران فراموش كرده بودند كه در شهر پاريس لوله هايي براي انتقال آب كار گذاشته اند، با احداث ساختمان اداري لوله كشي آب تهران، طرح لوله كشي پايتخت آغاز شد. البته همزمان با احداث اين ساختمان، بناي وزارتخانه دادگستري را نيز در محدوده اين صحرا آغاز كردند. سنگلج محوطه اي بي آب و علف در ضلع جنوبي ميدان سنگلج بود كه مدت ها باير مانده بود و از آن استفاده نمي شد، اما به تدريج با اقدام وزارت كشاورزي، اين محدوده درختكاري شد و اين صحرا كه در نزد مردم تهران مكاني بود براي تجمع اشرار، به پاركي زيبا تبديل شد.
اين پارك را شايد بتوان اولين پارك بزرگ پايتخت دانست. البته سال ها قبل پس از آنكه ميدان مشق، چهره نظامي خود را كنار گذاشت، با درختكاري هاي متعدد، به هيأت پاركي بزرگ درآمد؛ پاركي به نام «باغ ملي» . خيلي زود، وزارتخانه ها دست به كار شدند و با ساختن بناهايي عظيم و مجلل در حاشيه اين پارك، آن را رفته رفته كوچك و كوچك تر كردند، تا جايي كه ديگر باغ ملي، نه نشاني از باغ داشت و نه پارك. بنابراين، همه چيز آماده شد تا به بهانه احداث ساختمان اداري لوله كشي تهران، اين زمين باير تبديل به پاركي شود كه امروز همه «پارك شهر» مي نامندش.
لوله كشي آب تهران به سرانجام رسيد. همزمان با اين اتفاق، پارك سنگلج نيز احداث شد و به اين شيوه- اگرچه دير- پايتخت هم صاحب لوله كشي آب شد و هم پارك بزرگي براي تفريح مردم.

تقويم
ماجراي تكراري تعيين حدود تهران
005346.jpg
سال ها بعد از آن كه روزولت، رئيس جمهوري وقت آمريكا طي تلگرافي از رضاخان خواست تا دست از حمايت آلمان برداشته و تسليم شود، در اواخر ارديبهشت ۱۳۱۷ شهرداري تهران طي يك آگهي حدود اين شهر را اعلام كرد. تهران در آن روزگار، شهري كوچك بود با مساحتي در حدود ۲۵ ميليون متر مربع.
براساس حد شمالي خيابان انقلاب به طول پنج كيلومتر بود و حدود غربي شهر خيابان باغشاه (حافظ ) تعيين شد كه طول آن ۴۵۰۰ متر بود. محدوده شرقي تهران از شمال به جنوب كارخانه برق با طول ۴۵۰۰متر بوده و حد جنوبي شهر خياباني است كه ايستگاه راه آهن را به دروازه ري متصل مي كرده كه طول آن در حدود ۴۰۰۰ متر تعيين شد.
بنابر اين تعيين حدود، سياست هاي جديدي نيز اتخاذ شد. از جمله اين كه از اين محدوده شهر استفاده بهينه شود. قرار بود كه اين مقدار مساحت براي جا دادن چندين برابر جمعيت آن روز تهران استفاده شود. براي اولين بار در اين طرح نشاني از آپارتمان  نشيني در تهران ديده مي شود. اگرچه با تعيين حدود شهر تهران بسياري از زمين هاي حاشيه اي پايتخت از رونق افتاد و قيمت هايشان كاهش يافت اما به همان ميزان زمين هايي كه در محدوده شهري قرار داشت خيلي زود رشد كرد و افزايش چشمگيري يافت.
با تعيين حدود تهران و ترويج ساخت بناهاي چند طبقه در محافل علمي، مشكلات ديگر شهر نيز جلوه كرد. از جمله لوله كشي آب تهران كه از مدت ها پيش به عنوان يك معضل لاينحل درآمده بود و با چندين بار كلنگ زني و آغاز طرح، هنوز بخش هاي مختلفي فاقد آب لوله كشي بودند. همچنين برق و بهداشت شهري از معضلات مورد توجه بود. اما بسياري از كارشناسان آن روزگار با تعيين حدود تهران و رواج ساخت ساختمان هاي چند طبقه، اين مشكلات را حل شدني مي دانستند. بسياري از كارشناسان در اظهار نظرهاي خود از تسهيل در انجام خدمات شهرداري سخن مي گفتند و معتقد بودند: «اين اقدام شهرداري از جمله قدم هاي خوبي بوده كه برداشته شده و گذشته از اين كه موضوع لوله كشي آب، روشنايي شهر و بهداشت اهالي پايتخت را بسيار تسهيل خواهد كرد و به مسئله گراني زمين و ترقي بي رويه آن نيز خاتمه خواهد داد.»
در آن روزگاري كه جمعيت پايتخت كمتر از ۲۰۰ هزار نفر بود، شايد براي اولين بار، پايتخت از گسترش بازماند و ادارات دولتي دست به كار تعيين حدود و ثغور پايتخت شدند. تا پيش از آن هر بار و در هر دوره، تهران با يك جهش كوچك از روستايي گمنام به شهري پرآوازه بدل مي شد. چه از آن روزها كه براي اولين بار شاه طهماسب صفوي دور اين ده كوچك ديوار كشيد و از آن در برابر راهزنان و دزدان محافظت نمود و چه دوراني كه محمدخان قاجار در آن بر سر قدرت نشست و اولين قدم ها را در انهدام ديوارهاي شاه  طهماسبي برداشت و راه را براي نواده اش ناصرالدين شاه باز كرد تا او با فروريزي تمام باروهاي شاه طهماسبي، مرزهاي تهران را گسترش دهد و آن را به شهري بزرگ تبديل كند. تا سال هاي ۱۳۱۷ تهران هر روز بزرگ و بزرگتر مي شد. اين براي اولين بار بود كه به دستور پهلوي اول پايتخت حد و مرز يافت. چرا كه روياي ديرين شاهان قاجار كه گسترش و توسعه شهر تهران بود به واقعيت بدل شده بود. حالا وقت آن رسيده بود تا تهران شكلي ثابت به خود بگيرد.
حالا مي توان با نگاهي به تهران به بيهوده بودن اين اقدام شهرداري پي برد. كسي چه مي داند، شايد رؤياهاي ناصرالدين شاه چنان مهارناپذير بوده كه تا به امروز هم دست از اين شهر دراندشت پر ازدحام برنمي دارد.

ديروز-امروز
برج آزادي
005355.jpg
برج آزادي در سال ۱۳۴۳ پي ريزي شد؛ در روزگاري كه هنوز شهر تهران چندان گسترش نيافته بود و اين برج در خارج از شهر، به عنوان دروازه ورودي پايتخت به حساب آمد. شايد شگفت انگيز باشد اگر بعد از ۴۲سال اين برج خارج از محدوده شهر تهران را در قلب پايتخت ببينيم. حالا بعد از گذشت سال هاي زياد، برج آزادي در وسط بخش غربي شهر تهران قرار دارد.
اگرچه كمتر از نيم قرن از عمر اين بنا مي گذرد، اما هم اكنون آزادي، چهره اي پير و فرتوت يافته و هر روز به ويراني نزديك تر مي شود.
ارتفاع اين برج ۴۵ متر و ارتفاع قوس اصلي آن ۲۱ متر است. طول بنا ۶۳ متر و عرض آن ۴۲ متر است. سبك معماري آن تلفيقي از معماري دوران هخامنشي، ساساني و اسلامي است.
مصالح عمده بنا از جنس بتن است كه موجب قوام آن در طول اين ۴۲ سال بوده است. عمده مصالح به كار رفته در آن نيز از سنگ جوشقان اصفهان است و تعداد ۰۰۰/۲۵ قطعه سنگ در آن به كار رفته است. درهاي اصلي برج از سنگ گرانيت همدان ساخته شده و حدود ۷ تن وزن دارد.
ميدان آزادي از نظر هندسي به شكل يك بيضي است و قطر آن ۵۶۸ متر است و مساحت ميدان نيز در حدود ۳۰ هكتار است كه يكي از بزرگترين ميادين جهان به شمار مي آيد.
اين بنا كه در طول سال هاي سال در حاشيه غربي پايتخت قرار داشت، هم اكنون به عنوان يكي از مشخصه هاي اصلي شهر تهران به حساب مي آيد. بعد از سال ها، اين برج اگرچه استوار و پايدار در قسمت غربي شهر قرار دارد، اما نگراني از ويراني آن روز به روز بيشتر مي شود. در واقع در زير چهره محكم و مقاوم برج، استخوانبندي شكننده اين بنا،  بيش از هر چيز موجب نگراني همگان شده.
برجي كه سال ها نماد شهرنشيني ما بوده و به تدريج جايگاه خود را هم در خاطرات و هم در زندگي امروز ما از دست مي دهد. اين دو تصوير دو روايت مختلف از برج آزادي است. تصوري كه در سال ۱۳۴۴ و توسط محمد پاكزاد گرفته شده است، نشان آغاز بالندگي آن دارد و تصوير ديگر،  چهره امروزي آن است كه گلناز بهشتي گرفته. برج آزادي در اين روزها، بيشتر از هر اتفاقي مورد توجه قرار گرفته است؛ چرا كه ۴۲ سال حضور خاطره انگيزش در حافظه پايتخت،  به تدريج فرو مي ريزد و از آن جز هيأتي فرسوده باقي نمي ماند.

تحفه ها
امپراتور صحرا در تهران
سيروس سعدونديان
تاريخ يكصد و پنجاه ساله درج «آگهي هاي بازرگاني» در مطبوعات ايران از همان گاه كه «سينما فوتوگراف» در معيت و مصاحبت «روسي خان» و ساير اتباع بيگانه مقيم كشور قدم رنجه فرمود، سينما سهمي شايان را به خود اختصاص داد. در آن سنوات، به سبب عدم امكان چاپ گر او در جرايد، تنها كلام بود كه افاده مقصود مي كرد و از همين روي به عكس زمانه حاضر كه در آگهي فيلم ها به چاپ عكس و طرح مبادرت مي شود، اعلان ها تنها نوشتار بود و بس. گرچه به مرور آن نوشتارها به ساختاري باسمه اي و مكرر بدل شدند، اما بودند سينماهايي كه همين وسيله را به گونه اي غيرمتعارف، بديع و جذاب در خدمت گرفتند. حاصل كار اين شمار بسيار معدود، اعلان هايي بود كه در تاريخ سينماي اين سرزمين و در تاريخ يكصد و پنجاه ساله اعلان هاي تجاري ايران، ماندگار است و خواندني. حكايت اعلاني از اين دست را بازمي گوييم.
ماجرا به ۷۶ سال پيش از اين برمي گردد، در روز چهارشنبه هفتم خرداد ماه ۱۳۰۹ خورشيدي و در چهارمين صفحه از روزنامه «حصار عدل» چنين نوشته شد:
«جشن باشكوه براي ورود امپراتور صحرا»
امپراتور صحرا به معيت ميس ميليونر و دختر زيبايش مارگريت وارد تهران خواهند شد. جهت پذيرايي امپراتور صحرا و رفقايش، صحنه و سالون سينما سپه اختصاص داده شده. مؤسسان سينماي مذكور مشغول تزئين و تهيه مقدمات پذيرايي هستند. رزرو ورود تلگرافاً اعلام خواهد شد.
اين اعلان پنجشنبه هم تكرار شد عيناً و جمعه نهم خرداد اعلان ديگري آمد، بدين مضمون:
« تهيه مقدمات پذيرايي امپراتور صحرا »
امپراتور صحرا به معيت ميس ميليونر و دختر زيبايش چند روز دير وارد تهران خواهند شد. صحنه و سالون سينما سپه جهت پذيرايي ايشان اختصاص داده شد. مطابق اطلاعات حاصله، جشن مجلل و باشكوهي براي ورود آنان ترتيب داده خواهد شد و از عموم اهالي پايتخت پذيرايي شايان در موقع ورود ايشان به عمل خواهد آمد.
شنبه و يكشنبه به تكرار همين اعلان گذشت. ماه محرم آمد و سينماها مدتي تعطيل؛ تا يكشنبه روز ۲۵ خرداد كه باز آگهي درج گرديد، اما از ورود امپراتور خبري نبود. لاجرم، سينما به نمايش فيلمي ديگر پرداخت و اعلام سفر امپراتور قطع شد تا چهارشنبه ۱۸ تيرماه كه ماجرا به گونه اي ديگر روي كرد و چهارمين صفحه از همان روزنامه « حصار عدل »:
« تلگراف حركت امپراتور صحرا به تهران »
تلگراف: حضرت آقاي مدير سينما سپه! با وجود سقوط طياره در نزديكي اسكندريه و كسالت مزاج ميس ميليونر و دخترش مارگريت، با طياره ديگري سريعاً حركت. اميد است در همين چند روزه واصل شويم.
پنجشنبه و جمعه هم به همين آگهي گذشت و پنج شنبه ها و جمعه هاي بعد و بعد. تيرماه رفت، مرداد سپري شد و تابستان گذشت و پاييز آمد، اما از امپراتور خبري نبود كه نبود و سينما به نمايشي ديگر دل مشغول:
« امشب فيلم روحي موثر؛ سينما سپه؛ امشب فيلم اخلاقي جالب»
« شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هايل
كجا دانند حال ما سبكباران ساحل ها »
«درست مفاد و معني اين شعر را به ذهن بسپاريد. تأثيري را كه از قرائت آن در شما توليد مي شود به خاطر داشته باشيد و بعد قطعاً بدون فوت وقت، امشب به سينما سپه تشريف آورده يگانه فيلم مؤثر روحي كه نمايش كامل نكات بديعه اين شعر شاعر شهير مملكت باستاني است، ملاحظه فرماييد. فيلم انتقام چشم ايو مقدس، پروگرام برجسته اي است كه سينما سپه به مشتريان محترم خود هديه مي كند. ترجمه كامل و صحيحي كه از عبارات ادبي اين فيلم شده، قطعاً دقت شما را جلب خواهد كرد. رل مهم اين فيلم را ميس ژانويو فيلكس زيباتر و ماهرترين آرتيست هاي عالم عهده دار است .»
آن شب، اوان پاييز و ششم شهريور بود و پنج شنبه، جمعه و شنبه و يكشنبه هم به همين گذشت و جماعتي كه شعر حافظ را خوانده و تأثيرش را به خاطر داشتند با فوت وقت يا بي فوت وقت،« انتقام چشم ايومقدس » را به نظاره نشستند. دوشنبه هم آمد و از« امپراتور صحرا » خبري بازنيامد. اين بار حكايتي ديگر در جريان بود:
« شب خنده؛ سينما سپه؛ شب استفاده»
« بله ديگ، بله چغندر »
« البته عموم اهالي محترم اين ضرب المثل را شنيده اند: بله، ديگ، بله چغندر! يعني لازمه يك چنين ديگي همچه چغندري است. امشب، سينما سپه بزرگترين درس اخلاقي را تحت اين لفافه و به مصداق اين ضرب المثل به شما خواهد داد. «بله ديگ، بله چغندر» نام فيلم مشهوري است كه به اشتراك ماري پروست و مونت بلو، بزرگترين بازيگران مضحك عالم، بازي شده. موضوع اخلاقي اين فيلم، اهميت رل ها، مهارت بازيگران و بالاخره وجاهت ماري پروست، قطعاً دقت شما را جلب خواهد كرد.»
شهريور هم گذشت و« عموم اهالي محترم » پايتخت «بزرگترين درس اخلاقي » را در « شب هاي خنده و استفاده » در «تحت لفافه بله ديگ و بله چغندر »گرفتند. مهرماه آمد و شنبه ششم و صفحه چهارم آن روزنامه:
«تلگراف ورود امپراتور صحرا»
«آقاي مدير سينما سپه! ليله جمعه يازدهم مهر ماه به معيت ميسن ميليونر و دخترش مارگريت وارد. پاكت هاي دعوتي را كه قبلاً ارسال داشته ام بين اهالي توزيع فرماييد. امپراتور صحرا.»
يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه هم به همين قرار طي شد. چهارشنبه آمد، نهمين روز از مهرماه ۱۳۰۹ خورشيدي:
«امپراتور صحرا به همراهي مرد بي نام فردا شب در سينما سپه از واردين پذيرايي مي كند.»
متن تلگراف ورود و اعلان جشن هم ضميمه بود، اما پنجشنبه جز آگهي هاي متعدد دعوت «اهالي محترم» براي غفلت نكردن از «شركت در جشن ورود امپراتور صحرا» در صفحات دوم و سوم آن روزنامه در صفحه چهارم ختم مقال آمده بود:
«امشب، سينماي سپه؛ امشب»
«سري اول؛ ورود امپراتور صحرا؛ سري اول»
«امپراتور صحرا به معيت فيلين ميليونر و دختر زيبايش مارگريت، شب ۱۱ مهرماه در سينما پذيرايي خواهند شد. يوم جمعه ۱۱ مهر؛ ساعت سه بعدازظهر، به وسيله طيارات يونكرس در روي شهر پرواز نموده و شخصاً اعلانات دعوت را در شهر منتشر خواهند كرد و فيلم معظم امپراتور صحرا يا مرد بي نام نيز از شب جمعه در سينما سپه به معرض نمايش گذارده خواهد شد. البته عموم اهالي از شركت در اين جشن خودداري نخواهند كرد.»
جمعه، يازدهم مهرماه ۱۳۰۹ خورشيدي، ساعت سه بعدازظهر، «طيارات يونكرس» نخستين اعلان تجاري پرنده را بر سر اهالي پايتخت باريدند. پس از يكصد و بيست و هشت روز از درج نخستين اعلان، سرانجام «امپراتور صحرا» در تهران بود. ابتكار مديريت آن سينما، چه به لحاظ نحوه تنظيم و چه شيوه توزيع، در تاريخ آوازه گري تجاري ايران و سينما باقي ماند. از آن پس بسيار كسان هم بدين سان آمدند و بسيار «طيارات يونكرس» كه بر شهر اعلان فرو باريدند.

روزگار
رؤياي فرنگ شاهان
005343.jpg
وقتي كه هواي فرنگ به سر قبله عالم مي زد، نه خزانه هميشه خالي سلطان به چشم مي آمد و نه ويراني هاي مملكت. ناصرالدين شاه با آن سبيل هاي تاب دارش فرصتي مي خواست براي استراحت و خلاصي از امور مملكت داري و چه جايي بهتر از فرنگ. تازه او مي توانست برود آنجا و در هر بازگشت چيزهايي تازه با خود بياورد كه تا مدت ها اسباب  سرگرمي خود و درباريانش بود. اما اين به فرنگ رفتن ها هميشه خرج سفر مي خواست. چرا كه شاه تنها نبود. هميشه در ركاب بودند و گاه جمعيتشان از دويست يا سيصد نفر تجاوز مي كرد. در همين سفرها بود كه شاه دل به فرنگ داد و شد عاشق سينه چاك آنجا. با ديدن پاريس، تصميم مي گرفت كه پايتختش را به آن شكل و شمايل درآورد. با ديدن لندن، دل در گرو آن مي داد و روياي شهري مانند آن را در سر مي پروراند. هر بار سفر او به ديار فرنگ شگفتي اش را دوچندان مي كرد و بيشتر شيفته ديار اجنبي مي شد.
اما آنچه كه حاصل مردم تهران و ساير شهرها مي شد،  جز ظهور هر از گاه وسيله اي جديد و انبوه بدهي هاي خارجي نبود. قبله عالم عمده مخارج سفر فرنگ را از اروپاييان مي گرفت و هر بار يكي از آنان افتخار مي يافت تا مخارج سفر شاه عالم را بدهد.
به عنوان مثال سال ۱۲۵۲ شمسي، مطابق ۱۲۹۰ هجري قمري، زماني كه ناصرالدين شاه تصميم گرفت تا براي اولين بار به فرنگ سفر كند، آه در بساط خزانه نبود. اما مگر ممكن است كه شاه عالم، تصميمي بگيرد و اتفاق نيفتد. به همين دليل بود كه «بارون ژوليوس دو رويتر» پا به دربار گذاشت و در كمال سخاوت، تمام هزينه هاي سفر اعليحضرت را قبول كرد و بماند كه  تضمين بازگشت آن را  چه خواست. او دويست هزار ليره با بهره صدي پنج، به قبله عالم داد البته او اين مبلغ را بين صرافان مسكو، پطرزبورگ، برلن، لندن، پاريس، وين، رم و اسلامبول تقسيم كرد تا هر كجا كه ناصرالدين شاه بخواهد، بتواند پول بگيرد و خرج كند.
۱۶ سال بعد، يعني سال ۱۲۶۸ شمسي، هنگامي كه ناصرالدين شاه تصميم گرفت براي سومين بار به فرنگ برود، دوباره خزانه خالي دربار مانع او شد. چاره كار همان بود كه قبلاً اتفاق افتاد. دوباره «بارون ژوليوس دو رويتر» آن مرد سخاوتمند اجنبي فراخوانده شد تا دستي در جيب هايش ببرد و دوباره قبله عالم را با كرم بخشي هايش متعجب كند. اين بار او چهل هزار ليره انگليسي در اختيار ناصرالدين شاه گذاشت.
اما از آنجا كه فرزند خلف، وصفي درخور براي مظفرالدين شاه بود، او نيز از پدر آموخت كه همواره گوشه چشمي به فرنگ داشته باشد. اما اين بار ديگر خبري از آن مرد سخاوتمند انگليسي يعني بارون ژوليوس دو رويتر نبود. وقتي كه مظفرالدين شاه سوداي فرنگ را در سر مي پروراند، دولت روسيه، فروتنانه، قبول كرد تا مخارج سفر اين شاه مريض را بپردازد.
براي تأمين هزينه هاي اولين سفر مظفرالدين شاه به اروپا دولت روسيه مبلغ دو ميليون و نيم منات (واحد پول وقت روسيه) به شاه پرداخت و براي ضمانت بازپرداخت مبلغ مذكور، درآمد كل گمرك خانه هاي ايران را از آن خود كرد. اين سفر در سال ۱۲۷۹ شمسي اتفاق افتاد.
سفر دوم قبله عالم به اروپا نيز هزينه هاي بسياري را در پي داشت. چرا كه مظفرالدين شاه بيمار بود و مي بايست از چشمه هاي معدني «كار لبساد» كه در يكي از كشورهاي اروپايي قرار داشت و اتفاقاً شهرتي به هم رسانده بود، استفاده كند. بنابراين در سال ۱۲۸۱ دوباره شاه عزم سفر كرد و مبلغ ده ميليون منات به بهره صدي پنج از دولت روسيه گرفت.
اما تهران نه چهره اروپايي را يافته و نه پايتختي درخور براي اين پدر و پسر شده بود.

شهرآرا
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
كتاب
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  كتاب  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |