سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۲۱
آپاراتچي هاي مؤلف
001491.jpg
پوستر فيلم اليور تويست
امير بهاري
از زماني كه آندره بازن تئوري سينماگر مؤلف را طرح كرد و رولان بارت مرگ مؤلف را، سالها مي گذرد. اين تفكرات از بنيان پايداري برخوردار بودند و موافقان آنها نيز بناي محكمي را براي اين ايدئولوژي ها شكل داده اند، طوري كه با وجود مخالفان بسيار تا چندي پيش - همچنان بدون دليل قانع كننده  اي- استوار بوده اند. اما لااقل طي ده سال اخير برگزاري جشنواره فيلم فجر كه ما نسل سومي ها هم به عنوان مخاطب در آن حضور داشتيم، مردود بودن اين تفكرات در مفهوم مطلق كلمه و با مشاهدات عيني به اثبات رسيده است. حتي اگر از مدخلي فلسفي به موضوع نگاه كنيم، استدلال هاي ما بر مبناي بنيان هاي تئوريك نيستند بلكه دلايلي مستدل و مستند هستند. بله، نه تنها سينماگران مؤلف تنها مؤلفان واقعي سينما نيستند بلكه مؤلف زنده است، پشت آپارات نشسته و چاي مي خورد، سيگار مي كشد و فرم، ساختار و حتي محتواي جديدي در فيلم ارائه مي دهد. حتي آنها كه براي اولين بار در جشنواره بيست و چهارم فيلم فجر كه همين چند روز پيش تمام شده شركت داشتند مفهوم اين جملات را مي فهمند. گذشته از پرفرمنسي كه هنگام نمايش فيلم بيل را بكش، جلد دوم در سينماي مطبوعات در جشنواره سال 83 پيش آمد و يا چند سال پيش كه فيلم داستان سر راست با حلقه  هاي جابه جا نمايش داده شد، امسال با پيشرفت هايي كه هنر سينما داشته مشكل نمايش فيلم ها در يك حركت پست مدرن ارجاعي به گذشته داشته است و ميل بسيار زيادي به سمت تئاتر اپيك و تفكرات اجرايي برشت. چند مثال مستند و مستدل موضوع را روشن مي كند.
اليور و فاگين
يا بتمن و رابين
در يك نگاه عاميانه، تئاتر اپيك را مي توان اين گونه تعريف كرد كه برشت براي ايجاد فاصله ميان مخاطب و اثر به طور ترجيع بند مكث هايي ميان اجراي آثارش ايجاد مي كرد تا مخاطب با ديده تعقل به اثر او بنگرد (البته اين تنها كليتي از تفكرات برشت است). هنگام نمايش فيلم اليورتويست ساخته رومن پولانسكي در يكي از سينماهاي نمايش دهنده، مخاطبان با ايده هاي ساختاري فراتر از دنياي پولانسكي روبه ررو شدند. براي ايجاد فاصله هر چه بيشتر مخاطب و اثر، تصوير مدت زيادي بدون وضوح كامل نمايش داده شد. بعد هنگامي كه حلقه اول عوض شد رگه هايي از دنياي تيم برتون به فيلم پولانسكي راه پيدا كرد. اليور و فاگين شبيه به خفاش ها وارونه بر پرده نمودار شدند. البته كار از دنياي برتون هم فراتر رفت. اليورتويست به عكس و روبه عقب حركت مي كرد. شبيه به فيلم ممنتو ساخته كريستوفر نولان منتها با ايده اي آوانگاردتر يعني اين قصه نبود كه از انتها به ابتدا روايت مي شد؛ اين حلقه فيلم بود كه از انتها به ابتدا پخش مي شد.
به دليل عدم توانايي ارتباط برقرار كردن مخاطبان، پخش فيلم متوقف شد. چراغ ها روشن شد و بعد از چند دقيقه دوباره فيلم پولانسكي پخش شد. پس از اتمام حلقه دوم، همانگونه كه گفته شد با ارجاع به تفكرات اجرايي برشت، حلقه سوم فيلم هم چند دقيقه وارونه و روبه  عقب پخش شد تا مخاطب از اثر فاصله و براي اليور
نگون بخت اشك نريزد.با توجه به اين كه پولانسكي اصرار داشته به متن ديكنز وفادار باشد و فيلم را خيلي كلاسيك كارگرداني كرده بود، اين حركت كمك به نجات فيلمي كهنه و ارتقا دادن آن تا اثري مدرن بود.
در ماندرلي هيچ چيز خسته كننده نيست
مشكل فيلم ماندرلي خسته كننده بودن آن است. البته مخاطب معمولي حداقل بايد فيلم را تا نيمه ببيند تا به اين نكته پي ببرد. اما گويا اين مشكل توسط مؤلف مورد نظر ما، نديد فهميده شده بود. چون از همان ابتداي فيلم در راستاي هر چه جذابتر شدن فيلم بدون لطمه زدن به تئوري هاي مدرن آن، فيلم با شكل خاصي نمايش داده شد. در اين شكل پخش، از تئوري هاي برشت به عكس استفاده شد، يعني فاصله گذاري ها براي جذاب تر شدن قصه بود.اول فيلم تصوير با شكل چهارضلعي متوازي الاضلاع روي پرده نقش بست. از آنجايي كه جان هارت بازيگر تئاتر است و تخصص اجراي آثار بكت را دارد، حدس زده شده بود كه مخاطب سينما شنيدن نريشني بسيار ادبي با صداي يك بازيگر تئاتري از انگليس را دوست ندارد. (مؤلف به خطا رفته بود چون بكت باز   هاي دو آتشه در انگليس و فرانسه نيستند، مركزشان ايران است. به سينما هم مي آيند و اعتراض هم مي كنند). فيلم بدون صدا پخش مي شد؛ البته بدون صدا هم كه نه، با صدايي در دور دست پخش مي شد. با توجه به اين كه مشكل اول تصوير بود، با درست شدن تصوير، صدا ضعيف تر مي شد وقتي به صدا اعتراض شد، تصوير دوباره تبديل به متوازي الاضلاع شد. خلاصه نبرد بين صدا و تصوير آغاز شد. زمان زيادي گذشت؛ يا صدا مشكل دار بود و يا تصوير. اين مسأله باعث ايجاد تطبيقي شده بود كه از جذابيت فيلم بسيار فراتر عمل مي كرد، اما از آنجايي  كه هر تجربه اي به دل مخاطب نمي نشيند مولف مجبور شد فيلم را از ابتدا نمايش دهد ولي به هر حال او باز هم توانست اثري از خود به جاي بگذارد و فيلم با صداي مونو پخش شد. كار مولف خيلي مورد استقبال قرار نگرفت و مخاطباني بودند كه به نشانه اعتراض سالن را ترك كردند.لارنس فون ترير (كارگردان دانماركي فيلم ماندرلي) از گروه كارگردان هايي است كه با هر اثرش مي خواهد تجربه اي جديد ارائه بدهد. از آنجايي كه ماندرلي تجربه اي جديد براي او نبود و صرفاً  ادامه فيلم قبلي او داگويل بود، تشخيص مؤلف براي ارائه تصويري ديگر از اين فيلم راهي به خطا نبود.
رشته درسي تازه در هاروارد
جشنواره مثل هر سال با خير و خوشي تمام شد اما الحق و الانصاف مؤلفان جديد دنياي هنر واقعاً  ناديده گرفته شدند. بد نيست اگر مسئولين جشنواره بخشي به بخش هاي جشنواره اضافه كنند با عنوان مسابقه ملي آپاراتچي مؤلف و حداقل در يك چيز در ميان جشنواره هاي مختلف دنيا اولين باشند. بعد مي توانند به جشنواره كن هم اين بخش را پيشنهاد كنند. جشنواره  كن مي ميرد براي كشف مؤلفاني كه حقشان در بيغوله هاي كشورهاي جهان سومي در حال ضايع شدن است. شايد هم روزي يك رشته درسي در هاروارد با عنوان پرفرمانس در پخش فيلم تدريس شود.

مرور جشنواره 24
سايه ها و خاك
امروز: گفت وگو با سايه (خسرو سينايي)
علي اناري
در فيلم گفت وگو با سايه در زندگي و خصوصيات اخلاقي هدايت با نگاهي تحليلي و البته در بعضي موارد انتقادي كنكاش مي شود و به صورت خزنده و پله پله سعي مي شود هدايت را از آن هاله غيرقابل نفوذ بيرون كشيده و به عنوان فردي با تمام خصوصيات انساني نمايش دهد. فيلم با يك صحنه احضار روح شروع مي شود و در آن سه محقق كه نقش اصلي را در فيلم دارند روح هدايت را احضار مي كنند. بعد از آن در صحنه هايي كه كلام هدايت جاري مي شود سايه اي روي ديوار و صداي فرخ نعمتي به مدد كارگردان مي آيد تا گفت وگوي يكي از محقق ها با هدايت شكل بگيرد كه البته اين گفت وگو براساس دست نوشته هاي هدايت و در بعضي مواقع به صورت نريشن روي تصاوير ادا مي شود. در كل بايد گفت سينايي در اين فيلم چيز دندان گيري از هدايت ارائه نمي دهد و همه آنچه را كه مي بينيم با خواندن يك زندگينامه جمع وجور از هدايت تحصيل مي شود. شايد اگر سينايي، زمانه هدايت را با توجه به شكل مناسبات فرهنگي آن دوران به نوعي كالبدشكافي مي كرد و تأثيري كه هدايت در آن مقطع تاريخي از شرايط گرفته بود يا حتي تأثيري كه گذاشته بود را به چالش مي كشيد، اكنون با اثري پربار روبه رو بوديم كه خود سندي مي شد بر زندگي مردي كه تا به حال ابعاد بسياري از وجودش ناشناخته مانده است. يكي از موارد نسبتاً چالش برانگيزي كه در اين فيلم مطرح مي شود بحث تاثيرپذيري هدايت از سينماي اكسپرسيونيستي در تأليف بوف كور است. زمان حضور هدايت در اروپا نقطه اوج اين نوع سينما بوده و فيلم مي خواهد اين را القا كند كه هدايت، شديداً تحت تأثير اين سينما قرار داشته. در فيلم با نمايش تكه هايي از آثار مشهور اين سينما همچون اتاق كار دكتر كاليگاري، نوسفراتو و گالوم همزمان با خواندن بخش هايي از بوف كور چنين تصور مي شود كه هدايت صحنه هايي را به صورت فيلم نوشت عيناً از روي پرده به كاغذ منتقل كرده و حاصل كتابي است كه ما آن را به نام بوف كور مي شناسيم. البته اين چيزي است كه فيلم به ما مي گويد و به قولي رمزگشايي مي كند. سينايي با علم به اينكه بيان چنين مطلبي رگ گردن طرفداران سينه چاك هدايت را متورم مي كند، محقق جا افتاده فيلم را در مخالفت با اين فرضيه به نمايش مي گذارد، گرچه او نيز در آخر به نوعي مجاب مي شود، اما در عالم واقعيت، تصور نمي رود طرفداران هدايت به اين راحتي كوتاه بيايند. شايد جالب ترين نكته فيلم را بتوان بخش مربوط به زني فرانسوي به نام ترز دانست كه هدايت دوستش داشته. در اين بخش بيشتر به هدايت نزديك مي شويم، گرچه در اينجا هم به دليل كمبود اطلاعات و منابع كه بيشتر ناشي از روحيه درونگراي هدايت بوده و مطالب زيادي در اين رابطه ننوشته، چيز زيادي روشن نمي شود، اما حداقل وجه ملموس و انساني تري از هدايت را مشاهده مي كنيم. هدايتي كه عاشق بوده و 24 ماهي را كه با ترز گذرانده بهترين دوران زندگي خود عنوان كرده و به قول محققان حاضر در فيلم اين استفاده از عدد 24 را در آثارش به ياد ترز تكرار مي كرده است.
تنها تأسفي كه با ديدن فيلم حاصل مي شود نبود فيلم و تصوير متحرك از اين نويسنده بنام ايراني است كه ما را مجبور مي كند به همين عكس هاي رنگ و رو رفته سياه و سفيد قانع باشيم. گفت وگو با سايه مطمئناً موافقان و مخالفان خود را خواهد داشت و سينايي هم مي داند كه كار تازه شروع شده است. وي در جلسه مطبوعاتي فيلم با ذكر جمله از آگاهي نترسيم به نوعي دفاع پيش از حمله مخالفان فيلم را آغاز كرده است.
پراكسيمو تاجر برده در فيلم گلادياتور انسان را جز سايه ها و خاك نمي دانست. اين تعبير براي مردي كه بيش از نيم قرن است كالبدش را قبرستاني در پاريس زير سنگي هرمي شكل و سياه دربرگرفته، اما سايه اش هنوز بر ادبيات، موافقان و حتي مخالفانش سنگيني مي كند مصداق بارزي دارد.

از صبح تا شب
حميدرضا پورنصيري
اگر از طرفداران سينما باشيد و يك مقدار جدي تر از تماشاگران عادي به فيلم ها نگاه كنيد، حتما مي دانيد كه گام اول يك فيلم خوب، يك فيلم نامه خوب است. دقيق ترش اين مي شود كه يك فيلم نامه درست و حسابي و
پر و پيمان از نان شب هم براي كارگردان مهم تر است، البته اگر كسي بخواهد ارج و قرب سينما را نگه دارد و به مخاطبانش بي احترامي نكند. در همين بخش فيلم نامه نويسي قسمت مهمي وجود دارد به نام ديالوگ نويسي كه به نظرم مهم ترين جزء يك سناريوست. همه اين ها را گفتم تا برسم به مجموعه اي كه چند شب پيش از سر اتفاق تماشا مي كردم و از قضا در همان لحظه، يكي از شخصيت هاي حاشيه اي داستان ترور شد و بعد قهرمان سريال كه چند قدمي با فرد تير خورده فاصله داشت به سرعت خود را به بالاي سر او رساند و در حالي كه سعي مي كرد دلداريش دهد فرياد زد: كشتنش! نكته جالب اين جاست كه در حين گفتن اين ديالوگ فرد تيرخورده در اوج هوشياري بود و هنوز چند دقيقه اي با مرگ فاصله داشت. يادم هست آن زمان ها كه كم سن و سال تر بودم و در مدرسه درسي داشتيم به نام حرفه و فن، در بخش كمك هاي اوليه اش تاكيد شده بود كه وقتي بالاي سر يك مريض يا مجروح رسيديد سعي كنيد به او روحيه بدهيد و واقعيت ماجرا را نگوييد. حالا مانده ام آقايان نويسنده و كارگردان چه طور دل شان آمده اين ديالوگ نفس گير را زماني در دهان قهرمان داستان شان بگذارند كه فرد تير خورده هنوز در قيد حيات بود و تلاش مي كرد از اين دنياي فاني دل نكند. از همه جالب تر اينكه او تنها مورد اصابت دو عدد تير ناقابل يك سلاح كمري قرار گرفته بود و حتما مي دانيد كه در آثار سينمايي و تلويزيوني ـ مخصوصا از نوع ايراني اش ـ دو عدد تير اصلا چيزي به حساب نمي آيد كه بخواهد جوان مردم را راهي آن دنيا كند. البته نگارنده تنها در حد پنج دقيقه اين افتخار را داشت تا اين سريال ماندگار را تماشا كند، وگرنه بدون شك مي توان ديالوگ ها و لحظات بي نظير ديگري را هم مثال زد كه اين صحنه دربرابر آنها همچون پشه اي در ميان توفان باشد. به قول دوستي تنها لذت تماشاي اين گونه آثار در همين لحظات و ديالوگ هاي مفرح شان است كه البته بايد با دقت به آنها نظاره كرد.از اين حرف ها كه بگذريم، امشب مي توانيد پرطرفدارترين مجموعه خارجي تلويزيون يعني پرستاران را تماشا كنيد كه حتما مي دانيد در ساعت 22:10 از شبكه اول پخش مي شود. اگر هم اشتباه نكنم اين سومين سري اين مجموعه  است كه در حال حاضر از تلويزيون پخش مي شود و اگر خوش شانس باشيم مي توانيم سري ها بعدي اين سريال را هم در آينده تماشا كنيم، چون پرستاران در كشور سازنده اش هم جزو محبوب ترين مجموعه هاي تلويزيوني ست و همين الان كه من دارم اين حرف ها را مي زنم آخرين سري آن از تلويزيون استراليا در حال پخش است. خلاصه كه حواس تان باشد از دستش ندهيد. اگر هم از مجموعه هاي پليسي و پر زد و خورد خوش تان مي آيد مي توانيد تا ساعت 19 صبر كنيد و تكرار مجموعه هشدار براي كبرا۱۱ را از شبكه تهران تماشا كنيد. اين مجموعه هم داستاني شبيه به پرستاران دارد و از وقتي خاطرم هست از شبكه تهران پخش مي شده است. اتفاقا در آلمان هم طرفداران زيادي دارد و هرسال سري جديدي از آن ساخته مي شود كه جداي از داستانش، نمايشگاهي ست از آخرين محصولات خودروسازهاي فرنگي. در كنار اين دو مجموعه، قسمت ديگري از سريال عامل ناشناخته هم از شبكه سوم پخش مي شود كه اگر اشتباه نكنم براي تماشايش بايد در ساعت 20:45 به سراغ اين شبكه برويد. اگر هم هوس كرديد يك مجموعه ايراني ببينيد مي توانيد در ساعت 23 شبكه تهران را تماشا كنيد كه سريال پاي پياده را پخش مي كند. البته چند ساعت زودتر، يعني در حوالي ساعت 15:20 تكرار مسافر ري هم از شبكه اول پخش مي شود كه راستش چندان نمي توانم توصيه اش كنم. راستي اگر ديشب سينماي ديگر را از دست داديد حتما امروز در ساعت 12:50 آن را از شبكه دو تماشا كنيد كه به راستي غفلت موجب پشيماني ست.

خبرسازان
ايرانشهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
عكاس خانه
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |