شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۹
اين روزها كه مي گذرند...
بيش از نيمي از جشنواره گذشته و چهارشنبه سوري همچنان بهترين فيلم مردمي است. از شانس هاي اصلي سيمرغ كه منتقدان هم به شدت دوستش دارند
000741.jpg
اصغر فرهادي در حال توضيح صحنه براي هديه تهراني، حميد فرخ نژاد و حسين جعفريان در پشت صحنه چهارشنبه سوري
سعيد مروتي
مي توانست فيلم خوبي نباشد. سازنده درام هاي جنوب شهري طبقه آدم هايش را عوض كرده بود. فيلمنامه به صورت مشترك با ماني حقيقي نوشته شده بود.( آدمي كه سلايق و علايقش ربطي به فرهادي نداشت.) همه چيز حكايت از اتفاقي تازه داشت. اتفاقي تازه اما نگران كننده. اينكه رئاليسم اجتماعي جاي خودش را به ادا و اصول هاي روشنفكرانه بدهد. اينكه آدمها مثل كارهاي ديگر فرهادي ملموس نباشند و اينكه فرهادي فيلم بي دردي بسازد. يك فيلم بي بو و بي خاصيت كه به جايي برنخورد.
يك احتمال ديگر هم وجود داشت. اينكه شركت تجاري دو فيلم قبلي باعث شده باشد كه فرهادي قصد جبران مافات را داشته باشد. نكند هديه تهراني براي اين انتخاب شده كه گيشه فيلم را تضمين كند؟
با اين همه يك نكته كاملا اميدواركننده وجود داشت و آن فيلمهاي قبلي فرهادي بود، به خصوص اين كه فرهادي چه در مجموعه ها و چه در فيلمهايش هميشه گام به گام كار بهتري را ارائه كرده بود. يك كارگردان خوب و نكته سنج كه برخلاف بيشتر همكارانش درام را خوب مي شناسد، حتما اين بار هم بي گدار به آن نزده است.
فيلمبرداري چهارشنبه سوري از اسفند پارسال شروع شد. زمان زيادي از شروع فيلمبرداري نگذشته بود كه برادر ترانه عليدوستي بر اثر انفجار ترقه در شب چهارشنبه سوري درگذشت. ديگر از اين بدتر امكان نداشت. روزهايي كه فرهادي به تهيه كننده گفت دلش نمي خواهد اين فيلم را بسازد. بعد از حادثه اي كه براي برادرش در حين فيلمبرداري اتفاق افتاد به آقاي ساداتيان گفتم كار را متوقف كنيم، اما ترانه به من زنگ زد و گفت: آقاي فرهادي برادرم فوت كرده، من يك روز مرخصي مي خواهم و واقعا هم بعد از يك روز برگشت. الان كه فيلم را نگاه مي كنم نمي توانم تشخيص بدهم ترانه كجاها را قبل اين ماجرا بازي كرده و چه قسمت هايي را بعد از آن. براي من بسيار قابل احترام است كه ترانه تا اين اندازه براي كارش ارزش قائل است.
در طول فيلمبرداري يكي دو مشكل ديگر هم پيش آمده، اما نكته مهم خبرهايي بود كه درباره كيفيت كار به گوش مي رسيد. اينكه فيلمها همه چيزش فوق العاده شده. هديه تهراني اش هيچ ربطي به پرسوناي آشنايش ندارد و ترانه هم با آنكه باز در نقش دختري جنوب شهري ظاهر شده، جنس بازي و كاراكترش به كل متفاوت از فيروزه شهر زيبا ست. عده اي از عوامل مي گفتند تاكنون فيلمنامه اي با اين جزئيات نخوانده اند.
از همان موقع از چهارشنبه سوري به عنوان يكي از اميدهاي اصلي جشنواره بيست و چهارم ياد شد.
جشنواره سرانجام رسيد. چهارشنبه سوري هم. حاصل دو سانس نمايش صدرنشيني در جدول فيلم هاي محبوب تماشاگران بود. بهترين فيلم جشنواره به انتخاب مردم تا اين لحظه. سيمرغ ها هم احتمالاً در راهند. اما فكر مي كنم براي فرهادي بيش از هر چيز ارتباط با تماشاگر اهميت داشته.
چهارشنبه سوري فيلم درخشاني است و اميدوارم اين قضاوت را به حساب ذوق زدگي هاي جشنواره اي نگذاريد.
اتفاقاً چهارشنبه سوري از آن فيلم هايي است كه در ديدارهاي بعدي ارزش هايش بيشتر به چشم مي آيد. از بس كه فيلم جزئيات دارد، با فيلمنامه اي دقيق و حساب شده. همكاري فرهادي با ماني حقيقي حاصل فوق العاده اي داشته. فرهادي در اين زمينه مي گويد: اگر كارگردانان ما دست از خودخواهي بردارند و اصرار نداشته باشند كه حتماً نويسنده و كارگردان باشند، خيلي از مشكلات سينماي ما حل مي شود.
ماني حقيقي با همه تفاوت هايي كه با فرهادي دارد كاملاً به كمك فيلم آمده. دو ديدگاه متفاوت به فيلمنامه اي تعديل شده انجاميده. حقيقي به گفته خودش كاملاً در خدمت فيلم بوده است: خودم را همكار فيلمنامه نويس مي دانستم و در خدمت كار بودم. سعي كردم كاري كه فرهادي مي خواهد ساخته شود نه كاري كه من مي پسندم.
احتمالاً سهم حقيقي را بايد بيشتر در فصل هاي منازعات تهراني و فرخ نژاد جستجو كرد. كاراكتر ترانه و ديالوگ هايش (به خصوص در فصل افتتاحيه) هم با توجه به تجربيات قبلي فرهادي از شناخت دقيق و درست او از آدم هاي طبقه فرودست مي آيد.
حقيقي مي گويد در طول نگارش فيلمنامه هم او و هم فرهادي عاشق ديالوگ نوشتن بوده اند و هرگز هم با هم ديالوگ ننوشته اند.
شايد هم اصلا ً اين تفكيك كردن كار درستي نباشد، چون فيلم حاصل يك همفكري مثال زدني است. چهارشنبه سوري از معدود فيلم هاي سينماي ايران است كه به شدت به زندگي نزديك است. اين ميزان جزئيات و اين اندازه نزديك به زندگي و ملموس بودن در فيلمي داستان گو كه با حضور بازيگران معروف و شناخته شده، ساخته شده، جالب توجه است.
هديه تهراني در چهارشنبه سوري هيچ ربطي به ستاره پولساز سينماي ايران ندارد. او در قالب زني كه نگران از دست رفتن زندگي اش است كاملاً باور كردني است. فصل داخل حمام و درددل كردن براي زن برادرش از اوج هاي بازيگري سال هاي اخير است.
فرخ نژاد هم در نقش مرد عصبي و به هم ريخته كاملاً پذيرفتني است. حتي وقتي هم كه دستش براي تماشاگر رو مي شود و خيانتش محرز؛ باز هم تنفر تماشاگر را برنمي انگيزد و اين نكته مهمي است. حتي از كاراكتر سيمين (با بازي پانته آ بهرام) هم چهره منفي ارائه نشده. كاراكتر ترانه هم با آن بازيگوشي ها و شيطنت هايش، شخصيتي نظاره گر است. نخ تسبيحي كه درام فيلم را تكامل مي بخشد.
نكته جالب توجه، خاكستري بودن همه آدم هاي فيلم است. شهري خاكستري با آدم هاي خاكستري. از چهارشنبه سوري هم كه به بهترين شكل در فيلم استفاده شده. آن جنگ شهري كه در سال هاي اخير شاهدش هستيم در فيلم ترجمان تصويري حال و هواي آدم هاي فيلم شده است. در انتخاب اين شب دليل ديگري هم وجود داشته. فرهادي مي گويد: مي خواستم فيلم زماني ساخته شود كه شب عيد باشد و مردم در حال خانه تكاني باشند تا بتوان يك كارگري كه براي كار به منزلي مي رود را نشان داد و فكر مي كنم يكي از شب هايي كه هم مناسبت خاصي دارد و هم اينكه نزديك عيد است، چهارشنبه سوري است.
فيلم بحران يك خانواده را به تصوير مي كشد و بدون آنكه به شعار متوسل شود حتي آن را به كل جامعه تعميم مي دهد. اصغر فرهادي باز هم كار خودش را كرده. سينماگر اجتماعي بودن اين حسن را دارد كه مي شود شخصي ترين مسائل را هم با اجتماع پيوند داد. موضوع فيلم به شدت معاصر است و آدم هايش هم به همچنين. اين طبقه متوسط شهري است و هر خانه  اي كه از دور آرام به نظر مي رسد مي تواند آبستن حادثه اي باشد...

ما...خداواهل بيت-14
سيد محمد سادات اخوي
پاي كسي در حريم
هر بار كه تلفن همراه دوست عاشق و تازه متاهل شده مان زنگ مي زد، همه دستش مي انداختيم و شوخي مي كرديم. هم خودش مي خنديد و هم ما مي خنديديم. يك سال بعد، هر وقت تلفن همراهش زنگ مي زد، از ما جدا مي شد و در گوشه اي خلوت، طوري حرف مي زد كه نمي فهميديم پشت خط، خانم است يا آقا! ... يك روز كه تلفن همراهش را روي ميز گذاشته بود و براي برداشتن كيف جامانده اش از توي خودرواش بيرون رفت، تلفنش زنگ زد. يكي از دوستان، اسم روي نمايشگر را خواند و نيشخندي زد و گوشي را برايش برد. بعدها كه به شوخي، ماجراي ارتباطش را با خانم پشت خط پرسيديم، خيلي راحت گفت: دوستمه!
مرد خندان ، از همان روز به بعد، ارتباطش را با دوستمان قطع كرده و مي گويد: كسي كه نمي تونه به تعهد قلبي خودش وفادار بمونه، چه طور مي خواد دوستي اش رو حفظ كنه... سنش هم كه از تذكر گذشته.
... البته به دوست فضولمان هم به خاطر خواندن اسم روي نمايشگر، حسابي توپيد!
اول: پايگاه هاي اينترنتي غيراخلاقي، فضايي را مي سازند كه آدم هاي بيمار، بتوانند به آساني همه نيازشان را فقط از راه يك حس(بينايي) تامين كنند... بي آن كه كسي بفهمد يا بتواند مانعشان شود. آدم هاي بيمار جنسي، در هر لباس و چهره اي پيدا مي شوند. اندازه بيماري شان هم زياد و كم است. فقط وقتي كه فضاي لازم شان فراهم شود مي شود شناخت شان. اين فضا را فقط اينترنت در اختيارشان نمي گذارد؛ تلفن همراه و امكان فرستادن پيام كوتاه هم مي تواند آدم هاي بيمار را ياري منفي كند. به حجم پيام هاي كوتاه غيراخلاقي نگاه كنيد!... كم نيستند و البته برخي از ما هم با رسيدن شان مي خنديم و سعي مي كنيم فقط در اندازه يك شوخي و تفريح كوتاه بخوانيم و براي آبروداري(!) از حافظه سيم كارتمان پاك شان كنيم. اين، به هر حال، نشان مي دهد كه ما، با غرض يا بي غرض، خواسته يا ناخواسته، در مسير عبور يم و نمي توانيم از خودمان دفاع كنيم.
بر شانه باد و بي هدف مي گرديم.../... برگيم و اسير موج دريا شده ايم
دوم:يكي از نشانه هاي آدم هاي بيمار، ارجاع هر سخن يا حركتي به مشابه جنسي آن است؛ رسمي كه در آدم هاي صاحب شرم، ديده نمي شود. آدم هاي بيمار، در هر گروهي كه مي نشينند، به صورت خودكار، تمام شوخي ها را به سوي شوخي هاي غيراخلاقي مي برند و ديگران هم به خاطر پرهيز از آزردگي آنان و يا براي اين كه از رسم و شكل (منفي) رفتارهاي مدرن، عقب نمانند، با آنان هم داستان مي شوند و بازي مي خورند . گروه ديگري هم پيدا مي شوند كه با اعتماد به نفس و مستقلي شخصيت، وقت شان را ارزشمندتر از شنيدن لاطائلات آدم هاي بيمار مي دانند و اگر تلاش شان در مسير اصلاح گروه ياد شده به جايي نرسد، ترجيح مي دهند گليم شخصيت شان را از اين آب گل آلود بيرون آورند.
چراغم مي روم تا شهر خورشيد.../... شما در غار تاريكي بمانيد!
سوم: آدم ها براي ارتباط با هم، دليل دارند؛ حتي اگر ارتباطشان عاشقانه و در ظاهر، بي دليل باشد نيز متوجهند كه خود عشق دليل ارتباطشان است. هر كس هم براي ورود ديگران به حريمش، در ي دارد كه براي هر كس بازش نمي كند. رسانه هاي دنياي امروز، توانسته اند نرده هاي ايمني روح آدم ها را بشكنند و كاري كنند كه آدم هاي تودار ، فكري جدي براي حفظ حريم روحشان كنند. فضاي وبلاگ ، يكي از نمونه هاي شاخص است؛ فضايي كه متعلق به روح آدم هاست، اما ديگران مي توانند به راحتي واردش شوند، پيام بگذارند، آسيب روحي بزنند و دست آخر هم بروند. حتي فضاي پيام شخصي(اي ميل) نيز امن نيست و اگر آدم بي شرمي پيدا شود و بناي دست يابي به پيام هاي اينترنتي شخصي كسي را داشته باشد، مي تواند.
سرت پايين و رويت هم زياد است.../... حريم خانه ما، در ندارد؟!
چهارم: اينترنت و امكان پيام كوتاه تلفن همراه، به اندازه ما ايراني ها براي توليدكنندگان اصل فرهنگشان، عريان كننده نبوده اند... اين دو امكان تمدن امروز، سبب شدند ايراني هايي كه از قاب در خانه شان در پنهاني و  هاله اي از شرم بوده، ياد بگيرند كه كمي صريح تر، نترس تر و دوستانه تر ببينند، طوري كه بعضي ها را جو! گرفت و هنگام بازكردن صفحه هاي اينترنتي در فضاي پايگاه هايي مانند اوركات ، در بخش علاقه مندي، از عرقيات غيرگياهي(!) اسم بردند و براي دوستان صميمي شان شگفتي آفريدند! نمايان كردن خلوت هاي همسري و عريان كردن خلوت ذهني و دروني آدم ها خود به خود خوب يا بد نيست، زيرا نكته هايي از اين دست، بي اينترنت و امكان هاي ديگر هم پنهان پنهان نمي مانند، اما آسيب مهم اين اوضاع به فرهنگ ما، ايجاد فراموشي است. وقتي فراموش كرديم كه آداب رفتاري گذشته ما (بخش خوبش) چه قدر توانسته بود محدوده شخصي آدم ها را مشخص كند، تبديل مي شويم به آدم هايي كه هر وسيله تازه اي مي تواند ثبات شخصيتش را از او بگيرد. من مانند برخي از دوستان دلسوز، اعتقادي به وخامت اوضاع ندارم، اما به اين مسأله معتقدم كه بدجوري دچار فراموشي شده ايم. وقتي در خلوت شبانه، سراغ پايگاه هاي اينترنتي غيراخلاقي مي رويم و پس از آن هم به خاطر روح زلال و الهي مان، حس مي كنيم كدر شده ايم و به روي خودمان نمي آوريم، دچار فراموشي نكته مهمي شده ايم: آينده!... منظورم زماني است كه تاهل مي رسد و آدم ها به جايي مي رسند كه خواسته يا ناخواسته، پرونده رفتار گذشته شان را پيش مي كشند و بررسي مي كنند. آن وقت، شرمگين وقت هايي مي شويم كه شرم نداشته ايم .
از قافله توبه گران، ما همه پيشيم/شرمنده و افسرده بي شرمي خويشيم.
پنجم:پيش از دوران تاهل، همه آدم ها كم يا زياد، اشتباه هايي دارند كه وقتي بعدها به يادشان مي افتند شرمنده مي شوند و آرزو مي كنند كاش هرگز مرتكب شان نمي شدند... و اگر هم آدم هايي معتقد باشند به ياد توبه و روش هاي ابراز پشيماني ديني مي گردند. به طور كلي آدم هاي مجرد، مانند متاهلان، احساس قانونمندي نمي كنند. آن قدر اين حس قوي است كه بعضي ها دوران مجردي را فرصتي براي تجربه مي دانند و سعي مي كنند از اين زمان براي رفع حسرت هاي بعدي استفاده كنند. ممنون مي شوم اگر ادامه اين درد دل را روز شنبه بخوانيد.

زيبـاشـهر
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
در شهر
علمي
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |