پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۴
مسأله اي براي برهان ساعت و ساعت ساز
ميزگردي با حضور دكتر علي پايا و دكتر اميرعباس علي زماني به مناسبت روز جهاني فلسفه
004344.jpg
گزارش از: زينب صالحي
اشاره
نظريه تكامل كه گزارشي تاريخي- تجربي از گذشته ۵ هزار ساله كره زمين است از دو ركن تشكيل شده است. يكي نياي مشترك كه بر اساس آن تمام موجودات زنده از يك موجود زنده واحد يا چند موجود زنده محدود پديد آمده اند. ركن ديگر چرايي اين اتفاق است. نظر داروين در مورد چرايي بر انتخاب طبيعي است هرچند عوامل ديگر را نيز موثر مي داند، اما انتخاب طبيعي تأثير عمده اي داشته است. امروزه در بين زيست شناسان ركن اول تقريباً  پذيرفته شد. اما بر سر ركن دوم اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد. امروزه تعداد كمي عامل اصلي را انتخاب طبيعي مي دانند بلكه معتقدند كه عوامل ديگري دخيل هستند. به هر حال تئوري داروين به لحاظ فلسفي لوازم بسياري داشته و دارد؛ به طوري كه در حوزه هاي مختلف علوم انساني و فلسفه همچون معرفت شناسي، فلسفه دين، فلسفه علم و فلسفه اخلاق تأثيرات فراگيري داشته است. اين موضوعات طي ميزگردي در انجمن حكمت و فلسفه مورد بحث قرار گرفت.
در اين ميزگرد كه با هدايت دكتر حسن ميانداري برگزار شد، دكتر علي پايا به تأثيرات تئوري داروين بر فلسفه علم و به طور خاص بحث معرفت شناسي تطوري پرداخت و دكتر اميرعباس، علي زماني نيز به لوازم فلسفي اين نظريه از منظر فلسفه دين عطف توجه كرد.

دكتر اميرعباس علي زماني:
نكته  اولي كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه هيچ تفاوتي ميان بحث هاي مختلفي كه تكامل با روايت هاي گوناگون آن براي الهيات، دين و فلسفه دين به وجود آورد با بحث هاي حوزه تجربي، فيزيك و زيست شناسي به لحاظ نگاه فيلسوفانه ديني وجود ندارد. به عبارت ديگر به همان اندازه اي كه مثلاً مباحث حوزه فيزيك مكانيك لوازم خاصي براي تصور از خدا و نگاه به جهان هستي و اختيار انسان داشت در ساير حوزه ها هم فيلسوف دين يا متكلم حساسيت هاي خاص خود را دارد. بنابراين كتاب هاي مختلفي كه در حوزه  علم و دين (Religion and Sience) نوشته مي شوند، گرايش هاي مختلفي همچون فيزيك، زيست شناسي يا علوم اجتماعي دارند، يعني هرچند در جزييات و سؤالاتي كه مطرح مي كنند تفاوت هايي دارند، اما از نظر چشم اندازي كه فيلسوف دين از بالا به مسئله مي نگرد هيچ تفاوتي وجود ندارد.
نكته دوم آن كه بايد ميان نگاه فيلسوفانه و نگاه متكلمانه تفاوت قائل شد. عكس العمل هايي كه در زمان خود داروين و حتي امروزه در جامعه ما مشاهده مي شود بيشتر نگاهي متكلمانه است نه فيلسوفانه. مثلاً فيلسوف دين درصدد دفاع از وثاقت متون مقدس و يا ظواهر آنها نيست، بلكه دغدغه  او اين است كه آيا مي توان ميان داده هاي ديني، خدا، جاودانگي، اختيار انسان و داده هاي علمي سازگاري ايجاد كرد يا نمي شود؟
بحث تكامل و زيست شناسي تكاملي، به حق همان تأثيري را داشت كه فيزيك نيوتن در حوزه فيزيك داشت. به عبارت ديگر مي توان از داروين به عنوان نيوتن عالم زيست شناسي نام  برد. اين مطلب كه خود داروين به لحاظ شخصيتي چه ويژگي هايي داشت اهميت چنداني ندارد. در مورد  تدين يا عدم تدين او گزارش هاي مختلفي داده شده است. نهايت چيزي كه در مورد او مي توان گفت اين است كه نوعي احساس شگفتي نسبت به نظام هستي داشت. اما راجع به ذهن انسان، نظريه  او عملاً نوعي بي اعتمادي نسبت به صدق ذهني به دنبال داشت. چون ذهن انسان و مجموعه  شناخت هاي او در درون اين تحول و تكامل به وجود آمده بود، بنابراين نوعي ترديد و شكاكيت معرفت شناختي لازمه نحوه نگاهي بود كه در حوزه زيست شناسي وجود داشت.
اما اگر بخواهيم تأثيرات تئوري داروين را بر حوزه كلام و فلسفه دين برشماريم بايد گفت كه اساسي ترين عنصر در فلسفه دين هنوز هم خداست. يعني ملحدان، موحدان و شكاكان هنوز هم مهمترين مسئله را خدا مي دانند. مهمترين بحثي كه در اين ميان پيش آمده  است بحث رابطه ميان نظريه تكامل و تكامل يافته ترين قرائت هاي آن با خدا و مسئله توحيد است. خدا مي تواند خداي كتاب مقدس يا خداي فيلسوفانه يعني واجب الوجود يا محرك اول و يا خدا به عنوان شعور هستي و طراح آن باشد. ترديدي وجود ندارد كه تصوير سابق از خدا يعني خداي ساعت سازي كه نتيجه فيزيك نيوتني بود مورد اشكالات جدي قرار گرفت. نظريه تكامل نشان مي داد كه ساختار طبيعت، ساختاري كه سابقاً طرح شده بود نيست، بنابراين خداي ساعت ساز كنار گذاشته شد هرچند كه بعدها تلاش مجددي براي اصلاح آن در الهيات طبيعي صورت گرفت. بنابراين به نظر من اين تصور از خدا با نظريه تكامل و لوازم آن قابل دفاع نيست. اما در مورد خداي فيلسوفانه بايد گفت كه اين خدا هيچ آسيبي از جانب نظريه تكامل نمي بيند. يعني بر فرض كه تمام جزييات نظريه تكامل با تمام دقت ثابت شود، از آنجايي كه خداي فيلسوفان واجب الوجود است و عالمي كه نظريه تكامل در آن طرح مي شود عالمي ممكن الوجود است. بنابراين تفاوتي نمي كند كه روند جاري در آن، تكاملي باشد يا غيرتكاملي. بنابراين خداي فلسفه و خداي متافيزيك از جانب تئوري تكامل آسيبي نمي بيند، زيرا اصل وجود خداي فيلسوفانه كه بر مبناي براهين پيشيني اثبات مي شود از جانب تحولاتي كه در تفسير جهان هستي به وجود مي آيد آسيبي نخواهد ديد.اما خداي كتاب مقدس مسيحيان با تئوري داروين مورد سؤال قرار گرفت. خداي سنت مسيحي چنين بود كه انسانها جهان را به شكل كنوني و به طور يك باره آفريده است، بنابراين تصور اين بود كه خدا، جهان را به شكل فعلي و به طرز معجزه آسايي خلق كرده است. اين خدا، مورد چون و چرا قرار گرفت و اصلي ترين بخش هاي كتاب مقدس كه در آن تصريح مي شود جهان به شكل كنوني آن آفريده شده است و تفسيرهايي كه از كتاب مقدس بر همين اساس ارائه مي شد و در واقع بخشي از دين تلقي مي شد، با چالش مواجه شد. حساسيت هايي كه ايجاد شد به عنوان نمونه بارز تعارض علم و دين به شمار مي رفت. راه حل هاي مختلفي كه در باب زبان دين ديده مي شود پس از اين چالش ها به وجود آمد.
نكته ديگري كه وجود داشت اين است كه تصويري كه اديان از انسان  ارائه مي دهند من حيث المجموع با تصويري كه نظريه تكامل ارائه مي داد متفاوت بود. انسان در اديان، موجودي كريم و شريف و تافته جدا بافته اي است كه روح خدا در او دميده شده است و كاملاً يكه و يگانه بود. در حالي كه در تئوري داروين، انسان هيچ تفاوتي با ساير حيوانات نداشت، مگر اين كه در شرايطي واقع شده كه تعارض هاي بيشتري را از سر گذرانده است. در نتيجه چالش  اصلي اي كه تئوري داروين براي خدا و نگاه متدينانه به هستي ايجاد مي كرد، اين بود كه هستي نتيجه يك تحول كور و تصادفي و بدون حساب و كتاب است. يعني انتخاب، گزينش و طرح پيشيني بر اساس حكمت در كار نيست. در حالي كه روح انديشه ديني در مورد انسان چنين است كه هستي براي انسان و انسان  براي خدا آفريده شده است و انسان نتيجه طراحي حكيمانه خداست.
پس از داوري هاي شتابزده در مورد تئوري داروين در سنت مسيحي عده اي به تعديل اين نظريه پرداختند يعني معتقد شدند كه جسم انسان تابع قوانين تكاملي است اما روح انسان تافته جدا بافته اي است. بنابراين بدين طريق از انحصاري  بودن انسان دست برنداشتند و كوشيدند تا مقام و شرافت انسان نسبت به ساير موجودات را حفظ كنند. حال آن كه در تئوري داروين، انسان به موجودي از سنخ ساير موجودات تبديل شد كه نمي توانست برتري خاصي نسبت به آنها داشته باشد. اين هم مسئله اي بود كه با انسان شناسي ديني ناسازگار بود.
* دكتر علي پايا:
در اين بحث مي خواهم توجيهاتي را درباب معرفت شناسي تطوري بيان كنم. تحولاتي كه در حوزه زيست شناسي از حدود سال ۱۹۳۰ به بعد اتفاق افتاد و تا سال۱۹۵۳ با كشف دي.ان.اي(DNA) ادامه يافت، زمينه را براي ظهور نگاه پارادايمي به علوم و معرفت هاي ناظر به علوم فراهم كرد. تحولي كه شبكه معنايي موجود را براي آن كه اندك اندك دستخوش تغيير شود آماده ساخت. شبكه معنايي يا پارادايم مسلط، پارادايمي مبتني بر علوم فيزيكي بود. يعني محوريت با فيزيك بود و زماني كه از فلسفه علم نامي به ميان مي آمد، غالباً فلسفه فيزيك را به ذهن متبادر مي كرد. نگاهي هم كه در نيمه اول قرن ۲۰ تا دهه ۷۰ بر فيزيك حاكم بود يك نگاه عمدتاً فنومناليستي و ابزارانگارانه و شناخت گرايانه است. يعني نگاهي كه به مشاهده كننده (Observation) اهميت زيادي مي دهد و معتقد است كه ما با سطح پديدارها سروكار داريم. پس از تحولاتي كه زمينه ساز شد در دهه ۶۰ نخستين بار كارل پوپر متوجه اين نكته شد پيشرفت هايي كه در قلمرو علوم زيستي اتفاق مي افتد مي تواند مدل بديلي را براي رويكردي كه فلاسفه به مسأله شناخت و معرفت دارند عرضه كند. پوپر موضوع  محوري را در معرفت شناسي مطرح مي كند و آن اين كه معرفت اهميتي ندارد بلكه رشد معرفت است كه داراي اهميت مي باشد و رشد معرفت در فلسفه پوپري با مباني اي كه او نظامش را بر آن اساس قرار داده، ارتباط دارد. پوپر تا قبل از عطف توجه به فلسفه علوم زيستي، ذيل مسأله اصلي رشد معرفت، به دنبال پيدا كردن ملاكي بود كه براي جدا كردن علم تجربي از آن چه كه غير علم محسوب مي شود يعني متافيزيك و همه آن چه كه غير تجربي است و براي اين مقصود ملاك ابطال پذيري را ارائه كرد. البته تمام اين تلاش ها در چارچوب توجه او به كاركرد علوم فيزيكي اتفاق مي افتاد. پوپر تا آن زمان برخي گزاره هاي اساسي را در قلمرو معرفت شناسي مطرح كرد كه در نوع خود يك انقلاب به شمار مي رود. از جمله اين كه ما معرفت يقيني و قطعي نداريم و جست وجوي چنين معرفتي يك جست وجوي باطل است. بنابراين شكاكيت فعال موضع غير قابل قبولي نيست. قرن ها بود كه تلاش مي شد تا شكاكان را از ميدان به در كنند، اما پوپر اشاره كرد كه اين تلاش مثمر ثمر نيست. شكاكيت في نفسه بد نيست زيرا هشدار مي دهد كه ما نسبت به آموزه هاي معرفتي مان حساس باشيم و ضرورتي ندارد كه- بر خلاف تلاش معرفت شناسان سنتي-به دنبال يك مبنا (Fundation) براي معرفت بگرديم. بنابراين از نظر پوپر تمام رويكردهايي كه به دنبال توجيه (Justification) هستند، رويكردهايي هستند كه راه به جايي نمي برند. وي معتقد است كه معرفت مجموعه اي از حدس هاي جسورانه و كوشش براي ابطال آن حدس هاست. معرفت ما الي الابد همين حالت حدسي و ظني را خواهد داشت و هيچ گاه ما (در حوزه علم و علوم) به معرفت قطعي يقيني نخواهيم رسيد. در اينجا منظور از معرفت، معرفت شخصي نيست، بلكه منظور معرفتي است كه در عرصه عمومي قابل نقد و ارزيابي عيني است.
اتفاقي كه در حوزه زيست شناسي افتاد توجه پوپر را به جنبه ديگري نيز جلب كرد. تا اين لحظه فلاسفه معرفت شناس سنتي عمدتاً كوشيدند تا بر اساس تعريف سنتي از معرفت يعني باور صادق موجه (Justified True belief) به ارزيابي نظام هاي باور و كشف شيوه هاي توجيه باور بپردازند و شيوه هاي دستيابي به حقيقت(Truth) را بهتر بشناسند. در نظام جديدي كه از آن سخن مي گوييم اين آموزه ها تغيير كرد. توجيه به كلي كنار گذاشته شد و به جاي نظام باور، چيز ديگري عرضه شد. در حالت دكارتي ما همواره از منظر subjective در قالب Ideas سخن مي گفتيم. اما پوپر ادعا كرد كه بايد از معرفت objective در قالب گزاره ها سخن گفته شود. وي چيزي را تحت عنوان جهان «سه» مطرح كرد كه در مقابل جهان يك و دو قرار دارد. جهان يك، جهاني فيزيكي است كه خود ما تا آن جايي كه يك سيستم فيزيكي هستيم بخشي از آن جهان مي باشيم. جهان دو، جهان ذهنيات هر فاعل شناسايي است كه فقط در دسترس خود اوست. جهان سه، جهان محصولات معرفتي بشر است كه از تعامل ميان جهان يك و جهان دو حاصل مي شود و سپس بر روي هر دو جهان تأثير مي گذارد و از هر دو جهان نيز تأثير مي پذيرد. پوپر اذعان كرد كه معرفت عيني در قالب نوشته ها، كتاب ها و فيلم هاست، يعني مجموعه اي است كه در بيرون در دسترس وجود دارد و صدق هم نهايي است كه نظريات ما به سمت آن هدف گيري كرده اند. تلاش ما بر آن است تا به نظرياتي دست بيابيم كه روايت صادقي از جهان عرضه كند. صدق هم به معناي مطابقت است، يعني بين گزاره هاي تئوري ما و عالم واقع تناظر يك به يك برقرار باشد.
موفقيت هاي حوزه زيست شناسي توجه متفكرين را به خود جلب كرد. در اين حوزه مشاهده شد كه تئوري دارويني كه داراي دو ركن اصلي است بسيار موفق است براساس اين تئوري، گونه ها دچار تغييرات تصادفي مي شوند. برخي از اين تغييرات باقي مي مانند و شرط بقاي ارگانيسم را بالا مي برند. ارگانيسم هايي كه با محيط تعامل و سازگاري بيشتري دارند بقاي نسل بعد از خود را تضمين مي كنند. بدين ترتيب جمعيتي كه بعدا حاصل مي شود يك سلسله از ويژگي ها را كه در تعامل با محيط موفق تر بوده اند با خودشان حفظ مي كنند. توسط اين مدل، زيست شناسان قادر بودند تحولات زيستي را تبيين كنند، يعني شباهت و اختلافات ميان موجودات توسط اين نظريه به خوبي قابل توجيه بود. مثلا اينكه چرا باله عقب والن ها بقاياي پاي عقبي دايناسورهاست؟ چرا پاي سگ ها و دست هاي شانپانزه ها ادامه همين فرآيند تكاملي است. بنابراين با فرآيند ثابت نگه داشتن برخي از ويژگي ها و ايجاد تغييرات تصادفي و انتقال آن به نسل هاي بعدي كه اساس نظريه داروين بود، تنوعات موجود در عالم، قابل تبيين شد. همچنين مي توان نشان داد كه همه تنوعات موجود به واسطه تعامل هاي مكرر در اثر شمار كمي يا حتي يك ارگانيسم اوليه به وجود آمده اند و كثرات مختلفي را در عالم رقم زده اند. موفقيت اين تئوري هاي زيستي، نظر فلاسفه را از جهات مختلفي به خود جلب كرد. عده اي گفتند كه اگر انسان هم موجود زنده اي است كه در اين فرآيند تطوري دچار تغيير شده، پس همه مكانيسم ها و خواسته هاي ادراكي ما معروض اين تطور قرار گرفته و نظير ساير مكانيسم هايي كه در طول تطور، دچار تحولي شده اند، بيشترين انطباق با محيط را براي آنان حاصل كرده و خواسته هاي ادراكي ما چنين توانايي اي را پيدا كرده اند. از طرف ديگر به ذهن برخي خطور كرد كه معرفت ما هم محصول نوعي فرآيند تطور است. جنبشي در ميان اهل نظر پديد آمد تا از مدل هايي كه در علوم زيستي به كار گرفته مي شود براي توضيح و تبيين معرفت بشري در دو طراز مختلف يعني طراز خواسته هاي ادراكي و طراز محصولات معرفتي بهره بگيرند. در اين تلاش برخي شتابزده دعاوي اي را طرح كردند كه اين دعاوي مشكل زا شد. از جمله عده اي گفتند كه تئوريهاي علمي و محصولات علمي بشر عينا نظير ارگانيسم هاي زيستي هستند. همان طور كه در ارگانيسم هاي زيستي تنازع براي بقا وجود دارد در اينجا هم تنازع براي بقا وجود دارد. تئوري ها در جنگلي مالامال از بنيه هاي ابطال كننده با تهديد هاي نظري درگير مي شوند و آنهايي كه با محيط سازگارتر باشند از اين رقابت سرافراز بيرون مي آيند. منتقدين نيز به پاسخگويي پرداختند. اين نظريات شتابزده سبب شد تا نگاه تطوري به مسأله معرفت با واكنش هايي از طرف مقابل مواجه شود. در ادامه نگاه خوش بينانه به نظريه تطور و با اخذ و اقتباس غيرنقادانه آن براي قلمرو معرفت بشري، عده اي مدعي شدند كه فرآيند تطور سبب شده كه مكانيسم هاي ادراكي ما در طول ميليون ها سال به آن چنان درجه اي از توانايي برسد كه ما مي توانيم كم و بيش مطمئن شويم فرآيند ادراك حسي تا حد بسيار زيادي به صدق يعني حقيقت عالم واقع نزديك است. يكي از مدافعان اين ديدگاه «كوران دورنس» است. وي يك زيست شناس تطوري است كه در زندگي پرندگان بسيار تحقيق كرده بود .دورنس به همراه پوپر معرفت شناسي تطوري را بسط داد. اما برخلاف پوپر آنقدر محتاط نبود كه اين دعاوي گزاف را مطرح نكند. او مدعي بود ما مكانيسم هايي هستيم كه واقعيت شناخت عالم را با درجه بالايي از دقت داريم. جريان ديگري كه سبب شد نام معرفت شناسي تطوري به بدي ذكر شود رهيافت هاي جامعه شناسان زيستي بود. عده اي از اينها مدعي شدند كه انسان  يك ارگانيسم شبيه ساير ارگانيسم هاست و تمام فعاليت هاي او را مي توان بر مبناي آموزه هاي علمي صرف توضيح داد و تمام معرفت بشري نيز با مدل مكانيسمي و زيستي قابل توجيه است. در برابر اين رويكرد عده اي علم طغيان برداشتند و مدعي شدند كه معرفت شناسي تطوري به هيچ وجه نمي تواند از كفايت لازم براي توضيح ظرافت هاي معرفت انساني بهره مند شود. از جمله بينه هايي كه اين گروه براي دفاع از نظرشان ارائه كردند اين بود كه تمام آنچه كه معرفت هاير (higher) محسوب مي شوند - مثلا آن چه كه ما در قالب تئوري هاي علمي و محصولات هنري يا سيستم هاي حقوقي و اخلاقي مي بينيم يعني محصولات طراز بالايي كه حيوانات قادر به خلق آن نيستند _ همگي برخلاف روند تطوري عمل مي كنند. مثلا جوامعي كه بيشتر تحصيلكرده هستند كمتر ازدواج مي كنند و يا كمتر بچه دار مي شوند، درست برخلاف ايده تطوري كه بقا و توليد مثل جزء مشخصه هاي اصلي آن است. ايراد ديگري كه به معرفت شناسي تطوري گرفته مي شود اين است كه لااقل برخي از تلقي هاي آن فلسفه را ادامه علم مي داند. اگر فلسفه ادامه علم باشد معنايش آن است كه از همه عناصر هنجاري (Normative) خالي است در حالي كه معرفت شناسي در اصل هنجاري (Normative) است.
پوپر فارغ از اين غوغاها نكته ديگري را مطرح كرد. در كتاب هاي معرفت عيني و جستجوي پايان نايافته، پوپر توضيح مي دهد كه داروينيسم نوعي منطق موقعيت است. منطق موقعيت كه يكي از ابداعات پوپر است متدولوژي مختص علوم اجتماعي _ انساني است. ساختار منطقي _ تئوريك اين نظريه چنين است كه يك كنشگر يا مجموعه اي از كنشگران در يك موقعيت قرار مي گيرند. موقعيت متشكل از موقعيت فيزيكي نمادها و ديگر كنشگرهاست. يك اصل عقلانيت براي كنشگران فرض مي شود و آن اين كه كنشگران براي يافتن راه  حل به نحو عقلاني عمل مي كنند و بر مبناي اين دو مقدمه فرض مي شود كه كنشگر با شناختي كه في الجمله از موقعيت به دست مي آورد مي كوشد كه بهترين شيوه عمل را در حد مقدورات خودش براي تعامل با محيط پيدا كند. پوپر مي گويد به عوض آنكه بكوشيم معرفت را تابع الگوهاي زيستي بدانيم بهتر است به اين نكته دقيق بپردازيم كه الگوهاي زيستي نوع خاصي از رشد معرفت هستند و رشد معرفت عبارتست از فرآيندي مستمر براي حل مسئله و همچنين فرآيند تطور، عينا همين است. يعني فرآيند تطور به عنوان نوع خاصي از رشد معرفت كوششي است براي حل مسئله. ارگانيزم زنده تلاش مي كند تا از طريق حل مسئله در محيط شانس بقاي خود را بالا ببرد. نكته مهم آن است كه هر نوع انطباق ارگانيزم با محيط در موقعيت معرفتي ارگانيزم تأثير مي گذارد. بنابراين در اين نگاه تطور زيستي نوع خاصي از رشد معرفت است كه فرآيند انطباق مستمر ارگانيزم سبب تغيير موقعيت معرفتي ارگانيزم مي شود و اين نوع خاص از معرفت را مي توان با مدل منطق موقعيت توضيح داد. در منطق موقعيت كنشگر يا كنشگران چيزي جز حدس هاي جسورانه در اختيار ندارند. بنابراين براي تعامل با محيط  ناچارند كه از حوس هاي جسورانه مدد بگيرند و اين حدس هاي جسورانه را مورد آزمون قرار دهند و اگر نتيجه آزمون قابل پذيرش بود به اين معناست كه شانس بقاي كنشگر بالا مي رود و كنشگر به اين ترتيب مي تواند امكانات تازه اي را كه به لحاظ معرفتي كسب كرده است حفظ كرده و منتقل كند. بنابراين در اينجا انتخاب تصادفي ويژگي ها و حفظ و انتقال آنها عينا شبيه تئوري دارويني ديده مي شود. بر مبناي مدل پيشنهادي پوپر معرفت قابل تحويل به انگاره هاي زيستي به صورت تام و تمام نيست، بنابراين معرفت يك ارگان است نه يك ارگانيزم . يعني معرفت علمي يك عضو است كه ارتباط آن با فاعل شناسايي، به صورت بيرون _ كاربردي است و فقط بخش كوچكي از آن درون _ كاربردي است. اين عضو بيرون _ بدني يا بيرون _ كاربردي دقيقا مانند انگشت انسان كه به او كمك مي كند تا كارهايش را انجام دهد به انسان و ابناء بشر كمك مي كند تا امورش را به پيش ببرد و خود اين عضو مانند اعضاء بدني در معرض فرآيند تطوري است كه همه ما در معرض آن هستيم. اما عينا آموزه ها و الگوهاي اين عضو قابل تحويل به آن چه كه در فرآيند تطور در جريان است، نيست.
در قالب اين مدل كه به يك معنا فرا تطوري است آن چه براي كنش ر اهميت دارد بسط معرفت است. اما اين بسط معرفت برخلاف الگوهاي نيمه اول قرن ۲۰ صبغه تطوري بيشتري به خود گرفته است. بدين ترتيب مكانيزم هايي كه توان كسب معرفت دارند _ كه عالي ترين نمونه آن انسان است _ از طريق فعاليتي كه انجام مي دهند امكان بالا بردن درجه پيچيدگي شان را افزايش مي دهند. بالا رفتن درجه پيچيدگي به معناي اندراج اطلاعات بيشتر در سيستم است و هر اندازه كه ميزان اطلاعات موجود در سيستم بالاتر باشد به اين معناست كه ظرفيت هايي كه در اختيار سيستم است بالاتر خواهد رفت و اين نوع سيستم ها اين امكان را خواهند داشت كه فضاهاي تازه اي را براي بقا و رشد فراهم كنند.

نگاهي به كتاب «فغان نامه  گرگوار» اثر گرگوار ناركاتسي
فغان هاي يك قديس
فغان نامه گرگوار - گرگوار ناركاتسي
ترجمه: آزاد ماتيان - نشر فردا -چاپ اول، ۱۳۸۰
004347.jpg
مسعود خيرخواه
۱- ذكر و مناجات از جمله اعمالي است كه همواره براي تزكيه نفس از سوي مكاتب معنوي، توصيه شده است. در قرآن آمده: «هر صبح تا شام، با نجوا و زاري و بيم، خدايت را در دلت ياد كن، و از غافلان مباش!» (سوره اعراف/ آيه ۲۵). آيا مي توان گفت كه مناجات  نامه ها و بيشتر كتب ادعيه، به نوعي روانكاوي است كه توسط انسان هايي با خصلت هاي روحي ويژه، صورت مي گيرد؟ به عنوان مثال آگوستين قديس در كتاب «اعترافات» جمله اي دارد كه مي توان آن را فشرده همه مناجات هاي او دانست كه نشانگر هيجاني انساني به سوي بيكرانه معنوي است: «[خدايا] تو ما را براي خود آفريدي، و دل هاي ما تا هنگامي كه در تو آرام نگيرند، آسايش نمي شناسند.»
۲- «گرگوار ناكارتسي» را نقطه اوج و افتخار ادبيات كهن ارمني و در شمار درخشان ترين ستارگان ادبيات مذهبي مسيحيت قرار مي دهند. نابغه اي كه نقش و اهميت والايي در ادبيات ارمني داشته است و كتاب «فغان نامه» او را كه مردم (ارمني) آن را به نام «نارك» مي شناسند، يكي از آفرينش هاي جاودان بشريت مي دانند. شايد در تاريخ ادبيات كهن سال ارمني هيچ اثري به اندازه فغان نامه نارك منتشر نشده است. كتابي كه به حق به عنوان كتاب بالين(كتاب فغان  نامه، بعد از كتاب مقدس، بزرگ ترين صحيفه مقدس كليساي ارمني به شمار مي رود و اعتقاد ملت ارمني به قدرت اعجاز آميز آن در معالجه امراض روحي و جسمي موجب شده است تا آن را بر بالين بيماران قرائت كرده و زير سر آنان قرار دهند) مردم ارمني شناخته شده است.
۳- عصر گرگوار ناركاتسي از نيمه سده دهم ميلادي شروع و تا اوايل سده يازدهم ادامه مي يابد. زماني كه رنسانس به تدريج شكل مي گرفت. اساساً در تاريخ مسيحيت مشخصه بارز قرن دهم، روح و مسلك مسيحيت است. روح و طريقت حاكم بر دنياي مسيحيت اين قرن، دين بود و ارمنستان نيز به عنوان بخشي از دنياي مسيحيت، بالطبع نمي توانست از اين رويداد به دور باشد. به خصوص كه مسيحيت در ملت ارمني بيش از هر چيزي نهادينه شده بود. در اين قرن بر تعداد وانك ها و ديرنشين هاي ارمنستان افزوده مي شود. در همين قرن وانك نارك نيز كه در زمان جاثليق آنانيا موگاتسي(۹۴۱- ۹۶۵ م) ساخته شده بود شهرت يافت. راهب اعظم اين دير آنانيا ناكارتسي، چهره سرشناسي بود، كه از طرف مورخين هم عصرش فيلسوف بزرگ لقب گرفته بود. در همين دير و به رهبانيت آنانيا ناركاتسي بود كه گرگوار كودك وارد وانك شد، تا بعدها به عنوان راهب، استاد تعليم و تربيت، دانشمند و اديب شوريده دل وارد جامعه شود.
گرگوار ناركاتسي، فرزند چاثليق خسرو آندزواتسي است كه پس از فوت زودهنگام همسرش به جرگه روحانيون تارك دنيا درآمد و به مقام اسقفي استان آندزواتس رسيد. خسرو آندزواتسي استاد متون و كتاب هاي كليسايي بود و اساساً به عنوان دانشمند و روحاني سرشناس و مترقي عصر شهرت داشت. از وي تأليفاتي نظير تفسير «تشريفات مخصوص كليسايي» و تفسير مفهوم «نيايش مقدس» به جا مانده است.
۴- از تاريخ تولد گرگوار اطلاع دقيقي در دست نيست. سال تولد گرگوار به روايتي سال هاي ۹۴۱ تا ۹۴۹ ميلادي و به روايتي ديگر بين سال هاي ۹۵۰ تا ۹۵۱ بوده است. از اوان كودكي پدرش او و برادر بزرگش هوانس را به وانك آنانيا مي فرستد و سرپرستي آنان را به آنانيا ناركاتسي مي سپارد. اطلاعات وسيعي در مورد كتاب مقدس، تفاسير روحانيون و آيين ها و سنن كليسايي به دست مي آورد.
اين كه در چه تاريخي به عنوان تارك دنيا منصوب شده است، اطلاع دقيقي در دست نيست.
تاريخ تقريبي فوت گرگوار ناركاتسي بين سال هاي ۱۰۰۳-۱۰۱۰ ميلادي ذكر شده است.
۵- آزادماتيان، مترجم فغان نامه ، اين كتاب را به عنوان يك شاهكار ادبي، اثري منحصر به فرد مي داند. وي هر شاهكاري را از آن جهت شاهكار محسوب مي كند كه بناي آن بر بنيان مستحكم يك سنت ملي، جهاني و به طور كلي انساني، سربرافراشته و والاترين تجسم و تعالي اين سنت را به نمايش گذارده است.(۱) و از اين نظر شايد بتوان گفت كه هيچ اثر بزرگي در واقع منحصر به فرد نيست. فغان نامه، اثري گرانقدر در مجموعه آثار ديني- عرفاني جهان است كه همچون هر تفكر عرفاني، درد و رنج فراق و اشتياق بازگشت به مبد أ ملكوتي را در عميق ترين ابعاد خداجويانه و انسان شناسانه خود در بستر خروشان كلام جاري مي سازد. ناركاتسي يك سالك و جوينده مسيحي است و اثر او طبيعتاً بيشتر در رابطه با كتاب مقدس(عهد عتيق و عهد جديد) و ادبيات عرفاني جهان مسيحي مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفته است. ناركاتسي در سده دهم ميلادي معادل سده چهارم- پنجم هجري مي زيسته است.
۶- فغان نامه، از نظر نوع ادبي، مجموعه نيايش هايي است كه مي توان گفت در همه اديان ساختاري مشابه دارد. اين ساختار عمدتاً از سه بخش تشكيل شده است: ذكر يا توصيف و تجليل از آفريدگار، اعتراف يا توصيف انسان خطاكار و طلب و بخشايش و بازگشت به معصوميت ازلي، كه همانا پيوستن و وحدت با ذات الهي است.
گناه، عهد  شكني انسان و سرپيچي از احكام الهي است. اعتراف، عمل تزكيه است كه به جز بيان كلامي، عموماً همراه با رياضت و عمليات خاصي است؛ و انگيزه، همانا عشق به ذات الهي و اشتياق بازگشت است كه در حالت هاي خاص و استثنايي همچون پرتوي از نور، وجود طالب و سالك را منور مي سازد.
عارفان در اين كه لطف الهي عالم گير است و شامل حال همه آفريدگان مي شود، اتفاق نظر دارند. ولي در اين كه اين نور الهي تنها وجود معدودي برگزيدگان را منور مي سازد كه قلب خود را براي پذيرش آن مهيا ساخته اند، نيز هم كلام اند.
ناركاتسي در اين باره چنين مي گويد: «چرا كه آن شعاع رخشان، همچون نور اعجاز آميزي كه به فرمان الهي در ته چاه انباشته گشته بود، به خواست خداوند در دل ما نهاده شده تا قدرت پروردگار، بر همگان عيان گردد» . (فغان نامه ص ۵۴)
ناركاتسي بارها در فغان نامه، خداوند را مبد أ و منشأ الهام خويش در سرودن اين كتاب نيايش ناميده و از او خواسته كه وي را در اين كار يار و مددكار باشد و آن را همچون يك هديه قلبي بپذيرد.
«پس چنان كن، اي خداي تعالي! تا اين سوگ نامه  را كه به نام تو آغازيده ام، داروي حيات بخش باشد از براي تمامي دردهاي جسم و جان آفريدگانت. آنچه را من آغازيده ام تو به اتمام رسان. بگذار روح تو با آن درآميزد و نفس حيات بخش با اشعاري كه به من الهام  بخشيده اي همراه شود...» (فغان نامه، ص ۳۱)
دكتر ماتيان دست به مقايسه فغان نامه گرگوار با متون اسلامي همچون نهج البلاغه، صحيفه سجاديه و مفاتيح الجنان زده و عنوان مي دارد كه از طريق اين مقايسه، هيچ تفاوت اساسي در نظام فكري آنان مشاهده نمي كنيم. تفاوت ها بيشتر در اصول فقهي است نه در مباني عرفاني.(۲)
جملات زير از نهج البلاغه را با فرازهايي از فغان نامه در كنار هم قرار مي دهيم:
«خدايا! از من درگذر آنچه را از من بدان داناتري و اگر بار ديگر به آن بازگردم تو نيز به بخشايش باز گرد. خدايا! آنچه از اعمال نيكو كه تصميم گرفتم و انجام ندادم ببخشاي. خدايا ببخشاي آنچه را با زبان به تو نزديك شدم ولي با قلب آن را ترك كردم.» (خطبه ۷۸)
ناركاتسي تضاد ميان گفتار، پندار و كردار را بدين گونه بيان مي كند:
«اما من- چندان كه زبان را ياراي بيان است- موجودي نكوهيده ام. چرا كه... مي گويم اما عمل نمي كنم. تعهد مي كنم اما انجام نمي دهم. قول مي دهم اما وفا نمي كنم. اهدا مي كنم اما باز مي ستانم. نشان مي دهم اما تقديم نمي كنم...» (فغان نامه، ص ۲۳۷)
توصيف روز دادرسي الهي در فغان نامه و نهج البلاغه نيز شباهت عجيبي با هم دارند.
«آن گاه آسمان را به حركت درآورد و از هم بشكافد و زمين را به شدت بلرزاند و تكان سخت دهد، كه كوه ها از جا كنده شده و در برابر هيبت و جلال پروردگاري بر يكديگر كوبيده و متلاشي شده وبا خاك يكسان گردد.» (خطبه ۱۰۹)
ناركاتسي اين صحنه را با قدرت و هيبتي عظيم توصيف مي كند: «و آن زمان آسمان درهم خواهد پيچيد و زمين سخت همچون دريايي توفاني موج خواهد زد، امواج سراسيمه از هم خواهند گريخت و در يورشي سينه بر سينه در جاي خواهند ماند. اركان اين توده خاكي با تمامي وسعت و صلابت اش به لرزه درخواهد افتاد... آسمان دگرگون گشته و هيأتي ابدي خواهد يافت و موجودات با تمامي عناصر خويش تغيير يافته نقشي نو خواهند پذيرفت.» (فغان نامه، ۲۶۱)
مضمون مرگ، در صحيفه سجاديه و فغان نامه گرگوار از مضامين اصلي است. در دعاي چهلم صحيفه سجاديه، امام سجاد از خداوند چنين مي خواهد: «پروردگارا! ميان ما و مرگ، الفتي برقرار دار كه به رويش لبخند زنيم و سايه اش را براي خويش پناهگاهي مطمئن و مأنوس بشماريم، تا ضيافت مرگ براي ما ضيافتي شقاوت آميز نباشد و در ديدارش خسته دل و شرمسار نمانيم.» (صحيفه سجاديه، ص ۳۴۵)
براي ناركاتسي تصور آخرين روز زندگي، به همان اندازه صحنه داوري رنج آور و يأس آميز است. پس خداوند را چنين مي طلبد: «پس خداوندا! التماسي را كه در آن دم قادر به ادايش نخواهم بود، هم اكنون بشردوستانه از من بپذير، زيرا من كه هم اينك چنين بليغ سخن مي گويم... در واپسين دم، در بستر خود همچون جسدي بي جان خواهم افتاد.» (فغان نامه، ص ۲۴۵)
اين مقايسه را همچنان مي توان ادامه داد و هر چه بيشتر متقاعد گشت كه در اساس، ما با يك نظام فكري واحد سروكار داريم كه همانا «عرفان توحيدي» است.
اين مقايسه را حداقل با يك نمونه از مفاتيح الجنان و قرآن كريم به اتمام مي رسانيم.
در بخشي از دعاي ابوحمزه ثمالي چنين آمده است: «چرا چنين است كه وقتي مي پندارم از نيكان شده ام، ناپاكي ها را كنار نهاده ام و همنشين توابان شده ام، در همان هنگام كه به چنين پنداري دل خوش مي دارم ناگهان، بليه اي عارض ام مي شود كه قدم مرا مي لغزاند و ميان من و خدمت تو حائل مي گردد تا آنچنان كه بايد كمر به خدمت تو نبندم.» (مفاتيح الجنان، ص ۳۴۸)
ناركاتسي اين حالت را چنين به تصوير كشيده است: «آن گاه كه با يقيني بي شبهه به پيش مي راندم اندك ترديدي به ناگاه در وقفه كوتاه تلاش و استراحت مرا از ساحل مقصود، كه چنان در دسترس مي نمود، به دور افكند. زمستاني پربرف مرا در ميانه تابستان غافلگير كرد. كشتي ام از ضربه هاي سهمگين امواج در هم شكست...» و بعد نوميدانه مي پرسد: «آيا كشتي شكسته  تن ام بار ديگر ترميم خواهد شد؟ آيا زورق شكسته روح ام دگرباره زنده خواهد گشت.» (فغان نامه، ص ۹۸)
۷- در پايان بايد از آزادماتيان، شاعر، مترجم و محقق ارمني(۱۹۴۲ م.) كه با ترجمه فارسي اين كتاب گرانقدر و دلنواز حلاوت همنشيني ۳۰ ساله خود با اين كتاب را با فارسي زبانان نيز تقسيم كردند نهايت تشكر را كرد و همنوا با ناركاتسي مقدس رو به سوي خداوند بگوييم: «...من نه با گره اميد كه با پيوند عشق به او مي گرايم. من نه در طمع پاداش كه در اشتياق پاداش دهنده مي سوزم. نه فر و شكوه قرب كه بوسه بر آستانه خداي بزرگ، آ رزوي من است. من نه در آ رزوي حيات كه با ياد حيات آفرين، مي  كاهم.» (فغان نامه، ص ۵۷-۵۸).
پي نويس ها و منابع: 
۱ - تمام ارجاعات از سخنراني دكتر آزادماتيان در تاريخ ۲۹ آبان ۱۳۸۲ است كه به مناسبت يكهزارمين سالگرد سرايش فغان نامه گرگوار به همت شوراي خليفه گري ارامنه تهران در محل انجمن فرهنگي- ورزشي آرارات برگزار شد.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |