چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۸۴
نگاهي به روابط اسلام و غرب
پيوندها و گسست ها
نويسنده: پرفسور عبدالجواد فلاطوري
ترجمه: مهدي كهنداني
001722.jpg
مرحوم پرفسور عبدالجواد فلاطوري؛ انديشمند و مجتهد معاصر ايراني از جمله متفكراني بود كه در ارائه چهره جديد و درست اسلام به غرب و زدودن شائبه ها و سوءبرداشت هايي كه نسبت به اسلام صورت گرفته بود، كوششهاي وافري به عمل آورد. او كه در سال ۱۹۵۴ م براي تحصيل رشته فلسفه به آلمان رفته بود، توانست در سال ۱۹۷۸ م به همراه تني از دوستان همفكر خويش آكادمي علمي اسلامي را در كلن بنيان نهد. يكي از اهداف اين آكادمي شناسايي دقيق اسلام به آلمانيها و تأليف كتابهايي پيرامون اسلام و تاريخ آن بود. اين آكادمي در مدت كوتاهي توانست جايگاه علمي خوبي در بين مراكز علمي در زمينه اسلام شناسي كسب كند. از ديگر فعاليت هاي اين مركز برگزاري سلسله سخنراني هايي درباره اسلام شناسي و دين شناسي بود. مطلبي كه از پي مي آيد يكي از سخنراني هاي پرفسور فلاطوري است پيرامون روابط اسلام و غرب كه با هم مي خوانيم.
همانگونه  كه مي دانيد اسلام و غرب هر دو تاريخي طولاني دارند، تاريخي كه از روابط مثبت و منفي تشكيل شده است.
براي وضوح مطلب، بحثم را به چهار بخش تقسيم كرده ام؛ قسمت اول حوزه ديني است كه اسلام را با غرب پيوند مي دهد يا از آن جدا مي كند، قسمت دوم حوزه فرهنگي است كه به همان اندازه فرهنگ اسلامي و فرهنگ مسيحي_ غربي را با يكديگر پيوند مي دهد. اما تا حدودي هم آنها را از يكديگر جدا مي كند، قسمت سوم، روابط سياسي اي هستند كه به ندرت مثبت بودند و اين روابط سياسي بر روي دو عرصه ديگر نيز اثر منفي گذاشته اند. در قسمت چهارم كه چكيده كل بحث ماست، بايد آنچه كه به عنوان مسئولان اجتماع كنوني و نيز آينده بشريت مي توانيم انجام دهيم، مورد تأمل قرار گيرد.
ابتدا به قسمت اول، يعني حوزه ديني، مي پردازيم. در اين حوزه من نه به عنوان يك مسلمان، بلكه بيشتر به عنوان يك دين شناس تلاش خواهم كرد تا پديدارها را با فاصله مورد نظر قرار دهم، بدون اينكه به صدق و كذب آنها بيانديشم.
اين عجيب است كه در ميان همه اديان عالم تنها اسلام است كه عيسي مسيح (ع) و مريم را به رسميت مي شناسد، تعليم عيسي عملاً از سوي اسلام و مسلمانان به رسميت شناخته شده است. قرآن شخص عيسي _ ميل دارم براي نشان دادن اختلاف نظرها اين را ابتدا مطرح كنم _ و تمام ويژگيهايي را كه مسيحيان به عيسي نسبت مي دهند و يا به آنها اعتقاد دارند، حتي شايد بعضي ويژگيهاي مريم را در مقياسي بالاتر، به طور كلي مي پذيرد: پاكي مريم، دست نخوردگي او و غيره. مسيح هم در قرآن به گونه اي بيان و توصيف مي شود كه غير از او هيچ شخص ديگري به اين صورت توصيف نشده است. اينكه او روح خداست، كلام خداست، او به طرزي كاملاً متفاوت به دنيا آمد، اينكه حاملگي مريم از جانب روح القدس بود، همه اينها در «قرآن» تأييد مي شود. تنها يك چيز تأييد نمي شود و اتفاقاًَ همين باعث اختلاف نظر مي شود.
براي اطلاع بايد بگويم كه تاريخ اسلام، يعني تاريخ عصر محمد(ص) به دو دوره تقسيم مي شود؛ دوره مكي، از ۶۱۰م تا اواسط ۶۲۲م و سپس دوره مدني از اواسط ۶۲۲ م تا ۶۳۲م اين نظر كه وقتي محمد(ص) در مدينه، با يهوديان و مسيحيان مواجه شد، از مسيحيت و يهوديت سخن به ميان آورد، بي معني است. اين امر در دوره مدني، حتي در مراحل آغازين وحي شروع شده بود و اينكه چگونه يك عرب در دنيايي كه پر از مشركان است از يهوديت و مسيحيت جانبداري مي كند، يك معماست. اين سؤالي است كه در اينجا نيز نمي توان به آن پرداخت، اما مي خواهم تنها به عيسي (ع) و مريم باز گردم. همه اين ويژگيها، به جز يكي تأييد شده اند. تازه در دوره مدني و در منازعه با ادعاهاي يهوديان و نه خطاب به مسيحيان قرآن به سادگي بيان مي كند كه آنها او (مسيح) را نكشته اند و مصلوب نكرده اند، بلكه شخص ديگري را به جاي او گرفته و دچار اشتباه شدند.- قرآن به طرز خاصي مي گويد [و قولهم انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبه لهم...]. در ابتدا به نظر مي رسد مسأله خيلي ساده باشد، مسيحيان مي گويند مسيح بر روي صليب كشته شده اما مسلمانان اين را نمي گويند. به اين سادگي ها هم نيست. آنچه مطرح شد ذات (جوهره) هر دو دين را دربرمي گيرد و وقتي از اينجا شروع مي كنيد متوجه مي شويد كه هر دو دين اساساً با يكديگر متفاوتند. براي توضيح اين مطلب ابتدا خيلي كوتاه علت آن را بيان مي كنم. اختلاف واقعي بين اسلام و مسيحيت اختلافي انسان شناختي است. از نظر اسلام انسان خوب و در او هسته خوبي قرار دارد كه بعداً به مرور زمان، با كمك وحي يا قادر است اين خوبي را اعتلا بخشد يا نه. در مقابل مي دانيم كه در مسيحيت _ فرقي نمي كند كه گناه نخستين يا گناه را چگونه تفسير كنيم _ انسان به گناه آلود شده است و نياز به رهايي دارد. البته اينكه اين رهايي به نحو ديگري هم، نه از طريق قدرت انساني بلكه به واسطه قدرت خدايي، بايد اتفاق بيفتد، منطقي است. تعليم مسيح (ع) مبتني بر اين امر است، اين نظام در خودش خيلي بسته است و هيچ منفذي را باز نمي گذارد. اسلام به هيچ وجه اين آلودگي به گناه را ماهيت انسان نمي داند. به اين معنا انسان نيازي به رهايي وجودي ندارد.
واژه «رهايي» ، اصلاً در قرآن نيامده است. آنچه انسان، كه ماهيتاً خوب است، نياز دارد هدايت است. طبق نظر قرآن، هدايت هسته تمامي وحي ها است. تورات و انجيل، همچنين متون ابراهيم و داوود، و نيز همه متوني كه ما در اديان سامي مي شناسيم، اما علاوه بر آن تمام متوني كه ريشه در وحي دارند، تنها يك كاركرد خاص دارند و آن هدايت است. در اينجا الگويي كاملاً متفاوت داريم كه في نفسه هم خيلي قاطع است. قرآن در هيچ جا از اين طرح عدول نمي كند، اختلاف بين مسلمانان و مسيحيان يا به عبارت ديگر علت منازعات آنها اين است كه آنها كمتر تلاش كرده اند تا همديگر را در نظام [خاص] خودشان بفهمند. يك مسيحي از منظر منطق خودش با اسلام مخالفت مي كند. دين شناسان زيادي از قرن ۱۸ و ۱۹ و بخصوص در قرن ۲۰ در اين باره تشريك مساعي كرده اند، به اين صورت كه آنها اديان ديگر از جمله اسلام را از منظر مفاهيم مسيحي مورد بررسي قرار داده اند. آنها در جستجوي نجات بودند، نجات در ايمان وجود ندارد. بله طبق نظر اسلام، اين اعمال مسلمانان است كه آنها را نجات مي دهد. از نظر اسلام تنها كاركرد دين، رهبري و هدايت است. نكته ديگري هم به ميان مي آيد و اين نكته از نظر دين شناسي خيلي جالب است و آن اينكه براي دين، يعني دين توحيدي، تنها يك شق منحصر به فرد وجود دارد، دين تنها مي تواند يك دين باشد، نه به اين معنا كه چند دين را جمع كنند و نقطه مشترك را از آنها استخراج كنند، نه، دين ارتباط انسان با خداست. اين ارتباط، مطابق قرآن، اسلام است. اين اسلام تنها از آن محمد (ص) نيست، بلكه وحي يا تعليم آدم است، زيرا قرآن مصرانه آدم را پيامبر و يك فرستاده مي داند، امكان ندارد خدايي كه انسان را با اين نعمتهاي خوب خلق كرده است، او را بدون هدايت در روي زمين رها كرده باشد؛ يعني خدا از همان لحظه اول اين كار را انجام داده است، آدم اولين كسي است كه وحي دريافت كرده است؛ نيازي نيست كه اين وحي حتماً يك نوشته باشد. بنابراين وحي اي كه او دريافت كرد، اسلام است، وحي ابراهيم، عيسي و موسي هم اسلام است. اگر انسان اصرار كند كه دين، مواجهه انسان با يك نومينوس (امر مقدس) يعني خداست، هيچ شق ديگري غير از اسلام باقي نمي ماند. اين نكته في نفسه منطقي است. دقيقاً همان طور كه در مسيحيت هم في نفسه منطقي است. مشكل اين است كه ما به ندرت و يا اصلاً تلاش نكرده ايم كه يكديگر را بهتر بشناسيم و قرآن هم دقيقاً از آغاز وحي تا پايان آن همين گونه با آن برخورد مي كند، يعني در به رسميت شناختن يهوديان و مسيحيان، اين تسامح نيست، بلكه يك لحظه ايماني در قرآن است كه مسيحيان و يهوديان اسلام دارند، نه اينكه به آنها فقط اجازه زندگي بدهد، بلكه اين يك تأييد است، اينها اجزاي ايمان هستند، بيش از تسامحي كه مد نظر ماست.
001725.jpg
البته قرآن از يهوديان و مسيحياني كه دين خود را پاس نمي دارند انتقاد مي كند. اما از يهوديان و مسيحياني كه مطابق دينشان عمل مي كنند تمجيد مي كند. همه اينها درست، من تنها مي خواهم يك چيز را بگويم، ما در دو سطح گام برمي داريم، يك بار در سطح وحي و يك بار در سطح تاريخ كه از ابتدا از علائق سياسي متأثر بوده است. به همين علت هميشه به آن خوبي كه قرآن مي خواست اتفاق نيفتاده است. من فقط خيلي كوتاه مي توانم بگويم كه اگر در آنچه مي گويم شك داريد، قرآن را باز كنيد، زيرا بسياري چيزها به نظر شما كاملاً متفاوت مي آيد. من اين را مي پذيرم و تصديق مي كنم. اين روحيه همواره در طول تاريخي كه اكنون براي شما خواهم گفت، خود را نشان داده است و ما امروز به اين روحيه احتياج داريم. در حيطه فرهنگ، اسلام در دنياي تحت نفوذش و در دوره تاريخ متقدمش به علوم بيگانه پرداخته است. هنگامي كه قرآن را باز مي كنيد در آن بيش از همه كتب مقدس ديگر تأكيد و سفارش مداوم انسان به تفكر، تأمل و به كارگيري فهم و عقل را مي بينيد، به گونه اي كه گاهي انسان به عنوان پديدارشناس دين مي پرسد، آيا اين دين است يا فلسفه؟ چرا انسان بايد پيوسته فكر كند؟ معناي اين انديشيدن چيست؟ اين امر در آغاز دوره اسلامي به علما اين فرصت را داد كه تنها به طور جزمي مطابق قواعد اسلام عمل نكنند، بلكه علاوه بر آن اصولي را ارائه كنند و به ساختن بناهاي عظيم حقوقي ادامه دهند. چگونه اين جريان روي داد؟ مي توانم اين را توضيح بدهم،  زيرا هنگامي كه شما قرآن را كه بيش از ۶۰۰۰ آيه دارد، نگاه مي كنيد، مي بينيد كه تنها بين ۳۰۰ تا ۵۰۰ آيه از آن به قواعد رفتاري مي پردازد. قرآن آن گونه كه دائماً گفته و تكرار مي شود، كتاب قانون نيست. مسلمانان، بعد از فتح فرهنگ هاي بزرگ عصرشان، نمي توانستند با اين قواعد معدود بر مشكلات چيره شوند. سئوالات بسيار زيادي از آنها مي شد كه اصلاً در عربستان وجود نداشت. آنها مجبور بودند راهي (براي پاسخ به اين پرسش ها بيابند) و اين كار را علما انجام دادند. آنها از قرآن اصولي را بسط دادند كه بر مبناي آنها قوانين و قواعد بيشتري قابل استنتاج بود. به مرور زمان، در نتيجه اين سعه صدر و وسعت نظر، در مورد همه انديشه ها، حتي خلفا هم به ميراث فكري يونان، ايران و هند مي پرداختند. آنها با شوقي وافر به طور نظام مند همه آنچه را كه به دستشان مي رسيد به عربي ترجمه كردند، فلسفه، منطق، پزشكي، رياضي، شيمي، نجوم، فيزيك؛فيزيك آن زمان فيزيك ارسطويي بود و شامل همه چيز مي شد: علم النفس، معدن شناسي، جانورشناسي، و زمين شناسي. مسلمانان همه اينها را به عربي ترجمه كرده و به پيشرفت بيشتر آنها اهتمام ورزيدند. بدون اين پيشرفت، ما اعداد اعشاري و عدد صفر نداشتيم و در پزشكي هم از اين تجربيات برخوردار نبوديم. آثار ابن سينا و رازي تا قرن ۱۷ در دانشكده هاي پزشكي فرانسه و جاهاي ديگر كتاب آموزشي بودند. در رياضيات و جبر همه مفاهيمي كه پيدا شده اند مثل لگاريتم ها از آن خوارزمي اند. بشر بدون اينها نمي توانست به اين پيشرفت برسد. عادلانه نيست كه اين واقعيت را ناديده بگيريم.
ادامه دارد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |