شنبه ۱۲ شهريور ۱۳۸۴
سياست آمريكا در خليج فارس
كريستوفر اُ. ساليوان، استاد دانشگاه اردن
مترجم: رضا محتشم
000648.jpg
000651.jpg
000654.jpg
تهاجم آمريكا به عراق در سال ۲۰۰۳ نقطه عطفي در تاريخ حضور آمريكا در خليج فارس بود. اين دومين مداخله نظامي گسترده  توسط آمريكا در منطقه ظرف ۱۲ سال گذشته است و اين دو مداخله نخستين مداخله هاي خارجي گسترده  از زمان تهاجم انگليس و روسيه به ايران در خلال جنگ بين المللي دوم در سال ۱۹۴۱ بود.
پيامدهاي تهاجم و اشغال عراق توسط آمريكا تا چند دهه ديگر در خاورميانه احساس خواهد شد. از يك سو، تهاجم عراق تأييد آشكار وجود نگرشي نظامي گرايانه تر در آمريكا در پي ۱۱ سپتامبر بود. از سوي ديگر گسيل اين همه سرباز باعث شده است تا به قول ريچارد نيكسون كه در مورد جنگ ويتنام گفته بود، آمريكا به غولي بيچاره و ترحم برانگيز تبديل شود. اين مطلب را در صفحه ۸ پي مي گيريم.
نيويورك تايمز نوشت، عراق به آمريكا خواهد آموخت كه ديگر نمي تواند هزينه ارتشي جهان گستر را تأمين كند. جنگ در عراق فشار زيادي بر نيروهاي آمريكا وارد كرده است. در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ كه تئوريسين هاي پنتاگون از جنگ در دو جبهه صحبت مي كردند، منظورشان مثلاً جنگيدن همزمان در كره و آلمان بود؛ولي حالا منظورشان فلوجه و موصل است. آمريكا اكنون تعهدات قابل توجه و چشمگيري از نظر ثروت ملي و نيروي انساني نسبت به عراق دارد اما پيامدهاي اين تعهد نامعلوم است.
نتايج انتخابات نوامبر ۲۰۰۴(عراق) ظاهراً سياست جاري را در خليج فارس به قول آمريكايي ها تأييد كرد. راهبرد اشغال و سلطه بلندمدت بر عراق به رغم تغييرات جدي در شرايط مناقشه دست نخورده باقي مانده است. اما چه بسا بسياري از مقامات دولت آمريكا به مرور علي رغم ميل باطني ناچار شوند نسبت به تغيير واقعيت ها در اطرافشان واكنش نشان دهند. مبادله مقاله در مورد سقوط حكومت ها از ونزوئلا تا كره شمالي شايد سرگرمي مفرحي در مؤسسه امريكن انترپرايز و در لابه لاي صفحات ويكلي استاندارد باشد. اما همان گونه كه جنگ جاري در عراق به روشني نشان مي دهد، طراحي پشتيباني، يافتن مانع و مهمتر از همه نيروي انساني براي تحقق اين خيال پردازي ها كاملاً موضوعي ديگر است.
با رفتن كالين پاول آخرين جايگاه عمل گرايي سياست خارجي در دولت آمريكا، اكنون ويژگي دوره دوم رياست جمهوري بوش نو محافظه كاري تمام عيار است. كاندوليزا رايس كه به هيچ مكتب ايدئولوژيك مشخصي تعلق ندارد، صرفاً با مماشات با نومحافظه كاران دوام آورد. در واقع رايس دقيقاً به اين علت به ساختمان وزارت خارجه راه يافت كه تهديدي براي نومحافظه كاران به خصوص حلقه قدرت شامل ديك چني معاون رئيس جمهوري، دونالد رامسفلد و وزير دفاع و مشاوران نومحافظه كاران غير نظامي در مناصب قدرت در اطرافشان به شمار نمي رفت.
سابقه تاريخي؛ از منشور آتلانتيك
تا اركان دوگانه
به هنگام ارزيابي سابقه آمريكا در منطقه خليج فارس، مي توان از علاقه فزاينده روزولت به ايران در خلال جنگ جهاني دوم آغاز كرد. در سپتامبر ،۱۹۴۱ ايران مورد تهاجم قرار گرفت و به مناطق زير نفوذ تقسيم شد. اين امر بر خلاف اعلاميه  اگوست ۱۹۴۱ منشور آتلانتيك صورت گرفت كه بر حقوق كشورهاي كوچك تصريح مي كرد. اشغال گري انگليس و شوروي بسيار بيرحمانه تر و تعيين كننده تر از آني است كه تا مدتي پيش تصور مي رفت. در منطقه زير نفوذ انگليسي ها، ديپلمات هاي آمريكايي به واشنگتن هشدار دادند كه انگليسي ها تعمداً مي كوشيدند از طريق قحطي برنامه ريزي و هماهنگ شده، ايرانيان را به انقياد وادارند. انگليسي ها خواربار را نگه مي داشتند و آن دسته از سياستمداران و افسران نظامي ايراني را كه مانع پيگيري منافع انگليس در ايران مي دانستند، خودسرانه بازداشت مي كردند.
اهميت ايران براي آمريكا در اوايل سال ۱۹۴۲ مورد تأكيد قرار گرفت كه روزولت اعلام كرد: «بدين وسيله اعلام مي كنم كه دفاع از دولت ايران نقش حياتي در دفاع از آمريكا دارد.» با تشويق لوئيس دريفوس وزير مختار آمريكا در تهران و ژنرال پاتريك هرلي نماينده ويژه رئيس جمهوري، روزولت كوشيد ايران را به آزمون نمونه منشور آتلانتيك تبديل كند. به رغم بيرحمي تهاجم انگليس و شوروي، قرار بود ايران نمونه رفتار با كشورهاي كوچك در جهان شود. حالا ظرف يك سال ايران با تهاجمي ديگر روبه رو مي شد، تهاجم مستشاران آمريكايي به همراه ۳۰۰۰۰ سرباز آمريكايي. روزولت در نامه اي به كوردل هال وزير خارجه خود نوشت: «از فكر استفاده از ايران به عنوان نمونه آنچه مي توانيم با سياست غيرخودخواهانه آمريكا انجام دهيم، تقريباً به وجد آمدم. نمي شد كشوري دشوارتر از ايران را در نظر بگيريم. اما مايل هستم امتحان كنيم.» در خلال جنگ جهاني دوم، دريافت واشنگتن درباره ايران عميقاً تغيير كرد. منشأ اوليه آنچه بعداً رويكرد «اركان دوگانه» به منطقه خليج فارس ناميده شد، در اينجا شكل گرفت كه شامل رابطه نزديك با عربستان سعودي بود. اما آمريكا خليج فارس را به صورت «درياچه اي در آمريكا» مي ديد و رويكردي از اين دست شايد قهراً با آرزوها و منافع خود كشورهاي منطقه تعارض پيدا مي كرد.
جنگ سرد اهميت بيشتري به ايران نزد سياست گزاران آمريكايي داد و تأثير عمده اي در ايران داشت. نه فقط نخستين دعواي بين آمريكا و اتحاد شوروي در شوراي امنيت سازمان ملل در سال ۱۹۴۶ و بر سر ايران رخ داد، بلكه ايران در سال ۱۹۵۳ آماج سياست  تغيير حكومت در دوره آيزنهاور قرار گرفت. ناآرامي در عراق كه كودتاي افسران ملي گرا در سال ۱۹۵۸ طرح هاي انگليسي ها را در اين كشور ناكام گذاشت، باعث تقويت توجه واشنگتن به ايران در اواخر زمامداري آيزنهاور و كندي شد. تصميم انگليس براي خروج از عراق در سال هاي آخر دهه ۱۹۶۰ ايران را در موقعيت راهبردي مهمي در ارتباط با منافع آمريكا در خليج فارس قرار داد. آمريكا مي خواست ايران خلأ ناشي از تصميم  انگليسي ها را براي ترك منطقه خليج فارس پر كند. از اين رو، ايران به كانون توجه سه رئيس جمهوري بعدي آمريكا تبديل شد. نيكسون ايران را جزء اصلي دكترين خود مي دانست و حتي در مقطعي از شاه خواست از او محافظت كند. در ايران، جيمي كارتر نه فقط استثنائات عمده اي براي سياست معروف حقوق بشري خود قائل شد، بلكه وي به طور فزاينده اي رابطه آمريكا را با شاه به عنوان يكي از مهمترين روابط از اين دست از منظر منافع آمريكا مي دانست. كارتر همچنين ميراث «دكترين كارتر» را از خود باقي گذاشت كه بر اساس آن كنترل خليج فارس براي منافع آمريكا حياتي بود. اما بحران گروگانگيري سال ۸۰-۱۹۷۹ عملاً كارتر و زمامداري اش را دربرگرفت و دولت رونالد ريگان نيز توجه خاصي به ايران پيدا كرد. چيزي نمانده بود رسوايي به اصطلاح ايران- كنترا در سالهاي ۸۷-،۱۹۸۶ رياست جمهوري وي را نيز نابود كند.
مهار دوگانه
آمريكا بارها در خليج فارس به زور متوسل شده يا به اعمال پنهان دست زده است و اين نشان دهنده شكست سياست مارپيچي و ارتجاعي آن در اين منطقه است. ايران را در نظر بگيريد. در خلال شصت سال، آمريكا ابتدا ايران را شالوده تلاش خود براي تحقق منشور آتلانتيك مي دانست و بر اين اساس سيلي از مستشاران را راهي اين كشور كرد كه مي خواستند جامعه ايران را اصلاح و متحول و ايران را از نظر آمريكا بازسازي كنند. ايران در خلال بحران ۱۹۴۶ بر سر خروج نيروهاي شوروي از شمال ايران، به نقطه كانوني جنگ سرد تبديل شد. در سال ،۱۹۵۳ ايران شاهد تغيير حكومت با طراحي آمريكا و انگليس شد(دومين مورد دخالت انگليس در براندازي حكومت ايران ظرف ۱۲ سال). ايران سپس كانون فشارهاي اصلاح جويانه دولت كندي شد. بعد به شالوده  دكترين نيكسون و طرح نيكسون- كيسينجر براي تبديل ايران به پليس منطقه براي اجراي اهداف آمريكا در خاورميانه تبديل شد. بعد نوبت دكترين كارتر بود(آيا منطقه اي در دنيا است كه اين قدر شامل دكترين هاي مختلف بوده باشد، از جمله دكترين بوش؟) پس از انقلاب در ايران، آمريكا به سمت عراق گرايش پيدا كرد، اما تهاجم عراق به كويت، باعث شكل گيري مفهوم مهار دوگانه در آمريكا شد كه نشان دهنده ناكامي هاي آمريكا در منطقه است و حالا هم با مفهوم محور شرارت روبه رو هستيم.
سابقه آمريكا در عراق خيلي درخشان تر نيست. در نظر سياست گزاران آمريكايي، صدام حسين در سال هاي دهه ۱۹۷۰ به علت خاستگاه بعثي  و روابط با اتحاد شوروي يك عرب بد بود كه پس از حمله به ايران در سال ۱۹۸۰(در اوج بحران در روابط آمريكا و ايران) به يك عرب خوب تبديل شد؛ اما پس از تهاجم به كويت در يك چشم به هم زدن دوباره يك عرب بد شد. تهاجم وي به ايران(۱۹۸۰) و تهاجم به كويت(۱۹۹۰) شباهت هاي چشم گيري داشت اما واكنش واشنگتن به آنها بسيار متفاوت بود. جالب است به ياد داشته باشيم كه رويكرد آمريكا در قبال عراق در سالهاي دهه ۱۹۸۰ به شدت متأثر از تغيير شرايط روابط آن با ايران بود. تغيير رابطه آمريكا با ايران باعث شد واشنگتن به سمت عراق زير زمامداري صدام حسين گرايش پيدا كند و در خلال جنگ هشت ساله عراق با ايران از بغداد حمايت كند. با به پايان رسيدن جنگ سرد، اين امكان پديد آمد كه عراق به سرسپرده آمريكا در خاورميانه تبديل شود. به نظر مي رسد اين امر مسلماً سياست سالهاي پاياني دولت هاي ريگان و بوش پدر در خلال سالهاي پس از جنگ ايران و عراق و تهاجم عراق به كويت بود.
تهاجم عراق به كويت در اگوست ۱۹۹۰ به اميدهاي واشنگتن براي تبديل صدام حسين به محور حمايت از منافع آمريكا در خليج فارس نقطه پايان گذاشت. اما رابطه با ايران اصلاً بهبود نيافت يا ترميم نشد. حالا آمريكا با هر دو كشور ساحل شمالي خليج فارس رابطه مخاصمت آميز داشت. اركان دوگانه به صندلي يك پايه اي تبديل شد كه شامل عربستان سعودي لرزان بود. از اينجا بود كه راهبرد مهار دوگانه پديدآمد. اين كه آمريكا اين را راهبرد مهار دوگانه ناميد، نشان دهنده شكست اساسي سياست آمريكا در خليج فارس بود كه سابقه آن به سال ۱۹۴۱ مي رسيد.
محور شرارت؛ شعاري در جستجوي سياست
مهار دوگانه خوشايند نومحافظه كاران بي قراري كه پس از انتخابات مورد مناقشه سال ۲۰۰۰ بر دولت آ مريكا مسلط شدند، نبود. ارتباطات گوناگون آنان با پيمانكاران نظامي و مؤسسات تحقيقاتي محافظه كار، عقايدشان در مورد برتري نظامي آمريكا و بي اعتنايي شان به هر گونه حقوق و نهادهاي بين المللي حتي بدون بهره برداري فرصت طلبانه از واقعه ۱۱ سپتامبر باعث چرخشي عمده در سياست آمريكا در قبال خاورميانه مي شد. استفاده از شعار محور شرارت ناشي از محاسبات انتخاباتي بود و هدف از آن بزرگ كردن رئيس جمهور به اندازه بزرگتر از واقعيت با تكرار عبارت رئيس جمهوري دوره جنگ بود.
از شعارهايي مانند محور شرارت براي بسيج مردم در آمريكا و انداختن ترس در دل آنان براي پذيرش اين عقيده شده است كه خاك آمريكا را سياست خارجي مداخله جويانه و حتي پيش دستانه حفظ مي كند. در دكترين امنيت ملي دولت بوش كه سپتامبر ۲۰۰۲ اعلام شد، جنگ پيش دستانه محور قرار گرفته است.
با وجودي كه اعلام محور شرارت شايد برخي از نيازهاي رواني نومحافظه كاران را تخفيف داده باشد، مشكلات كمتري را سر راه سياست گزاران ايدئولوژيك بنياد قرار خواهد داد. در حالي كه اين نوع شعار شايد دولت آمريكا را در انداختن ترس در دل مردم موفق كرده باشد، باعث مي شود سياست خارجي در آينده با محدوديت بيشتري روبه رو و راه براي هر گونه گفت وگو بسته شود.
روياهاي نومحافظه كاران؛ كابوس هاي جهان
تفوق نومحافظه كاران پديده اي مربوط به پايان جنگ سرد، از بين رفتن اتحاد شوروي و ظهور آمريكايي است كه در جهان تك قطبي در پي سيطره است. به نظر مي رسد بسياري از آنان معتقدند آمريكا اكنون به قدري قدرقدرت است كه مي تواند از قدرت  نظامي خود براي تحقق اهدافي استفاده كند كه زماني تحقق آن با استفاده از گزينه هاي آسان تر مانند ديپلماسي و قدرت اقتصادي همراه بود. با اين حال، نومحافظه كاران پديده جديدي در تاريخ آمريكا محسوب نمي شوند. بررسي هاي علمي زيادي اخيراً در مورد خاستگاه و فعاليت حرفه اي آنها صورت گرفته است.
در دوره هاي قبل، نومحافظه كاران زيردست عمل گرايان فعاليت مي كردند. افرادي مانند ولفوويتز، پرل، و ديگران در دوره رياست جمهوري ريگان و بوش پدر ناچار بودند با چهره هايي همچون شولتز، بيكر، پاول، اسكوكرافت و بوش پدر كار كنند. در دوره بوش پدر، ديك چني يكه تاز نبود. اما حالا در دوره بوش پسر، وي يكه تازي مي كند و به همراه رامسفلد وزير دفاع از نسل نومحافظه كار دفاع مي كند.
نومحافظه كاران طرفداران پروپا قرص نواستعماري هستند اما ظهورشان علامت فروپاشي اجتماع پيشين در مورد سياست خارجي است. افرادي مانند جان بولتون، ديويد وومسر، مايكل روبين، مايكل لدين و همكارانشان در بنيادها و نشريات نومحافظه كار متعهد به استفاده از نيروي نظامي آمريكا هستند. برخي مي گويند عقايد آنان دكترين بوش را تشكيل مي دهد، اما روي هم رفته اين عقايد را نمي توان دكترين خواند. دكترين بايد رابطه بسيار نزديك تري بين اهداف ذكر شده دكترين و احتمال تحقق آنها در نظر بگيرد. به عبارت ديگر، بايد نوعي رابطه بين مفهوم سازي و كاربرد وجود داشته باشد. نگاهي به عراق كافي است تا نابرابري بين روياهاي نومحافظه كاران و واقعيت هاي تلخ را نشان دهد.
در مورد تأثير لئواشتراوس بر نومحافظه كاران زياد بحث شده است. اما به نظر مي رسد اين كار تلاشي براي منتسب كردن آنان به نوعي پيشينه فكري و نوعي پيشينه فكري اصيل است. آنچه آن را به هم پيوند مي دهد، سوءتفاهم هاي پيش پا افتاده در مورد قدرت نظامي آمريكا است، نه پاي بندي آنان به يك انسجام فكري اصيل؛ از اين رو شايد بهتر باشد ديك چني را پدرخوانده آنان دانست، نه لئواستراوس.
گمانه زني درباره پيامدهاي جنگ در عراق
تحولات عراق همچنان پيامدهايي براي سياست آمريكا در خليج فارس و فراتر از آن خواهد داشت. اشغالگري آمريكا با دشواري ها و چالش هاي بسيار بيشتر از آني روبه رو شده است كه طرفداران جنگ پيش بيني مي كردند. تنها آشوب و مقاومت جاري نيست كه اهداف آمريكا را در عراق مختل مي كند. يك مشكل عمده كه آمريكا در عراق با آن روبه رو شده است، ناتواني آن براي فهم محوريت مسئله مشروعيت است. آمريكا با بدبيني به عراقي هايي مي نگرد كه مي توانند ظاهر حمايت عمومي را به آن بدهند. آمريكا ترجيح مي دهد با عراقي هاي انقياد پذيرتر كار كند. اما مشكل اين قبيل عراقي ها اين است كه حمايت عمومي زيادي از آنان نمي شود. در واقع، به نظر مي رسد آمريكا قصد دارد نوعي سندرم سايگون در عراق ايجاد كند، يعني حكومتي ايجاد كند كه تا سالها متكي به آمريكا باشد و در نتيجه دليل مداخله  نظامي آمريكا را در منطقه تا سالها بعد فراهم كند.
دوره اول زمامداري بوش پر از مناقشه بين نومحافظه كاران و عمل گرايان سنتي تر بود. به اين علت بسياري از ابتكارهاي بوش فاقد انسجام بود. از يك طرف در پاييز ،۲۰۰۲ مسئله عراق را به شوراي امنيت سازمان ملل كشاندند و از سوي ديگر با اخضر ابراهيمي نماينده سازمان ملل همكاري كردند اما پس از مدتي از وي دوري گرفتند.
عباراتي مانند محور شرارت را با سر و صداي زيادي اعلام كردند، اما بعداً درباره آن توضيح ندادند، نومحافظه كاران همچنان درباره فتوحات نظامي و تغيير نقشه  جهان بر اساس تلقي خود از نظم و قدرت سخن مي گويند، اما پيچيدگي جهان بيش از آني است كه مفاهيمي از اين دست اجازه مي دهد.

نگاه امروز
جبر تاريخ
عباس لقماني
از هنگامي كه نخستين دريانوردان اروپايي در راه رسيدن به هند، خليج فارس را درنورديدند اهميت حياتي اين آبراه ايراني ديگران را نيز به طمع واداشت تا گوشه اي از اين منطقه را به نقطه نفوذ خود تبديل كنند.
با پايين آورده شدن پرچم پرتغال و پس از آن انگليس از سواحل و جزيره هاي ايراني در دوران سلطنت شاه عباس كبير نگاه غربيان به گوشه هاي ديگري در آنسوي سواحل ايران افتاد. انگلستان در منطقه اي كه از عثماني در محدوده كويت كنوني به يغما برده بود خيمه زد و به مرور منطقه نفوذ خود را در سواحل جنوبي درياي پارس گسترد. چشمداشت به منافع حياتي اين منطقه بزودي آمريكا را به صحنه خليج فارس كشاند و كشوري كه بيش از نيمي از انرژي مصرفي خود را بايد از خارج تامين مي كرد اين منطقه را به عنوان نقطه حياتي براي آمريكا تبديل كرد . رئيسان جمهور آمريكا در چندين دكترين در صدد اعمال سياستهاي خود در خليج فارس برآمدند. هيچ منطقه اي در جهان شامل چهار دكترين آمريكايي نبود. اهميت حياتي خليج فارس همه سياستمداران آمريكايي را واداشت تا اين منطقه را حتي حياتي تر از خليج مكزيك در كنار سواحل خود ببينند. شريان حياتي غرب اكنون از هر دو سو مورد تهاجم سياسي و نظامي ابرقدرتي قرار گرفته است كه از سويي دم از آزادي و دمكراسي مي زند و از سوي ديگر براي رسيدن به هدفهاي خود آنجا كه لازم دانست چشم بر روي دمكراسي و آزادي مي بست.
يازدهم سپتامبر هر چند نقطه عطفي در سياست آمريكا بود ولي آنچه پس از آن اتفاق افتاد پرده از روي سياست نظاميگري آمريكا برداشت و ثابت كرد كه آمريكا براي رسيدن به خواسته هاي خود ابايي از حمله نظامي آن هم بدون هيچ مجوز بين المللي ندارد.ولي در اين ميان كشورهايي هستند كه در مقابل اين سياست نظاميگري آمريكا مقاومت مي كنند و دير يا زود محدودبودن امكانات آمريكا را به آن كشور خواهند آموخت.آمريكا علي رغم همه تواناييهاي خود ديگر سرزمين امكانات نامحدود نيست و روياي آمريكايي حداقل در مورد درياي پارس به كابوسي تبديل شده است.
عراق كه فقط پانزده كيلومتر راه به خليج فارس دارد هر چند اكنون در چنگال ديو جنگ و ويراني گرفتار است ولي حتي تسلط بر اين پانزده كيلومتر هم چندان براي آمريكا ساده نيست. راهزنان آمريكايي در دريايي سرگردانند كه به ديگران تعلق دارد. صاحبان اصلي دير يا زود مجال زورآزمايي را از آنان خواهند گرفت. اين جبر تاريخ است.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |