سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۱۱
ياد داشت
به بهانه اين روزها
اين گونه است كه كسي مي رود
زهير توكلي
وقتي كسي صدايت مي زند، اين صدا فقط صوتي است، هوايي است كه مثل حلقه هاي دود سيگار و حتي بي ارزش تر از آن در هوا محو مي شود. به اين فكر كن كه هوا مثل يك اقيانوس عظيم است و ما در قعر اقيانوس عظيم هوا راه مي رويم. در فيلم هاي مستند راز بقا وقتي دوربين ديگر به ته اقيانوس مي رسد، غواص فيلم بردار براي اين كه تماشاگر، اين را باور كند، دست مي برد و گل و لاي كف اقيانوس را اندكي مي شوراند؛ صدايي كه از ميان دو لب من يا تو يا هر«يك سر دو گوش» ديگري مي آيد از اين تصوير تلويزيوني كاربرد بيشتري ندارد، همين است و همين. علامتي يا «دل خوش كنكي» كه مثلاً ما هم هستيم. اين جا بايد «راز فنا» ساخت نه راز بقا.اما نكته اي در كار است؛ وقتي كسي صدايت مي زند، حس مي كني اين صدا تو را روي صفحه غول پيكر زمان از نقطه اي حركت داده است و تو خود را به طور نامحسوسي در نقطه اي ديگر يافته اي. علت چيست؟ علت آن است كه اين صدا از ديگري شروع شده است و به سوي تو آمده است. تو اين صدا را از خودت خواهي دانست:
تك سرفه اي ناگاه‎/ تنگ از كنار تو
آه، احساس رهايي بخش هم چراغي احمد شاملو
چيزي كه هديه مي دهند، يك شي ء بي تفاوت است، اما ناگهان برق مي زند و روشن مي شود و در تاريكي اشيا، خطي ويژه براي خود ترسيم مي كند. تنها تفاوت آن اين است كه بوي «انس» مي دهد ،پس «انسان» در گستره مأيوس اشيا، آن را «مأنوس» مي يابد. متأسفانه ما شديداً ميل داريم اين گونه فرض كنيم كه تن ما را به ما هديه داده اند. به خاطر همين، تنمان برايمان ارزشي پيدا مي كند، آن را هم زنده مي پنداريم. كي شده كه فكر كنيم، تن ما همان صداست و ما را با اين تن صدا كرده اند.
باري، تن ما صداست، صدايي كه از ديگري شروع شده است و ناگهان ما با آن حركت كرده ايم، صدايي كه دوست داريم هديه اش بپنداريم.اما روزي خواهيم فهميد كه اين تن هديه نبوده است، امانت بوده است و صدايي بوده است كه به سوي ما عزيمت كرده است، مي خواست ما را صدا كند تا ما هم ديگران را صدا كنيم و ديگران، ديگران را صدا كنند تا اين رسالت در چرخه پايان ناپذيرش در برابر اضمحلال آب و خاك، بايستد.
تن ما مرگي است كه آن را به ما امانت داده اند. در ميان اين همه شي ء ، اين همه بي صدا، اين همه مرگ، چگونه مي توانستيم تاب بياوريم؟ چگونه مي توانست بتابد بر اين همه مرگ؟
پس ما را لباسي از جنس مرگ پوشاند و به اين جهانيان فرستاد «تا قدم بزنيم در اين سرزمين، با خلوص» يا بگو قدم بزنيم بر سر اين زمين، اين زمين كه روزي جمجمه اي رها شده از آن خواهد ماند در تاريكي هاي سكوت و سقوط. جمجمه اي خالي كه تنها گاه گاهي خاطره اي از صداهاي رفته در سوراخ هايش سوت خواهد كشيد . با هم برويم به آخر خط؛ آن جا كه زمان پايان يافته است و جهان، ويتريني از مرگ هاست. ما تنهاييم چون تنهاي ما را انتخاب كرده اند براي ماندن و ما را براي رفتن. ما محكوميم كه تنهايي خود را ببريم و تنهاي خود را يادگار بگذاريم تا جهان پس از انسان، با مرگ اشيا كه از همان ابتدا جز مرگ چيز ديگري نبودند، تنها نماند و لااقل خاطره اي از تنها داشته باشد و با خود زمزمه كند : « انگار آن شعله بنفش كه در ذهن پاك پنجره ها مي سوخت، چيزي به جز تصور معصومي از چراغ نبود». ياحق

گزارشي «از افتتاح نهمين دوره دفتر شعر جوان»
ما را بدان گياه ضعيف ...
002646.jpg
سينا علي محمدي
براي اهالي شعر، خيابان شهيد كلاهدوز (دولت سابق؟!) محل غريب و ناآشنايي نيست؛ بويژه روزهاي پنج شنبه كه نبض شعر امروز آهسته و پيوسته در دفتر شعر جوان مي تپد.
در يكي از همين پنج شنبه ها هستيم، وقتي از درب خانه  شاعران وارد مي شوي متوجه تفاوت اين پنج شنبه با پنج شنبه هاي ديگر مي شوي؛ شور و حالي كه در جاي جاي دفتر خودش را به رخ مي كشد و خيل شاعران جوان و پيشكسوتان، همه نشان دهنده حادثه اي است كه تنها يك بار در سال اتفاق مي افتد، اين پنج شنبه خانه شاعران معاصر ايران ميزبان اعضاي جديد نهمين دوره دفتر شعر جوان است.
***
به نظر مي رسد آرزوي شروع به موقع يك برنامه ادبي؟!  در زماني كه از قبل مشخص شده است آرزوي بزرگ و دور از دسترسي باشد (هر چند آرزو بر جوانان عيب نيست!)
مراسم افتتاحيه نهمين دوره دفتر شعر جوان نيز از اين قاعده مستثني نيست و بعد از حدود ۴۵ دقيقه تأخير بالاخره زنگ نهمين دوره هم به صدا در مي آيد با حضور: قيصر امين پور، ساعد باقري، فاطمه راكعي مشرف تهراني (م. آزاد)، محمدرضا عبدالملكيان، احمدپوري، محمدرضا محمدي نيكو و منوچهر آتشي كه حضورش با غيبتش همراه است.
با تلاوت آياتي از كلام الله مجيد توسط «ساعد باقري» و پخش سرود ملي جمهوري اسلامي ايران نهمين دوره دفتر شعر جوان رسماً  آغاز به كار مي كند.
«محمدرضا عبدالملكيان» ضمن خير مقدم به اعضاي دوره جديد با اشاره به اين نكته كه قصد سخنراني ندارد؟! پيرامون تاريخچه تأسيس دفتر شعر جوان مي گويد: جرقه شكل گيري اين دفتر در سال ۱۳۶۸ زده شد زماني كه آقاي باقري برنامه شعري را در راديو اداره مي كردند كه اختصاص به شعر جوان داشت؛ مهمترين انگيزه ما براي ايجاد اين دفتر ساماندهي روشن و شفاف شعر جوان بود؛ چيزي كه در بسياري جاها سخن و حرف از آن بسيار مي رفت و همچنان مي رود اما در مقام عمل چيزي ديده نمي شود.
«مدير عامل دفتر شعر جوان» ادامه داد: براي اين دفتر دو معيار و شاخص تعريف كرده ايم كه شاخص اول ايجاد دفتري است كه به طور ويژه اختصاص به يك گروه سنتي مشخص داشته باشد. اين گروه را در بين سنين پانزده تا بيست و پنج سال تعريف كرده ايم و دومين شاخص ايجاد محفل يا انجمن جدي شعر است كه داراي بضاعت ها و توانايي هاي متفاوتي در زمينه شعر باشد. وي با اشاره به اين موضوع كه بسياري از چهره هاي شناخته شده امروز از اعضاي جوان دوره هاي گذشته اين دفتر هستند افزود: ما در اين دفتر داعيه شاعرسازي نداريم بلكه تنها با شناخت استعدادهاي قوي، زمينه تعامل، برخورد و پيشرفت اين استعدادها را ايجاد مي  كنيم و اعتقاد داريم كه اين درونمايه و استعدادهاي خاص مي توانند بيشترين كمك ها را به يكديگر داشته باشند.
«عبدالملكيان» بيان كرد كه در جلسات هفتگي اين دفتر دو محور اساسي دنبال مي شود محور اول اختصاص به طرح مسائل پايه و مباني شعري دارد و محور دوم نقد و بررسي اشعار شاعران جوان است.
شاعر «مهرباني را بياموزيم» در مورد برنامه هاي جانبي در دفتر شعر جوان و البته خانه شاعران معاصر ايران هم صحبت هايي كرد: از جمله برنامه هايي كه به آنها اشاره شد برگزاري برنامه «ميهمان ماه» بود كه پنج شنبه هاي آخر هر ماه برگزار مي شود و در آن نشست يكي از چهره هاي برجسته ادبيات ميهمان خانه شاعران معاصر ايران خواهد بود.
چاپ مجموعه اشعار اعضاي هر دوره به صورت جنگ، چاپ مجموعه شعرهاي شاعران استانهاي مختلف (كه تا به حال مجموعه شعر ده استان به چاپ رسيده است)، برگزاري كنگره سراسري شعر در پايان هر دوره كه اعضاي تهراني و شهرستاني در آن حضور خواهند داشت، از ديگر برنامه هاي جانبي دفتر شعر جوان است؛ همچنين در بخش بين الملل ترجمه آثار شاعران مطرح و جوان ديگر كشورها، برگزاري سفرهاي فرهنگي كه با هدف بزرگداشت چهره هاي شاخص تاريخ ادبيات ايران انجام مي شود، از اين جمله مي توان سفر به تركيه جهت بزرگداشت مولانا و سفر به آذربايجان جهت بزرگداشت نظامي گنجوي را نام برد.
ادامه برنامه با شعر خواني اعضاي قديم همراه بود خانم ها: نظر آهاري، بهرامي، شهرابي، نرگس رجايي و ...  آقايان: باباوند، سلطاني، براتپور، گروس عبدالملكيان و... به شعرخواني پرداختند. در لابه لاي برنامه از شاعران ميهمان كه در سالن حضور داشتند دعوت به شعرخواني شد. نكته جالب توجه شعر خواني ساعد باقري بود كه پس از مدت ها شعري از ساعد باقري در يك جلسه رسمي شنيده مي شد، همچنين مجري برنامه از دكتر قيصر امين پور درخواست شعر خواني كرد كه بنا به نسبت ماضي آقاي امين پور از شعرخواني خودداري كرد(چرا؟!)
در پايان برنامه به دفتر روابط عمومي مي روم و سراغ آمار و ارقام و اين گونه صحبت ها... خانم شيدي مسئول روابط عمومي دفتر شعر جوان با اشاره به ۴۰۰۰ قطعه شعر رسيده و حضور بيش از هزار شاعر داوطلب براي نهمين دوره دفتر شعر جوان مي گويد: با توجه به ظرفيت محدود دفتر از ۳۵ شاعر تهراني و ۶۵ شاعر شهرستاني دعوت به عمل آورديم.
بيرون سالن تجمع و همهمه زيادي است، ساعت نزديك ۶ بعد از ظهر است و هوا آرام آرام به تاريكي مي رود، محمدرضا عبدالملكيان را گوشه اي پيدا مي كنم و آخرين سؤالم را درباره وضعيت دفتر شعر جوان از او مي پرسم. پاسخ صحبت هايش را در يك جمله خلاصه مي كنم چرا كه همه حرفش همين بود كه ما را بدان گياه ضعيف اين گمان نبود!
غنيمت
در آخر از اشعار قرائت شده توسط شركت كنندگان در افتتاحيه، توجه شما را به چند قطعه شعر جلب مي كنم.
***
«من مادر خوبي براي تو نيستم»
من مادر خوبي براي تو نيستم
مادري كه هميشه فراموش مي كند
داروهاي فرزندش را سر وقت
مي دانم ...
مي دانم ...
اما هيچ وقت فراموش نمي كنم
كه چند برگ ديگر از دفتر نقاشي تو باقي ست
من راز مداد رنگي هاي تو را مي دانم
اين بار مداد زردت از همه كوچكتر است
تو از شب ترسيده اي.
من هميشه فراموش مي كنم
پرداختن قبض هاي آب و برق و تلفن را
و نوشتن گزارش كارم را براي آقاي مدير عامل
و به دست هاي تو مي انديشم
و به دست هاي خودم
و به دست هاي مادرم
كه دست هاي  حنا بسته مادرش را
در يك صبح برفي
در كوچه هاي بروجرد گم كرد
تو هم يك روز دست هاي قشنگ مادرت را
گم مي كني
بايد براي تو چيزي بخرم
چتري نه براي روزهاي باراني
چتري كه تو را به ياد باران هاي نباريده بياندازد
من مادر جوان توام كيميا.
راضيه بهرامي
«نقطه سرسطر»
نقطه هايي كوچك
نقطه هايي بزرگ
نقطه هايي كه چشمك مي زنند
و نقطه
سرسطر

روي بلندترين برج شهر
من سر سطر ايستاده ام
با خورشيدي كه صرف شد
همراه يك قوطي كنسرو
و ماه
نقطه

اينجا نقطه اي است
صداي مرا كه مي شنويد
باد مي آيد
با صبحي كه نزديك
چون سايه
دود مي كند
در شب
و مي درخشد
نقطه نقطه نقطه
پيمان شعباني تبار
«هميشه روزي ...»
دندان گرد داس
دندان گردتر
دستاس
گندم هميشه روزي چشمان تنگ بود.
سعيد باباوند

فلاش بك
فرصتي نمانده است
بيا
بيا همديگر را بغل كنيم
فردا
يا من تو را مي كشم
يا تو چاقو را در آب خواهي شست
همين چند سطر
دنيا به همين چند سطر رسيده است
به اينكه انسان
كوچك بماند بهتر است
به دنيا نيايد بهتر است
اصلاً
اين فيلم را به عقب برگردان
آن قدر كه پالتوي پوست پشت ويترين
پلنگي شود
كه مي دود در دشت هاي دور
آن قدر كه عصاها
پياده به جنگل برگردند
و پرندگان
دوباره بر زمين ...
زمين ...
نه
به عقب تر برگردند
بگذار خدا
شايد
تصميم ديگري گرفت
گروس عبدالملكيان

«كف كرده دهن»
كف كرده دهن به سمت من مي آيد
ديوانه چومن به سمت من مي آيد
آن موج قرار است بميرد الان
پوشيده كفن به سمت من مي آيد

«بي بسم الله»
گفتند كه عاشق شده بي بسم الله
لا حول و لا قوه الا بالله
اين است و جز اين نيست كه من خواهم مرد
روزي كه قيامت كند آن چشم سياه
احسان برات پور

ادبيات
اقتصاد
انديشه
زندگي
سياست
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |