سه شنبه ۱۶ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۷۴
سخنراني دكتر نصرا... حكمت درباره هنر از نگاه ابن عربي
عالم خيال
000567.jpg
گزارش: زهره نيلي
در شماره نخست مطلب «هنر از نگاه ابن عربي» فلسفه هنر، جايگاه هنر در معرفت شناسي ابن عربي و معني و مفهوم فن در زمان ابن عربي از نظرتان گذشت. در بخش پاياني اين مطلب، چيستي هنر نزد ابن عربي و هنر در شب تاريخ از دو منظر هنر دروني و هنر بيروني از نظرتان مي گذرد.
گروه انديشه
تعبير «خلق الله آدم علي صورته» كه ابن عربي آن را به صورت روايت مطرح مي كند در تورات نيز آمده، اما ابن عربي نه تحت تأثير تورات و يا عرفان يهودي بلكه تحت تأثير روايات و آياتي است كه به انسان مي پردازد. البته اين بدان معنا نيست كه ابن عربي، عرفان يهودي را نخوانده بلكه در سراسر آثارش به شدت ملتزم به اين است كه هيچ اصطلاحي را نياورد مگر اينكه ريشه اي در قرآن و روايات داشته باشد. كتاب «التدبيرات الالهيه في اصلاح مملكت الانسانيه»، رساله  گرانقدري است درباره اينكه همه چيزهايي كه به طور پراكنده در عالم هست، از يك طرف در انسان و از طرف ديگر در خداوند وجود دارد. بنابراين انسان به صورت خداوند و همانند اوست. اگر انسان دست به خلاقيت هنري مي زند از يك سو خودش را نشان مي دهد و از سوي ديگر خدا در انسان متجلي مي شود. بنابراين يك اثر هنري - در هر زمينه اي كه باشد- اول ظهور انسان و خود هنرمند است و بعد خداوند در آن ظهور مي يابد.
ابن عربي با تعبير فلسفه هنر موافق نيست. او معتقد است وقتي از يك طرف دنياي ادراك حسي ما به پايان مي رسد و نمي تواند درد غربت و تنهايي ما را درمان كند و از طرف ديگر، معرفت عقلي ذاتاً به بحران و بن بست رسيده و قادر به درك و حل مسايل انسان نيست، تازه كار هنر آغاز مي شود و از اين روست كه ابن عربي مي گويد: «العالم صنعه الله و بالصنعه ظهر الحق في الوجود» و سپس بحث هياكت (بافندگي) را مطرح كرده و در ادامه در مورد «اقوم قيل» سخن گفته و هنر را والاترين علوم مي داند (علم الصنعه ارفع العلوم).
از نظر ابن عربي، هر يك از ادوار تاريخي مظهر و مجلاي يكي از اسماء الهي است. وي با انتخاب فص به نحوي به مفاصل تاريخي هم معتقد است. به باور ابن عربي، در هر دوره يكي از صفات الهي غلبه كرده و ويژگي آن اسم است كه صورتي براي ماده آن دوران شده و همه ابعاد و جوانب زندگي انسان در آن دوره را متعين مي كند. ابن عربي مي گويد: انسان در حال حركت به سمت تاريكي است، يعني تاريخ بشري را تاريخي مي داند كه از نور شروع شده و به سمت تاريكي حركت مي كند. ابتداي تاريخ انسان روز بوده و انتهايش شب است و پيامبر به عنوان خاتم پيامبران در آغاز شب تاريخ ظهور كرد و اگر قرار است انسان دست به خلاقيت هنري بزند كه اوج فعاليت انساني اوست، بايد كاري انجام دهد كه متناسب با اين وضعيت وجودي در تاريخ باشد. با آوردن مثالي كه خود ابن عربي بيان داشته به توضيح اين مطلب مي پردازم.
ابن عربي مي گويد: در دوره عيسي مسيح (ع)، هنر صورتگري و شمايل سازي، هنر غالب و مسلط آن دوران بوده و تصريح مي كند وقتي به كليسا مي رويم با هنر شمايل سازي و صورتگري مواجهيم. البته كساني كه اين صورت ها را نظر مي كنند آنها را واسطه عبادت الهي قرار مي دهند و از اين طريق به معشوق حقيقي مي رسند. اصلاً پيامبر مسيحيان، براساس يك تصوير به وجود آمده و تكوين عيسي مسيح، تكويني طبيعي نبوده و به آيه اي از قرآن اشاره مي كند كه مسيح فرشته اي است كه در صورت انسان بر مريم آشكار شده است. بنابراين روح و حقيقت دوران در زمان او در تصوير و تمثيل آشكار مي شود و انسان براي نزديكي به خدا طبيعي است كه تنها به نقاشي مي پردازد.
اما پيامبر خاتم كه ظهور مي كند نقاشي و صورتگري را تحريم مي كند. در حالي كه دين او اكمل اديان است و تمام حقايق ادوار پيش در آن هست و تمام پيامبران از مشرب حقيقت محمديه سيراب شده اند. بنابراين شريعت او مشتمل بر تمام شرايع است.
به باور ابن عربي، از روزگار پيامبر خاتم بايد به دنياي خيال و هنر مجرد رفت. روزگار هنر تجسمي، چه در شكل نقاشي، چه مجسمه سازي و... با پيامبر خاتم به پايان مي رسد و ما رفته رفته وارد شب تاريخ مي شويم. اينك زماني است كه نبوت به باطن خود رفته و به ولايت تبديل شده، ولايت هم با غيبت امام زمان مستور مانده است. در شب تاريخ ديگر نقاشي ديده نمي شود، چرا كه نوري براي ديدار آن نيست و ما آرام آرام از دنياي ديده ها خارج و وارد عالم شنيده ها مي شويم. آري ديدن ها، فريبنده  است. نقاشي از چهره ها، پيام هاي منفي دارد. در روزگار عيسي اين پيام ها خوانده نمي شد چرا كه آن زمان، عيسي(ع) به احياي اموات مي پرداخت و نقاشي روح نداشت و همواره زنده بود. ما اين پيام منفي را امروز قرائت مي كنيم ولي در آن روزگار مردم چنين پيامي را دريافت نمي كردند بنابراين نبايد هنري را اشاعه بدهيم كه جاودانگي جسم انسان را نشان بدهد.اين دوره، دوره تخيل است و خيال در عرفان ابن عربي، جايگاه بسيار برجسته اي دارد چرا كه واسطه وجودي در ايجاد عالم است و در قوس نزولي و معرفتي نيز جايگاه برجسته اي دارد. در حقيقت آنجا كه ابن عربي عقل را حذف مي كند، خيال را جايگزين آن مي سازد.
هنر در شب تاريخ
ما در شب تاريخ، دو گونه هنر داريم: ۱- هنر دروني، ۲- هنر بيروني.گونه اي از هنر دروني، صورتگري و خلق اعتقادات است، چرا كه ارتباط ذات خدا با عالم و آدم وجوداً و معرفتاً منفصل و بريده است، پيامبري هم در كار نيست و امام هم غايب است، پس با صورتگري اعتقادات مي توان گام به گام به خدا نزديك تر شد. ابن عربي در بحث سلوك، ديالكتيك جمال و جلال و قرب و بعد را مطرح مي كند. اما همان گونه كه خداوند دائماً در حال خلق كردن است ، انسان نيز دائماً صورت هايي از خدا مي  آفريند و سپس آنها را ترك كرده و به خلق صورت خدا در درون خود مي پردازد.
ابن عربي معتقد است كه خلاقيت انسان بايد چون صورتگري و خلاقيت خدا باشد. همانطور كه خدا هر چه آفريده، روح خاص او را در آن دميده، انسان در صورتي خلاق است كه هر چه مي آفريند روح خاصش را در آن بدمد. بنابراين در اين دوره نمي توان نقاشي كرد چرا كه قادر به جان بخشيدن به چهره انسان نيستيم ولي مي توانيم به صورت هاي دروني روح و روان ببخشيم.
گونه اي ديگر از هنر دروني، صورتگري اعمال است. تكاليف از جمله نعمت هايي هستند كه خدا در اين روزگار به انسان عطا كرده، چرا كه ما در حال وارد شدن به عصر ترديد و دو دلي هستيم و نمي دانيم چه بايد بكنيم و راهمان چيست. پس در روزگاري كه انسان در انجام عمل درست گرفتار سرگرداني است آيا بايد شاكر و شادان بوده و روح خاص اعمال (مثلاً نماز خواندن) را در آن بدمد و آن را زنده انجام دهد تا باعث صعود عمل گردد. به باور ابن عربي هنر انسان در آغاز شب تاريخ، كلام و آفرينش كلام بوده و اوج اين هنرنمايي شعر و ادبيات است. از ديدگاه او، آفرينش هنري در شعر مشدد و مضاعف مي شود چرا كه فلسفه شعر مشتمل بر دو عنصر اساسي شعور جمال است.ابن عربي شعور را در برابر علم و حدس به كار مي برد و علم را به معناي آشنايي دقيق با كلمه. شعور و جمال از نگاه او با هم پيوسته اند، علم و تفصيل نيز. سپس وارد بحث غيب و شهادت مي شود و مي گويد: ما در دنياي شهادت مي توانيم به نحو تفصيلي علم به اشياء پيدا كرده و آنان را بشناسيم، اما دنياي غيب وراي دنياي محسوس و مشهود است. دنياي غيب، خانه  اي است در بسته كه انسان در آن محصور است: تو خود حجاب خودي حافظ از ميان برخيز.
ابن عربي، دو مصرع بيت را دو لنگه در دانسته و مي گويد: انسان دري است كه حد فاصل دنياي شهادت و دنياي غيب است. پشت در نشسته و راهي به درون نمي يابد. بي شك اگر روزي به درون راه يابد مي تواند تفصيلاً همه چيز را درك كند ولي حالا تنها راه ارتباط وي با درون خانه، حدس است.
و اين وضعيت، تنها در شعر قابل فهم است. از نظر ابن عربي، در حالي كه انسان به سمت تاريكي روانه است، هنر او به سمت تجريد مي رود تا با وضعيت وجودي روزگارش منطبق و متناسب باشد.ابن عربي، هنر را «اعظم دليل، اوضح سبيل و اقوم قيل» يعني عظيم ترين دليل، روشن ترين راه و قوي ترين گفتار مي داند. در باور او پيامبر به عنوان حقيقت هر روزگار، با اقوم قيل همت مردم را تغذيه و امداد مي كند.همت در عرفان، مطابق اراده خداوند در عالم است. «اقوم قيل»، يك كلمه قرآني است. در سوره مزمل،  آيه ۵ و ۶ اين گونه آمده است:
«انا سنلقي عليك قولاً ثقيلا. ان ناشئه الليل هي اشدو طا و اقوم قيلاً» ما سخني سنگين بر تو نازل خواهيم كرد. بي گمان شب خيزي، بيشتر موافقت (دل و زبان) در بردارد و از لحاظ سخن استوارتر است.اگر معجزه عيسي(ع)، احياي اموات است، معجزه پيامبر قرآن است. لازم به ياد آوري است كه قول و قيل هر دو مصدرند، به معني گفتن. اما آنچه از ناحيه خداوند القا مي شود. «قول» است و آنچه بازتاب آن قول است، «قيل» ناميده مي شود.
از اين رو پيامبر از اين هنر- سخنوري و سخن- پيروي كرد و دست به آفرينش هنري زد.

ياد
دانش، قدرت و هويت
000564.jpg
دكتر مسعود يزدي
هم فوكو و هم نيچه از اين نظر در كنار يكديگرند كه به حاشيه تمدن تعلق دارند. در واقع آنچه كه در بطن تمدن واقعي مي نمايد توسط حاشيه نشينان درك مي شود. در نظر فوكو، تمدن و فرهنگ غرب در متن تكاملي خود با توسل به رابطه اي غيرمستقيم با حاشيه نشينان رشد يافته و در اين جا «تن» در اسارت (زندان، بعنوان مثال) بصورت دانش تحليلي و «اقتصاد سياسي تن» ظهور يافته است. فوكو بر اين باور است كه كافي نيست اگر بگوييم تن سركوب شده است بلكه تن سازمان يافته و تحت نظام گفتار درآمده و خود تبديل به موضوعي شده كه بسياري از موضوعات را از خود دفع مي كند. نيچه نيز كارشناس و دانشمند تن است. و در حقيقت براي فوكو، نيچه و اسپينوزا مفهوم تن، يك مفهوم اساسي و اوليه است.
در انديشه فوكو «زيباشناسي وجود» پديده اي است كه در مقابل تن هاي يك دست و يك شكل درمي آيد. از اين رو بي جهت نيست كه در نظر فوكو يك دست سازي، پديده اي ناشي از دانش تلقي مي شود، اما در كنار يك «دست سازي» است كه مقاومت بوجود مي آيد. نظام گفتاري اين خصلت را دارد كه از كل آنچه كه هست پديده اي هم شكل مي سازد. نظام تشريحي تن همان است كه يك نوع panopticonism (۱) را بوجود مي آورد و در اينجا چشم (ديدگان) با موقعيت ممتازش كل تن را تحت سلطه در مي آورد. از نظر جرمي بنتام مطلوبيت گرايي سازنده مشتمل بر اصولي براي كنترل تن است چرا كه بهترين سازمان دهي بر تن از طريق نگاه كردن ميسر است. در اينجا زندانيان بهترين موضوعيت را براي آناتومي تن دارا هستند. در نگاه كردن، تقريباً هيچ چيز پنهان نمي ماند، تمام پديده ها در يك «تشريح خطي» عرضه مي شود. روانپزشكي، روان درماني، آناتومي اعضاي بدن، جغرافيا، سنگ شناسي و بسياري از علوم ديگر تحت تأثير اين نگريستن يا اين panopoticonism قرار دارند؛ و در اينجا است كه به نظر فوكو بيمارستان متولد مي شود. در بيمارستان است كه دانش تشريحي و تحليلي متولد و نگاه ابژكتيو كه بنيان ديدگاه تحليلي است بوجود مي آيد. در بيمارستان دانش طبقه بندي شده و سازماني فرد را به شكل موضوع قرار مي دهد. به عبارت ديگر فرد در اينجا موضوع نگاه مي شود. اين كه دانش، قدرت است، در اينجا معنا پيدا مي كند. در واقع فرد محصولي از نگاههاي عيني شده است و فرد دوباره ساخته مي شود. بيمارستان مجموعه اي از گفتمان ها است و برخلاف انواع دانش هاي قبلي رد نقطه مركزي نداشته و آنچه قابل درك است ساختارهايي است كه فقط ممكن است با تحليل ساختاري به تصوير كشيده شوند.
نظر فوكو در مورد جنون نيز اين چنين است. در اينجا از جنون نيز تعريف جديدي ارائه مي شود و در واقع آن كس كه «بيهوده» پنداشته مي شود، بعنوان ديوانه تصور مي شود. بنابراين در تيمارستان اصل اهميت فوق العاده كار جاي خود را باز مي كند. افراد ظاهراً «بي حاصل» و «بي فايده» از خيابانها جمع آوري مي شوند.
بايد توجه كرد كه در فرهنگ بورژوازي، كار و اهميت آن يك اصل است و نوعي مشروعيت جديد متوجه افراد «كارورز» مي شود. كار نوعي هويت براي افراد بدست مي آورد و خود افراد در انتخاب و گزينش آن پيش قدم مي شوند. فرض بر اين است كه كار نوعي درمان است لذا محبوس كردن افراد باعث بهتر شدن وضع ايشان خواهد شد. در اينجا مي توان مشاهده كرد كه چگونه «فرد» متولد مي شود.
فرد داراي دو بعد سازمان دهنده و سركوب گر است. اساس تيمارستان بر نظم است. آنچه كه بيرون از نظم است، ظاهراً داراي بعدي از جنون است. نظم نيز داراي نظام گفتاري خاص خود است، لذا مي توان مشاهده كرد كه ريشه شناخت جنون پزشكي نبوده بلكه اخلاقي است. فقط در قرون بعدي است كه پزشكي و روانپزشكي جنبه مسلطي در پژوهش بر روي جنون پيدا مي كنند. در دوران هاي بعد است كه دولت خود حاوي گفتاري است كه در آن سكوت نيز معنا پيدا مي كند. سكوت مي تواند پاره اي از گفتار معنا دار باشد. در فضايي كه همه چيز در قالب كلام گفتاري معنا مي يابد، سكوت مي تواند به گونه اي مخرب باشد، چرا كه در سكوت فرد در همه جا و در عين حال در هيچ جا نيست. به بيان بهتر و به زبان آمدن چيزها (در اينجا مي توان به هابرماس اشاره كرد)، در واقع مي تواند مكانيسم رهايي را در خود بپرورد.
نكته اصلي انديشه هاي فوكو در سالهاي آخر عمر، ارتباط دولت و خرد است. در اينجا اداره خرد، در كنار انديشه حكومت مطرح مي شود. تكنولوژي خرد و اشكال آن مي تواند شكل جديدي از حكومت را بوجود آورد كه بنيان آن همان حكومت خرد است. در اينجا «زيبايي شناسي هستي» مي تواند هنر حكومت را تحت تأثير قرار دهد. زيبايي شناسي هستي جامعه را در مقابل گرايش هاي توتاليتر و فردگرا قرار مي دهد. اصولاً زيبايي شناسي هستي، يك دانش مقوله اي نيست. بلكه بيشتر بر كنترل خويشتن استوار است. در اينجا مي توان نقد دولت با انضباط را مشاهده كرد. دولت «با انضباط» داراي آن نظام گفتاري وسيعي است كه فرد و فرديت را در برمي گيرد. مكانيسم هاي متفاوت سرانجام دولت با مكانيسم هاي گفتاري متعدد را بوجود مي آورد كه بواسطه آن «زيبايي شناسي وجود» اگر نه غيرممكن ولي دشوار خواهد بود. زيبايي شناسي وجود يكي از حيطه هاي هستي است كه سبب رشد و تكامل بودن مي شود.
در اينجا به نكته مشترك فوكو و نيچه برمي خوريم. در نيچه (نيز در فوكو) هويت نوعي ساخت مصنوعي است كه فرد بر جريان سيال خود قرار مي دهد. به عبارت ديگر نوعي فرا روايت
(META-NARATIVE) توسط« فوق هويت» در جريان است كه از همه چيز پديده اي سازماني مي سازد. من در انديشه فوكو (همچنين در نيچه) مشتمل بر ساخت« برتري» است كه ديدگاههايي را كه با فوق هويت در ستيز است، محو مي كند. تئوري هويت نيچه و فوكو اشكال مختلف ضد هويت را ممكن مي سازد . و در اينجا به پست مدرنيسم برخورد مي كنيم كه اساس آن بر ضد هويت استوار است. اساس تحول فلسفه غرب بر مبناي «فوق هويت» بوده است. اين نگرش نوين در فلسفه و در نقد ادبي، راههايي جديد فراروي ما مي گذارد كه در آن اسطوره «كليت» در هم شكسته مي شود. در واقع ريشه اصلي ضد هويت در آراء و افكار ديويد هيوم قرار دارد كه در نيچه و فوكو به اوج خود مي رسد. تن هاي سازمان يافته و مطيع محصول جهاني است كه فرق هويت سازنده آن است. اقتصاد سياسي كارخانه ايجاد كننده تن هاي انضباط يافته اي است كه خصلت اساسي مدرنيسم است.
۱- panopticonism :اصطلاح جرمي بنتام است، وي با اين اصطلاح طرح اصلاح زندانها را دنبال مي كرده است. مقصود از اين اصطلاح آن است كه با كمترين حركت زندانبان بيشترين كنترل بر زندانيان بدست آيد.

رويدادهاي انديشه
نويسنده انگليسي نشان سلطنتي بريتانيا را رد كرد
جي جي بالارد، نويسنده مشهور انگليسي، نشان افتخار امپراتوري بريتانيا را كه قرار بود به خاطر خدماتش به ادبيات در سالروز تولدش به او اهدا شود، رد كرد.
بالارد در اين مورد گفته است: «اگر فرانسوي بودم و قرار بود نشان لژيون دونور را به من بدهند، احتمالاً  آن را مي پذيرفتم. اما به عنوان يك جمهوري خواه نمي توانم نشاني را كه از طرف ملكه اهدا مي شود قبول كنم. من اصلاً حوصله خم و راست شدن و مسخره بازي هاي ديگر دركاخ سلطنتي را ندارم.»
بالارد با نام كامل جيمز جرالد بالارد در سال ۱۹۳۰ در شهر بندري شانگهاي در چين متولد شد و در دانشگاه كمبريج در رشته پزشكي تحصيل كرد. از جمله آثار او مي توان به دو رمان امپراتوري خورشيد و تصادف اشاره كرد كه در هاليوود از آنها فيلم ساخته شده و رمان برج كه به فارسي ترجمه شده است.
بالارد مي گويد: «به نظرم واقعاً قابل تأمل است كه نمايشنامه نويس هاي چپي چون «ديويد هر» كه سالهاي بسيار بازوبند سوسياليسم را با افتخار به بازو داشته اند، نشان شواليه را مي پذيرند. به هر حال شايد رد كردن اين نشان ها كمكي باشد در راه پايين كشيدن كل نظام امپراتوري.»
000555.jpg

ايجاد فرهنگ مشترك جهاني غير ممكن است
دكتر محمود روح الاميني استاد مردم شناسي دانشگاه تهران بيان كرد كه به دليل تفاوت حوزه هاي فرهنگي كشور هاي مختلف، هرگز فرهنگ جهاني مشتركي ميان مردم جهان ايجاد نمي شود و فرهنگ را نمي توان جهاني كرد.
وي در گفت وگو با ايسنا گفت: اكنون سه كشور ايران، افغانستان و تاجيكستان فارسي زبان هستند؛ ولي كلمات فارسي در هر يك از آنها معناي خاصي دارد. بنابراين حتي ايجاد يك زبان مشترك در جهان، بعيد به نظر مي رسد.
اين استاد دانشگاه رشته مردم شناسي، ادامه داد: اكنون بعضي از انواع لباس مانند كت و شلوار يا شلوار جين در جهان عموميت يافته؛ ولي همان طور كه مي بينيم تا به حال در لباس هاي مذهبي وارد نشده است و فكر نمي كنم وارد شود. البته با وجود آن كه فرم لباس ها با گذشت زمان تغيير مي كند، ولي در واقع، نوع پوشش هر جامعه اي آن را از جوامع ديگر متفاوت مي كند.
وي راديو ، تلويزيون و سينما را از جمله عواملي دانست كه جامعه را به سوي يكنواختي سوق مي دهند و گفت: جوانان تلاش مي كنند تا از هنرپيشه هاي مورد علاقه خود تقليد كنند و اين امري است كه در گذشته كمتر پيش مي آمد. در اين ميان، تأثير كانالهاي خارج از كشور بر جوانان پررنگ تر است.

گزارش انديشه
000558.jpg
قرآن و احاديث بزرگترين منابع انديشه هاي مولانا
دكتر حسن لاهوتي، در همايش آموزه هاي مولانا براي انسان معاصر، در مقاله اي تحت عنوان شيوه نگاه مولانا به قرآن و حديث در مثنوي معنوي تأكيد كرد:   به غير از قرآن الهي و احاديث، بقيه مآخذي كه مولوي در تنظيم مثنوي از آنها استفاده كرده است در فرع بوده است.
وي افزود: منظور مولوي از سرودن مثنوي داستان پردازي نبوده، بلكه اين داستان ها بهانه اي براي بيان حقايق قرآن و احاديث نبوي بوده است و مولوي به كمك دانش اين جهاني و به مدد نيروي شگرف انديشه خويش به فهماندن و درك معارف رباني براي افراد عادي بشر همت گمارده است.
لاهوتي، توانايي مولانا را دراحاطه وي بر علوم مرسوم روزگار خود اعم از مباحث الهي، تسلط بر ادب فارسي و عربي و عرفان انديشي او دانست. وي اضافه كرد: فهرست مطالب مثنوي را داستان هاي آن تشكيل مي دهد چرا كه مولانا به وسيله داستان هاي فريبا و دلربايي كه بيان مي كند خواننده را با معارف الهي آشنا كرده و او را به وادي اسرار معرفت رباني رهنمون مي شود و بدين سبب است كه مي توان شيوه نگاه و نگارش مولوي را از جهت ظاهر و باطن مورد بررسي قرار داد.
لاهوتي با اشاره به نقش آيات قرآني در مثنوي، آن را تفسير مجزا از آيات قرآن خواند و گفت: در تفاسير لغوي كه از پيشينيان برجاي مانده فقط در معني لغوي كلمات و اشتقاقات و شأن نزول آيات دقت شده و همچنين تفاسيري عرفاني از قرآن داريم كه مي توان به تفسير ميبدي اشاره كرد.
وي افزود: مولوي جز به سخن خدا و رسول او توسل نمي جويد و مي بينيم كه نزديك به يك چهارم يعني شش هزار بيت مثنوي بر ترجمه صريح قرآن دلالت دارد تا جايي كه جامي گفته است مثنوي معنوي مولوي، هست قرآني به لفظ پهلوي. وي در ادامه افزود: اين نحوه كاربرد مولانا از آيات قرآني احاطه وسيع او را بر معاني لغوي، تركيبات نحوي و بلاغي و معاني باطني نشان مي دهد ولي تفاوت كار او با ديگران اين است كه در اصل به مفاهيم باطني قرآن توجه دارد. اين استاد دانشگاه با اشاره به درجه بندي معاني قرآن از نظر مولوي، كه آن را هفت تو مي داند، شعري از مولوي را دليل خود دانست و گفت، در اين شعرمولانا آمده است:
حرف قرآن را بدان كه ظاهري ست
زير ظاهر باطني بس قاهري ست
زير آن باطن يكي بطن سوم
كه در او گردد خردها جمله گم
بطن چهارم از بني خود كس نديد
جز خداي بي نظير بي  نديد
وي افزود: مولوي جز به چهار بطن از قرآن اشاره نكرده، خردها را در بطن سوم حيران و سرگردان مي بيند و بطن چهارم را مخصوص خداي يگانه مي داند و اين درحالي است كه بطن اول و دوم براي بشر باقي مانده است.
وي در ادامه با پنهان دانستن معني عميق قرآن از ديدگاه مولوي بيتي از مثنوي را شاهد آورده و گفت: در اين بيت ظاهر قرآن چو شخص آدمي  ست، كه نقوشش ظاهر و جانش خفي ست. وي تصريح كرد: مولوي مي كوشد تا مفاهيم باطني قرآن كه همان بطن دوم از بطون هفتگانه قرآن است را با استفاده از تمثيلات و حكايات و احاديث و روايات و اقوال تفسير كند و معتقد است اگر كسي از قرآن غير قال يعني به جز كلمات ظاهري را نبيند از اصحاب ضلال است.
000561.jpg

لاهوتي با بيان خرده گيري هايي مبني بر اين كه در مثنوي سخن بلند وپرمايه اي از قبيل انديشه هاي دور پرواز اوليا خبري نبوده، گفت:   مولوي در پاسخ عيب جويان ظاهربين كه معاني باطني مثنوي را درك نكرده و آن را زماني كه نازل شد اسطوره، قصه و افسانه هايي خواندند اظهار مي دارد كه اين افراد از درك معاني باطني قرآن (بطن سوم) ناتوان بودند.
اين استاد ادبيات با بيان اين مطلب كه مولانا مثنوي خود را تفسير قرآن و معارف مندرج در آن را در مرتبه بطن دوم مي داند، گفت: مولوي در بسياري از موارد وقتي موضوع را برتر از فهم مستمع دانسته و يا ادامه بحث را از مرتبه دوم بالاتر مي بيند، براي آن كه دامنه سخن را به بطون بالاتر نكشاند عواملي همچون فتنه انگيز بودن آن، دشواري مطلب ترس از لغزيدن پاي شنونده و يا بي انتها بودن شرح موضوع را بهانه قرار داده و از گشودن اسرار ديگر خودداري مي كند.
حسن لاهوتي در ادامه به استفاده مولوي از احاديث و اخبار و روايات در مثنوي معنوي اشاره كرد و گفت: مولوي گاهي عنواني مستقل را به حديثي خاص اختصاص داده و در ادبيات بعد به شرح و بسط آن حديث مي پردازد و گاهي هم حديثي را در عنوان آورده و بلافاصله ترجمه فارسيش را هم در ادبيات زير همان عنوان نقل مي كند.
وي همچنين افزود: بسيار كم اتفاق افتاده است كه مولانا از توسل به شواهد قرآني و غير آن معناي لغوي و ظاهري آن را اراده كرده باشد، بلكه او با شكافتن بطن و توجه به مفهوم دروني عبارت به تفسير و شرح موضوع پرداخته است.
وي اضافه كرد: در نگاه مولانا مؤمن حقيقي كسي است كه همه چيز را به نور خدا نظاره كرده و چشم باطن و ديده دل او از نور خدا بينايي مي يابد. اين استاد دانشگاه، با يادآوري اين نكته كه مولوي آيات قرآن و احاديث نبوي را براي تأييد و توضيح انديشه والاي خود به كار مي برد، افزود: نگاه مولوي به معاني باطني تعاليم الهي قرآن است و نگاه مولانا به اينگونه معتقدات رباني است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |