چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۵
هويت ايراني در آيينه تاريخ
ايستاده
011070.jpg
ريشه هاي ماندگاري، پويايي و جريان  زيست يك قوم، سرزمين، فرهنگ و تمدن در هويت نمايان مي  شود. روييدن، باليدن، سبز ماندن. از اين رو هويت همواره مانند درخت در يورش خزان است. به طوري كه نبايد از آن بي خبر يا نسبت به آن بي تفاوت بود. در مقاله حاضر نويسنده تلاش كرده به اين پرسش درباره هويت ايراني پاسخ بگويد كه پروسه تاريخي هويت ايراني در تاريخ عهد اسطوره، باستان و پس از اسلام تا دوران كنوني چه راهي را پيموده و با چه چالش ها و بحران هايي روبرو بوده و با آنها چگونه برخورد نموده است و سرانجام اين كه هويت ايران در دوران اسطوره و تاريخ و دوران اسلامي با چه مفاهيمي تعريف مي  شد؟
قاسم آخته
پروسه تاريخي هويت ايراني
*دوران باستان: پس از مادها عصر درخشان تاريخي و هويت ايراني با هخامنشيان آغاز مي  شود. با توجه به دستاوردهاي تمدن ايران دوره هخامنشيان مي  توانيم ادعا كنيم بسياري از بن  مايه هاي هويت ايراني در اين دوره رقم خورد. در گذشته هويت دولت ها و ملت ها با دو مسئله مهم شناخته مي  شد؛ نخست توان دفاع در برابر دشمن خارجي و دوم تامين امنيت، رفاه، آسايش و عدالت اجتماعي در داخل. در انديشه سياسي ايران، متفكراني چون امام محمد غزالي، خواجه نصيرالدين طوسي، خواجه
نظام الملك طوسي، فارابي، ابن سينا و... بحث مشروعيت قدرت و نظام سياسي و مسئله هويت، قدرت و مشروعيت پادشاه و حاكم، مرزها و مقوله قدرت اهميت بسزايي دارد.
*هويت ايراني مقارن فتح ايران : هزار سال پس از آن كه تمدن ايران، تهاجم اسكندر مقدوني را از سر گذراند و در اين فاصله به تدريج و آرام آرام، زخم هاي پيكر هويتش را التيام بخشيده بود، دوباره در اثر بي تدبيري، ظلم و ستم موبدان و افراد نالايق كه تخت فرهي ايران را آلوده ساختند و برخي از پادشاهان، ايران در آستانه ترك تازي ديگري قرار گرفت. درباره اين يورش  گفته اند: يكي از اندوهبارترين مقاطعي كه ايران دچار بحران هويت شد، پس از هجوم اعراب به ايران نمايان شد. البته ما ميان اعراب و آيين مبين و حيات بخش اسلام تفاوت اساسي قائل هستيم و هرگز اسلام را از عرب و آيين عرب نمي دانيم همان گونه كه معمار بزرگ آن پيامبر
اسلام (ص) و خاندان مطهرش بدترين سختي ها و جفاها را از اعراب ديدند. در عوض فرهنگ و تمدن غني ايران، اسلام را احيا كرد و پر و بال داد. برخي از سران عرب ميراث گذشته ايران را نفي و تحقير مي كردند. ايرانيان را موالي (بندگان) مي  خواندند و با برخورد نژادپرستانه و نفي هنر ايراني، به مدت دو قرن، ايران و هويت ايراني را در ركود، ياس و انفعال كامل فرو بردند. اما چه شد كه آن تمدن عظيم و باشكوه كارش به اينجا كشيد كه دستخوش تحقير و پايمال شدن قرار گرفت. به عوامل فوق مي  بايست ماليات  هاي گزاف و جنگ هاي فرسايشي و طولاني برخي پادشاهان با امپراتور روم، ارمنستان،كوشانيان و.... اجحاف و تعدي موبدان به حقوق مردم، حاكميت مستبدانه دين زرتشتي كه تفسير به راي مي  شد و كاملا از اصول خودش منحرف شده بود و آموزه هاي حيات بخش اسلام را نيز افزود. بنابراين به مدت چند سده  هاله اي از كرختي، بي روحي و سرخوردگي كامل به روي فرهنگ و تمدن، تاريخ و تمام بضاعت ايران و ايرانيان كشيده شد و اعراب هرچه خواستند كردند.
*قرن سوم هجري تا يورش مغول: پس از دو تا سه قرن، ايران كم كم از زير اين آوار وحشتناك سر برآورد و با خود انديشيد كي و چه بوده است. نهضت ها، قيام ها و خيزش ها به نشانه  اعتراض به سلطه عرب به وقوع پيوست. شعوبيه، اسماعيليه، صفاريان، طاهريان، خرمدينان و... ابومسلم خراساني طي نبردهايي كه ريشه در مقاومت فرهنگي ايران به هدف ادامه حيات و ماندن داشت، توانستند، درخت هويت ايران را دوباره آبياري كنند. در اين راستا زبان به عنوان عامل مشترك حفظ هويت ملي و انسجام فرهنگي ميان اقوام ايراني عمل كرد به طوري كه هويت ملي(ايرانيت) ايراني را از بركت زبان پارسي مي  دانند. اين هويت كه در استقلال كامل از اعراب با مرزها، زبان و حكومت فراگير ملي و ايراني خودش را نشان داد، ثمره سال ها مبارزه سلسله هاي نيمه مستقل و مستقل ايراني بود و پس از 400 سال از فتح  ايران در سال 16هجري كسب شد. اين هويت عنصر خودآگاهي را در كنه خودش داشت. هويت ايراني پس از اسلام، عشق و اراد ت اهل بيت پيامبر(ص) و تشيع را در خود داشت. متفكران ايراني اين مسئله را به خوبي در آثارشان بازتاب دادند. حكيم ابوالقاسم فردوسي از جمله كساني است كه به گفته خودش عجم را با زبان پارسي زنده كرد منتها همين شاعر ميهن دوست و فرهيخته و انديشمند هيچ گاه مراتب عشق خودش به خاندان پيامبر(ص) را فراموش نمي كند: البته رفتار تبعيض آميز خاندان بني اميه و بني عباس هم يكي از عوامل پايه اي روحيه عرب ستيزي در ميان ايرانيان بود.
*عصر مغول، تيموري و صفويه: قرن هفتم هجري ايران صحنه تاخت و تاز و ويرانگري مغولان شد. دانش، فرهنگ، تمدن، هنر، دانشمندان و تمام مظاهر مدنيت در شعله هاي خشم و كينه و جمود و كوته بيني اين قوم از ميان رفت و چهره هويت ايراني دوباره خرد شد و در هم شكست. ضربه هولناك مغول بر پيكر فرهنگ و تمدن ايران آنچنان سهمگين بود كه ساليان دراز به طول انجاميد تا دوباره از زير ويرانه هاي آن كمر راست كند. توان و قابليت سازگاري و روحيه تعامل فرهنگ ايران در آن حد بود كه از مغولان بي تمدن، اقوامي فرهنگ دوست بسازد. انديشمنداني همچون خواجه نصيرالدين طوسي در هدايت مغولان به اين علاقه مندي به دانش  نقش اساسي داشت. به طوري كه گفته اند:  هولاكوي مغول دست به كاري نمي زد مگر آنكه خواجه آن را تاييد مي  كرد. با اين وصف تهاجم مغول علاوه بر اين كه روند پويايي هويت ايران را دچار اختلال كرد، روحيه گوشه گيري و افسردگي را نيز در اجتماع و مردم ايران حاكم ساخت. در فاصله قرن نهم تا دوازدهم ميلادي، ايران در پرتو دگرگوني ادبي و فرهنگي با احيا و پالايش زبان  پارسي در مسير بازيافت هويت تاريخي خود گام برداشت. اين تحولات كه به رنسانس ادبي مشهور است به دو قرن رخوت و ستم و سرخوردگي تمدن ايران و دوران بحران هويتي آن پايان داد و دستمايه پايداري در برابر چالش هاي بعدي   شد. البته افراط در مذهب و بهره گيري از آن به عنوان ابزار مشروعيت دهنده حكومت از جانب صفويان، موجب انحراف آن و رواج روحيه خرافه پرستي در فرهنگ ايران عصر صفوي شد.
*دوران جديد: رقابت هاي پايان ناپذير استعمار در ايران، تحميل قراردادهاي ننگين تركمن چاي، گلستان و سرانجام قرارداد 1907 م و 1919 م كه تا آستانه انعقاد هم پيش رفت، جامعه ايران را به قسمي سرخورده و از هم گسيخته كرد كه ايران به صحنه رقابت روس و انگليس تبديل شد و هر چه مي  خواستند، مي  كردند. از سوي ديگر مردم و طبقه آگاه و فرهيخته در نتيجه تحولات اروپا با مفاهيم آزادي، برابري قانون، عدالتخانه، پارلمان و... آشنا شدند و به اين باور رسيدند كه واقعا مي  توانند قدرت حاكم را محدود و هويت و هستي خودشان را در برابر تجاوزگران بيگانه و داخلي حفظ كنند. اين وضعيت نتيجه اقدامات خيرخواهانه افرادي چون عباس ميرزا، ميرزاحسين خان مشيرالدوله سپهسالار، قائم مقام فراهاني، اميركبير و... بود. از اين رو مردم ايران به طور جدي در فكر چاره جويي هويتي براي خود برآمدند و به نتايج خوبي دست يافتند. اما متاسفانه وجود استبداد و جهالت، اين تحركات را هم همانند جريانات سابق، دچار همان قانون و پروسه تاريخي در ايران كرد و هر جرياني اگر چه مفيد و مثبت، اما پس از مدتي ناكام ماند. به هرحال هويت جديد ايراني مدرنيزاسيون غربي را هم در خود داشت. بعدها اصلاحات رضاشاه در راستاي مدرن سازي كشور بر هويت ايراني تاثيرگذار شد و فرهنگ غربي را كه از دوران صفويه در فرهنگ ايران رخنه كرده بود، در اجتماع رواج داد و في الواقع هويت ايران را در تفكر و نوع پوشش و زيست آن دچار تغييرات محسوسي كرد. اين تاثيرات منفي ارزيابي مي  شود و هويت ايراني را خدشه دار كرد.
به طور كلي بايد گفت كه ايرانيان براي ممانعت از بحران هويت گسترده و فراگير و جلوگيري از رخنه بيشتر آن در سطح اجتماع و شئون زندگي شخصي شان نمي توانند و نبايد جدا از تاريخ و ميراث خود باشند. هر ايراني مي  تواند بهترين اصول هويتي اش را در گذشته تاريخي و ديني خود بيابد و با اين پشتوانه، به سوي آينده و فردا گام بردارد.

نگاه
هويت و مليت
گروه انديشه
هويت شخصي هر كس، بازتاب هويت ملي اوست. هويت زاييده تاريخ و گذشته هر فرد است. تجلي نيروي وجدان دروني و آگاهي همگاني و ميراث كهن يك قوم يا گروه نژادي است. هويت هر ملتي در روح جمعي و شعاع نوراني ميراث باستاني اش آشكار مي  شود و ريشه دارد. اين نيروي آگاه دروني فرهنگ نام دارد مجموعه  باورها، آداب و رسوم و سنن معنوي فرد كه نسل به نسل و سينه به سينه منتقل شده و به امروز رسيده اند. (1)
فرهنگ به افراد اجتماع ديدگاه مي  دهد و شيوه زيستن و ارتباط با همنوع را مي  آموزد. در نتيجه هيچ فرد يا گروه انساني نمي تواند و نبايد با فرهنگ خود بيگانه باشد و اصول آن را زير پا گذارد و به ارزش هاي بيگانه چنگ زند، زيرا يورش فرهنگي از جنبه تئوريك واكنشي از سوي نظام هاي سلطه گر در برابر فرهنگ بومي سرزمين هايي است كه قصد تسلط بر آنها را دارند. از اين ديدگاه، يورش فرهنگي غرب به مباني فرهنگي و ارزشي ايران، طرح سازمان يافته اي است كه در نهايت اهداف خودش مسخ و از ميان بردن هويت ايرانيان را پيگيري مي  كند. في الواقع نقطه آغاز بحران هويت زماني است كه سرزميني بخواهد شتابزده و به روش هاي نادرست به سوي تحول و مدرن شدن گام بردارد. دست كم در مورد ايران اين سير عجولانه و شتابزده خود را نشان داده است.
در اين صورت فرهنگ و تمدن و تمام داشته هاي يك سرزمين در زير چرخ هاي صنعتي شدن و ماشينيزم له مي  شود.
ماكس وبر جامعه شناس شهير آلماني، اريك فروم روان شناس برجسته و انديشمندان بسيار ديگري هستند كه در اين زمينه تئوري پردازي كرده اند. اريش فروم پيامد مدرنيزاسيون و صنعتي شدن غرب را انحطاط فرهنگي، هويتي، اخلاقي و سست شدن بنيادهاي خانواده، عشق و محبت و عاطفه مي  داند و ماكس وبر هم براي توصيف اجتماع سرد و بي روح غرب اصطلاح قفس آهنين را به كار مي  برد كه در واقع صنعت و دنياي ماشيني به عنوان قفس بر قلب هاي انساني حاكم شده است . فروم نيز اين وضعيت را بحران گسترده و نابودكننده هويت غرب ناميده است.(2)
اغلب كشورهاي آسيب پذير در بحث هويت و البته اقتصاد، در شمار دولت هايي قرار مي  گيرند كه در فرهنگ علوم سياسي به كشورهاي جهان سوم شهرت دارند.
اين دولت ها در تقسيم بندي هاي دول صنعتي در مقابل جهان اول و دوم پيشرفته قرار گرفته اند و علي رغم دارا بودن زمينه هاي پيشرفت و توسعه، عقب مانده، يا عقب نگه داشته شده اند. به عبارت ديگر دولت هاي استعماري از قرن شانزدهم تا بيستم (2000-1500 م) در قالب استعمار كهنه و استعمار نو منابع و ثروت ها، مواد خام اوليه شان را چپاول كردند.
ايران هم از جمله كشورهايي است كه در حيطه جهان سوم قرار مي  گيرد. كه البته در گذشته قدرت اول و بلامنازع دنيا بود. هويت ايراني آنقدر محكم و ريشه دار بود كه با وجود يورش هولناك، اسكندر مقدوني، مغول و تاتار نه تنها از ميان نرفته بلكه اقوام مهاجم  را در خود حل نمود و ازمهاجمان خشن و بي رحم، انسان هايي ملايم و فرهنگ دوست ساخت. در اين زمينه هويت ايراني همانند درختي سبز و ريشه دار عمل كرد كه هيچ گاه نخشكيد.

منابع:
۱ -مباني جامعه شناسي عمومي، منوچهر محسني، انتشارات طهوري، تهران 1349، صص 297-295
۲ -بحران روان كاوي، اريك فروم

انديشه
ادبيات
سينما
علم
فرهنگ
شهرآرا
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  سينما  |  علم  |  فرهنگ   |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |