يكشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۱۹
گنجينه مطبوعات ايران در جست وجوي سرپناه
كاغذ اخبار هنوز سرگردان است
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد
بنيامين صدر
001410.jpg
001386.jpg
بو مي كشم؛ بوي تحريريه و حروف سربي. بوي كاغذ كاهي و جوهر خودنويس. حالا حس مي كنم؛ اينجا كاغذ ها نفس مي كشند. جايي كه قرار است آرامگاه حاصل شادي و رنج روزنامه نگاران باشد.
گنجينه گرانبهاي كاغذ اخبار در كنار موزه دفينه و در جست وجوي پناهگاهي امن و مطمئن، روز را به شب و شب را به روز مي رساند و قلب ها و دست هايي كه قصد دارند از تاريخ 180 ساله مطبوعات اين خاك زرنگار، پاسداري كنند.
***
اينجا خزانه تاريخ روزنامه نگاري ايران است؛ گنجينه اي در ضلع جنوبي يك موزه، به حيات خلوت و دلگير اينجا كه پا مي گذاري، غم غربت و تنهايي را با پوست و گوشت و استخوان حس مي كني؛ چرا اينجا؟ وارد ساختماني چند طبقه مي شويم كه گويا قرار است موزه مطبوعات ايران شود در تاريخي كه معلوم نيست!
تابلويي كهنه و قديمي قبل از رسيدن به پلكان توجه را به خود جلب مي كند. بر روي آن نوشته شده خزانه . پرس و جو مي كنيم و مي فهميم خزانه كه در زيرزمين است همان جايي است كه دوستان خاموش ما آرام و بي صدا روايت مي كنند گوشه هايي از تاريخ معاصر ما را و يادداشت  ها و گزارش هايي كه بيان مي كنند درد يا غرور يك ملت را به هر صورتي كه هست، عكس و عنوان هايي كه يادآور روزهاي رفته از ياد ند و لگوهايي كه هر يك بر كاغذ خبر خوش نشسته اند.
ادامه از صفحه 9
چندقدم كه جلوتر مي روي ماشين هاي چاپي را مي بيني كه با انبوهي از خاك و زنگار هنوز قامت خم نكرده اند تا سفيدي كاغذ را سياه كنند به حروف ريز و درشت سربي و بگويند به ما آنچه كه بايد بدانيم.
نوري از دور پيداست؛ اينجا تالار اصلي خزانه مركز نگهداري اسناد، روزنامه و مجله هاي موزه تاريخ مطبوعات ايران است وچند شمع كه مي خواهند نور اين آتشگاه روشن بماند. خش خش كاغذ باطله ها زير پا هراس و ترس بر مي انگيزاند كه مبادا پايمال كنيم زايش فكر و عقيده و آرمان نويسنده اي را كه قلم زده  است به اميد آزادي و فرداي بهتر براي ما....
چندقدم كه وارد سراي خزانه مي شويم، ناگهان سه ميز توجه ما را به خود جلب مي كند و روي هر كدام يك دوره از سه روزنامه كه با تلاش و دقت جلد مي شوند براي آنكه از ياد نبريم آنچه بر ما رفته است. جمع دار گنجينه كاغذ اخبار را پيدا مي كنيم، دوست ندارد نامي از او برده شود، مي گويد: در اين موزه كه نخستين موزه تخصصي مطبوعات در ايران و خاورميانه است، تاريخ 180 سال چاپ نشريات گوناگون ايران در معرض ديد علاقه مندان قرار خواهد گرفت. براي ايجاد موزه مطبوعات تاكنون نزديك به 10 مجموعه خصوصي كه مهم ترين آنها مجموعه مرحوم دكتر حسام الدين خرمي است، خريداري و تعدادي از نشريات نيز از سوي علاقه مندان اهدا شده است و بخش عمده اي از نشريات و مطبوعات معاصر نيز از دانشگاه ها، وزارتخانه ها و اداره هاي مختلف جمع آوري شده اند.
پس از موزه تماشاگه تاريخ كه پذيراي مجموعه تاريخ مطبوعات ايران بود، اين دومين جايي است كه گنجينه مطبوعات ايران در آن جاي مي  گيرد.
فكر تشكيل موزه مطبوعات ايران به 15 سال پيش بازمي گردد. در ابتدا قرار بود كه مركز ملي مطبوعات ايران پا بگيرد. در همين رابطه طرحي از سوي سيد فريد قاسمي روزنامه نگار و پژوهشگر تاريخ مطبوعات ارائه شد براي گشايش مركز ملي مطبوعات. در آن هنگام مجمعي وجود داشت به نام مجمع  هماهنگي نهادهاي اسنادي كه مركب بود از مديران كتابخانه هاي بزرگ و معتبر كشور و رؤساي مراكز اطلاع رساني معتبر، رؤساي كتابخانه هاي ملي، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، كتابخانه مجلس، فرهنگستان ها، رئيس سازمان اسناد و مسئولان مؤسسه تاريخ معاصر ايران كه در آن روزگار نامش پژوهشگاه مطالعات فرهنگي بود، همگي از اعضاي مجمع بودند. اين طرح در آن مجمع و از سوي سيد فريد قاسمي مطرح شد و با استقبال هم روبه رو شد، تا اينكه بعدها به دليل اينكه دبيرخانه مجمع هماهنگي نهادهاي اسنادي در اداره كل موزه ها مستقر بود، بناشد دبيرخانه پيگير اجراي اين طرح باشد. بدين ترتيب نشست هاي متعددي برگزار شد براي اجراي مصوبه مجمع هماهنگي نهادهاي اسنادي پس از آن فضايي محدود براي انجام اين كار در نظر گرفته شد. درست در همان سال اول و در مدت كمتر از 8 ماه مجموعه اي فراهم آمد كه به جرأت مي توان گفت يكي از غني ترين مجموعه هاي موجود در حوزه تاريخ مطبوعات ايران تاكنون است. ماشين هاي چاپ قديمي، تنديس ها و پوسترهاي تبليغاتي و هر آنچه كه مرتبط با ميراث مطبوعاتي ايران بود، فراهم شد، كار گشايش موزه به خوبي پيش مي رفت تا اينكه به يكباره و در اواسط دهه 70 با توجه به تغيير و تحولاتي كه در فضاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي كشور صورت گرفت، فعاليت مجمع هماهنگي نهادهاي اسنادي به حال تعليق درآمد، با به تعليق درآمدن فعاليت مجمع هماهنگي نهادهاي اسنادي و پيگيري هاي صورت گرفته قرار شد كه كار در اداره كل موزه هاي ايران ادامه پيدا كند. براي اين كار بايد نام مركز ملي مطبوعات به موزه تخصصي مطبوعات ايران تغيير مي كرد. بدين ترتيب اساسنامه اي از سوي سيد فريد قاسمي نوشته شد براي موزه تخصصي مطبوعات ايران، بي هياهو و با در نظر گرفتن همه جوانب، به اميد روزي كه اين گنجينه گشايش يابد.
***
واقعيت آن است كه عمليات اجرايي براي گشايش نخستين موزه تخصصي مطبوعات ايران به سال 1376 بازمي گردد كه قرار بود فضاي مناسبي براي اين كار در نظر گرفته شود تا آرامگاه هميشگي مطبوعات ايران باشد، رويايي كه تا اين لحظه نيمه تمام مانده است. موزه تماشاگه تاريخ هم كه مدتي گنجينه مطبوعات ايران را در پناه خود گرفت، به دلايل نامعلوم پس گرفته شده تا ندانيم چراغ اين خانه چه وقت روشن مي شود. هر حرفه اي هويتي دارد و هر هويت زماني مي تواند تأثيرگذار باشد كه پيشينه ماندگاري داشته باشد و ميراثي كه بر آن ببالد.
بسياري از مشكلات امروز و فرداي مطبوعات ايران ريشه در ديروز دارند، چنين گنجينه هاي فرهنگي نه تنها به آثار پيشينيان هويت بيشتري مي بخشند، بلكه منبع بزرگ پژوهش در كشورند، با اين وجود چرا كار ساخت و گشايش گنجينه مطبوعات ايران به كندي پيش مي رود؛ پرسشي كه كسي به آن پاسخ نمي گويد و كسي دليل آن را نمي  داند، حتي بنيانگذاران آن.
ديگرظهر شده، در تالار اصلي خزانه موزه مطبوعات چند نفر مشغول كارند با عشق و من در حالي كه به صفحه اول روزنامه آيندگان خيره شدم، به واكاوي ديروز و فردا مي نشينم، به قبلي ها و بعدي هاي خود، بيشتر از خود كه چند سال است هر روز، حتي روزهاي تعطيل با همه همكاران هم نسلم بيشتر ساعت هاي جواني خود را در تحريريه مي گذرانيم تا از بوي كاغذ و روزنامه سر مست شويم. كدام يك رفتند، كدام يك مانده اند و كدام يك مي مانند؟ اگر مي توانستم مي ماندم تا شب و در آرامگاه مطبوعات و ورق مي زدم روزنامه ها را تا با هم درد دل كنيم و حرف بزنيم و مرور كنيم خاطره هاي رفته از ياد را.
براي همه ما كه در تشويش، روزگار مي گذرانيم چقدر خوب است كنج آسوده اي كه لحظه اي در آن فكر كنيم به زندگي. اما اگر راه رفتن در تحريريه و كاغذ هاي كاهي و بي رنگ و روي روزنامه را دوست داريم، بايد ننويسيم از آنچه مي دانيم و نگوييم از آنچه مي بينيم، بايد اين گونه بمانيم. وگرنه، بايد فشار بيشتري را تحمل كنيم، فشاري كه عرصه را بر ما تنگ مي كند. اما هنوز اميدواريم كه روزي چراغ گنجينه مطبوعات روشن شود تا بماند براي آينده، تا زنده نگه دارد نام ها و نشانه ها را براي آيندگان.

يادداشت روز
حفظ ميهمانان
گذشته از غبار
رسول آباديان
رسول آباديان
ما ايراني ها در طول تاريخ نشان داده ايم كه ملتي حق شناس و علاقمند به حفظ ميراث گذشتگان هستيم و البته در اين رهگذر بنا به جبر پاره  اي  از زمان چيزهايي را فراموش كرده ايم كه نبايد مي كرديم.
شايد اين نكته يكي از اشكالات موروثي ما باشد كه در بعضي موارد توجه نكرده ايم پديده هاي فرهنگي هر زمانه را همراه با فرد، حكومت و جريان هايي كه برآنها شوريده و چيره شده ايم از همديگر جدا كنيم، يعني زماني كه شوريده ايم بر همه چيز شوريده ايم و يكي از آن چيزها ميراث مكتوب است.
خوشبختانه در افت و خيزهاي طبيعي تاريخ و تغيير سرنوشت براساس تكيه بر كلام خداوند آنچه كه كمتر رنگ زوال به خود گرفته عنصر مطبوعات است.
اين ورق هاي كهنه كنوني زماني به مثابه وجدان بيدار جامعه در جهت سرعت بخشيدن به حركت اميدوارانه و خواسته هاي به حق ايران و ايراني و همپاي خروش طالبان حق فرياد كشيده اند، رنج ها ديده اند و بالاخره مانده اند.
آنچه كه در آينه مطبوعات گذشته ايران متجلي است رايحه اي از انسان دوستي، احساس مسئوليت در آگاهي بخشي عمومي و خط دهي هاي حقيقي است و ناديده گرفتن آنها ناديده گرفتن شعور سركش دوران هاي سرنوشت ساز.
بدون شك براي هر اهل مطبوعات چه مخاطب و چه دست اندركار، مايه خرسندي بسيار است كه بالاخره اين بخش از عنصر فرهنگ و فرهنگ سازي دارد صاحب خانه اي و اسمي و رسمي مي شود.
اين رد پاهاي موثر گذشته هاي با نام و نشان ظاهراً حالا ديگر قرار است بر حافظه ما حك شوند و ديگر نگران از بين رفتن شان نباشيم.
تعدد نشريات در گذشته هاي نه چندان دور ايران نشان دهنده اين نكته مهم است كه ما همواره داراي روحي جستجوگر بوده ايم و حاصل اين جستجو را با همديگر تقسيم كرده ايم و راه اندازي جايي به نام موزه مطبوعات باقي مانده اي از همين حس است. به نظر مي رسد كه مسئوليت امروزي ما در حفظ اين ميهمانان گذشته از غبار زمان تحفه اي ارزنده باشد كه به آيندگان تقديم مي كنيم. آيندگاني كه به حق از ما خواهند خواست كه اندكي بر قوه حفظ اصالت هاي همه سويه خود تلاش كنيم.
آنچه كه امروزه شاهدش هستيم جشني است براي پاره اي از حيثيت فرهنگي مان، جشني كه البته كمي دير شروع شده است اما تا همين جايش را هم بايد به فال نيك گرفت.
اين گام اوليه را مي توان به مثابه خشت اوليه بناي يك ساختار ماندگار تلقي كرد؛ خشتي كه نه از طلاست و نه جواهر، اما كمي گران تمام شده است.
از اين پس هم ما مي توانيم آلام حرفه مان را با واگويه هايي براي اسلاف مان فرو بنشانيم.
بي گمان همان حس غريبي كه ما امروزه با ديدن شكل و شمايل يك نشريه در پشت شيشه ها داريم به حس كودكان فردا و مردان و زنان آينده  گره خواهد خورد، گويا قرار است كه ما هم به جرگه ماندگارها بپيونديم. الهي شكر.

رسانه شيعه -8
محسن حسام مظاهري
گونه شناسي هيأت هاي مذهبي در ايران 1384-1357
۴ - تعبير محبت اهل بيت به عشق
با فضاهاي جديد به وجود آمده پس از جنگ، مانند بسياري موارد ديگر (از جمله موسيقي)، قبح لفظي و عملي عشق و عاشقي هم، خصوصاً براي بچه مذهبي ها از بين رفت. يكي از زمينه ها و نيز نتيجه هاي اين تحول، بهره گيري هيأت هاي انقلابي از عشق و واژه هاي مشابه، در مقام توصيف و بيان محبت اهل بيت بود. اين نوآوري، خيلي زود به يك جريان فراگير و غالب تبديل شد كه امروزه ديگر نهادينه شده است.
ادبيات هيأت هاي انقلابي دوران صلح
الف. فرم و ساختار
قالب شعري
در هيأت هاي انقلابي اين دوران، كمابيش غزل و مثنوي رايجند و عمدتاً به عنوان پيش درآمد و آغاز شعرخواني آغاز نوحه مولودي خواني كاربرد دارند. اما بيشترين ميزان حضور و استفاده متعلق به قطعات منظوم تصنيف گونه و ترانه است.
زبان شعري: بهره گيري از واژه هاي ادبيات عرفاني و عاشقانه
همان گونه كه در هيأت هاي انقلابي دوران جنگ، شرايط ويژه اجتماعي اقتضا مي كرد كه واقعه عاشورا و شخصيت امام حسين(ع) و يارانش محوريت داشته باشد، تا نياز جامعه در حال جنگ به حماسه و روحيه حماسي تأمين شود، در هيأت هاي انقلابي دوران صلح هم شرايط جديد اقتضا مي كرد كه مفهوم انتظار و شخصيت حضرت صاحب الامر(ع) محوريت يابد تا نياز جامعه پرآسيب و در معرض فساد و دوران پس از جنگ به اميد و منبعي براي مقابله با يأس و انفعال پاسخ يابد. لذاست كه در هيأت هاي انقلابي اين دوران (و كمابيش در همه گونه هاي ديگر هم)، مجالس دعاي ندبه گسترش مي يابد (مشابه گسترش مجالس دعاي كميل در دوران جنگ)؛ و مناجات خواني خطاب به ولي عصر(ع) به عنوان وروديه نوحه و روضه خواني رايج مي شود؛ و جشن هاي نيمه شعبان، پررونق تر و باشكوه تر از گذشته برگزار مي شوند.
دسته سوم- هيأت هاي پاپ
در مقابل فرهنگ برتر كه مختص طبقات و اقشار برگزيده (نجبا، اشراف و شاهان) در جامعه سنتي بود، در نتيجه تحولات جامعه مدرن، سبك زندگي نويني در شهرهاي بزرگ و صنعتي، خصوصاً در بين جوانان به وجود آمد كه با مدل زندگي سنتي، در فرم و ماهيت اساساً تفاوت داشت. اين سبك زندگي، خود بسترساز پيدايش فرهنگ متفاوتي شد كه نه به طبقات برتر، بلكه به توده هاي مردم تعلق داشت و در تناسب با سلايق و ذائقه آنان و پاسخگوي انتظارات و دغدغه هاشان بود. فرهنگي بي اعتنا به استانداردها و شاخصه هاي برتري بخش و فاخري كه در جامعه سنتي، براي فرهنگ برتر در نظر گرفته مي شد.
در جامعه امروز ما، به نظر مي رسد با توجه به مشخصات فرهنگ پاپ، توده اي و عامه پسند، مي توان از پديده منحصر به فردي هم در عرصه سبك دينداري و مشخصاً مداحي سخن گفت و آن را يكي از مظاهر سبك زندگي ديندارانه جديد قشري از جوانان شهرنشين ايران و فرهنگ پاپ دانست: هيأت هاي پاپ .
هيأت هايي كه از آنها به پاپ تعبير مي كنيم، گونه جديدي از هيأت هاي مذهبي هستند كه در سال هاي اخير و در برخي شهرهاي بزرگ و صنعتي كشور ظهور كرده و با سرعت چشمگيري روند توسعه و گسترش را در پيش گرفته اند. به طور كلي مي توان سادگي و انعطاف، جوان پسندي، نوآوري، تنوع، ساختار شكني و هنجارشكني- چه در قالب و چه در درونمايه- را از مشخصه هاي اين هيأت ها برشمرد.
هيأت هاي پاپ خود به دو گونه اصلي محوري و خرد و نيز يك گونه فرعي پاپ انقلابي تقسيم مي شوند. هيأت هاي پاپ محوري، نقش الگودهي و منبع تقليدي هيأت هاي پاپ خرد را بر عهده دارند و معمولاً با محوريت يك مداح ستاره تشكيل شده، به نسبت از سازمان دهي و گستردگي بيشتري برخوردارند. در مقابل، هيأت هاي خرد، سازماني به مراتب ساده و كوچك تر و بيشتر جنبه خصوصي دارند. هيأت هاي پاپ انقلابي را هم مي توان هيأت هايي دانست، در فاصله مياني هيأت هاي پاپ و هيأت هاي انقلابي دوران صلح كه در درونمايه، هويت پاپ و در قالب و ساختار، هويت انقلابي دارا هستند.
آمارهاي رسمي و غيررسمي موجود، حكايت از رشد و توسعه بي سابقه و تصاعدي هيأت هاي پاپ در سال هاي اخير دارد. به نظر مي رسد در كنار بسترهاي مناسب اجتماعي و فرهنگي اين سال ها، دو عامل دروني هم در اين گسترش دخيل بوده اند؛ اولي سهولت شكل گيري يك هيأت پاپ، در مقابل دشواري شكل گيري گونه هاي ديگر؛ و ديگري مداحي پاپ، با شاخصه هايي نظير جذابيت زياد، جوان پسند بودن و نوآوري در ارائه سبك هاي پرهيجان و جذاب سينه زني. از پديده هيأت هاي پاپ به عنوان يك پديده امروزي مي توان تبيين هاي جامعه شناختي مختلف و در عين حال مكملي ارائه كرد. از جمله مي توان آنها را به مثابه نمودي از فرهنگ جوانان ، خرده فرهنگ شهري ، سبك زندگي و نمودي از جنبش جوانان قلمداد كرد. كاركرد حفاظتي، جامعه پذيري، تخليه رواني و پاسخ به غرايز دوران جواني را هم مي توان به عنوان كاركردهاي فرعي اين هيأت ها برشمرد.
سازمان هيأت هاي پاپ
كم ثباتي، سادگي، هنجارشكني مكاني، هنجار شكني زماني، غيررسمي، غيرمنسجم و منعطف بودن از جمله خصوصيات سازمان  هيأت هاي پاپ محسوب مي شوند. هنجار شكني مكاني هيأت هاي پاپ، بدين معناست كه در اين هيأت ها، بر خلاف هيأت هاي سنتي، محل برگزاري هيأت، صرفاً منحصر به بعضي اماكن خاص و مشخصاً با كاركرد مذهبي (نظيرمسجد، تكيه و حسينيه) نيست؛ بلكه براي هيأت مي توان از محل هاي در دسترس تر و كوچك تر و خصوصي تري (نظير پاركينگ، پياده رو، منازل شخصي و...) هم استفاده كرد و مكان هيأت ديگر لازم نيست داراي قداست و حرمت باشد.
ادامه دارد

اصولي نامه
امير مهنا
مرد غرولند كنان از اتاق بيرون رفت و در را چنان كوبيد كه صدايش تا هفت كوچه آن طرف تر هم رسيد.
آقاي اصولي ملتمسانه از جايش بلند شد و به طرف آخرين همكارش رفت و گفت: من نمي دونم شما بر چه اساسي اين حرفا رو مي زنيد، حداقل به من بگيد، شايد كسي قصد تخريب منو داشته، شايد خواسته آبروي چندين و چند ساله منو نيست و نابود كنه...
همكارش كه حسي از غرور سراپايش را گرفته بود با تمسخر گفت: پولدار شدن كه بي آبرويي نيست، چه طور پولدار شدن مهمه آقاي اصولي.
آقاي اصولي گفت: حالا كي پولدار شده؟
همكارش گفت: همين چيز است كه آدم بهش برمي خوره ديگه، بابا به خدا ما چشممون به دست كسي نيست، مال و ثروت ارزوني خودت، فقط با ما كه همكاراي چندين و چند ساله ات هستيم روراست باش، اگه كار ديگه اي از دستمون برنياد حداقل شايد عمله هاي خوبي باشيم، شايد بتونيم آجري، ملاتي، كلنگي چيزي بلند كنيم.
آقاي اصولي گفت: استغفرالله، اين حرفا چيه؟ به خدا اين قدر سر به سر من نذاريد.
همكارش گفت: ظاهراً ما ديگه حرف همديگه رو نمي فهميم آقاي اصولي، فقط خواهش مي كنم كه اسم منو از ليست دوستان و همكاران قديمي خط بزن، ناسلامتي يه عمر با شرافت زندگي كرديم.
آقاي اصولي ديگر زبانش بند آمده بود، نمي دانست اطرافش چه خبر است، آخرين همكارش هم بدون خداحافظي رفت. اشك توي چشمهايش جمع شد، خودش را انداخت روي يكي از صندليهاي گوشه اتاق و به جايي نامعلوم خيره شد.
آقاي اصولي با خودش فكر كرد كه ظاهراً در اولين روز تصميم بزرگش زياد روي دنده شانس نبوده و اگر وضع به همين منوال پيش برود خيلي چيزها- به خصوص محبت دوستان و همكاران قديمي اش- را از دست خواهد داد.
در حالي كه زير لب چيزهايي زمزمه مي  كرد خودش را جمع و جور كرد و آرام آرام از اتاق كارش بيرون آمد. مطمئن بود كه فردا همه چيز روشن خواهد شد و سوء تفاهم همكارانش هم از بين خواهد رفت.
توي راه پله مستخدم اداره را ديد كه با عجله در حال بالا آمدن بود تا پايان ساعت اداري را به او يادآوري كند. آقاي اصولي سلام گرمي  كرد و مستخدم كه انگار دل و دماغ نداشت فورا مسيرآمده را برگشت و غريد كه: ما بدبخت بيچاره ها هم زن و بچه داريم آقاي اصولي، كمي رعايت كنيد بابا .
آقاي اصولي معذرت خواهي بلندبالايي كرد و گفت: ببخشيد ديگه تكرار نمي  شه بعد با خنده گفت: امروز يه چاي خشك و خالي به ما ندادي ها . مستخدم اين حرف را از يك گوش شنيد و از گوش ديگر بيرون كرد و در حالي كه يواشكي چيزهايي مي  گفت منتظر ماند تا آقاي اصولي راهش را بكشد و برود.
آقاي اصولي با صداي بلند خداحافظي كرد و مستخدم بدون اينكه جوابي بدهد با حالتي طلبكارانه گفت: قديما آدم هاي پولدار مولدار به فكر فقير بيچاره ها هم بودن، والّا من نمي  دونم چه دنيايي شده .
آقاي اصولي حرف او را تأييد كرد و در آن لحظه هرگز به ذهنش نرسيد كه شايد منظور از پولدار مولدار خودش باشد. از اداره بيرون آمد و يكراست به سراغ دوچرخه اش رفت. بسم اللهي گفت و سوار شد و شروع كرد به ركاب زدن.
خيابان ها شلوغ بود. چند كوچه و خيابان را ركاب زد و به خيابان اصلي رسيد. ماشين ها انگار به هم دوخته شده بودند. صداي بوق هاي ممتد به آسمان بلند بود. چند نفر از رانندگان در حالي كه يك پايشان توي ماشين و يك پايشان بيرون بود به اطراف نگاه مي  كردند و به آدم و عالم حرف هاي بد بد مي  زدند.
آقاي اصولي و دوچرخه اش در لابه لاي ماشين هاي رنگ و وارنگ گم شدند؛ ماشين هايي كه چنان همه جا را اشغال كرده بودند كه حتي يك مورچه هم نمي  توانست از بين شان بگذرد. آقاي اصولي مسير زيادي را پياده طي كرد و دوچرخه اش را هم به دنبال خودكشيد. بعد از مدتي متوجه شد كه انگار در بين ديوارهايي از آهن  گير افتاده است؛ نگاهي به اطرافش انداخت. جرأت نداشت به راننده ها نگاه كند چون مي  ترسيد هفت جدش را از گور در بياورند. چند قدم ديگر را به زحمت جلو رفت. يكي از راننده ها كه انگار حوصله اش سررفته بود نگاهي به او انداخت و گفت: بپا نمالي سالار! .
آقاي اصولي حالا فقط به اين فكر مي  كرد كه چطور مي  تواند از كمند آن همه ماشين و آدم هاي بي خيال در برود؛ انگار كسي او را نمي  ديد؛ نگاه هاي حيرت زده و عجيب و غريب فقط و فقط به مقابل خيره مانده بودند.
با خودش فكر كرد كه اگر وضع به همين منوال پيش برود تا نيمه هاي شب هم به خانه نخواهد رسيد. سعي كرد فكرهاي اضافي نكند و براي سرگرم كردن خودش تصنيفي قديمي را زمزمه كرد.
حالا ديگر نمي  توانست قدم از قدم بردارد؛ به محض اينكه كوچك ترين فضايي پيدا مي  شد همه ماشين ها انگار رو به جلو مي  پريدند و دوباره اوضاع به وضعيت اول برمي  گشت.
چندين نفس عميق كشيد و خواست قدمي به جلو بردارد كه نعره راننده يكي از ماشين ها به هوا بلند شد و به آقاي اصولي فهماند كه مواظب باشد ماشينش را خط نيندازد. آقاي اصولي نگاهي به او انداخت كه حالا ديگر شيشه ماشينش را بالا كشيده بود و به مقابل خيره شده بود. با خودش فكر كرد كه اگر مي  توانست خودش را به حاشيه خيابان برساند قطعاً مي  توانست حداقل مقداري از راه را پياده طي كند اما عملي شدن اين فكر در آن لحظه ظاهراً امري محال به نظر مي  رسيد.
ادامه دارد

ياد
آشپزخانه حسيني
روح ا... مهرپارسا- از قرن چهارم هجري زمان آل بويه كه عزاداري به طور رسمي از طرف حكومت مورد حمايت قرار گرفت؛ اطعام عزاداران هم در كنار فرهنگ عزاداري، آئيني  خاص پيدا  كرد. از اين فرهنگ پسنديده بيشتر از يكهزار سال مي گذرد و سال به سال گسترده تر و پخته تر مي شود و در كنار هر تكيه، آشپزخانه هم جزء ضروريات آن به حساب مي آيد.
در هر شهر و ديار بنا به آداب و رسوم محلي نوع اطعام عزاداران فرق كرده و تعداد دفعاتي كه به عزاداران غذا داده مي شود هم با شهر و محل ديگري تفاوت دارد.
در شميران با توجه به گستردگي محلات قديمي و شكل گيري مناطق جديد هر محل در اين زمينه آئين خاص خود را دارد. تعدادي از مساجد جديد هستند كه برنامه هاي اطعام آنان محدود به شبها و روزهاي تاسوعا و عاشورا مي گردد. وليكن محلات قديمي كه تكاياي مستقلي از مسجدند به دليل وجود وقفيات كافي و بانيان متعدد، تعداد روزها و شب هايي كه عزاداران اطعام مي شوند نسبت به ديگر مناطق بيشتر است. يكي از اين دست محلات حصاربوعلي است كه بيست شام و سه ناهار در برنامه كاري آن قرار دارد. آشپزخانه تكيه حصاربوعلي يكي از استثنايي ترين آشپزخانه هاي تكايا در تهران بزرگ است زيرا كادر آن كه بين ده تا پانزده نفر مي باشند كه همه افتخاري اين كار را انجام مي دهند.
بعضي از اين گروه ادامه دهنده راه پدر يا پدربزرگ خود هستند كه قبلاً جزو خادمان آشپزخانه حسيني بوده و بعد از فوت نسل در نسل منصب نوكري آقا اباعبدالله به فرزند يا نوه رسيده است. اين آشپزخانه قبلاً بيشتر از يك قرن هيزمي بود وليكن بعد از انقلاب به سيستم گاز شهري مجهز گرديد. عزيزان گروه آشپزخانه 23 روز كار و فعاليت روزانه را جهت انجام كار در آشپزخانه رها مي كنند يعني افراد اداري مرخصي مي گيرند، آنهايي كه شغل آزاد دارند هم مغازه را به ديگري مي سپرند و مخلصانه ملبس به لباس كار آشپزخانه حسيني مي شوند، جالب تر اينكه آخرين شب برنامه اطعام تكيه كه به قول محلي  ها خرج آشپز ها نام دارد،كاركنان آشپزخانه نه تنها مزد نمي گيرند بلكه در هزينه اطعام آخرين شب هم مشاركت دارند. آخرين شب تكيه را اصطلاحاً شب مزد هم مي گويند در چنين شبي كليه خادمان تكيه اعم از آشپزخانه آبدارخانه و خدمات عمومي با لباس كار در كنار سينه زنان مسئول عزاداري شده و با صداي حزن انگيز ضمن تكرار نوحه فرياد برمي آورند ما مزد عزاداري از فاطمه مي خواهيم...
توزيع كنندگان غذا
يك تيم منسجم بيست نفره هم در تكيه مسئوليت سفره اندازي و توزيع غذا را به عهده دارند به قدري به كارشان مسلط هستند كه جمعيت بين دو هزار تا چهار هزار نفر را حدوداً با يكي دو ساعت صرف وقت پوشش مي دهند. اين بيست نفر هر جا باشند در بيست شب طعام در تكيه حضور بهم رسانيده و انجام وظيفه مي نمايند.

ايرانشهر
آرمانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
عكاس خانه
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |