پنجشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۸۴
جدال چشم بادامي ها بر سر قدرت
000393.jpg
«لازم نيست وارد جنگ شويم، فقط كالاهاي ژاپني را تحريم كنيد و اين پيام را براي ديگر مردم چين بفرستيد!»
اين سه جمله از سه هفته پيش به صورت پيام كوتاه تلفني (SMS) و اي ميل در سراسر چين گشته است. از سه هفته پيش شهرهاي مختلف چين صحنه ناآرامي و تظاهرات گسترده مردمي عليه ژاپن بوده كه در مواردي هم به خشونت كشيده شده است. در پكن جمعيتي چند هزار نفري در مقابل سفارت و چند بانك ژاپني تجمع كردند و به پرتاب سنگ و وارد آوردن خسارت به اين مكان ها پرداختند. در شهرهاي ديگر هم جوانان چيني به فروشگاهها و شركت هاي ژاپني حمله كردند. در شانگهاي دو دانشجوي ژاپني در يك رستوران به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
هو جينتائو رئيس جمهور چين جلسه اضطراري كميته قدرتمند پوليت بورو (دفتر سياسي حزب كمونيست) را تشكيل داد. در نخستين روزهاي تظاهرات ضدژاپني در پكن، جمعيت كنترل خود را از دست داده و بسيار عصبي به نظر مي رسيد.
آنچه باعث نگراني رهبران چين شده بود هم همين بود نه تظاهرات ضدژاپني و شعارهاي «مرگ بر ژاپن» و «خوك ژاپني، برو بيرون!» يك منبع نزديك به دولت چين به يك خبرگزاري خارجي گفت، نشست اضطراري پوليت بورو شبيه اتاق جنگ بحران ۱۹۸۹ بود؛ هوجنيتائو در اين جلسه درباره گسترش دامنه ناآرامي ها هشدار داد و گفت: «شرايط كنوني فقط باعث مي شود كه مخالفان بهانه اي براي ابراز نارضايتي شان پيدا كنند.»
اين ناآرامي ها به سرعت در چندين شهر بزرگ چين گسترش يافت و در بعضي نقاط به رويارويي پليس و مردم منجر شد.
در چين تظاهراتي به اين گستردگي بدون چراغ سبز دولت برگزار نمي شود، اما اكنون به نظر مي رسد تجمع هاي اوليه اي كه با اشاره رهبران اين كشور برگزار شده بود جرقه اي بوده كه آتشي بزرگ و نهفته چندين ساله را مشتعل كرده است.
آنچه باعث بروز چنين خشمي از سوي مردم چين شده، تصويب نسخه جديد از هشت كتاب درسي در ژاپن بود كه در آن به گفته چيني ها گذشته نظامي و «جنايات جنگي» ژاپن پاك شده است.اين كتاب ها براي اولين بار در سال ۲۰۰۱ در وزارت آموزش و پرورش ژاپن تأييد شد و در همان زمان هم اعتراض هاي گسترده اي را در چين و كره جنوبي برانگيخت. البته انجمن معلمان ژاپن هم به خاطر غيردقيق بودن اين كتاب ها درباره تندروي هاي دوران جنگ ژاپن در آسيا، به آن انتقاد كرده و گفته است كه اين كتاب ها توسط استادان راستگرا نوشته شده اند.
روزنامه يوميوري كه پرتيراژترين روزنامه سراسري در ژاپن است. بعد از تصويب اين كتاب هاي درسي نوشت: «جاي خوشحالي دارد كه در كتاب هاي درسي جديد همه اشارات گذشته به يكي از بزرگترين اقدامات تحقيرآميز امپراطوري ژاپن عليه همسايگانش پاكسازي شده است و آن استفاده از زنان در كشورهاي فتح شده (چين و كره) به عنوان برده جنسي در ارتش ژاپن است.»
روزنامه يوميوري اين كار را يك داستان غيرواقعي و ساختگي خوانده است.اما بعضي از افسران قديمي ارتش ژاپن اين روزها در گفت وگو با رسانه هايي همچون بي.بي.سي اين ماجرا را تأييد مي كنند.
ژاپن در جريان جنگ جهاني دوم بعد از حمله به چين و دراختيار داشتن شمال اين كشور تا سال ،۱۹۴۵ فجايع جنگي زيادي به بار آورد.
يكي از آنها كه مشخصاً موضوع اعتراض كنوني چيني هاست و مي گويند از كتاب هاي درسي ژاپن حذف شده، قتل عام هاي نانجينگ است كه در آن ۲۵۰ تا ۳۰۰ هزار نفر كشته شدند. عده اي از زنان اين شهر نيز به عنوان برده در ارتش ژاپن مورد سوءاستفاده قرار گرفتند. در كتاب هاي درسي جديد ژاپن هيچ اشاره اي به وقايع شهر نانجينگ نشده است.
۶۰ سال بعد از پايان جنگ جهاني دوم وقايع تاريخي همچنان بر روابط چين و ژاپن سايه افكنده است. ژاپن مي گويد تاوان گذشته را پرداخته و در موارد متعددي چون پيمان صلح سان فرانسيسكو در سال ۱۹۵۱ و بيانيه مشترك سال ۱۹۷۲ كه در آن چين موافقت كرد از درخواست هايش براي دريافت غرامت دوران جنگ صرف نظر كند، اين موضوع حل شده است. ژاپن از آن زمان تاكنون ۱۷ بار و در موقعيت هاي مختلف از چين عذرخواهي كرده است. اما چين مي گويد كه ژاپن در اين ابراز تأسف صداقت ندارد و نمونه آن هم كتاب هاي درسي جديد اين كشور است.
اما وقايع اخير در روابط چين و ژاپن بيش از آنكه دعوا بر سر تاريخ و گذشته باشد، جدال بر سر آينده و توازن قدرت در آسياست. اين دعوايي است ميان دو غول اقتصادي كه براي ذخاير انرژي منطقه، امنيت منطقه اي و از همه مهمتر براي اينكه معلوم شود كداميك قدرت غالب غرب اقيانوس آرام خواهند بود، با يكديگر جدال مي كنند.موقعيت چين و ژاپن را در آسيا مي توان با وضعيت فرانسه و آلمان در اروپا مقايسه كرد.طي ۱۰۰ سال ژاپن قدرت شماره يك آسيا بود. اكنون چين كه جمعيتي ۱۰ برابر ژاپن دارد به سرعت در حال گرفتن جاي ژاپن نه در آسيا كه در دنياست.در دو سال گذشته روابط اين دو كشور همواره پرتنش بوده است. آخرين باري كه نخست وزير ژاپن از چين ديدار كرد اكتبر سال ۲۰۰۱ بود. آخرين ديدار يك رهبر چيني از ژاپن هم در سال ۱۹۹۸ انجام شده است. موضوعاتي چون ورود زيردريايي چيني به آب هاي ژاپن، پيروزي ژاپن در يك مسابقه فوتبال در مقابل چين،  اختلافات مرزي و تلاش هاي دو كشور براي تصاحب منابع انرژي، گاه به گاه اظهارنظرات تند مقامات دو طرف يا تظاهرات اعتراض آميز مردم اين كشورها را برانگيخته است.در اين ميان ديدارهاي سالانه نخست وزير ژاپن از معبد يا بناي  يادبود «ياسوكني» در توكيو كه نمادي از يادبود سربازان كشته شده در جنگ است،  ديگر به موضوعي عادي براي ايجاد تنش ميان چين و ژاپن تبديل شده است.
اين معبد در داخل و خارج ژاپن نوعي نماد مذهبي جنگ است. «هيدكي توجو» نخست وزير دوران جنگ ژاپن كه به اتهام جنايات جنگي به دار آويخته شد، ۱۴ افسر محكوم شده در دادگاه جنايات جنگي سال ۱۹۴۸ به همراه ۵/۲ ميليون سرباز ژاپني كشته شده در جنگ در اين معبد بناي يادبود دارند.
000396.jpg
جونيشيرو كووايزومي نخست وزير ژاپن آخرين بار در ژانويه سال ۲۰۰۴ از اين معبد ديدار كرد و براي آرام كردن اعتراض هاي گسترده همسايگان تأكيد كرد كه اين ديدارها فقط با هدف دعا براي صلح صورت مي گيرد و ژاپن ديگر هرگز وارد جنگ نمي شود. اما چيني ها اين ديدارهاي مرتب سالانه را نشان از عدم صداقت ژاپن در ابراز تأسف از فجايع دوران جنگ مي دانند.
ژاپن به عنوان دومين اقتصاد بزرگ دنيا و همچنين به دليل روابط نزديكش با آمريكا مدتها ارباب آسيا بود. اما با رشد ناگهاني اقتصاد چين كه سير آن از دهه ۱۹۸۰ شروع شد و باعث قدرتمندشدن توان ديپلماتيك اين كشور هم شده است اكنون توازن قدرت در آسيا در حال برهم خوردن است. در گزارش سالانه امنيتي ژاپن در سال ،۲۰۰۴ چين در كنار كره شمالي به عنوان يك «نگراني امنيتي» براي توكيو مطرح شده است. به همين دليل ژاپن به شدت مشغول چانه زني براي به دست آوردن كرسي دائم در شوراي امنيت در خلال برنامه اصلاحات در اين سازمان است كه اين هم اكنون به يكي از موارد اعتراض شديد چين تبديل شده است. چين تهديد كرده است كه از حق وتوي خود براي ناكام گذاشتن اين تلاش ژاپن استفاده خواهد كرد.سال گذشته ورود يك زيردريايي هسته اي چين به آب هاي ژاپن اعتراض شديد توكيو را برانگيخت. آنچه در اين ماجرا اهميت دارد حضور زيردريايي چيني در آب هاي ژاپن نبود بلكه تعقيب دو روزه اين زيردريايي توسط نيروي نظامي ژاپن بود. در گذشته ژاپن در چنين مواردي سكوت مي كرد و اجازه مي داد كه زيردريايي هاي چين از منطقه عبور كنند، اما اين بار نه تنها سكوتي در كار نبود بلكه تنشي دو هفته اي توجه همگان را هم به خود جلب كرد. ژاپن و چين درباره مالكيت مجموعه اي از جزاير صخره اي و غيرمسكوني در شرق چين اختلافات طولاني مدت دارند. اين جزاير در ۴۱۰ كيلومتري غرب اوكيناوا واقع شده و محل دسترسي ژاپني ها به مناطق ماهيگيري و منابع احتمالي نفتي در منطقه است. چين و ژاپن دومين و سومين مصرف كننده بزرگ نفت در دنيا (دو سال پيش چين جايگاه دومين مصرف كننده را از ژاپن گرفت) بر سر منابع نفتي و گازي منطقه و خارج از آن هم اختلافات شديدي دارند.
يكي از اين اختلافات اعتراض ژاپن به عمليات اكتشاف گاز چين در شرق اين كشور و نزديك منطقه اقتصادي ژاپن است. ژاپن آب هاي شرقي منطقه مياني سواحل خود و چين را منطقه اقتصادي انحصاري خود مي داند. حفاري در اين منطقه ۲۰۰ ميليارد مترمكعب گاز طبيعي به دست مي دهد.اما علي رغم همه اين تنش هايي كه از نيم قرن پيش شروع شده و در گذشته و آينده ريشه دارد، روابط اقتصادي و تجاري دو كشور بسيار محكم و پرمنفعت است.تجارت دو جانبه چين و ژاپن در سال به ۲۰۰ ميليارد دلار مي رسد. سال گذشته چين جاي آمريكا را به عنوان بزرگترين شريك تجاري ژاپن گرفت و ژاپن هم در چهار سال گذشته بزرگترين شريك تجاري چين بوده است. اختلافات تجاري دهه ۱۹۹۰ ميان دو كشور هم از بين رفته است، چرا كه نگراني توليدكنندگان ژاپني از قدرت رقابتي چيني ها ديگر وجود ندارد. در شرايط كنوني كه دنيا نگران فعاليت  اقتصادي چين است،  ژاپن شايد تنها كشوري است كه در اين ميان خيالي آسوده دارد. اقتصاد اين دو كشور اكنون در هم تنيده و وابسته به يكديگر است، به طوري كه كالاهاي ارزان چيني خريداران ژاپني را راضي مي كند و تجهيزات و ماشين هاي پيشرفته ژاپني كارخانه هاي چيني را تأمين مي نمايد. هر دوي اين كشورها در جلوگيري از سقوط ارزش دلار و افزايش ارزش پول هاي خود منفعت مشترك دارند. سرمايه گذاري مستقيم شركت هاي ژاپني در چين در سال هاي اخير افزايش يافته و به ۳/۳ ميليارد دلار رسيده است. اگرچه اين فقط ۶ درصد سرمايه گذاري خارجي در چين است كه رقمي ۵۰ ميليارد دلاري را نشان مي دهد.
كارخانه ها و شركت هاي ژاپني بيش از يك ميليون كارگر چيني دارند.اين روزها هم كه چيني هاي خشمگين با سنگ به نمايندگي هاي ژاپن در كشورشان حمله مي كنند، توكيو بارها و بارها روابط اقتصادي ميان دو كشور را به رهبران چين گوشزد كرده و درباره صدمه به اين روابط تجاري هشدار مي دهد.شاخص سهام در بورس نيكي ژاپن در روزهاي اخير ۳ درصد كاهش يافته است. اما حتي اين رابطه نزديك اقتصادي هم مانع از آن نمي شود كه دو قدرت رو به رشد اقتصادي كه روزبه روز ثروتمندتر مي شوند و هر يك ادعاي برتري در آسيا را دارند از رقابت نفس گير با يكديگر براي به دست آوردن اين عنوان چشم بپوشند.اين رقابت صدها سال است كه ادامه دارد. ابتدا چين قدرت برتر بود، اما از اواسط قرن ۱۹ تا دهه ۱۹۹۰ قدرت اين كشور از نظر سياسي و اقتصادي رو به زوال رفت. همزمان ژاپن پله هاي ترقي را طي مي نمود و در تايوان و كره براي خود مستعمره ايجاد كرد. تا جايي كه در دهه ۱۹۳۰ به خود چين هم حمله كرد. در دهه ۱۹۶۰ و ،۱۹۷۰ ژاپن چنان رشد كرد كه به يك غول اقتصادي تبديل شد، اما چين همچنان ضعيف و سرگرم انقلاب فرهنگي و كشمكش هاي داخلي بود. با اصلاحات گسترده سه دهه گذشته، چين بار ديگر اوج گرفت و اكنون پرشتاب پيش مي رود.
شدت گرفتن رقابت ميان چين و ژاپن و تيره شدن روابط اين دو كشور منافع استراتژيك آمريكا را نيز با تهديد روبرو مي كند. واشنگتن تاكنون در اين دعوا وارد نشده اما با ادامه تنش ميان اين دو رقيب آسيايي بر سر به  دست آوردن منابع بيشتر مورد نياز اقتصاد رو به رشدشان و تقويت توان نظامي براي به برتري رسيدن در آسيا، آمريكا نمي تواند به دور از اين دعوا باقي بماند. ژاپن هم پيمان اول آمريكا در آسياست كه پيمان امنيتي دوجانبه با اين كشور دارد و ميزبان ۴۰ هزار سرباز آمريكا در جزيره اوكيناواست. اوكيناوا به تايوان نزديكتر است تا به توكيو.برخي تحليلگران و استراتژي پردازان آمريكايي به واشنگتن توصيه كرده اند اين بار براي فرونشاندن اين دعوا وارد عمل شود و در مذاكرات پشت پرده به هر يك از كشورهاي چين و ژاپن درباره كاهش سطح تنش ها هشدار دهد، چرا كه هر دوي اين كشورها از پايه هاي مهم منافع استراتژيك آمريكا هستند.
ترجمه و تنظيم: نيلوفر قديري

نگاه امروز
فرار از واقعيت
عباس لقماني
پس از راهپيمايي گسترده مردم چين عليه ژاپن كه بازتابي از نحوه نگرش ژاپن به تاريخ خود بود دو دولت تلاش هايي را براي پايان دادن به اين بحران  آغاز كردند كه سفر وزير خارجه ژاپن به پكن سرآغاز آن بود. در گامي ديگر نخست وزير ژاپن نيز رسماً از جنايتهاي نظاميان ژاپني در خلال جنگ در چين عذرخواهي كرد. آنچه در پي مي آيد نگاهي كوتاه به درگيري هاي نظامي ژاپن در چين است كه سرچشمه همه چالش هاي كنوني است. در همين رابطه ديدگاه رئيس مؤسسه تاريخ بين الملل دانشگاه وين نيز مطرح خواهد شد. پروفسور اوتمار هول كارشناس مسائل آسيايي است و در دانشگاه هاي مختلف در اروپا تدريس مي كند.
در تابستان سال ۱۹۳۷ هنگامي كه شعله هاي جنگ در اروپا در حال زبانه كشيدن بود و آلمان هيتلري با ماشين بزرگ نظامي خود در صدد حمله به ديگر كشورهاي اروپايي و توسعه حوزه نفوذ خود بود، در آن سوي كره زمين دولت نظامي ديگري نيز در حال شكل گيري بود كه در بسياري از موارد در نحوه برخورد با ملت هاي ديگر چيزي از فاشيست هاي آلماني كم نداشت.
در ژوئيه سال ۱۹۳۷ ژاپن، اين قدرت بي رقيب آسيايي ارتش خود را به سوي چين گسيل كرد و با حمله به اين كشور تا پايان جنگ دوم و شكست از متفقين جنايتهايي را در چين انجام داد كه در نوع خود حتي در آسيا بي نظير بود و شايد نمونه هاي آن را فقط بتوان در دوران گذشته اين قاره يافت. پيشرفت تكنولوژي كه از اوايل قرن گذشته سرعت گرفته بود اين امكان را به وجود آورد تا از اين جنايت ها مداركي نيز بازماند. صحنه هايي از كشتار مردم چين به دست نظاميان ژاپني و به گونه اي بي دليل بودن اين اقدام كه حتي تا امروز در چين به نمايش در مي آيد احساسات ضد ژاپني را در چين هر لحظه كه دولت اراده كند به فوران درمي آورد و به نظر مي رسد زمان براي سوءاستفاده از اين احساسات اكنون براي چيني ها فرا رسيده باشد. با تصرف پايتخت قديمي چين شهر نانكيگ در دسامبر سال ۱۹۳۷ توسط نيروهاي ژاپني آن گونه كه از مدارك موجود به دست مي آيد نظاميان ژاپني قساوت خود را به حداكثر رساندند.
تاريخ نويسان از خشونت، قساوت و كشتار سخن مي گويند و ادعا مي كنند كه تعداد انسان هايي كه به طرز بسيار فجيعي در اين كشتار به دست ژاپني ها به خاك و خون كشيده شدند از مرز ۳۰۰ هزار نفر تجاوز مي كند.
چيني ها اين رقم را قبول ندارند و مي گويند كه اين تعداد ميليوني است. حداقل بيست هزار زن- كه مدارك آن موجود است- در اين زمان به دست ژاپني ها كشته شدند. آن گونه كه مدارك چيني ها نشان مي دهد اين كشتار شش هفته ادامه داشت و حتي صحبت از ادامه آن تا بهار سال ۱۹۳۸ است.
ولي در ژاپن عنوان كردن كشتار در نانجينگ به نوعي ديگر مطرح مي شود. ژاپن قبول دارد كه جنايتهايي انجام داده است، همان گونه كه نخست وزير ژاپن نيز در نشست آفريقا- آسيا در روز جمعه گذشته در مالزي عنوان كرد. ولي ادعا مي كند كه آمار و ارقام ارائه شده غيرواقعي است.
همين موضوع در سال ۱۹۸۲ نيز به چا لش هايي بين توكيو و پكن منجر شد آن هم پس از آن كه وزير فرهنگ ژاپن عنوان كردن اين جنايتها در كتابهاي درسي ژاپن را ممنوع كرد.
چين علاوه بر آن در كنار بعضي كشورهاي جنوب شرقي آسيا، ژاپن را متهم به انجام جنايت در كشورهاي ديگري نيز كه به تصرف ژاپن درآمدند مي كند. چيني ها مي گويند كه بيش از ۲۰۰ هزار زن چيني به كره، فيليپين و ديگر مناطق تحت تصرف ژاپني ها فرستاده شدند و از سوي سربازان ژاپني مورد تجاوز قرار گرفتند. بسياري از آنان به گفته چيني ها دست به خودكشي زدند و تعداد زيادي نيز در اثر بيماريهاي مختلف مردند. تمام اين جنايت ها به گفته پروفسور هول هرگز در ژاپن به بحث و جدل گذارده نشده و نسل جديد ژاپن آن را به چالش نكشيده است. پروفسور هول در گفتگويي با روزنامه اتريشي استاندارد ابراز عقيده كرده است كه ژاپني ها نيز بايد همانند آلمان غربي با ديد ديگري به تاريخ خود نگاه كنند و به عقيده او سياست شرقي آلمان در زمان صدارت ويلي برانت كه موضوع جنايتهاي آلمان هيتلري را به چالش كشاند و در اقدامي نمادين با زانو زدن در ورشو در مقابل مجسمه  قربانيان جنگ از مردم لهستان و همه كشورهاي مورد حمله آلمان هيتلري پوزش خواست مي تواند بالاخره براي ژاپن نيز فصل ديگري در برخورد با تاريخ گذشته خود را بگشايد.
او در همين رابطه عقيده دارد كه احساسات ملي گرايانه در ژاپن ولي مانع اصلي اين اقدام است. هنوز ژاپني ها سرداران جنگي خود را حتي اگر جنايتكار نيز باشند مي ستايند و ابايي از اين ندارند كه مزارهاي نمادين آنان را گلباران كنند.
در كنار اين موضوع رقابت بر سر توسعه حوزه اقتدار سياسي و اقتصادي بين ژاپن و چين در آسيا نيز به اين جدل دامن مي زند.
به گفته او جهان نيز با نگراني به اين موضوع مي نگرد و به خوبي مي داند كه براي مهار چالش ها در آسيا به چين نيازمند است. نمونه بارز آن بحران در شبه جزيره كره و مسائل اتمي مطرح شده در مورد كره شمالي است كه بدون همكاري چين گره اي ناگشودني باقي خواهد ماند.
به گفته او تغيير در ديدگاه هاي ژاپن نسبت به آنچه در گذشته روي داده است نخستين گام براي پايان دادن به اين چالش  بين دو كشور است. هر دو كشور به عقيده او بر اين امر واقفند كه در درازمدت شكل گيري رابطه اي تنگاتنگ بين كشورهاي آسيايي به هژموني قدرت آمريكا و غرب در اين منطقه و به گونه اي در تمام قاره آسيا پايان خواهد داد و دو كشور در درازمدت اين هدف را دنبال خواهند كرد. رقابت بر سر پيشي گرفتن يكي از ديگري با استفاده از فصل هايي در تاريخ در همين رابطه نيز به عقيده او طبيعي مي نمايد.
دير يا زود آنچه در نانكينگ گذشت نيز به تاريخ خواهد پيوست و شايد سخن گفتن از گذشته مانع آن شود كه فصلي چنين خونين بار ديگر در تاريخ گشوده شود. سايه گذشته ولي همواره بر حال نيز گسترده  خواهد بود. سايه اي كه فرار از آن ناممكن است.

نگاهي به فرآيند دولت-ملت سازي در عراق و چالش هاي پيش رو
تحول از بيرون
000399.jpg
فرشته مظفري
حمله آمريكا به عراق در مارس ۲۰۰۳ كه با هدف خلع سلاح صدام صورت گرفت با استفاده از عبارت «تمام ابزار ضروري» مندرج در قطعنامه ۱۴۴۱ شوراي امنيت سازمان ملل كه آخرين قطعنامه در زمينه خلع سلاح صدام بود و با وجود مخالفت فرانسه، روسيه و چين، اعضاي صاحب وتو در شوراي امنيت انجام شد.
از آن زمان تا كنون، عراق درگير فرآيند دولت- ملت سازي بوده است. طبق طرح ريزي پس از جنگ، نيروهاي آمريكايي در عراق وظيفه ايجاد صلح و امنيت را برعهده گرفتند. تعداد محدودي از نيروهاي هم پيمان در ائتلاف اختياري تحت فرماندهي آمريكا باقي ماندند و نيروهاي بريتانيايي و هلندي كنترل مناطق جنوبي عراق را برعهده گرفتند. حكومت تحت رهبري پل برمر تشكيل شوراي حكومتي و تدوين قانون موقت را برعهده گرفت و فعاليت هاي سازمان ملل منوط به امور مربوط به كمك هاي بشر دوستانه و كمك هاي تكنيكي آژانس هاي وابسته به اين سازمان شد. گفته مي شود ايالات متحده مايل است عراق را به صورت نمونه اي از موارد دولت سازي شبيه آلمان،  ژاپن، بوسني و كوزوو درآورد. در حاليكه شكاف هاي پيش از جنگ ميان اعضاي شوراي امنيت و قدرت هاي بزرگ و چالش هاي منطقه اي و داخلي، ارائه مدل هاي قبلي را با مانع روبرو مي كند. در اين مقاله ضمن ارائه نظريه هاي دولت- ملت سازي، به چالش هاي موجود در عراق پرداخته مي شود.

دولت-ملت، ديرينه شناسي مفهوم
بررسي تاريخ جهان الگوهاي مختلفي را از دولت و ملت به نمايش مي گذارد. اما الگويي از حكومت و دولت به معني دولت هاي ملي، مفهومي جديد است. نگاهي به نقشه سياسي جهان در قرن ۱۹ و ۲۰ آشكار مي كند كه ناسيوناليسم، استعمارگرايي و بازسازي پس از جنگ جهاني دوم، عوامل تشكيل دهنده ملت بودند. ناسيوناليسم، بيشتر در كشورهاي اروپايي كنوني رشد كرد. تئوري پذيرفته شده اين بود كه هر ملت بر پايه خون و فرهنگ مشترك مي تواند تشكيل كشور دهد. اين تلقي از ملي گرايي منجر به اتحاد مجدد ايتاليا در ،۱۸۶۱ آلمان در ۱۸۷۱ و تجزيه امپراتوري اتريش مجارستان در سال ۱۹۱۸ گرديد. اين فرآيند ملت سازي در مواردي كه دولت هاي قومي ايجاد مي شد و جمعيت هاي ساكن دچار شكاف عميق نبودند با موفقيت همراه بود. آلمان در سايه دولت مقتدر هويت مشترك را ايجاد كرد. اما بهاي آن به راه انداختن دو جنگ جهاني بود. يوگسلاوي در تلاش براي خلق مفهومي از هويت ملي شكست خورد و در نتيجه جامعه بين الملل سال ها براي حل و فصل بحران هاي اين منطقه تلاش كرد.
قدرت هاي استعماري نيز ده ها دولت جديد ايجاد كرده اند. بسياري از دولت هايي كه دچار فروپاشي شدند مانند سومالي و افغانستان، محصول ملت سازي استعماري اند. علت اصلي شكست، اختلاف بين هويت هاي عصر پيش از استعمار و هويت هاي تحميل شده توسط قدرت هاي استعماري بود.
برخي كشورها نيز با تصميم جامعه بين الملل ايجاد شده اند. به عنوان مثال در منطقه بالكان از طريق به هم پيوستن بخش  هايي از امپراتورهاي فروپاشيده، دولت هايي تشكيل شد.
بسياري از دولت ها در منطقه خاورميانه توسط امپراتوري بريتانيا پس از تجزيه امپراتوري عثماني ايجاد شدند مانند دولت اسرائيل. چنين كشورهايي شبه دولت ناميده مي شوند، زيرا گرچه از شناسايي بين المللي بهره مندند اما به سختي به عنوان دولت عمل مي كنند.
رژيم اسرائيل توانسته است ظاهر قانوني براي خود ايجاد كند. اين كشور بلافاصله پس از تأسيس براي تحكيم قدرت خود وارد جنگ شد و از اين طريق توانست موجوديت خود را تثبيت كند. به طور خلاصه مي توان گفت فرآيند دولت ملت سازي در طول تاريخ از چهار مرحله عبور كرده است:
حكومت هاي قبيله اي،  امپراتوري ها يا پادشاهي ها، دولت هاي پيشين، دولت ملت ها.
در صورتي كه ملت وجود داشته باشد و دولت پس از آن ايجاد شود، آرمان هاي ملي دولت و ملت با هم برابر مي شود و در اين صورت دولت قوي ايجاد خواهد شد. در غير اين صورت فرايند دولت سازي با تشكيل دولت و سپس ايجاد هويت ملي انجام مي شود به عنوان مثال در كانادا و استراليا، ملت از طريق مهاجرت و پناهنده پذيري به اين دولت ها تزريق مي شود.
امروزه وجود كشورهايي كه متشكل از يك مليت واحد باشند دشوار است. مثلاً فرانسه كه خود يكي از مبشران آموزه هويت ملي است هنوز با مسأله هويت هاي منطقه اي در بورتون و باسك كه برخي از آنها خواهان موجوديتي مستقل اند دست و پنجه نرم مي كند. سوئيس، بلژيك و كانادا نيز داراي اقليت هاي قابل ملاحظه فرانسوي تبار هستند كه باعث بروز مشكلات قومي در آنها شده است.
كشورهاي آفريقايي نيز محصول مرزبندي هاي مصنوعي هستند مثلاً نيجريه شامل سه گروه قومي اصلي و تعداد زيادي گروه هاي جمعيتي فرعي است و شمار زيادي از اعضاي دو گروه قومي اصلي آن (يوروبا و هوسا) در كشورهاي مجاور زندگي مي كنند.
000402.jpg
دولت ملت سازي به شيوه نظامي
گاهي جنگ مي تواند منشاء ايجاد دولت ملت باشد. در استراتژي جديد امنيت ملي ايالات متحده كه جورج بوش در سال ۲۰۰۲ آن را بيان كرد از اصطلاح دولت هاي ورشكسته براي توصيف عراق، افغانستان و تعداد ديگري از دولت ها استفاده شد. از نظر بوش اين دولت ها عمده ترين تهديد عليه امنيت ملي ايالات متحده به شمار مي روند، زيرا علاوه بر اين كه از توانايي كنترل كافي بر سرزمينشان برخوردار نيستند به عنوان حاميان آرمان هاي تروريستي عمل مي كنند!
كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي بوش و وزير خارجه كنوني، زماني به طعنه گفته بود: «لشكر ۳۲ هوابرد وظيفه اي مهمتر از بردن كودكان به كودكستان برعهده دارد.» دولت بوش نيز اعلام كرد كه ملت سازي جزء منافع ايالات متحده است. بوش در اين باره گفته است: «عراقي ها مانند ملت هاي ديگر كه به سمت دموكراسي حركت كرده اند با انتخاب دولتي كه فرهنگ و ارزش هاي آنها را منعكس مي كند تاريخ خود را خواهند نوشت و راه خود را خواهند يافت.»
رويارد كيپلينگ اصطلاح «نبرد بيرحمانه صلح» را براي توصيف جنگ با هدف ايجاد صلح كه قدرت هاي استعماري پس از درگير شدن در فرآيند ملت سازي استفاده مي كردند به كار برده است. دولت بوش نيز با تكيه بر تجربيات گذشته و بازسازي پس از جنگ جهاني دوم در آلمان و ژاپن،  پروژه دموكراسي براي قرن جديد آمريكايي را با هدف دموكراسي سازي در مناطق مختلف به ويژه خاورميانه اعلام كرده است.
دموكراسي سازي كه از اهداف راهبردي آمريكا در قرن جديد محسوب مي شود بر پايه دولت ملت سازي نويني است كه اشكال سنتي حكومت را با چالش مواجه مي كند و مدعي است كه با بازسازي سياسي، اقتصادي و اجتماعي،  مي توان حتي با قوه قهريه و تصرف نظامي اقدام به دولت ملت سازي كرد.
بازسازي عراق و برنامه پنج مرحله اي بوش
پس از سقوط زودهنگام صدام و ساختارها و تشكيلات سياسي امنيتي عراق، مسأله عمده چگونگي اداره اين كشور تا زمان تشكيل حكومت با ثبات مطرح شد. ژنرال جي گارنر از سوي دولت بوش براي پركردن، خلاء موجود به عنوان مسئول اداره عراق منصوب شد، اما پس از مدتي به دليل ناتواني در اداره عراق و تغيير ديدگاه مقامات آمريكا،  تصميم گرفته شد شخصي غيرنظامي مسئوليت اداره عراق را به دست گيرد. به همين دليل پل برمر جانشين گارنر شد و شوراي حكومتي عراق را در ژوئن ۲۰۰۳ تشكيل داد.
در ۲۴ مه ۲۰۰۴ بوش برنامه پنج مرحله اي را براي انتقال حاكميت به مردم عراق اعلام كرد. اين پنج گام عبارتند از: ۱- انتقال قدرت به دولت عراقي داراي حاكميت ۲- كمك به برقراري ثبات و امنيت كه لازمه دموكراسي است. ۳- ادامه بازسازي ساختارهاي زيربنايي عراق ۴- كسب حمايت بيشتر جهان ۵- حركت به سوي انتخابات آزاد ملي كه رهبران مردمي را به صحنه مي آورد..
گرچه اين برنامه، بسيار خوش بينانه به نظر مي رسد، واقعيت هاي دو سال اخير نشان داده است كه اجراي آن با مشكلات زيادي روبرو بوده، ضمن اينكه ايالات متحده، در عمل اين برنامه را دنبال نكرده است. در اين باره مثال ها و شواهد زيادي وجود دارد.
در گام اول يعني انتقال قدرت به دولت عراقي، ايالات متحده خواهان كنترل و اداره عراق تا زمان نامعلوم بود. در اين طرح قرار بود معارضين عراقي به عنوان مشاورين حاكم آمريكايي عمل كنند. اما پس از آنكه ژنرال گارنر نتوانست ثبات را در عراق برقرار كند و با رد درخواست معارضين براي كناره گيري از حكومت و فشارهاي داخلي احزاب و مراجع مذهبي، پل برمر جانشين گارنر وظيفه تشكيل شوراي حكومتي عراق را به عهده گرفت. با اين وجود پس از تشكيل دولت موقت اياد علاوي و از بين رفتن حاكميت پل برمر، سفارت آمريكا با ۳۰۰۰ كارمند وظايف تشكيلات ائتلافي را برعهده گرفت. در اين مرحله نقش سازمان ملل متحد و نماينده آن اخضر ابراهيمي محدود به تعيين تركيب هيأت دولت شد. براي مشروعيت بخشيدن به حكومت موقت نيز قرار شد شورايي از ميان اقشار مختلف مردم تشكيل شود و به عنوان مشاور دولت جديد عمل كند. اين شورا در مدت كوتاه عمر خود به دليل چانه زني ها و اختلافات داخلي نتوانست كاركرد مؤثري داشته باشد.
قانون موقت انتقالي نيز در دوره برمر به امضا رسيد و قرار شد تا زمان تدوين قانون اساسي دائمي، از اين قانون استفاده شود. در واقع مفاد قانون موقت انتقالي بازتابي از اختلافات قومي موجود در عراق است. به نحوي كه در اين قانون امتيازات ويژه اي براي كردها در نظر گرفته شده است كه اين امر باعث مخالفت ساير گروه هاي جمعيتي خواهد شد. برخي معتقدند كه دولت آمريكا با گنجاندن اين مفاد و برقراري سيستم اكثريت نسبي در مجلس مؤسسان سعي مي كند اهداف خود را از طريق اقليت ها دنبال كند.
در گام دوم يعني برقراري ثبات و امنيت نيز سياست هاي اعمال شده به تشديد بي ثباتي و ناامني منجر شد. در بيانيه صادر شده توسط تشكيلات ائتلافي (CPA) قرار شد نيروهاي ايالات متحده و ساير هم پيمانان تحت فرماندهي آمريكا به عنوان بخشي از يك نيروي چند مليتي داراي مجوز از سوي سازمان ملل انجام وظيفه كنند. به رغم پايان جنگ، تعداد نيروهاي آمريكا در سطح ۱۳۸ هزار نيرو باقي ماند. به دليل فروپاشي ارتش و تشكيلات امنيتي عراق و ناتواني نيروهاي خارجي، خشونت ابزاري به عامل روزمره در اين كشور تبديل شد به نحوي كه علاوه بر كشتار نيروهاي بيگانه، تعداد زيادي از غيرنظاميان عراقي نيز در عمليات تعقيب و گريز جنگجويان و نيروهاي خارجي كشته شدند. وفور سلاح و مهمات در دست گروه هاي جنگجو و پراكندگي آنها در سطح جامعه نيازمند توانايي اطلاعاتي است كه ارتش آمريكا فاقد آن است. درخواست نيروهاي نظامي مانند سپاه بدر براي كنترل شهرها و برقراري نظم و امنيت نيز همواره با مخالفت مقامهاي آمريكا مواجه شد و به همين دليل نه تنها روند بازسازي را به  تأخير انداخت، باعث گسترش نارضايتي عمومي شد.
در گام سوم يعني بازسازي ساختارهاي زيربنايي، اولين اقدام ايالات متحده جلب حمايت كشورهاي جهان در كنفرانس مادريد بود. اين اجلاس در ۲۲ اكتبر ۲۰۰۳ تشكيل شد تا بتواند اعتبار ۵۵ ميليارد دلاري را كه تا سال ۲۰۰۷ براي بازسازي عراق لازم است فراهم كند. اما در اين كنفرانس تنها ۳۶ ميليارد دلار تأمين شد و به دليل ترديد بسياري از كشورها به ويژه شركاي اروپايي از حضور نظامي آمريكا در عراق، بيشتر كمكها به صورت وام ارائه شد. اين ترديد وجود داشت كه كمك هاي اعطايي به صندوق توسعه عراق كه توسط آمريكا ايجاد شده اختصاص پيدا نكند به همين دليل سازمان ملل صندوق جديد توسعه را تشكيل داد تا كمك هاي غيرآمريكايي به آن واريز شود.
عليرغم وعده هاي اوليه براي بازسازي اين كشور، فرصت هاي اقتصادي تنها به شركتهاي بزرگي چون هاليبرتون و بكتل اختصاص يافت و اين شركت ها برنده مناقصات مربوط به بازسازي عراق شدند. حتي مقاطعه كاران عراقي توانايي رقابت با چنين شركت هاي بزرگي را ندارند، به دليل ناامني شديد، هنوز فرايند بازسازي زيربنايي در بخش هاي اقتصادي آغاز نشده و در قالب برنامه قبلي نفت در برابر غذا، مازاد كشاورزي آمريكا و اروپا به عراق سرازير مي شود. در بخش خدمات اساسي نظير آب و برق و بهداشت، با وجود تلاش هاي صورت گرفته كاستي هاي زيادي وجود دارد.
در گام چهارم يعني كسب حمايت بين المللي، ايالات متحده و بريتانيا قطعنامه جديدي به شوراي امنيت سازمان ملل ارائه دادند تا علاوه بر تأييد طرح پيشنهادي بوش، حمايت بين المللي را براي دولت موقت عراق به دست آورند. در قطعنامه جديد شوراي امنيت بر طرح انتقال دولت به مردم عراق صحه گذاشته و بر قطعنامه هاي ۱۴۸۳ و ۱۵۱۱ تأكيد گرديد.
در اين قطعنامه تلاش شده است نظر مساعد كشورهاي آلمان، روسيه و فرانسه كه از مخالفان حمله به عراق بودند درباره تشكيل دولت موقت جلب و بر خروج نهايي نيروهاي ائتلاف از عراق تأكيد شود. آلمان، روسيه و فرانسه كه داراي روابط تجاري گسترده با صدام بودند، فعاليت هاي آمريكا در عراق را با ديد منفي و از زاويه سيطره طلبي اين كشور مي نگرند.
در گام نهايي انجام انتخابات تا ژانويه ،۲۰۰۵ تيمي از سازمان ملل متحد كميسيون انتخابات عراق را تشكيل داد. انتخابات ۳۱ ژانويه براي تشكيل مجلس ملي برگزار شد كه عمده ترين وظيفه آن تدوين قانون اساسي و زمينه براي برگزاري انتخابات آينده است. گرچه ايالات متحده به بهانه ناامني خواستار تعويق انتخابات بود، تأكيد آيت الله سيستاني به برگزاري انتخابات باعث شد سازمان ملل تيم فني را براي بررسي شرايط انتخابات به اين كشور اعزام كند. پس از چند ماه كشمكش و اعتراضات مردم به طرفداري از آيت الله سيستاني، سرانجام درخواست انجام انتخابات پذيرفته شد و عليرغم تبليغات شديد رسانه ها، نيروهاي «جبهه متحد عراق» با كسب نزديك به ۵۰ درصد آراء اكثر كرسي هاي مجلس را به دست آوردند.
000405.jpg
چالش هاي موجود
فرايند دولت- ملت سازي، مستلزم بازسازي ساختارهاي سياسي، امنيتي، اقتصادي و اجتماعي است. عراق كنوني در هر كدام از حوزه هاي ذكر شده با آسيب هايي مواجه است. در حوزه ساختار سياسي، عمده ترين چالش، تعريف هويت ملي است. زيرا الگوي نظام سياسي آينده عراق براساس تعريفي كه از اين مفهوم مي شود تعيين خواهد شد. تنوع قومي تاريخي عراق لزوم ايجاد نظام تكثرگرا را مطرح ساخته است. از زمان استقلال عراق، حاكمان اين كشور سعي كردند اختلافات را با زور و سركوب حل كنند. اين كشور هرگز داراي ساختار سياسي مبتني بر قانون اساسي نبوده است كه در آن منافع همه گروه ها رعايت شود. همچنين در مقايسه با مدل هاي قبلي دولت ملت سازي مانند كوزوو و بوسني، درباره ماهيت و چگونگي «ملت عراق» اتفاق نظر وجود ندارند. در بخش اقتصادي، عمده ترين چالش ها، جذب جمعيت جوان جوياي كار و نوسازي بخشهاي نفت و كشاورزي است. تثبيت ارزش پول، اصلاح سيستم مالي، اصلاح سيستم مالكيت خصوصي و بازپرداخت بدهي هاي خارجي نيز دربازسازي اقتصادي ضروري است. به دليل نابودي صنعت نفت عراق، اين بخش نيازمند سرمايه گذاري زيادي است اما به دليل ناامني هاي موجود، جذب سرمايه  با كندي انجام مي گيرد.
در بخش امنيت، عمده ترين مسأله مبارزه با عوامل ناامني است. بازسازي سيستم امنيتي شامل پليس و ارتش، مستلزم دوري از ساختار پيشين و پي ريزي نظم جديد است. در ساختارهاي گذشته عراق، سيستم امنيتي همواره به مثابه عامل سركوب مردم و تهاجم به كشورهاي همسايه عمل كرده و تاريخ اين كشور درگير فرآيندهاي خونين چون كودتا، انقلاب و درگيري بين مخالفان و دولت بوده است. در نظام هاي قبلي، دولت مركزي با حمايت نيروهاي نظامي و ارتش، فرايند امنيت ملي، سياستگذاري و رويه هاي قضايي را كنترل مي كرد. به همين دليل در مقايسه با مواردي چون كوزوو، سومالي و افغانستان، عراق از سابقه تحميل نظم توسط نهادهاي امنيتي برخوردار بوده است. تجديد ساختارهاي نظامي و امنيتي مستلزم بعثي زدايي از اين نهادها است. چالش ديگر چگونگي جذب گروه هاي شبه نظامي چون پيشمرگ كرد، سپاه بدر، ارتش مهدي و ساير گروها در ارتش جديد است. كردها خواهان حفظ نيروي نظامي كردي هستند و در صورت ادامه حضور اين نيروها، اعاده كنترل دولت بر مناطق با دشواري روبه رو مي شود.
علاوه بر چالشهاي داخلي، در عرصه بين المللي و منطقه اي موافقت چنداني با پروسه دولت ملت  سازي ايالات متحده در عراق به دست نيامده است. حاميان محدود منطقه اي و بين المللي اين كشور (ايالات متحده) نمي توانند مشروعيت لازم براي اقدامات پيش رو فراهم كنند، علاوه بر اين مخالفت ها در دو سطح نظام بين  الملل و منطقه اي مي تواند اين پروسه را با چالش روبه رو كند. به ويژه كشورهاي منطقه خاورميانه با بدبيني به تحولات عراق مي نگرند و اين تحولات را در راستاي قدرت يابي اسرائيل و به ضرر جهان عرب مي دانند. پيش از حمله به عراق، ايالات متحده طرح هايي را براي برطرف كردن سوءظن كشورهاي عرب درباره تمايلات امپرياليستي خود ارائه داد مانند مشاركت سازمان ملل، سازمان هاي غيردولتي، نيروي پليس بين المللي و ايجاد قدرت سياسي بين المللي پس از جنگ. با اين حال واقعيت هاي پس از جنگ نشان داد كه اعتبار ايالات متحده به سبب اقداماتي مانند دموكراسي سازي و ضرورت اصلاحات در منطقه، نه تنها افزايش نيافته، بلكه مخالفت ها در سطح عمومي و در محافل روشنفكري عليه اين كشور بالا گرفته است.
نتيجه:
گرچه تجربه هاي موفق دولت ملت سازي در آلمان و ژاپن پس از جنگ دوم جهاني باعث ايده گرفتن بوش از اين تجربه ها و اعاده طرح مارشال شده است، بيشتر اين موفقيت به دليل سنت دموكراتيك در اين كشورها و سابقه وجود نهادهاي مدني بوده است. حتي در موارد جديد تر مانند بوسني، كوزوو و هائيتي، مشاركت كشورهاي برتر مانند فرانسه، آلمان و روسيه وجود داشت اما امروزه اين عقيده پذيرفتني نيست كه جنگ مي تواند منشاء ايجاد دولت ملت باشد. دموكراسي سازي سريع در عراق و كل منطقه خاورميانه كه جزو اصلي استراتژي ايالات متحده در قرن جديد است، بدون مشاركت دولت ها و ملت ها امكانپذير نيست. تجربه عراق ثابت كرده است كه نيروهاي بومي عامل اصلي تحول اند نه نيروهاي خارجي. گرچه ايالات متحده تلاش كرد از تجزيه عراق جلوگيري كند و با فرهنگ سازي درازمدت درصدد تغيير طرز تلقي مردم عراق و كل منطقه است، اما هنوز عوامل تهديد عليه امنيت ملي اين كشور از بين نرفته و تنفر از اقدامات آمريكا در عراق و منطقه تشديد شده است. همچنين تحولات اخير در عراق پس از سرنگوني صدام، نشان داده است كه اراده مردم در شكل بندي ساختارهاي جديد سريعتر از اراده اشغالگران آن حركت كرده است. درخواست مردم براي انتخابات و شروع بازسازي اقتصادي يكي از دلايل اين امر است. سنت قوي نهادهاي مدني در زمان پادشاهي، جمعيت جوان تبعيدي و تحصيلكرده و اشتياق عموم مردم به مشاركت در بازسازي كشور از جمله زمينه هاي مثبت تحول محسوب مي شود و نشان مي دهد كه تحميل دموكراسي بدون توجه به الزامات محيطي ناممكن است.

سياست
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |