چهارشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۹- Sep, 17, 2003
يادداشتي بر رمان بارون درخت نشين
باشيم و نباشيم
زير ذره بين
بي ترديد آخرين جملات رمان به يادماندني و در ذهن  خواننده حك شدني است. كوزيمولاورس دو روندو بر فراز درختان زيست. او كه همواره زمين را دوست مي داشت: به آسمان رفت. در پايان رمان، با رفتن «كوزيموي درخت نشين» ديگر اومبروزا هم وجود ندارد.
011135.jpg
فرزام شيرزادي
كالونيو در سال ۱۹۲۳ در كوبا به دنيا آمد و در سان رمو ايتاليا بزرگ شد. پدر و مادر او هر دو گياه شناس و ايتاليايي بودند. اثر و نقشي كه اين تخصص پدر و مادر بر ذهن و زندگي خلاق كولونيو نهاده در فضاي بكر و بي همانند رمان بارون درخت نشين و بر پايه آشنايي ژرف نويسنده با درختان و جانوران به روشني نمودار است. به عبارت ديگر مي توان گفت كه يكي از لايه هاي اين كتاب قصيده اي است به غايت شاعرانه در ستايش درخت. كالونيو نوشتن را از سالهاي پس از جنگ جهاني دوم آغاز كرد و در ۱۹۴۷ هنگامي كه جواني ۲۴ ساله بود، نخستين كتابش با عنوان كوره راههاي عنكبوت برنده جايزه ادبي شد.
در سالهاي بعد، با پختگي فكري كه حاصل آگاهي به جوانب و جلوه هاي گوناگون، پيچيده و نسبي واقعيات زندگي است، شيوه نگرشي آميخته به ترديد و پرسش مداوم را در كارهايش پي گرفت و تجربه كرد.
در ادامه جست و جو براي دريافت حقيقت، طي سالها با نگاشتن رمان هاي دست اولي نظير اگر شبي از شبهاي زمستان مسافري.... و آقاي پالومار سير صعودي ادبي و هنري اش را پي گرفت.
دو سال بعد از انتشار آخرين رمانش، آقاي پالومار (۱۹۸۵) در پاسخ به دعوت رسمي دانشگاه  هاروارد براي ايراد يك رشته سخنراني پيرامون ادبيات، شروع به جمع آوري اطلاعات و يادداشت برداري حول انديشه هايش كرد. پنج گفتار را در سپتامبر ۱۹۸۵ در شب شروع سفرش به پايان رساند، اما همان شب بر اثر سكته قلبي بدرود حيات گفت. آخرين يادگار ادبي ايتالو كالونيو در پرونده اي بر ميز كارش ماند تا مدتي پس از به خاكسپاري پيكرش منتشر شد و به تعبيري هديه اي باشد ارزنده از سوي كالونيو براي دوستداران ادبيات داستاني در هزاره بعدي.
گريز از سنتهاي كهنه و قيدهاي اجتماعي
چگونه مي توان هم از مردم گريخت و هم از نزديك با ايشان و برايشان زندگي كرد؟ چگونه مي توان هم به زندگي يكنواخت آدميان و قراردادهاي ملالت بار و ديرينه آن پشت پا زد و در عين حال براي آنان و به كمك خودشان، زندگي نو و نظم نويني را بر پهنه هستي جست و جوكرد؟( بارون درخت نشين )به اين پرسشها پاسخ مي گويد. پاسخي نه با وعظ و نظريه پردازي كه با خود زندگي اش. او با شيوه زيستنش مي آموزد كه هر امكان را انسان مي تواند - به شرط داشتن صفا و خلوص و صداقت - به وجود آورد.
او با انتخابي دشوار مي آموزد كه براي آدم همه چيز شدني است، تنها به اين شرط كه بخواهد و بهاي آن را هر چند سنگين بپردازد، ولو به قيمت آن تمام شود كه با تحمل دشواريهاي طاقت شكن سالهاي سال يكه و تنها روي درخت زندگي كند و با وجود همه ناملايمت ها بر سر تصميمش بماند. كوزيمو از سنتهاي كهنه و قيدهاي بي چون و چراي اجتماعي مي گريزد و شيوه اي از زيستن را براي خود برمي گزيند كه ديگر كوچك ترين همانندي و همسويي قراردادي با زندگي مبتذل بسياري از مردمان ندارد. زمين سفت و امن و آشناي زير پا را رها مي كند و به زندگي در راه پيچاپيچ و لرزان بالاي درختان رو مي كند.
در گونه اي تمثيل مي توان گفت كوزيمو دنيايي ديگر را، دنيايي رفيع و بديع را جايگاه خود مي كند. اما اين حركت او هرگز به مفهوم آن نيست كه برج عاج را برگزيده است، تا مثلا آسوده باشد و از قيد مسئوليت هاي انساني بگريزد. فاصله گرفتنش از زمين براي دوري جستن از مردم نيست. برعكس، پنداري در جست و جوي ميدان ديد گسترده تري به ميان شاخ و برگ درختان مي رود. او با تحمل سختي هاي باورنكردني، ظرفيت هاي پنهان موجوديت انساني را كشف مي كند، تا همه چيز را بهتر و بيشتر ببيند و اشرافي گسترده داشته باشد بر زندگي پست زميني. او بدون هياهو، در پي نوعي اعتراض، ارتفاع مي گيرد تا بهتر بتواند به آنچه برايش شورش كرده است عمل كند. آنچه بارون كوزيمو را به شورش و سركشي و خيره سري وامي دارد و به دنيايي سبز و هوايي مي كشاند، دلزدگي و روي برگرداندن از نوعي نظم ضدبشري و كهنه اجتماعي و نياز پرشور به دگرگون كردن آن و پي افكندن نظم ساده، انساني و تازه اي است كه رفتار آدميان و رابطه شان را با خودشان و طبيعت، درست و بسامان مي سازد.
در اين راه، از يك سو به جهان كهنه پشت پا مي زند و از آن روي برمي گرداند، تا به دنياي تازه وارد شود و به عمق شفاف آن راه بجويد و آن را بشناسد و از سوي ديگر با دگرگون كردن زندگي خود الگويي از تازه جويي و پويندگي راستين بشري را به نمايش مي گذارد و شايد مهمترين درس زندگي كوزيمو و كتاب بارون درخت نشين همين است كه هر آنچه در آن مطرح مي شود در تعبير و تعريفي نوين با زندگي عملي و شدني آدمها رابطه مستقيم دارد، نهايت انسان بايد بپذيرد كه در قبال هر آنچه به سزاواري فراچنگ مي آورد، لزوما چيزي را كه ناسزاوار از آن بهره مند بوده، از دست مي دهد.
نكته مهم اين است كه در اين روند به كشف معناهاي تازه نايل مي شود و اگر شهامت اخلاقي داشته باشد، چه بسا رازهاي بزرگ را نيز بتواند خود بگشايد و رستگار شود.
دورشدن از زمين براي نزديك شدن به آسمان نيست
بارون روندو، به هيچ انگيزه و دستاويزي در بيرون از ميدان بينش و دانش و توانايي انسان نيازي نمي بيند. به همين دليل در ديدگاه ايتالو كالونيو، همه آنچه از شخصيت برجسته رمان او سر مي زند ممكن است در نگاه اول شگرف و حتي افسانه اي جلوه كند، اما با اندكي تامل مي توان باور كرد كه اعمال او در نهايت واقعي است وبا تجربه گسترده انسان بر پهنه هستي دروني و بيروني او سازگاري دارد. از اين رو همانگونه كه در اين رمان ذكر شده است: دوري گرفتن او از زمين، براي نزديك شدن به آسمان نيست، براي اين است كه ابتدا زمين را بهتر ببيند. اين ادعا در عمل به خوبي اثبات مي شود. بارون، كه ظاهر مردم گريزي اش او را هر چه بيشتر به جانوران و درختان مانند مي كند، در واقع با كوچكترين جنبه هاي زندگي اجتماعي هم سر و كار دارد. و دايما آماده و مترصد درگيرشدن با هر واقعه و هر ماجراي كوچك و بزرگي است كه او را به مبارزه مي طلبد، در گريز از نظم كهنه و درپويش دنياي تازه براي همگان آنچنان صادق است كه حتي در اوج  گوشه گيري به سازماندهي همگنانش مي پردازد تا روزگار و كار و بارشان را بهتر و شايسته تر كند. از تلاش جمعي براي فرونشاندن آتش جنگل تا راندن گرگ هاي گرسنه گرفته و پژوهش و نظريه پردازي براي انقلابي جهاني و برپايي جمهوري درخشان، هر آنچه در پندارها و ذهن نيرومند نويسنده كتاب مي گنجد، شدني است و بارون روندو به آن دست مي زند و اين را در زمانه اي انجام مي دهد كه دانش نوپا - همراه با ايمان - همه چيز را شدني مي نماياند و كليدي است كه مي توان به ياري آن هر در از ديرباز بسته اي را گشود.
شايد اشارات تمثيلي ايتالو كالونيو در پوشش يك داستان شگفت  ناظر بر دوره اي از زندگي انسان است كه مي توان دوره روشنايي ناميدش.
اين دوراني است كه انسان آزاد بر جهان فرمان مي راند و نوآوراني با تيغ تيز دانايي و ستيز با باورهاي جهل آميز برمي خيزند، دوره جوشش ها و خيزش هايي است كه بايد انسان نو از آن زاييده شود و بارون روندو، از جايگاه شگرفش، بر همه اين بودن ها و شدن ها آگاهي مي يابد و در اين تكاپوي همگاني از نزديك شركت مي كند. درباره اين دوره بزرگ كه تولد دايره المعارف و بروز انقلاب كبير فرانسه از برجسته ترين نمودهاي آن است شايد بسيار چيزها بدانيم، اما آنچه در اين كتاب مي گذرد و به شيريني قصه بلندي خواننده را شيفته مي كند، در هيچ كجا نيامده است. با اين كتاب به گشت و گذار در سرزميني مي رويم كه البته در دل دنياي شنيده ها و دانسته هاي ما قرار دارد، اما در هر گام، در سر پيچ و خم شاخه اي و در پس هر دسته برگي، ماجرا و افسانه و حماسه اي دلپذير و عميقا شيرين و نويددهنده در انتظار ماست و همچنين درسي براي كساني كه چشم  بينا داشته باشند.
تخيل نيرومند
در رمان بارون درخت نشين ايتالو كالونيو به پشتوانه نگاهي عميق و فراخ منظر به مدد تخيلي نيرومند به جست و جو و كشف حقيقت از لابه لاي واقعيات پيرامونش مي پردازد و در اين ميان با توجه به تاكيد بر تاريخ و فرهنگ مردمش به آفرينش شيوه اي دست مي زند كه مهر او را بر پيشاني دارد و بديهي است كه اين شيوه اي است بديع و پرتپش. در رمان بارون درخت نشين نگرش موشكافانه به واقعيت، تخيل شاعرانه و طنز ملايمي فلسفي - هنري، همه در كنار هم با تناسبي در خور چون گوهرهايي تراشيده و رنگين بر پيكره خوش تراش يك شاهكار هنري مي درخشد.
بي ترديد آخرين جملات رمان به يادماندني و در ذهن  خواننده حك شدني است. كوزيمولاورس دو روندو بر فراز درختان زيست. او كه همواره زمين را دوست مي داشت: به آسمان رفت. در پايان رمان، با رفتن «كوزيموي درخت نشين» ديگر ـ مكان ايده آلي كه شخصيت اصلي داستان در آن زندگي مي كند هم وجود ندارد. آن شاخه ها و تنه هاي درختان و انبوه برگ هاي بيكران، آن آسماني كه تنها لكه هايي از آن جسته و گريخته به چشم مي آمد، آن دنياي سبز شايد تنها براي كوزيمو وجود داشت كه با گام هاي سبك، سنجاب وار خود از ميان آن مي گذشت. انگار كه پس از رفتن او درختان هم دست از پايداري برداشتند.
ساختاري كامل و قائم به ذات
آفرينش صحنه هاي پركشش، ضمن دارابودن ارزش هاي ژرف ساخت ادبي، از جمله ويژگي هاي طرز و سياقي است كه رمان كالونيو را در رده آثار برتر و بالاي داستان  نويسي قرار مي دهد.
خلق شخصيتي همچون كوزيمو همان اندازه واقع نمايي دارد كه باورپذيري دوستي كوزيمو با جوواني راهزني خونخوار كه گروه مردم از شنيدن نام او مي لرزد. با وجود موضوع شگفت و خلق شخصيت هاي غريب، آفريدن موقعيت ها و القاي حال و هوا و فضاسازي ملموس در جاي جاي رمان باعث مي شود خواننده هيچگونه ترديدي در خصوص واقعي و محتمل بودن هر واقعه و حادثه رمان به خود راه ندهد. شيوه خاص كالونيو در نوشتن موجب شده تا وي جايگاه ممتازي در ميان رمان نويسان امروزي اروپا به دست آورد. در اين شيوه است كه تخيل نيرومند، طنز پاك و ظريف و توجه نزديك به واقعيت تاريخ به طرزي به غايت ماهرانه درهم تنيده مي شود.
در آثار اين نويسنده كه آكنده از تمثيل و استعاره است، نگرش موشكافانه به واقعيت و درك طنز و قدرت افسانه پردازي و ژرفاگرفتن تخيل شاعرانه با تبحر كامل هنرمندان به بار نشسته است.
سخن كوتاه، بارون درخت نشين يكي از بهترين نمونه هاي نوآوري راستين و اصيل در رمان نويسي امروز جهان است كه در سراسر آن مضمون و معنا در قالب و ساختاري كامل و قا ئم به ذات، درخششي ماندگار يافته است.
بارون درخت نشين ـ مترجم : مهدي سحابي
ناشر : « تندر » و « نگاه »

حشمت الله كامراني:
وفور ترجمه دست دوم
011140.jpg
سامان شايان
او به دليل عارضه اي در ناحيه دست، ديگر نمي تواند مثل سابق آثار برجسته ادبيات داستاني جهان را براي مخاطبان ايراني ترجمه كند؛ كسي كه رمان «جاودانگي» ميلان كوندرا و آثار متعددي از نويسندگان مطرح جهان را به فارسي برگرداند. اميدواريم حشمت الله كامراني دوباره قلم به دست بگيرد و از سرزمين تر و تازه  داستان بگويد، از رنگين كمان خيال و كلمه.
* چه انگيزه اي باعث شد تا رمان «جاودانگي» ميلان كوندرا را به فارسي برگردانيد؟
- يكي از دوستانم اين كتاب را از خارج كشور برايم آورد و گفت:« «جاودانگي» در اروپا سر و صداي فراواني به راه انداخته؛ آن را بخوان و اگر پسنديدي، ترجمه كن.» من هم كتاب را خواندم و به واقع با ذوق و شوق شروع به ترجمه آن كردم. نكته ها و جنبه هاي متنوعي لابه لاي سطرهاي داستان ديده مي شد كه گاه شكل مقاله و يا يك جريان فلسفي، اجتماعي و روانشناختي به خود مي گرفت. مضاف بر اين كه بعضي حوادث رشته هاي روايت را به يكديگر پيوند مي  زد. همانطور كه خودتان مي دانيد، روايت رمان با يك حركت ظريف دست آغاز مي شود: زني مشغول تمرين شناست. وقتي از آب بيرون مي آيد، به علامت خداحافظي، دستش را براي مربي شنا تكان مي دهد. با همين حركت آغازين، موجودي به نام «اگنس» در ذهن نويسنده- كه در همان مكان و زمان حضور دارد- شكل مي گيرد و در ادامه، بر سطر سطر رمان، انگار نويسنده به خواننده مدام مي گويد:  «اصلاً  فراموش نكن كه چنين ايجادي در داستان خيالي و ساختگي است.»
كنش و واكنش در داستان، فقط با همين حركت دست پديد مي آيد و نهايت، فضاي داستان، فضايي است واقعي و ملموس. به قول يكي از دوستانم، جمع كردن و به فرجام رساندن چنين ايجادي در داستان، كار پيچيده و دشواري است. همان عزيز بزرگوار تأكيد دارد: با وجود خلق چنين آثاري از سوي نويسندگان مطرح آمريكا و آمريكاي لاتين، به نظر مي رسد، هنوز داستان نويسان اروپايي يك سر و گردن از آنها بالاتر و برتر هستند.
جنبه ديگري كه براي من جالب بود، توهم زدايي صريح و بي باكانه نويسنده است كه در اغلب صفحه هاي كتاب ديده مي شد.
به واقع، كوندرا هم از ذهن شخصيت ها توهم زايي مي كند و هم از اعتقادهاي عامه مردم؛ خصوصاً اعتقادهاي سياسي، يعني قدم در راه يك آرمان گذاشتن و به كام مرگ فرو رفتن. خالق جاودانگي ميان صحبت هاي بعضي شخصيت ها كلمه هايي را به ميان مي آورد: مثلاً «پل» مي گويد:« ترجيح مي دهم از صداي خنده كودكانه بميرم تا از صداي مارش عزاي شوپن. و اين را هم به شما بگويم كه همه شرهاي عالم در آن مارش عزا، ايجاد مي شود. چون در همان مارش عزا از مرگ تجليل مي شود. اگر مارش هاي عزاي كمتري وجود مي داشت، شايد تعداد مرگ ها نيز كمتر مي بود.»
در جاي ديگري چيزي نظير اين مي آيد كه: «احترام به مصيبت از بي فكري كودكانه،  بسيار خطرناك تر است. آيا مي دانيد پيش شرط هميشگي مصيبت چيست؟ به واقع، وجود آرمان هايي كه آنها را گرامي تر از زندگي بشر مي دانند.حال همان مطلب شما را به سوي مرگ مي راند، چرا؟ چون احتمالاً چيزي بزرگتر از زندگي وجود دارد.
انسان از آغاز تاريخ تاكنون، فقط جهان مصيبت را شناخته و نتوانسته پا فراتر بگذارد. عصر مصيبت هم، تنها با انقلاب سبكباري پايان مي يابد».
* از همه اينها كه بگذريم، خودتان چقدر نسبت به ترجمه تان علاقه نشان داديد؟ اصلاً از كارتان تا چه اندازه راضي بوديد؟
- استقبالي كه از كتابم شد، خوب بود. «جاودانگي» الان به چاپ پنجم رسيده. البته خيلي دوست داشتم داستان به شكل جدي تري نقد مي شد. دليلم براي نقد كردن اثر كوندرا ابداً  اين نيست كه من كتاب را به فارسي ترجمه كرده ام. بلكه چون كوندرا در شيوه داستان نويسي امروز نوآوري كرده و مطالب و نكته هاي بسيار بديعي در آن مطرح شده جاي بحثي گسترده و عميق دارد. من حتي به دوستان خودم هم گفته ام كه اگر كسي همت داشته باشد و باب بحثي ارزشمند را بگشايد اجر معنوي خواهد داشت.اين كتاب بر من تأثير بسيار گذاشت و آن را ترجمه كردم حيف كه بعضي  جمله ها و سطرهاي كتاب به تيغ كشيده شد. البته من خيلي تلاش كردم تا بر كليت داستان لطمه وارد نشود و فكر مي كنم تقريباً هم نشد.
* بعضي معتقدند، زبان مقصد براي ترجمه، حتماً  بايد زبان مادري مترجم باشد. شما چه نظري داريد؟
- با نظر اين عزيزان موافقم. فكر مي  كنم به شرح و بسط و استدلال نيازي نباشد. بسياري مترجمان برجسته مان در همين راسته قلم مي زنند، روال طبيعي و منطقي كار هم،  چنين است.
البته اگر كسي دو يا چند زبان را پابه پاي هم از كودكي فرا گيرد و در آنها خبره و سرآمد شود، احتمالاً  مي تواند ترجمه هاي خوبي و قابل قبولي ارائه دهد. اما فعلاً قريب به اتفاق، مترجمان ما زبان مبدأ را بعد از زبان مقصد فرا گرفته اند.
* گاه مترجمان متوسط، آثار نويسندگان مطرح را ترجمه مي كنند و با اين كارشان، از ارائه ترجمه هاي شيوا و رسا، به قلم مترجمان اهل فن، جلوگيري مي كنند. شما چه رويكردي به چنين ترجمه هايي داريد؟
- مقابل اين جريان نمي شود ايستادگي كرد. بازار ترجمه هم، به مانند هر عرصه ديگر، مجالي است براي عرضه كالا. كالاي فرهنگي بعضي مترجمان ارزشمند است و بعضي ديگر هم نامرغوب و آشفته. خودمان بايد تلاش كنيم و اگر بضاعت و توانايي ترجمه سنگيني را نداريم، بيهوده بارش را به دوش نكشيم. اما چون بازار ترجمه آشفته است، مترجمان ناتوان و كم توان هم با يكديگر رقابت مي كنند ولي به واقع رقابت آنها، رقابتي ساختگي است و از روي شتابي بيمارگون انجام مي گيرد. البته فراموش نكنيم كه در كنار مترجمان بد، مترجمان خوب هم -كه تعدادشان اندك است- سراغ داريم و آنها به دور از هياهو، با صبر و حوصله و احساس مسئوليت همراه با وسواس، كار خود را پي مي گيرند. آن سوي معادله، كوره سوادي كه مترجمان ضعيف به همراه دارند، از بركت مسئوليت شناسي همين دوستان است.
* به نظر شما ترجمه صنعت است يا هنر؟
- بستگي به موضوع و متن اصلي دارد كه به زبان مقصد برگردانده مي شود. ترجمه كتابهاي علمي، اقتصادي، اجتماعي، روانشناسي و ... نياز چنداني به آرايش و زيبايي كلام ندارد و اگر بتوان مفهوم را با واژه ها و جمله هاي صحيح، به شكل همه سويه، منتقل كنيم، هدف تأمين خواهد شد.
هنگامي هم كه «رمان» و «شعر» ترجمه مي شود، قضيه متفاوت مي شود. مسأله زبان، لحن و فضايي كه نويسنده در اثرش پديد آورده مطرح خواهد شد و كار ترجمه دشوار مي شود. خوشا مترجمي كه بتواند از اين مهم برآيد و زبان خالق اثر را كاملاً به زبان مورد نظرش برگرداند.
اما باز هم، مشكلي كه در اين مورد وجود دارد به گمانم، تعداد فراوان ترجمه هاي دست دو هستند. اغلب شمار ترجمه هايي كه از متن اصلي صورت گرفته كم هستند. دليل موضوع هم، فكر مي كنم بين المللي شمردن زبان انگليسي باشد. مثلاً چون تعداد نويسندگان روسي زبان و اسپانيولي نسبت به انگليسي زبان ها، كمتر است آثار بيشتر نويسندگان بيشتر به زبان انگليسي ترجمه مي شود. در همين اثنا بسياري از مفاهيم نويسنده دست به دست مي شود و به شكل درست ارائه نمي شود.طبيعتاً  هر نويسنده شيوه بيان و نگارش خاصي دارد، هنگامي كه ما مستقيماً  از زبان اصلي ترجمه مي كنيم، زبان رسمي را به كار گرفته ايم.
براي روشن شدن مطلب مثلاً زبان فاكنر و جويس را با يكديگر قياس كنيد. به واقع نثر كتابهاي ترجمه شده از نثر نويسندگان مذكور دشوارتر است. چيزي كه باعث اين مشكل مي شود، همانا از ميان رفتن لحن و سبك نگارش نويسنده خواهد بود. به همين دليل، ما در بازار كتاب، اغلب با ترجمه هاي دست دوم روبه رو مي شويم. با ترجمه هايي كه كمرنگ، سبك و نامحسوس اند.

رد پا
پل دومان
011145.jpg
فرشيد فرهمندنيا
پل دومان (۸۳-۱۹۱۹)، انديشمند، منتقد ادبي و نظريه پرداز حوزه نقادي شالوده شكنانه است و در ميان ساير چهره هاي اين جريان، نمونه دقت نظر و صراحت به شمار مي رود.
وي در دانشگاه هاي كرنل، جانزهاپكينز و ييل تدريس كرد و آثار او تأثير گسترده اي بر نقادي و نظريه ادبي معاصر گذاشت.
از آغاز دهه ۷۰ ميلادي، نوشته هاي او كه مهم ترين خصيصه شان گونه اي «خوانش بلاغي: Rhetorical reading» متون ديگر است، با نگره شالوده شكني نيز عجين شدند.
دومان براي خوانش متون مختلف، روي ويژگي هاي بلاغي آنها تمركز مي كرد و از امكان وجود معاني مجازي و پنهان در كنار معاني سر راست و آشكار متن سخن مي گفت. نوشته هاي دومان، به مانند نوشته هاي دريدا، پرسش از زبان را اولويت خود مي دانند.
در آن هنگام كه رويكردهاي تاريخي و زيبايي شناختي مرسوم، صرفاً نگاهي زبان شناسانه و ساختاري به ادبيات داشتند، پل دومان براين عقيده بود كه «نظريه مقدمه اي است در جهت ايجاد يك ترمينولوژي زبان شناسانه براي خلق فرازباني درباره ادبيات».
چرا كه از نظر دومان، متن فقط حاصل يكسري ارتباطات مكانيكي، دستور زباني و معناشناختي نيست و بايد بعد اجرايي (Performative) آن هم مورد توجه قرار گيرد.
به طور كلي، نوشته هاي دومان، اختلاف و تعارض  ميان بيانگري و اجرا در متن را ارزيابي مي كنند و مي توان گفت «خوانش بلاغي»، گونه اي خوانش است كه تعارض ميان بدنه دستور زباني و سر راست متن و بخش هاي مجازي و كنايي آن، تعارض ميان بيانگري در متن و اجرا در آن و به طور كلي ناهمگرا شدن معنا توسط عناصر سازنده آن معنا در متن را مدنظر دارد.
آثار دومان تا آنجا كه با تقليل دادن متن به ساختار، رمزگان و يا دستور زبان مخالف است، در زمره آثار پساساختارگرا محسوب مي شود و تمهيدات فن بياني متون را از طريق كشف ساختارهاي پنهان در پشت متن، شالوده شكني مي كند. دومان، آن سنت فلسفي را كه در آن، ادبيات زير مجموعه زيباشناسي محسوب مي شود و كارش بازنمايي محسوس يا پديدار شناسانه معناست، رها مي كند و به سمت ديدگاهي مي رود كه طبق آن، ابعاد ناشناخته زبان، ساختار معرفت و پديدارشناسي را هم دست كاري مي كند.
از نظر دومان، ادبيات يا متون ديگر- آثار ادبي يا هر پيكره بندي ديگري كه به سبب ساختارهاي دلالتمندشان نياز به خواندن آنها داريم- همواره به طور خودكار، ادعاهاي ناشي از پيش فرض گرفتن «اتوريته Authority» را زيرسئوال مي برند، ادعاهايي كه مبتني اند بر مفروض گرفتن پيوستگي فرم و معنا، امكان كليت بخشيدن به ساختار و تسلط مقولات زيبايي شناختي مرسوم بر ادبيات. پس به دليل زير سئوال بردن مفروضات پيشين زيبايي شناسي- كه دومان آنها را «ايدئولوژي زيبايي شناسي» مي خواند- آثار دومان را مي توان گونه اي نقد ايدئولوژي هم دانست. دومان مي گويد: «مي توان مسايل و مشكلات ايدئولوژي را «خواند» و مسايل سياسي را فقط بر مبناي تحليل زبان شناسانه- انتقادي بسط داد.» تازه در سال ۱۹۸۷، نوشته هاي اوليه دومان مشتمل بر ۱۸۰ بررسي كتاب و مقالات كوتاه در زمينه هاي مختلف فرهنگي- ادبي كه براي يك روزنامه نوشته بود و بعد از حمله آلمان ها، توسط دوستان او در روزنامه حفظ و منتقل شده بود، كشف گرديد.
دومان در مقاله اي، علاوه بر واكنش نسبت به ادبيات به اصطلاح ملي مطرح در آن دوره، به ستايش از نويسندگاني كه نازيها محكوم و ممنوع كرده بودند (نظير سوررئاليست هاي فرانسوي) پرداخته بود و بر استقلال و جدايي ادبيات و تاريخ ادبي از دستورات آن كساني كه ادبيات را در خدمت دولت هاي خودكامه و تمام خواه مي خواستند، تأكيد كرده بود.
مشخصه ممتاز مقالات دومان در سال هاي ۱۹۵۳ تا ۱۹۸۳، ديدگاه او نسبت به ادبيات به مثابه مانعي براي رمزپردازي هاي ايدئولوژيك است.
از نظر دومان، ادبيات نه از روي كمتر استدلالي بودن نسبت به ساير متن ها، بلكه از طريق فن بياني بودن آن، قابل شناسايي است.
در كتاب «كوري و بصيرت»، ادبيات به عنوان گونه اي زبان كه نسبت به سرشت بلاغي خود نابينا نيست مطرح مي شود: «هر متني كه تلويحاً يا مستقيماً بر سرشت بلاغي خود صحه بگذارد و نشان دهد كه به خاطر همين سرشت بلاغي، همواره دچار بدفهمي خواهد شد، ادبيات است».
دومان در كتاب «تمثيل هاي قرائت» نيز بربلاغت يا فن بيان، متمركز مي شود و ناممكن بودن تصميم گيري در باره معناي نهايي متن را نشان مي دهد.
مشخصه مهم يك متن ادبي اين است كه به جاي نشان دادن واقعيت ها، سازنده آن واقعيت هاست و در عين حال يك قدرت فوق انتقادي براي آشكار كردن بي اعتباري سازه هاي زبان شناختي و ايدئولوژي هاي مسلط زيبايي شناسي دارد.
بحث كتاب «مقاومت در برابرنظريه» اين است كه نمي توان فرايند خوانش و اجراي يك متن ادبي را خاتمه يافته دانست و نيروهاي درون هر متن، همواره فعالند.
در اين كتاب توجه دومان به ماديت زبان- در مقابل بعد معنايي آن- جلب مي شود و از جدال ميان مجازها ، دلالت ها و معاني را با اين ماديت زباني بحث مي كند. به هرحال، دوره اول كار دومان را كه مهم ترين مباحثش، مساله آگاهي، قصديت و معاصر بودن است، مي توان از واپيسن مرحله كار او كه در آن مهم ترين مسايل، مقولات زبان شناختي و فن بيان (نظير: نماد، تمثيل، كنايه، استعاره، اجرا و...) است، متمايز كرد.
ابتدا در مقاله «فن بيان معاصر بودن» بود كه دومان گذار از بيان تمثيلي به زبان نمادين را در شعر اواخر قرن هجدهم بررسي كرد و برتري پذيرفته شده نماد نسبت به تمثيل را به چالش كشيد. سپس در كتاب «تمثيل هاي قرائت» هم اين بحث را دنبال كرد و نوشت كه تمثيل از ابتدا فاصله اي خود آگاه نسبت به سرچشمه خود اختيار مي كند و اين يك امتياز براي خوانش متن تمثيلي است.
بخش دوم كتاب، به «قرارداد اجتماعي» و ساير كتاب هاي روسو مي پردازد و با استفاده از مقولات زبان شناختي و تحليل كنش هاي كلامي، ساختار سياسي، دولت ملي و قانون را مورد نقد قرار مي دهد.
يكي ديگر از مهم ترين كارهاي پل دومان توجه به تاريخ ادبيات است و در اين زمينه، او به نوشتن مقالاتي درباره رمانتيسم و ميراث آن براي ادبيات مدرن پرداخت.
اين مجموعه از مقالات كه مابين سال هاي ۱۹۵۶ تا ۱۹۸۳ نوشته شده اند، در كتابي به نام «فن بيان رمانتيسم» گردآوري شده اند و بديسنان راهنماي گرانبها درباره هولدرلين، روسو، وردزورث، شلي، و.ب.يتيس، بودلر و فن كلاسيت فراهم آمده است.

سايه روشن ادبيات
منوچهر بديعي: ترجمه بهترين رمان جنايي
* در حال حاضر به ترجمه چه اثري مشغول هستيد؟
- كتابي را دارم ترجمه مي كنم كه مدت ها قصد معرفي اش را داشتم. همانطور كه مي دانيد اولين رمان نو فرانسه كه نهضتي را در حدود سال هاي ۱۹۵۰-۱۹۶۰ به وجود آورد اثر كلود سيمون است. نزديك دوازده سال پيش مهم ترين رمانش «جاده فلاندر» را ترجمه كردم. از همان موقع تصميم داشتم چند اثر از آلن رب گري يه را ترجمه كنم ولي ترجمه هاي ديگري پيش آمد كه مرا از اين كار بازداشت. بالاخره از اوايل سال گذشته شروع كردم به ترجمه سه اثر از رمان هاي اساسي و مهم آلن رب گري يه كه يكي از آن ها قبلاً با عنوان نظر باز ترجمه شده بود. البته من عنوان «شاهد» را براي آن انتخاب كرده ام تا در واقع تا اندازه اي ايهامي را كه در عنوان اصلي كتاب هست در اين كلمه گنجانده باشم. دومين رمان كه نسبتاً رمان مختصرتري است به نام «ژلوزي» با عنوان اصلي  اثر ترجمه شده، چون دو معناي اين عنوان، يكي حسادت و ديگري كركره هيچ معادلي در زبان فارسي ندارد. در نتيجه همين عنوان را براي كتاب انتخاب كردم و رمان سوم با عنوان «دراندرون هزارتو» كه همگي از متن فرانسه ترجمه شده است. اما احتمالاً در پايان كار «ژلوزي» كه كوتاه ترين رمان بين اين سه رمان است چند مقاله از رولن بارت و همينطور روبركان كه در باب تجزيه و تحليل آثار الن رب گري يه است به علاوه نوشته اي از خودم راجع به رمان نو خواهد آمد و اميدوارم تا سه چهار ماه ديگر منتشر شود. البته دو ترجمه از من به زودي منتشر مي شود. يكي از آنها كتابي است در معرفي ناتالي ساروت از مجموعه ادبيات قرن بيستم فرانسه كه تاكنون چند تا از آن ها منتشر شده است كه از زبان انگليسي ترجمه كرده ام و حدود هفتادوپنج صفحه است كه توسط نشر ماهي به بازار مي آيد.
مورد دوم كه نشر روزنگار منتشر مي كند مجموعه اي است درباره نقد و نظريه ادبي كه سرپرستي آن به عهده دكتر حسين پاينده است. اين كتاب كه نويسنده آن «سيد» است درباره «چهره مرد هنرمند در جواني» است به شيوه باختيني و با استفاده از مفاهيم و نظريات باختين رمان جويس را تجزيه و تحليل مي كند. كار آن هم تمام شده و فكر مي كنم اواخر مهر يا اوايل آبان منتشر شود.
* برنامه آينده شما چيست؟
- رماني هست كه تي اس اليوت درباره آن گفته است نخستين و بهترين رمان جنايي زبان انگليسي است و يلكي كالينس نويسنده آن است. عنوان آن را به «ماه الماس» ترجمه كرده ام و نيمي از كار ترجمه اش تمام شده است. گذشته از موضوع رمان سبك نگارش رمان به سبك بيان شخصيت هاي اصلي است و هر كدام از شخصيت هاي اصلي، آن چه را كه در رمان اتفاق مي افتد به زبان خودشان بيان مي كنند، در نتيجه من هم بايد اين تفاوت سبك بيان را در فارسي حفظ كنم. نيمي از آن را ترجمه كرده ام و از آبان به بعد نيم ديگر را ترجمه خواهم كرد كه تا اواخر سال تمام خواهد شد.
* به عنوان يك مترجم صاحب سبك چه قدر در شبانه روز براي مطالعه ادبيات كلاسيك وقت مي گذاريد؟
- من مترجم صاحب سبك نيستم يعني اعتقاد ندارم كه مترجم بايد سبك داشته باشد بلكه معتقدم كه مترجم همواره بايد دستش را دردست نويسنده بگذارد و به راهنمايي نويسنده سبك نويسنده را در زبان خودش بياورد. در مورد اوقاتي كه به مطالعه ادبيات كلاسيك ايران مي گذرانم، بايد بگويم كه براي من رسمي است قديمي. آنچه را به عنوان ادبيات كلاسيك ايران مي خوانم شامل آثار نه شاعر است كه به تفاوت و تناوب مي خوانمشان و گاهي اشعار بقيه شعرا را فقط به خاطر مسأله زبان و توجه بيشتر به نوع لغاتي كه به كار برده اند و جاي آن در سبك هاي گوناگون و در ادبيات منشور هم غالباً تفسيرهاي فارسي قرآن و بعضي از تاريخ ها را مثل تاريخ الوزرا را و طبعاً تاريخ بيهقي را دو ساعت در روز مطالعه مي كنم.
* چه كارهايي را به تازگي خوانده ايد؟
- يكي از جالب ترين بيوگرافي هايي كه كاملاً به طور تصادفي به دستم رسيد و دو هفته اي مرا شگفت زده كرد بيوگرافي ارتور رمبو به زبان انگليسي نوشته خانم «انيد استاركي» بود. اين بيوگرافي كه چاپ اول آن در سال ۱۹۴۳ منتشر شده در چاپ هاي بعدي با ويرايش خيلي خوبي كه روي آن انجام گرفته، تكميلش كرده است. مي توانم بگويم بعد از بيوگرافي «جيمز جويس» ريچارد برمن اين بيوگرافي فوق العاده جالب بوده است. زندگي نامه ديگري كه خواندم زندگي نامه آنتونن آرتو است. آنچه من از خواندن اين دو زندگي نامه استنباط كردم اين است كه جهان را از مهم ترين ديدگاهي كه ممكن است بشر پيدا كند يعني ديدگاه هنري- ادبي ديدن، مستلزم بريدن از بسياري از چيزهايي است كه جزو مصلحت هاي روزمره است و تا وقتي كه شخصي آگاهانه از اين جور چيزها نبرد و با تمام وجود خودش را وقف اين طرز نگرش به زندگي نكند هرگز نمي تواند به آفرينش آثار مهم دست پيدا كند.
اين دو زندگي نامه را با زبان اصلي كه به انگليسي بود مطالعه كرده ام. ترجمه دو زبانه گزيده شعرهاي «رنه شار» توسط حسين معصومي همداني به نام (خاكستر ناتمام) كه نشر هرمس منتشر كرده و همچنين گزيده عاشقانه هاي ويليام بليك شاعر انگليسي با عنوان «جزيره اي درماه» با ترجمه هوشنگ رهنما را از همين نشر خوانده ام.
****
دانشجويان روسي رشته زبان فارسي
فاصله زبان نوشتار و گفتار
دو تن از دانشجويان روسي رشته زبان و ادبيات فارسي كه براي شركت در كلاس هاي دوره دانش افزايي به ايران آمده بودند، گفت وگو به زبان مردم كوچه و بازار را دشوارترين بخش يادگيري زبان و ادبيات فارسي دانستند.
«پيتر اسلااوف» دانشجوي رشته زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه سن پترزبورگ روسيه در مورد بخشهاي دشوار زبان و ادبيات فارسي براي يادگيري، گفت: زماني كه فارسي صحبت مي  كنيم تنوع واژه ها و تركيب آنها با آنچه كه در دانشگاه خوانده ايم متفاوت است و اين يادگيري زبان فارسي را دشوار مي كند. اسلااوف در مورد دليل گرايشش به زبان و ادبيات فارسي، اظهار داشت: در دوران دبيرستان زبان وادبيات هند خواندم، در ميان درسها از ادبيات فارسي بسيار ياد مي شد. اين امر باعث شد تا شروع به يادگيري زبان و ادبيات فارسي كنم.
وي در مورد تأثير برگزاري دوره هاي مذكور در يادگيري زبان و ادبيات فارسي، گفت: با توجه به اينكه در روسيه مردم به زبان فارسي صحبت نمي كنند، آمدن به ايران باعث مي شود، ما در ميان مردمي قرار بگيريم كه همگي به زبان فارسي صحبت مي كنند و ما مي توانيم يك هم صحبت فارس داشته باشيم. گفت وگو به زباني كه انسان درس مي خواند سرعت يادگيري زبان را بالا مي برد.
«ميخائيل كوستف» نيزدرباره دروسي كه در دانشگاه روسيه به دانشجويان رشته زبان و ادبيات فارسي تدريس مي شود، گفت: در دانشگاه ما ادبيات معاصر و ادبيات كلاسيك هر دو تدريس مي شود، اما كتابهايي كه در كتابخانه ها و دانشگاه  وجود دارد بيشتر آثار قديم اند و كتابهايي كه در قرن معاصر در ايران منتشر شده، كم است. اين امر باعث مي شود ما از ادبيات معاصر فارسي عقب بمانيم و آنچه را ياد مي گيريم، بيشتر مربوط به ادبيات كلاسيك ايران است.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |