دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۴۰
۰ نفر

اردیبهشت سال ۱۳۸۳ بود که چشم‌هایش را برای همیشه بست؛ شاعری که منزوی بود و تمام عمر منزوی زیست. مردی که او را یکی از قله‌های بنام غزل معاصر نام داده‌اند، درگیرودار زندگی روزمره و بالا و پایین‌های همیشگی‌اش نبود؛ شوریده بود و شیدا و هر شعرش خود گویای این شوریدگی است.

حسین منزوی

به گزارش همشهری آنلاین، شاعری که شعرش برآمده از نحوه سلوک او ‌ بود؛ جوشیده از عواطف و احساسات رقیق، همان‌هایی که رشته زندگی‌اش را از هم گسیخت. شعر کمتر شاعری به حد حسین منزوی برآمده از دغدغه‌ها و فراز و فرودهای زیست شاعر است. زندگی‌اش سلسله‌ای از ناکامی‌ها و نامرادی‌هاست و همواره درگیر روزمرگی‌های جاری زندگی بود، اما دغدغه اصلی‌اش یعنی خلق آثاری ماندگار هیچ‌گاه از ذهنش حتی در اوج درماندگی‌ها به در نرفت.

اگر نیما دل به دریا زد و با رنسانس در شعر کلاسیک، توانست شعر نو را بیافریند، این حسین منزوی بود که غزل را از تابوت بیرون کشید، روحی تازه در کالبدش دمید و ‌تر و تازه‌اش کرد.
خالق ناب‌ترین غزل‌ها و ترانه‌ها هرگز اما از خاموشی و فراموشی گلایه نکرد و چنان طبع بلندی داشت که در اندوه بی‌پایانش، شادی همان رها شدن قناری شکسته‌بال از قفسی بود که او بدان دل بسته بود.

منزوی در ترانه‌سرایی نیز بی‌بدیل بود و بیش از ۱۵۰ ترانه‌اش با صدای محزون همایون شجریان، کورش یغمایی، محمد نوری، علیرضا افتخاری و... به سکوت کشنده لابه‌لای واگویه‌های دلبرانه پایان داد و جماعتی را به خلسه برد. منزوی مجنونی بود که مانع مرگ غزل در دوران یکه‌تازی شاعران پست‌مدرن شد و جامه زیبای نظم را بر تن عشق کرد و پس از عمری عرق‌ریزان، شکوهمندانه بر ستیغ غزل معاصر ایستاد و هرگز در برابر ناملایمات قد خم نکرد.

رد رنج را که بگیرید به او خواهید رسید؛ به آشیانه کوچکش در قبرستان پایین زنجان. آنجا در نهایت آرامش به خواب رفته و روی سنگ قبرش خود را اینطور معرفی کرده: نام من عشق است؛ آیا می‌شناسیدم؟

***
خیال خام پلنگ من به‌سوی ‌ماه جهیدن بود
و ‌ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من- دل مغرورم- پرید و پنجه به خالی زد
که عشق-‌ ماه بلند من- ورای دست رسیدن بود
گل شکفته خداحافظ، اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه‌ای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه، بهانه‌اش نشنیدن بود
چه سرنوشت غم‌انگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می‌بافت، ولی به فکر پریدن بود

بیشتر بخوانید:

کد خبر 849402

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha