گاهی خواننده بهجای آنکه فقط شعر بخواند و گمان کند در فضایی از احساس و عاطفه قرار دارد، میتواند در شعر نمایههایی از زندگی آدمی و حتی زندگی دگر موجودات را ببیند، گرچه به نظر میرسد که بهکارگیری شاعران از نمادهای موجودات طبیعی در مقام استعاره و چه بسا تشبیه مینشیند
اما استعاره در شعر، استفاده بسیار ظریف و کمرنگ از حقیقت چیزی است که در شعر به عاریت مینشیند. شعر گاهی در مقام نقشی از طبیعت قرار میگیرد که در آن صورت میتوان در آن قدرت شاعر و توانش نقشزدنهای او را به تماشا نشست.
از سوی دیگر شعر فقط شعر نیست، شعر یک رسانه است، رسانهای که گاه زبانش در کام او نهان و فهم نظام اندیشگی آن، سخت و گاه ناممکن مینماید. آن چیزی که شعر را از حالت یک زبان احساسی بیرون میآورد و در مقام رسانه مینشاند، همان قدرت بههمرسانی مفاهیمی است که در جان واژهها جریان دارد.
در شعر «آواز گنجشکها» سروده کروب رضایی، با وجود کمی واژهها و خوانش زودگذر آن، زبان شعر رسانهای است، خبری در آن است که گرچه مستقیم نیست اما میتوان برداشت مستقیمی از آن کرد. اینکه گنجشکها در هوای برفی مجبورند بهدلیل نبودن غذا دانهدانه سنگ بخورند اما این همه آن خبری نیست که شاعر میخواهد بگوید.
شاید هر روز برفی پایان زندگی گنجشکهایی باشد که به آنها سنگ میزنند. سنگی که آنها میخورند، سنگی نیست که آنها را از گرسنگی نجات دهد، آنها سنگ مرگ میخورند و زمزمه تنهاییشان، نشان از آگاهی آنها از بلایی است که به سوی آنها خواهد آمد.
برف، با همه آرامشی که به همراه دارد و چه بسا زمینی را که تشنه است، سیراب کند اما آیا واقعا بارش مبارک و میمونی برای گنجشکها خواهد بود. راستی سنگی که آنها میخورند از سمت و سوی چه کسی است؟ کی به آنها سنگ میزند و چه کسی بازی آنها را خراب خواهد کرد؟
شعر «آواز گنجشکها» که تمام کالبدش را حداکثر 12واژه تشکیل میدهد، قرار نیست که پرگویی کند و حرف زیادی بزند، چه بسا سخندراز، سبب شود که شاعر وارد فضای دیگری از پیچوخمهای فکری خود شود و به ناچار باید ادامه ماجرا را بگوید و بعد از آنکه گنجشکها سنگ خوردند و از شاخههای لخت و عریان درختان افتادند را هم تصویر کند، در چنان صورتی شاعر وظیفهاش چیز دیگری میشود، وظیفهاش از شعر گفتن و ارائه تصویر شاعرانه به خبر گفتن تغییر میکند.
در حالی که در این «آواز» قرار هم نیست که حادثهای عینی و ملموس به زبان آید و نقش خون بر رگهای سفید برف نقش ببندد و آنجا خبری وارد عرصه شود، خبری سخت و خشن. گرچه شعر میتواند در بطن خود ذات خبری هم داشته باشد و از همین روزنه در جایگاه رسانه بنشیند اما رسانه شعری، دیگر ذاتی خشن و سخت را در خود ندارد که بخواهد یک حادثه را برای دیگران بگوید.
وقتی که در شعر، «برف» خود یک مصرع میشود و «که» و «میبارد» هر کدام مصرع دیگر، در حالی که همه این سه واژه یک جمله ناتمام بیش نیست، نشان میدهد که در سکون هر واژه میتوان حسی را دید که نوعی انتظار از آن برداشت میشود.
«که» در خود انتظاری را بهدنبال دارد که خواننده بدون فاصله به آن میرسد، تعلیق شاعرانهای اینجا خود را نمینمایاند. تعلیق زمانی رخ میدهد که تصویر تمام میشود، آن همزمانی که دانه، دانه سنگ به جای دانهدانه برفی که روی زمین مینشیند قرار است روی گنجشکها فرود بیاید.
این شعر کوتاه، تابلویی زمستانی و برفی استبا چند قهرمان کوچک به نام گنجشک. گنجشکها زمزمهشان هم دیدنی و هم شنیدنی است، آنها هستند که دارند به خواننده خبر میدهند که اتفاقی قرار است رخ بدهد، نوعی پیشگویی شاعرانه، آن هم از جنس سنگخوردنهای نامشخص.
در واژه «خوردن» شعر، نوعی ایهام دیده میشود که خواننده در اینجا توقف میکند و شاعر همه اتفاقهای آینده را به فهم و نگاه خواننده میسپارد. بعد از آنکه خواننده نجوای گنجشکها را میشنود، خودش باید تصمیم بگیرد و انتخاب کند که سنگ باید چگونه فرود بیاید. شاعر خواننده را وامیدارد تا ذهنش را به کار بگیرد و تصویرسازی کند.
تصویرهایی که شاعر حس میکند دیگر وظیفه او نیست، او وظیفهاش همان بود که گفت؛ گنجشکها دانهدانه سنگ میخورند. در تابلوی شعر، فضا خیلی هم سرد و سنگین نیست، گرچه آینده نامعلومی در آن تصویر میشود اما با کمی تسامح فضا و منظره برفی تماشایی، شاعرانه هم هست.
در میان رقص برفها، نشانی از رقص گنجشکها نیست و در عین حال «آواز گنجشکها» هم به گوش کسی نمیرسد، فقط شاعر است که گوش نیوشای او صدای گنجشکها را میشنود، آن هم صدایی که در قالب آواز شنیده میشود.
آواز همیشه طول موجی بلندتر از نجوا دارد، در آواز میتوان شدت صوت و شور و احساس آن را فهمید. به همین دلیل گنجشکها آواز میخوانند تا شاعران صدایشان را بشنوند.
در چینش واژگانی، ترتیب قرار گرفتن «دانه، دانه، سنگ» حسی از انتظار و تعلیق را تداعی میکند، تا زمانی به فعل میرسد:«میخوریم.» اینجا همه گنجشکها سنگ میخورند، هیچکدام از تیررس سنگ در امان نیست، آنها دلهره دارند و دلهره سنگ در زمستان سردی که باید دانههای ریزی از متن زمین بخورند، نه دانههای سنگ.
آیا در دانههای سنگی که در کوران برف میبارد، میتوان انتظار حیاتی را داشت. شعر همیشه تصویر نیست، پیام هم هست. برف که میبارد گنجشکها زیر گوش هم آواز میخوانند: دانه،دانه،سنگ،میخوریم...
همشهری استانها