یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸ - ۰۸:۵۴
۰ نفر

علی مولوی: بر و بچ طرفدار بارسلونا: «پشت دروازه می‌دن عدس پلو!/ کلّه! تیمت رو وردار و برو!»

من طرفدار بایرن مونیخ: «پشت دروازه می‌دن، کاهو سکنجبین!/ بر و بچ! تیمتون رو وردارین و برین!»

بله! همون جوری که از این شعارها مشخصه، اون شب، بر و بچ نیک روزگار،‌ یعنی اسی و کامبیز و تقی و نقی (دو قلوهای مدرسه ما)، من رو شب بازی بایرن مونیخ و بارسلونا تک و تنها گیر آورده بودن و قبل بازی برام داشتن کُری می‌خوندن. البته ایلیا هم مثل من بایرن مونیخیه، ولی امشب نمی‌تونست بیاد خونه ما فوتبال نگاه کنه.

خلاصه بازی شروع شد. من امسال بد جوری مطمئن بودم که بایرن مونیخ، قهرمان جام باشگاه‌های اروپا می‌شه. برای همین لباس و کلاه تیمم رو پوشیده بودم و یه پوستر «یورگن کلینزمن» هم دستم گرفته بودم و داشتم با تمام وجود، شادی می‌کردم. تا این که دقیقه 9 «لیونل مسی» یه گل زد. ولی من ذره‌ای هم ناراحت نشدم! هنوز 81 دقیقه وقت بود! اما سه دقیقه بعد «اتوئو» هم یه گل دیگه زد. من هنوز هم روحیه داشتم. بر و بچ سر و صدا می‌کردن و شعار می‌دادن، اما من هم کم نمی‌آوردم و از تیمم دفاع می‌کردم. تازه یک کمی حالم بهتر شده بود که گل سوم و چهارم رو هم خوردیم! دیگه قاطی کرده بودم. همه آرزوهام خراب شده بودن. صدای بچه‌ها رو نمی‌شنیدم. آخه معجزه هم می‌شد نمی‌تونستیم 5 تا گل توی 47 دقیقه به بارسلونا بزنیم! ما به قولی «درب و داغون» شده بودیم! تا آخر بازی یه عالمه حسرت خوردم و به حال تیمم اشک ریختم. فکر کردم این آخر دنیاست و فردایی وجود نداره.

بعد از رفتن بر و بچ، یک کمی توی حیاط روی چمن‌هامون خوابیدم و به آسمون نگاه کردم. ماه پُر نور و درخشانی توی آسمون بود. با خودم فکر کردم، این ماه زیبا، آخر ماه، کوچیک و کم نور می‌شه و حتی بعضی شب‌ها از دید ما محو می‌شه، اما دوباره با همین پُر نوری و درخشانی بر می‌گرده. پس هنوزم امیدی هست. تیم محبوب من هم می‌تونه سال‌های بعد، پُر نور و درخشان باشه و همه رو ببره! فقط باید کمی صبر کنم.

بی‌خود نیست که از قدیم و ندیم می‌گن:

«اسم داداشِ علی، حمید است!
پایان شب سیه، سپید است!»

کد خبر 80575

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز