جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹ - ۱۵:۲۸
۰ نفر

هر چند چارلز بوکوفسکی نتوانست یک پستچی بماند اما کار در اداره پست سبب شد نام او در تاریخ با انتشار «پستخانه» و ادامه یافتن چاپ دیگر آثارش ماندگار بماند.

چارلز بوکوفسکی

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایسنا، ۲۰ سال از آن روزها می‌گذشت (سال ۱۹۷۰) و هاینریش چارلز بوکوفسکیِ حدودا ۵۰ساله پس از ناکامی‌های متعدد در کار، اولین رمان خود با نام «پستخانه» را در کمتر از یک ‌ماه نوشت؛ روزهایی که او برای نخستین‌بار به عنوان پستچی در اداره پست لس‌آنجلس مشغول به کار شد، هرچند پس از گذشت دو سال و نیم این کار را رها کرد.  

البته «پستخانه» اولین اثر منتشرشده بوکوفسکی نبود، او که در دوران جوانی دوره‌های هنر، روزنامه‌نگاری و ادبیات را گذرانده بود، در ۲۳سالگی نخستین داستان کوتاه خود را با عنوان «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» در مجله داستان و دو سال پس از آن داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» را چاپ کرد. روزگار نویسندگی بوکوفسکی تا پیش از سال ۱۹۵۰ (آغاز کار در اداره پست) با زندگی در لس‌آنجلس و گاهی هم سرگردانی در ایالات متحده می‌گذشت و با کارهای موقتی و ماندن در اتاق‌های ارزان به سر می‌آمد.  

بوکوفسکی در کتاب خاطراتش با عنوان «شاعری با پرنده آبی» از روزگار خود می‌گوید: «زمستان بود. جان می‌کندم در نیویورک نویسنده شوم. سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم: «می‌خوام مقدار زیادی ذرت بوداده بخورم» و خدای من! مدت‌ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آن‌ها را می‌جویدم و راست می‌افتاد توی معده‌ام. معده‌ام می‌گفت: «متشکرم! متشکرم! متشکرم!» مثل آن‌که توی بهشت باشم همین‌طور قدم می‌زدم که سروکله دو نفر پیدا شد. یکی‌شان به آن یکی گفت: خدای بزرگ! طرف مقابل پرسید: «چه شده؟» اولی گفت: «آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت می‌خورد!» بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت‌ها لذت نبردم. به خودم گفتم: «منظورش از وحشتناک چه بود!؟ من که توی بهشت سیر می‌کنم…»

گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می‌توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بی‌رحمانه‌ترین کاری‌ است که انجام می‌دهیم!»

اما روزگار او پس از قطع همکاری با اداره پست طوری دیگر ادامه یافت، بیماری زخم معده وخیم موجب شد تا مدتی را در بیمارستان سپری کند اما پس از آن نوشتن شعر را آغاز کرد.  

چارلز بوکوفسکی در سال ۱۹۵۷ با شاعر و نویسنده‌ای با نام باربارا فیری ازدواج کرد، اما این رابطه عمر درازی نداشت و آن‌ها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آن‌ها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک می‌گفت که چیره‌دستی بوکوفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکوفسکی دوباره به اعتیادش به مشروبات الکلی روآورد و به نوشتن شعر ادامه داد. پس از آن او دوباره بعد از ۱۰ به اداره پست لس‌آنجلس برگشت.

زندگی او باز هم با فراز و نشیب‌هایی همراه شد و سرانجام در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرار داد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن «جان مارتین» و داشتن حقوق مادام‌العمر، ماهانه ۱۰۰ دلار، کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن به صورت حرفه‌ای و تمام‌وقت پرداخت. او در زمان در نامه‌ای نوشت: «من دو تا انتخاب دارم… در اداره پست بمونم و احمق بشم… یا بیرون از این‌جا باشم و وانمود کنم که نویسنده‌ام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.»

او یک ماه پس از ترک اداره پست، اولین رمان خود به نام «پستخانه» را تمام کرد. این کتاب بیان‌گر تجربه‌ها و خاطره‌های بوکوفسکی از کار در اداره پست است و تصویری از وضعیت جامعه آمریکا در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ به خواننده ارائه می‌کند. هنری چیناسکی، شخصیت داستان «پستخانه» است که بنابر روایت بوکوفسکی ۱۲ سال از عمر خود را صرف کار در اداره پست ایالات متحده می‌کند.  

سایت "Dead end Follies" درباره شخصیت این رمان نوشته است: «پستخانه» داستان یک تنبل است که سعی می‌کند درحالی که به عنوان کارمند اداره پست کار می‌کند، کارمند اداره پست نباشد؛ این بهترین روشی است که می‌توانم آن را توصیف کنم و دربردارنده رابطه مشکل‌آفرینی است که غربی‌ها با شغل خود دارند.

این سایت در این مطلب از این‌که بوکوفسکی اولین نویسنده‌ای است که به صورت محاوره‌ای نوشته است، نوشته و آورده است که در «پستخانه»، شعر بوکوفسکی دیده نمی‌شود اما بینشی خام و نثری شفاف وجود دارد که گاهی حتی خود را فراموش می‌کند.  

در پایان بخشی از این کتاب را می‌خوانیم: «از اولش اشتباه شروع کردم. کریسمس بود و بالای تپه مثل آدمای همه‌چیزفهم، مست و پاتیل بودم. هر کریسمس یکی شوخی می‌کرد، اونا هر کس عوضی رو برای این کار اجیر می‌کنن. بعدش برگشتم پایین و به خودم که اومدم دیدم کیسه چرمی پشتمه و بیکار در حال پیاده‌روی‌ام. کدوم شغل، فکر کردی. چقدر باحال! همیشه یک یا دو تا بسته به تو می‌دن و اگر تا آخر برسونیش، متصدی حمل و نقل دوباره یه بسته‌ دیگه به تو می‌ده، برمی‌گردی و تو دردسر می‌افتی و یکی دیگه می‌گیری...»

۹ اکتبر در سال ۱۸۷۴ از سوی اتحادیه جهانی پست، با هدف آگاهی از نقش پست در زندگی روزانه مردم و سهم آن در توسعه اجتماعی و اقتصادی جهانی، روز جهانی پست نام گرفته است.

کد خبر 555895

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha