جمعه ۱۰ خرداد ۱۳۸۷ - ۰۸:۳۶
۰ نفر

فتانه ارجمند، خبرنگار افتخاری از تهران: تورو خدا می‌بینی؟ آسمان با من لج کرده. می‌خواهد ببارد، اما نمی‌بارد

دلش پر از اشک است، اما بارشی در کار نیست. انگار اشک از دلمان رفته. دیروز سری به قلبم زدم. آن‌قدر جاهای چیزها خالی بود که تا مدت‌ها به گذشته‌های دور و نزدیک فکر می‌کردم. یک قاب عکس از بچگی‌ام پیدا کردم، مال روزهایی که مادر بزرگ برایم یک اردک آورده بود. چند تا روبان قرمز از سقف قلبم آویزان بود. روی هر کدام اسم کسانی را که دوستشان دارم، نوشته بودم. تکه‌های شکسته ظرف آبرنگم هم بود. سکوت هم بود. داشت برای زمستان در راه بافتنی می‌بافت. پرسیدم: کو تا زمستان؟ خندید و سکوت کرد. چرا جواب خیلی از سؤال‌ها سکوت است؟ چرا قبل از اینکه جواب سؤال هایم را بفهمم دیگران سکوت می‌کنند.

   اما نه، دیگر سکوت را نمی‌پذیرم. ای آسمان ابری، ببار! به خاطر شمشادهای تشنه و به خاطر دل من. بارش تو نه فقط بارش دل بی‌طاقت من  که خوشحالی گل‌های حیاط و یاس‌های باغچه است.

   آسمان اگر نباری، شکایتت را پیش خدا می‌برم.

   ای ابرهای گرفته ببارید، به خاطر من، به خاطر همه نداشته‌هایم. خدایا! بگو آسمان امشب ببارد.

عکس از عباس منتظری شاد، خبرنگار افتخاری ، همدان

کد خبر 51755

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز