به گزارش همشهری آنلاین- دکتر عقیله موسوی: چند وقت پیشتر مرکل در یکی از صحبتهایش گفته بود این آمار کشتههای کرونا فقط یک عدد نیست. اینها انسانند و ما برای حفظ جان تکتک انسانها باید تلاش کنیم.
این جمله، واقعیت عجیب و مهمی در خود دارد. گاهی حتی آمار هزاران کشته هم برای ما تنها یک عدد است. عددی که هر روزه چندین بار میخوانیم و میشنویم و به دیگران گزارشش میکنیم. عددهایی که هر کدامشان عزیزانِ کسانی بودهاند، عددهایی که اسم داشتهاند و حیات. عددهایی که تصور نمیکردند قرار است دیگر نباشند. اما این آمار توصیفی، به ناگهان میتواند برای هر کدام از ما تبدیل به یک اسم و واقعیتی آغشته به پوست و استخوان شود. وقتی ما نیز میشویم وابستگانِ یکی از این اعداد از دست رفته. وقتی ما هم فردی مهم، نزدیک و آشنا را از دست میدهیم. عددی که برای ما جان دارد، اسم دارد و تاریخچهای از خاطرات و عواطف.
آن وقت سوگ به سراغمان میآید. فقدان برایمان ملموس و نزدیک میشود. سوگ یک فرد مهم، همیشه تاریخ اتفاقی بهتانگیز و سخت بوده است، چیزی که همواره حول آن شعر و حرف و نظریه و فیلم و هزاران چیز ساخته شده است. سوگ گاهی تاب نیاوردنیتر از آن است که بتوان به راحتی از آن گذشت و میتواند بدل به یک افسردگی عمیق و ماندگار شود که تا لحظه رفتن خودمان نیز در اتاقهای درونمان خانه دارد. با آنکه سوگ همواره تجربهای است که خود را در آن تنها حس میکنیم اما ما برای سوگمان ضجه میزنیم و گریه میکنیم، حرف میزنیم با دیگران از خاطراتش، از کارهایی که کرده و حرفهایی که گفته. از احساساتمان نسبت به او و گاهی هم خشمهایمان. اما چون او از دست رفته آن چیزی که پررنگتر از همه چیز به سراغمان میآید این است که چقدر برای ما مهم بوده و بخشهای بزرگی از ما به او تعلق داشته است. ما در گذران سوگ، خودمان را رها میکنیم در غم و در آغوشهایی که مراقبمان هستند. تجربه اشتراک گذاشتن سوگمان با دیگران و دیدن اینکه دیگران نیز غمگینند و دلداریهایی که هست، همه مسیری است موثر برای طی کردن این غم تحملناپذیر.
اما، الان ما در شرایط متفاوتی هستیم. ما عزیزانی را از دست میدهیم که حتی دیگر بدنشان هم در اختیار ما نیست تا خاکشان کنیم و با مشت مشت خاکی که برقبرشان میریزیم اندوهمان را هم کمتر کنیم. در وضعیتی دچار سوگ میشویم که دیگر آغوشهای تسکیندهنده و همراهیهای آرامشدهنده کم است. ما این روزها تجربه سوگ در انزوا و تنهایی را تجربه میکنیم، دیگر مراسمهای معمول و تسلیتهای همیشگی وجود ندارد؛ هرچند که همدردان زیادی وجود دارند، اما شبکه حمایتی در این روزها کمتر از معمول است. مراقبتهای عمومی حکم میکند که کسی دورمان جمع نشود و حتی ما هم نمیتوانیم بیرون از خانه برویم و علیرغم همه اینها دردِ فقدان، همچنان پررنگ و پرتنش وجود دارد.
یکی از چیزهایی که در سوگ به سراغمان میآید این است که زندگی نیز برای ما بیارزش میشود و دچار پرسش جدی از زندگی میشویم. این روزها مستعد آنیم که رفتارهای آسیبرسان بیشتری در قبالِ خود انجام دهیم. ممکن است حتی بخواهیم خودمان را در معرض بیماری قرار دهیم تا دیگر این فقدان را تحمل نکنیم. فقدان چنان درد بزرگ و یگانه برای هر کسی است که اگر مراقبت خودمان و دیگران نباشد بسیار در برابر آن آسیبپذیریم. در لحظاتی، حتی میل ما به بقا و حفظ زندگیمان هم میتواند مقهور این غم بزرگ شود.
با این همه، در این سوگ هم میتوانیم تلاش کنیم که از خودمان و دیگرانِ در سوگ، مراقبت کنیم. حتی اگر آدمهای زیادی دوربرمان نیست با کسانی که در خانه هستند و یا با آشنایان حتی به صورت تلفنی، میشود هر روز حرف زد. از تجربه درد و رنجی که این فقدان برایمان به وجود آورده بنویسیم و با دوستانمان به اشتراک بگذاریم. گوشهای از خانهمان را به او و یادگاریهایش اختصاص دهیم، عکسش را در آنجا بگذاریم و به خودمان فرصت دهیم تا با او حرف بزنیم. به دیگران فرصت دهیم تا مدام با ما در تماس باشند و به احساسات و عواطف ما دسترسی داشته باشند.
روزهای قرنطینه کرونا، روزهای فاصلهگیری فیزیکی است و نه عاطفی و فرد سوگوار بیش از همیشه نیازمند مراقبت عاطفی است.
نظر شما