یکشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۷:۴۳
۰ نفر

در یک شب سرد روزهای پایانی زمستان که ثانیه‌ها چون ساعت می‌گذشتند تمام تنم کرخت شد و نفسم بالا نیامد. نفس‌ها چون پرنده‌ای زخمی از قفس شکسته به سختی رها می‌شوند و هیچ توانی برایم باقی نمانده است. خدایا چرا من!؟

کرونا

به گزارش همشهری آنلاین ناگهان سکوت سنگینی تمام دنیا را فرا گرفت، نمی‌دانم چه کسی بلندبلند خندید و اینگونه غم بیدار شد. نهال عمرم بازیچه دست بادی شده که از ریشه برکندن من نیز راضی‌اش نمی‌کند. تب به ملاقاتم آمد و فضای خانه پر شد از بوی نیستی.

این روزها که بیماری همه‌گیر کرونا تمام دنیا را فراگرفته خیلی‌ها آرام و بی‌صدا در حال نبرد با این غول ریزنقش هستند و در خیال خود و با ترس از اینکه مبادا فردا روز خانواده و اطرافیان‌شان انگشت‌نمای شهر شوند در خفا بدون هیچ دارو و درمانی درد می‌کشند و دم نمی‌زنند.

خوفِ رانده شدن از جامعه و تنهایی بزرگترین علت نگفتن دردهای‌شان است و با این باور غلط سختی‌های بیماری را برای خود دوچندان می‌کنند.

در این رابطه با یکی از این افراد صحبت کوتاهی داشتیم. دختری که به‌غیر از مادر پیرش کسی را ندارد و اواخر اسفند متوجه شد که در بندبند وجودش چیزی در حال نفوذ کردن است و پایه‌اش را چون موریانه می‌خورد.

هر روز مرگم را از خدا می‌خواستم

لیلا، شهروند خرم‌آبادی در گفت‌وگوی تلفنی با خبرنگار فارس از ابتلایش به کرونا در حالی‌که هنوز خیلی حال مساعدی ندارد، می‌گوید: آخرین چهارشنبه قبل از عید به یک باره حالم بد شد و نای راه رفتن هم نداشتم.

وی با بیان اینکه تمام بدنم درد می‌کرد و خواب هم نداشتم، افزود: اصلا نمی‌توانستم از جای خود بلند شوم و انگار فلج شده بودم.

لیلا با همان صدای گرفته ادامه می‌دهد: قفسه سینه‌ام درد می‌گرفت و نفسم بالا نمی‌آمد؛ حتی موقع اذان صبح به طور کامل قطع می‌شد.

این بیمار کرونایی در ادامه صحبت‌ها و جمله‌بندی‌های کوتاه خود می‌گوید: تا به حال سه بار نفسم قطع شده و تمام بدنم از جمله سر و کمرم هم درد می‌کرد.

وی با بغضی که روزهاست مهمان گلویش شده بیان می‌کند: هر روز مرگ خودم را از خدا می‌خواستم. آخر من چه گناهی کردم که این‌طور باید زجر بکشم!؟

لیلا که به‌جز مادر پیرش کسی را ندارد، از سوختن چون شمع او بر بالین جگرگوشه‌اش می‌گوید: بیشتر دلم برای این بنده خدا می‌سوخت که کاری از دستش جز گریه برنمی‌آمد. اکثر اوقات نمی‌گذاشتم بالای سرم بیاید اما باز از دور شروع به ریختن اشک می‌کرد.

این جوان خرم‌آبادی گفت: اشکانش بر دلم تیغ می‌کشیدند و شرمسار بودم از اینکه برای این پیرزن جز غم چیز دیگری ندارم.

از او پرسیدم که چرا دکتر نرفتی و یا حتی با اورژانس تماس نگرفتی که اینقدر زجر نکشی و گفت: خوب می‌ترسم من را ببرند و مادرم تنها بماند، کسی نیست کنارش باشد و او از غصه دق می‌کند.

لیلا، جان پدر فوت شده‌اش را قسم می‌خورد و ادامه می‌دهد: تمام ترسم برای تنها ماندن این پیرزن است، با خودم فکر می‌کنم بعد از من چه بلایی سرش خواهد آمد؟

در ادامه از این جوان خرم‌آبادی مبتلا به کرونا حال فعلی‌اش را پرسیدم و او بیان کرد: در حال حاضر بهتر از روزهای قبل هستم اما باز ضعف و بی‌حالی را دارم.

مکالمه من به خاطر بی‌حالی و ضعف لیلا کوتاه تمام شد اما در آخر باید گفت که زیر پوست این شهر خیلی از مردم بی‌صدا در حال تحمل این درد منحوس هستند و از ترس تنها شدن دم برنمی‌آورند. لیلا تنها یکی از این افراد بود که روزهاست در حال دست و پنجه نرم کردن با این بیماری و نبرد برای بودن است. به نظر می‌رسد در کنار هشدارهایی که داده می‌شود باید جامعه را به لحاظ روانی آماده کرد و به این مقوله کمتر پرداخته شده است. بایستی آموزش داد که کرونا یک بیماری است. استرس و نگرانی برخی مبتلایان از اینکه نکند جامعه نگاه بدی به من داشته باشد و یا ترس از تنهایی و طرد از دیگران فقط باعث دشواری بیشتر روند بهبود می‌شود. در پایان با آرزوی شفای تمامی بیماران، امیدواریم این روزها مردم توصیه‌ها را جدی‌تر بگیرند و با همکاری بیشتری نگذارند چراغ هیچ خانه‌ای خاموش شود.

گزارش از سمیرا عزیزی - خبرگزاری فارس

کد خبر 496250

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha