بعد از گذشت چهار هفته، از کلاس‌های تابستانی کسالت‌بارِ مدرسه حسابی خسته شدم. تنها چیزی که می‌توانست حال من و بقیه‌ی بچه‌ها را سر جایش بیاورد، یک تعطیلی درست و حسابی بود؛ یک اردو...

اردو با بقیه‌ی تفریح‌ها تفاوت دارد

اردو با بقیه‌ی تفریح‌ها تفاوت دارد. همراهی با دوستان، دلیل این تفاوت است؛ آن‌ هم در طبیعت زیبای کلکچال. کلکچال مکانی زیبا، دنج و افسانه‌ای است و در بعضی افسانه‌ها، خانه‌ی دیو سپید شاهنامه در کلکچال بوده است.

بعد از یک ساعت نشستن در اتوبوس و ردشدن از سر و صدا و دود و دم و شلوغی اتوبان‌های تهران، به‌جایی رسیدیم که باید پیاده‌روی را شروع می‌کردیم. بعد از چند دقیقه پیاده‌روی همگانی در سراشیبی تند خیابان امیدوار به پارک جمشیدیه رسیدیم.

پارک جمشیدیه در صبح زود روز چهارشنبه آرام خفته بود. گنجشک‌ها با جیک‌جیک‌های خود او را آرام‌آرام بیدار می‌کردند. سنگ‌فرش جمشیدیه خیلی زود جای خودش را به مسیر خاکی ابتدای کوه داد. در همان ابتدای کوه‌پیمایی رودخانه به استقبالمان آمد. سنگ و چوب و برگ و آب و خاک در کنار هم تابلوی نفیسی را کشیده بودند. گروه سرود طبیعت در آن صبح نسبتاً خنک تابستانی اجرا داشت؛ سنگ و آب گیتار و قدم‌هایمان با خاک دف می‌زدند و شاخ و برگ‌ها با باد ویولن می‌نواختند. دو طرف راه خاکی درخت‌های جوان و سال‌خورده سر به فلک کشیده بودند.

بعد از چهار ساعت پیاده‌روی دوباره مسیر سنگ‌فرش شد. در ابتدای مسیر سنگ‌فرش سرچشمه‌ی جوی کوچکی را پیدا کردیم، آبی زلال که با لوله از دل کوه بیرون می‌آمد. پله‌های کوتاه ما را به‌جایی هدایت می‌کردند که نمی‌دانستیم چه در انتظارمان است. بالأخره رسیدیم؛ مکانی آرام و دنج با باغچه‌ی پر گل و زیبا. نزدیک دره‌ای که به تهران منتهی می‌شد، هشت نفر آرام گرفته بودند، با سنگی رویش حک شده بود «شهید گمنام».

بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار وقت رفتن بود. سعی کردیم برخلاف خیلی‌ها زباله‌هایمان را در طبیعت جا نگذاریم و این کار را هم کردیم. به دل تهران برگشتیم با امید این‌که کلکچال همین‌طور باقی بماند. شاید در آینده‌ای نزدیک کلکچال تنها جای ممکن برای زندگی باشد.

عکس و متن: نوید صالحی، ۱۶ساله از تهران

کد خبر 453977

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha