صداهای ما با هم دوستی عمیقی داشتند . ما از هم چهرهای ندیده بودیم . و این صداها بودند که چهره ها را با هم آشنا میکردند. . (شیدا* بابا ببین کتاب اعترافاتو داریم ) صدایش براق بود . تازه بود . استاد غلامحسین امامی رفیق شیرازیام . حدود یک دهه فقط صدای همدیگر را دیده بودیم . گُلی به گوشه جمال ذهن اش . کتابشناسی تمام عیار . مولف و مترجم و ناشر را دقیق میشناخت . ( شیدا بابا پاسخ این آقا رو بده ، دارم با قاسمی حرف می زنم ). اگر در تلفظ نام کتابی یا مولفی باز میماندم درست و دقیقش را میگفت . رفیق گرمابه و گلستان ادبیات بود . چهره ها شاید از خاطر بروند اما صداها میمانند . ( شیدا بابا فهرست تازه ها رو بیار ببینم چی اومده ) .
کتاب اسفند شیراز پاتوق صداهای ماندنی بود . یکی دو هفته ی پیش در غیاب صدایش دلتنگ شدم . زنگ زدم . صدایی که آنسوی خط پاسخ داد از درد به تنگ آمده بود . گفت کمیل مهمان ناخوانده دارم . آرزوی سلامتی کردم . فهماند که تعارف نکن جوان . صدا را دریغ کرد و رفت .
کسی هست که دل به کتاب داده باشد در شیراز و طعم صدای استاد امامی را نچشیده باشد ؟ کتاب را عزیز می شُمرد . سختگیر در انتخاب کتاب . آگاهی از نشر ، ترجمه ، تالیف و تازه ترین های کتاب او را کتابکاری قهار کرده بود . او نمونه بارز نسلی از کتاب داران حرفهای بود که تن به سود و زیان نداد و اصل را بر اصالت فرهنگ و ادب قرار داد. حرفهایش برای روزهای مبادا نزد من گرامی میماند ، مانند صدای عزیزش .
*شیدا امامی ، همکار و دختر استاد امامی در کتاب اسفند شیراز .
نظر شما