شنبه ۲ دی ۱۳۹۶ - ۱۸:۴۸
۰ نفر

داستانک > زهرا نوری: همه کیپ تو کیپ چهار گوشه‌ی کرسی نشسته بودند و منتظر که ننه‌دایی گره‌ چارقدش را سفت کند و بنشیند پای سماور و با دست‌های حنابسته‌اش، دستی به زیر استکانی‌های قجری‌اش بکشد و برای همه چایی گله‌جوش، هل و دارچینی بریزد.

دوچرخه شماره ۹۰۶

بعد هم چايي لب‌دوز و لب‌سوز را با نقل بيدمشکي هورتي بکشد بالا و نفسي چاق کند و مثل هميشه با روزي بود روزگاري بود، برود سراغ يک قصه.

ننه اندازه‌ي خط‌هاي صورتش قصه بلد بود. قصه‌ي آدي و بودي، قصه‌ي کر کچل، قصه‌ي آه، قصه‌ي مدزما، قصه‌ي مرکو بکو بکو و قصه‌ي...

ننه‌دايي مي‌گفت: «اون‌روز‌ها که تلويزيون نبود. شب‌هاي سرد چله بزرگه، توي شب‌نشيني‌ها همه مي‌نشستن دور کرسي و قديمي‌تر‌ها حکايتي راست و دروغ سرهم مي‌کردن و اين‌جوري کمر شب‌هاي يلدا رو مي‌شکستن. انگاري قصه و کرسي، آدم‌ها رو مهربون‌تر مي‌کرد، اما حالا کسي حواسش به بقيه نيست.

حتمي اون موقع مردم اين‌قدر گرفتار بالا و پايين زندگي نشده‌بودن. کاکام خدا بيامرز دعاش اين بود که الهي نونتون گرم و آبتون خنک! حالا با‌ اي خرج کول و گرون، هيچکي دلش خوش ني.»

ننه موقع گفتن اين حرف‌ها فقط آه مي‌کشيد. مثل وقتي که کرسي‌اش را برداشتند، مثل وقتي يخدان قديمي سر جهازش را گذاشتند دم در، هيچي نگفت. فقط نگاه کرد.

اين شب چله هم مثل قديم‌تر‌ها بساط شب يلدا گندم برشته و شادونه و کلم و آبغوره به راه است. باز عين قديم، همه دور هم جمع مي‌شوند و سور و سات کباب برقرار است.

فقط ديگر ننه‌دايي نيست که پلوهاي دست‌خورده، سهم ياکريم‌ها بشود. کسي حواسش به گربه‌ي چلاق لب بام نيست که چه‌طور چشم دوخته به کَرَم دستي که يک تکه گوشت از گوشه‌اي حواله بشود طرفش.

حالا اين شب چله و هر شب چله، همه حسرت مي‌خورند که چرا آن شب‌ها کسي صداي ننه را ضبط نکرد يا يکي تند تند و بدخط روي کاغذ ننوشت. حالا همه مانده‌اند با قصه‌هايي بي‌سر‌ و ‌ته. کسي نيست که ته قصه‌ها را بلد باشد.

وقتي که آدي و بودي مي‌رفتند به ديدن دخترشان توي شهر... وقتي کر کچل، تنها گاوش را سر سياه زمستان کشت تا اهل آبادي بخورند...

کد خبر 393501

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha