شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۱
۰ نفر

همشهری دو - مرجان فاطمی: «خانه هنوز بوی او را می‌دهد...» این را می‌گفت و اشک‌هایش یکی‌یکی از میان چروک‌های نشسته پای چشم‌هایش سر می‌خورد روی گونه‌ها و می‌چکید روی موزاییک‌های کف حیاط. ۶-۵ سالمان بیشتر نبود.

خانه هنوز بوی او را می‌دهد

ميان اتاق‌هاي آن خانه قديمي مي‌گشتيم و بو مي‌كشيديم. بوي نم مي‌آمد، بوي كهنگي، بوي نفتالين‌هاي جاخوش‌كرده زير قالي‌ قرمز يا بوي تند پوشال‌هاي قديمي كولر... بوي ديگري نبود. بوي او هم نبود. اصلا ما كه نمي‌دانستيم چه بويي داشت! اما باز هم اتاق‌ها را يكي‌يكي دور مي‌زديم و مي‌گشتيم. مي‌دانستيم جايي از آن خانه، حتما بايد بوي او را مي‌داد اگرنه اشك‌هاي زن، موزاييك‌هاي كف حياط را خيس نمي‌كرد.

مي‌پرسيديم: «مامان! زهراخانم كه يك نفر است؛ چرا 2 تا بشقاب روي ميز مي‌گذارد؟» مي‌گفت: «بزرگ شويد خودتان مي‌فهميد.» راست مي‌گفت. بزرگ‌شدن معجزه كرد. همه‌‌چيز را خودش يادمان داد. بزرگ شديم و قد كشيديم، بارها خنديديم و گريه كرديم، به‌دست آورديم و از دست داديم، پيدا كرديم و گم شديم و هربار ياد زهرا خانم‌ افتاديم. مامان راست مي‌گفت،بايد بزرگ مي‌شديم. بايد جاي خالي را حس مي‌كرديم. بايد منتظر مي‌مانديم و مقابل صندلي‌ خالي با 2 فنجان چاي مي‌نشستيم. تا معناي اشك‌هاي روي موزاييك‌هاي كف حياط و «خانه هنوز بوي او را مي‌دهد...»را بفهميم. بايد بزرگ مي‌شديم تا قدر روزها و آدم‌هاي ازدست‌رفته را بدانيم.

کد خبر 380913

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha