اگر بخواهيم كسي را سر بهراه كنيم يا از خمودگي رهايي ببخشيم، نبايد برايش فقط منظومهاي از استدلالها را رديف كنيم كه تجربه تاريخي تربيت نشان ميدهد اين مسير به انجام مثبتي نميرسد.
هدايت را بايد از طرح سؤال شروع كنيم. مربي با طرح سؤالات حسابشده، انسان را حركت ميدهد. انسان در برابر پرسشهاي اساسي ناچار است فكر كند و اين فكركردن او را از مرداب تكرار و منجلاب عادت نجات ميدهد. اما هر سؤالي خوب نيست. طرح سؤال بايد با آگاهي و دقت همراه باشد. در پرسشگري، از هجوم و حمله بايد اجتناب كرد. سؤالات را بايد از مسائل بنيادي شروع كرد. مرحوم علي صفايي ميگويد: سؤالهايي كه از اسلام و خدا پرسيده ميشود، فرعي و دست دوم است، تا «انسان» شناخته نشود «اسلام» شناخته نميشود؛ و اين ادعا چقدر اساسي و بنيادي است. همين روش است كه ميتواند مسائل غامض و پيچيده تربيتي كشور ما را درمان كند. اصلا اين مسير همان راه درستي است كه بايد رسانه ما در پيش بگيرد، معلم ما بايد آن را مبناي كلاس قرار دهد و روحاني و منبري ما به آن متوسل و متمسك شود.
ميگويند ذهن انسان نيز مثل معده اوست؛ نياز به غذا دارد تا آن را هضم كند. ذهن ما هم براي انجام وظيفه كه همان فكركردن است نياز به ماده خام دارد و اين ماده خام، همه هستي و اتفاقات آن است. آدم خوشاشتها به غذاي بيشتري نياز دارد. ذهن پرسشگر نيز به همين طريق نياز به ماده خام بيشتري دارد. اينجاست كه اگر ما گوش باشيم تمام هستي درس است و اگر چشم باشيم تمام هستي راه است. آن وقت ميشود از هر حادثه برداشتها و درسهاي متفاوتي بهدست آورد.
در پرسشگري نبايد عجله كرد كه يك دانه، ماهها طول ميكشد تا جوانه بزند و سر از خاك بيرون بياورد. نبايد با يك دست، به گوسفند پوست خربزه داد و با دست ديگر دنبه او را وزن كرد! ذهن نياز به فراغت و خلوت دارد. ذهن خسته و فكر مشغول، برداشتي نخواهد داشت. فكر را بايد از پارازيتها مراقبت كرد. مربي بايد صبور باشد، متين باشد، شجاع باشد. بايد به افراد آموزش بدهد كه خودشان ببينند و خودشان انتخاب كنند. آن وقت اين انتخابهاي آگاهانه مسير انسان را ميگشايد.
نظر شما