یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۳
۰ نفر

همشهری دو - انسیه مجاوری: ثلث، نستعلیق و شکسته فرقی ندارد، ابزارشان قلم چوبی و دوات و لیقه است.

خانواده استاد حکیمی

سياه مشق مي‌كنند تا هنر ايراني ماندگار شود. آنها هنرمندند؛ هنرمندان خوشنويسي كه زيبا‌ترين صدا درنظرشان صداي كشيده شدن ني روي كاغذ است. در هياهوي بازار هنرهاي جديد و قديمي بايد قدر اين هنرمندان را دانست؛ هنرمنداني كه غم نان آنها را از دنياي سياه مشق و سرمشق‌هاي دوست‌داشتني دور نكرده! يكي از اين هنرمندان جمشيد حكيمي است؛ خوشنويسي كه ۴۵ سال است به انجمن خوشنويسان رفت‌وآمد مي‌كند و دغدغه‌اش به كارگيري نقاشيخط براي به تصوير كشيدن واقعه عاشورا است! سراغ اين هنرمند رفتيم تا از عاشقانه‌هايش درباره هنر خوشنويسي بنويسيم؛ هنرمندي كه نوشتن آيه‌هاي نوراني قرآن را آغاز كرده بود اما به‌يكباره تصميم گرفت با استفاده از نقاشيخط آثاري جديد خلق كند. بعد از اين تصميم بود كه خانه كوچكشان، هم خانه بود و هم آتليه و كارگاه. همه اين دلايل سبب شد پاي حرف‌ها و درددل‌هاي خانواده‌اش نيز بنشينيم؛ هنرمندي كه براي خلق تابلو خط‌هايش از نسخ قديمي قرآن الهام گرفته و رنگ خدا در آثارش موج مي‌زند.

  • شرايط زندگي هنرمندان خوشنويس چگونه است؟ امرار معاش و كسب درآمد اين هنر راضي‌كننده هست؟

فاطمه كمالي: روزي كه به جمشيد پاسخ مثبت دادم، شرايط زندگي‌اش را مي‌دانستم. مي‌دانستم هنرمندان درآمد چنداني ندارند و از راه تدريس و فروش آثار روزگار مي‌گذرانند. همه اين دانسته‌ها سبب شد زندگي مشتركمان را در كمال سادگي آغاز كنيم. شايد اين عدم‌ثبات در هنرهاي ديگر صدق نمي‌كرد اما آن زمان خط و خوشنويسي به‌عنوان هنر اصيل ايراني مهجهور مانده بود. خيلي از روز‌ها همسرم خسته و دلسرد از انجمن باز مي‌گشت. بايد دلداري‌اش مي‌دادم. مي‌دانستم شرايط سختي دارد؛ ميان علاقه و حرفه‌اش بلاتكليف مانده بود. هم آموزش مي‌ديد و هم آموزش مي‌داد. اصلا يكي از دلايل طولاني‌شدن تحصيلش در انجمن همين موضوع بود.

  • چه مي‌گفتيد تا همسرتان آرام مي‌شد؟

فاطمه كمالي: براي آرام كردنش نماز مي‌خواندم و از خدا مي‌خواستم دلش را آرام كند. از طرفي ديگر مي‌دانستم جمشيد براي خلق آثارش به سكوت نياز دارد، به همين سبب حامد و سروناز را با كتاب و بازي كردن سرگرم مي‌كردم. فرزندانم آن روز‌ها كوهي از شيطنت و انرژي بودند.

جمشيد حكيمي: اگر حمايت‌هاي معنوي همسرم نبود، خيلي زود در اين مسير كم مي‌آوردم. همين كه با حرف‌هايش دلداري‌ام مي‌داد و مي‌گفت تو مي‌تواني، تو با استعدادي، دلم گرم مي‌شد. (مي‌خندد) يكي ديگر از خصوصيات نيك همسرم ساده‌زيستي او بود. نمي‌گفت اين وسيله را عوض كنيم يا يخچالمان قديمي شده است! اگر امروز زندگي ما را با سال‌هاي نخست مقايسه كنيد مي‌بينيد كه هنوز سادگي روزهاي گذشته خود را حفظ كرده است. شايد جالب باشد بدانيد وقتي سروناز و حامد از تغيير وسايل خانه و مدرن كردن آنها حرف مي‌زنند همسرم مخالفت مي‌كند. در اين مورد هم مانند بسياري از موارد همفكر هم هستيم. تنها موضوعي كه در آن اختلاف نظر داشتيم ثبت‌نام حامد در هنرستان بود.

  • چرا اختلاف نظر داشتيد؟ همسرتان مخالف روي آوردن پسرتان به دنياي هنر بود؟

جمشيد حكيمي: مخالف نبود، خودش حامد را در كلاس‌هاي مختلف گرافيك و طراحي ثبت نام كرده بود، مي‌دانست پسرمان عاشق گرافيك و طراحي است اما اعتقاد داشت فرصت براي هنرمند شدن زياد است. به همين دليل او را در رشته تجربي دبيرستان ثبت‌نام كرده بود و مي‌گفت: درست را بخوان و در كلاس‌هاي آزاد هنري هم شركت كن. چند روز بحث كرديم تا عاقبت پرونده حامد را گرفتم و در هنرستان ثبت‌نامش كردم.

فاطمه كمالي: فضاي خانه، هنري بود و حامد عاشق هنر. خطاطي را از پدرش آموخته بود اما مي‌گفت: خطاطي راضي‌ام نمي‌كند، طراحي و گرافيك را دوست دارم. وقتي علاقه‌اش را به هنر ديدم، در كلاس طراحي ثبت‌نامش كردم. استعداد عجيبي داشت، روزهاي نخست فكر مي‌كردم هنرستان پسرم را تنبل بار مي‌آورد، اما وقتي سال سوم هنرستان كتابي از طراحي­‌هايش چاپ كرد و بار‌ها و بار‌ها در جشنواره‌هايي مانند جشنواره بسم‌الله و پوستر عاشورا مقام نخست و سوم را به‌دست آورد، از تدبيري كه همسرم انديشيده بود خرسند شدم.

حامد حكيمي: مادر فكر مي‌كرد هنرستان براي بچه تنبل‌هاست! وقتي پدر مي‌گفت بايد هنرستان ثبت‌نام كني و مادر مي‌گفت دبيرستان، سردرگم بودم. خودم هم نمي‌دانستم حرف كدامشان درست است. يك روز طرفدار مادر بودم و فردا طرفدار پدر! هر چه بود گذشت! اما خوشحالم كه در هنرستان درس خواندم. تحصيل در هنرستان شعور بصري مرا بالا برد. مادر هم پس از چند‌ماه با من همسو شد. باور مي‌كنيد بعضي از دوستان و همكاران من سال‌هاي سال در اين حوزه فعاليت مي‌كنند، اما هنوز خانواده‌هايشان مخالفند؟

  • اين از مزاياي زندگي در خانواده‌اي هنرمند است!

حامد حكيمي: بله! همينطور است. تفاوت من با دوستانم در هنرستان و دانشگاه اين بود كه كار‌هايم ديده مي‌شد. بابا مي‌گفت حامد اين طراحي‌ات ضعيف است اما اين يكي را خيلي خوب كشيدي. يا مادر مي‌گفت پوستر فلان كارت را ديدم. همه در خانه ما خوشنويس هستند! من و مادر و سروناز تا حدودي خوشنويسي را از پدر آموخته‌ايم اما كاري كه پدر در حوزه نقاشيخط آغاز كرد، زندگي ما را تحت‌تأثير قرار داد.

  • چه تأثيري؟

حامد حكيمي: همه هنرمندان در رشته‌هاي گرافيك و خوشنويسي و طراحي، كارگاه يا آتليه دارند! وقتي پدر مي‌خواست كار نقاشيخط را آغاز كند، مادر مانند هميشه مهرباني را به اوج خود رساند و گفت: در خانه بمان و فكر كن خانه كارگاه يا آتليه است. اين يعني بوي رنگ و شلوغي خانه و مختل شدن زندگي. منظورم از تأثير اين تأثير بود.

  • از تلفيق گرافيك غربي با خوشنويسي شرقي دنبال چه هدفي بوديد؟ به‌عبارت ديگر دليل روي آوردن به نقاشيخط چه بود؟

جمشيد حكيمي: پيش از اينكه براي يادگيري خوشنويسي در انجمن ثبت نام كنم، خطاطي را از مرحوم رضا مافي آموخته بودم. او از‌‌‌ همان ابتدا نقاشيخط كار مي‌كرد و نخستين استاد من در اين زمينه بود. به واسطه كارهاي گرافيكي كه در شركتي داشتم، بيشتر به اين سو رفتم. حامد هم وقتي در هنرستان درس خواند و به دانشگاه رفت و دنياي گرافيك را بيشتر شناخت پيشنهاد داد نقاشيخط كار كنم. در حقيقت حامد درهاي دنياي نقاشيخط را به روي من باز كرد و همسرم مانند هميشه پشتيبانم بود.

فاطمه كمالي: مي‌دانستم كار كردن در خانه براي همسرم آسان‌تر است، به همين دليل وقتي صحبت از كار در آتليه به ميان آمد پيشنهاد دادم خانه كوچكمان كارگاه همسرم باشد. اگر بگويم هرگز از اين پيشنهادم پشيمان نشدم، دروغ گفته‌ام. بوي رنگ و كار كردن شبانه‌روزي همسرم گاهي ناراحتم مي‌كرد اما صبوري مي‌كردم و گاهي به بهانه خريد از خانه بيرون مي‌رفتم. اما وقتي مي‌ديدم جمشيد از نتيجه به‌دست آمده رضايت دارد تمام ناراحتي‌هايم از بين مي‌رفت. با كامل شدن هر تابلو نظر تك‌تكمان را مي‌پرسيد، اگر تأييد مي‌كرديم كه هيچ، اما اگر مي‌گفتيم خوب نيست يا ضعف دارد تابلويي كه چندين روز برايش زحمت كشيده بود پاك مي‌كرد. گاهي هم ما كارش را تأييد مي‌كرديم، اما خودش راضي نبود و نيمه‌هاي شب وقتي همه خواب بوديم سراغ تابلو مي‌رفت و كاركردن را از سر مي‌گرفت.

  • طرح‌هايي كه در نقاشيخط هايتان مي‌بينيم شبيه به نام‌هاي خداست. اين شباهت اتفاقي است؟

جمشيد حكيمي: همسرم بانويي ديندار است و از اينكه با او ازدواج كردم بسيار خرسندم. وقتي بيرون از خانه كار مي‌كردم، زمان بازگشت به خانه همسرم را مشغول راز و نياز با خدا مي‌ديدم. يك روز وقتي مادر فرزندانم از خوشنويسي قرآن برايم سخن گفت ايده‌اي به ذهنم رسيد. البته پيش از پيشنهاد همسرم كارهاي اينچنيني بسياري انجام داده بودم. براي نمونه در دوره فوق ممتاز به بيشتر مسجدهاي شهر سر زدم و كتيبه‌هاي سر در مساجد را به چشم ديدم. اين كتيبه‌ها به خط ثلث نوشته شده بود و من بايد آنها را به خط نستعليق مي‌نوشتم. بايد بگويم يكي از دلايل موفقيتم در دوره فوق ممتاز، چاپ دستي همين كتيبه‌ها بود. وقتي همسرم ايده خوشنويسي قرآن را در سرم انداخت، سراغ مفاتيح‌الجنان و قرآن مجيد رفتم، آن هم نه يك قرآن، بلكه چندين و چند قرآن را خواندم. يك قرآن قديمي هم حامد برايم آورد. اين قرآن به چندين خط عربي و كوفي و ريحان نوشته شده بود. با اينكه تابلو خط‌هايم فقط فرم هستند و هيچ پيامي ندارند اما ايده اصلي‌ام را از قرآن و حاشيه مفاتيح گرفته‌ام.

حامد حكيمي: كاش روزهايي كه پدر در خانه كار مي‌كرد خانه ما را ديده بوديد. سرتاسر ديوار پر از سندبرداري‌هاي پدر از آيات قرآن بود. در واقع پدر كاري نو را آغاز كرد. از آيات قرآن و حاشيه نويسي مفاتيح ايده گرفت تا خوشنويسي را با گرافيك كه هنري غربي است تلفيق كند.

فاطمه كمالي: هميشه تلاش مي‌كردم فضاي خانه فضاي ايراني- اسلامي داشته باشد. همه در خانواده ما دستي در هنر داشتند اما ما ماهواره نداشتيم و نداريم! خيلي از آشنايان و دوستان و فاميل ايراد مي‌گرفتند كه در خانه ماهواره نداريد اما مگر هميشه كنار حامد و سروناز هستيد كه در خانه دوست و فاميل و حتي لپ‌تابشان برنامه‌هاي ماهواره را نگاه نكنند؟ شنيدن اين حرف‌ها در من و جمشيد تأثير نداشت زيرا خوب و بد را نشانشان داده بوديم و مي‌دانستيم سراغ سرگرمي‌هاي سطح پايين و مبتذل نمي‌روند. همين كه حامد در طراحي پوستر عاشورا و جشنواره مذهبي بسم‌الله رتبه آورده، خودش دليلي محكم بر اين ادعاست. از سوي ديگر همسرم هم هميشه عقايدي مذهبي داشته و دارد اما از آنها سخن نمي‌گويد. هر وقت من يا حامد دليل اين رفتارها را از او مي‌پرسيم مي‌گويد: « وقتي در آثارم از آنها استفاده مي‌كنم، نيازي به، به‌زبان‌آوردن­شان نيست».

  • چه آثاري؟ منظورشان همين نقاشيخط‌هايي است كه از آيات قرآن الهام گرفته‌اند؟

جمشيد حكيمي: منظورم از اين جمله، ايده‌هايي بود كه سال‌ها در ذهن داشتم و كاري برايشان انجام نمي‌دادم. هميشه آرزو داشتم روز عاشورا نمايشگاه نقاشيخط خياباني برگزار كنم. به جاي تابلوهايي كه در روز عاشورا در سطح خيابان مي‌بينيم، مي‌توان با استفاده از خط و خوشنويسي، واقعه عاشورا را به تصوير كشيد. اين را به شما مي‌گويم: چند تابلوي نقاشيخط با اين مضمون كشيده‌ام كه هيچ‌كس جز خانواده‌ام از وجود آنها خبر ندارند. اين ايده سال‌هاست كه فكرم را مشغول كرده. اطمينان داشته باشيد روزي با استفاده از نقاشيخط نمايشگاه خياباني برگزار مي‌كنم. بايد از خوشنويسي كه هنري اسلامي است در خدمت اسلام و دين استفاده كرد.

حامد حكيمي: انديشه‌هاي مذهبي با همه ما آميخته شده است. ما در ايران اسلامي زندگي مي‌كنيم. حق با مادر است. گاهي پدر اين انديشه‌هاي مذهبي را به زبان نمي‌آورد و مي‌گويد: «در آثارم ببينيد!» سال پيش مستندي به دستم رسيد كه همراه با پدر و مادر تماشايش كرديم. اين فيلم از پيدايش كهكشان‌ها شروع مي‌شد و پس از چند لحظه به بازارهاي مراكش مي‌رفت و چند سكانس بعد، كارخانه‌اي در چين و كارگرانش را نشان مي‌داد. بعد از اين اتفاق به ايران مي‌آمد و سراغ شهرهاي تاريخي ما يعني اصفهان و شيراز مي‌رفت و چند لحظه بعد نوبت خانه خدا و مكه مي‌رسيد. طواف خانه خدا در اين مستند جوري با هلي‌كوپتر فيلمبرداري شده بود كه هر 3 نفرمان را تحت‌تأثير قرار داد و سبب شد بار‌ها و بار‌ها اين صحنه را ببينيم. وقتي تابلوي نقاشيخط دور در دور پدر را ديدم تنها تصويري كه در ذهنم زنده شد، همان تصوير طواف بود. پدر زيربار نمي‌رفت اما رفته رفته قبول كرد و يك روز سر ميز شام گفت: «حامد حق با تو بود». پدر هنرمند است و زيبايي را مي‌شناسد، چه تصويري زيبا‌تر از طواف خانه خدا... .

  • فيلم ديدن كنار هم، شام خوردن سر يك ميز! اينطور كه پيداست خانواده‌اي صميمي و خونگرم هستيد و دغدغه‌هاي شغلي، اعضاي خانواده را از هم دور نكرده است!

فاطمه كمالي: از هم دور نشده‌ايم چون يك خانواده‌ايم. وقتي پدر خانواده، خانه را به‌عنوان محل كارش انتخاب مي‌كند و مي‌گويد: كنار شما بودن به من آرامش مي‌دهد، يعني هنوز معني خانواده در خانه ما تغيير نكرده و ارزش‌ها مانند گذشته پابرجاست. وقتي سروناز و حامد خانه باشند صداي خنده و شادي عضو ثابت خانه ماست، اما گاهي خواهر و برادر سر موضوعاتي با هم اختلاف نظر دارند و بحث مي‌كنند. مي‌دانيد واكنش پدرشان چيست؟ خودش را سريع به بچه‌ها مي‌رساند و جلوي چشمانشان لبخند مي‌زند! وقتي سروناز و حامد رفتار پدرشان را مي‌بينند، بگو و مگو و اختلاف نظر را فراموش مي‌كنند و پا به پاي پدرشان مي‌خندند.

  • در روابط اجتماعي هم مانند روابط خانوادگي موفق هستيد؟

فاطمه كمالي: (مي‌خندد) همسر و پسر هنرمند داشتن يك ويژگي مثبت با امتيازهاي فراوان است. خانواده ما ميان دوست و فاميل و آشنا از محبوبيت برخوردار است و گذشته از آن، فرزندان و همسرم در جامعه نيز موفق هستند. سروناز ۲۳ سال دارد و معلم زبان است. خودم هم كه سال‌ها شاغل بودم و اين روز‌ها در دوران بازنشستگي به سر مي‌برم. حامد و جمشيد هم كه در اجتماع نياز به معرفي ندارند. كافي است يك دقيقه با يك نفر صحبت كنند آن وقت روابط اجتماعي بالاي خود را به همه نشان مي‌دهند.

  • صحبت از امتياز مثبت و فاميل شد! وقتي به خانه فاميل مي‌رويد، براي آنها آثار هنري پسر و همسرتان را هديه مي‌بريد؟

فاطمه كمالي: حتما همينطور است. باور مي‌كنيد اگر به جاي اثر هنري چيز ديگري كادو ببريم با تعجب مي‌پرسند: « فقط همين!» انگار عادت كرده‌اند تابلوي خط يا نقاشيخط از خانواده ما هديه بگيرند. البته اين قضيه يكطرفه نيست. شايد جالب باشد بدانيد هديه‌هايي كه به خانه ما مي‌آيد چيست! قلم، قلمو، كيف قلم! توقعي هم نيست! وقتي از ما تابلو خط يا اثر هنري هديه مي‌خواهند، كادو‌هايشان هم اينچنيني است ديگر!

جمشيد حكيمي: (مي‌خندد) داستان سوغاتي‌ها در خانه ما هم شنيدني است! چند وقت پيش يكي از دوستان خانوادگي‌مان به سفر رفت و چند بسته رنگ برايم آورد. به او گفتم: سوغاتي شهري كه به آن سفر كردي چه بود؟ گفت: چه فرقي به حال تو مي‌كند. هر جا كه سفر كنم، براي تو ابزار هنري مي‌خرم! تازه كلي هم سر به سرم گذاشت كه كل شهر را گشته‌ام تا بهترين برند رنگ را برايت بخرم!

  • چه آينده‌اي براي هنر پدر و هنر خوشنويسي به‌عنوان هنر اصيل ايراني پيش‌بيني مي‌كنيد؟

حامد حكيمي: پدر مانند يك بوم‌سفيد نقاشي است كه تنها رنگ‌هاي ملايم روي آن رنگ مي‌گيرند. از كودكي، عشق و علاقه پدر به خوشنويسي را ديده‌ام و اطمينان دارم دستاني كه حتي با وجود پلاتين، عشق قلم به‌دست‌گرفتن را فراموش نكرده‌­اند، هر روز بيشتر از ديروز موفق خواهند شد.

جمشيد حكيمي: با اينكه دوره آموزش من در انجمن چيزي حدود ۴۵ سال طول كشيد اما هنوز كه هنوز است عاشق هنر هستم و نمي‌توانم يك لحظه دنيا را بدون قلم و رنگ و بوم تصور كنم. من به‌عنوان يك خوشنويس و خطاط رسالت دارم مانع از فراموشي اين هنر اصيل ايراني شوم. وقتي به هنرجو‌ها سرمشق مي‌دهم و جلسه بعد تلاش و پشتكارشان را مي‌بينم ياد خودم مي‌افتم. مي‌خواهم حقيقتي را به شما بگويم، تدريس‌كردن به جواناني كه اشتياق آموختن دارند، خستگي اين ۴۵ سال را از تنم بيرون مي‌كند. تا روزي كه توان تدريس و نوشتن داشته باشم، قلم را زمين نخواهم گذاشت.

فاطمه كمالي: وقتي همسرم براي تدريس هنر خوشنويسي به جوان‌ها اشتياق دارد و تعداد هنرجو برايش مهم نيست چه مي‌توانم در تعريفش بگويم به جز مرد خستگي‌ناپذير هنر! سال‌ها با جمشيد زندگي كرده‌ام و همسرم هنوز همان مرد ۳۰ سال پيش است؛ همان قدر مهربان، با ايمان و ساده‌ زيست.

  • نه‌صبر ماند و نه هوشم

استاد حكيمي از زبان استاد حكيمي

در ششمين روز شهريور‌ماه ۱۳۲۸ به دنيا آمدم. خطم خوش بود و از صداي كشيده شدن قلم ني روي كاغذ گلاسه لذت مي‌بردم. ۲۱ساله بودم كه وارد انجمن خوشنويسان شدم. از‌‌‌ همان روز به بعد دنيايم در كاغذ و قلم و دوات و ليقه خلاصه شد و آموختن را زير نظر استاد غلامحسين امير خاني آغاز كردم. سرمشق‌هاي استاد سرمشق‌هاي زندگي بود، هر قدر بيشتر مي‌آموختم، نبض قلم‌ام براي آموختن بيشتر و بيشتر مي‌زد. دوره‌هاي متوسطه و خوش را در كلاس‌هاي درس استاد اميرخاني گذراندم اما پس از موفقيت در كسب مدرك دوره عالي، ۱۵ سال از دنياي آموختن دور شدم و از راه تدريس خوشنويسي روزگار گذراندم. در اين دوره نسبتا طولاني كه با تحولات انقلاب اسلامي گره خورده بود، در نمايشگاه‌هاي مختلف خط و خوشنويسي كه تعدادشان با نمايشگاه‌هاي قبل از انقلاب قابل مقايسه نبود شركت مي‌كردم و مي‌آموختم. همان سال‌ها ازدواج كردم. ‌‌‌سال ۱۳۶۵ بود انگار! همسرم مي‌دانست تنها منبع درآمدم هنر خوشنويسي و تدريس آن است. تشويقم مي‌كرد و مي‌گفت: «زيبا مي‌نويسي! چرا آموختن را نيمه كاره‌‌‌ رها كردي، حيف نيست؟» حيف بود! اما همين كه تصميم گرفتم بار ديگر مهر ادامه تحصيل انجمن خوشنويسان را روي كارت عضويتم بزنم، تصادفي شديد روز‌هايم را به بستري شدن در بيمارستان و عمل‌هاي پي درپي دست راستم پيوند زد. بايد دستم را به تيغ جراحان مي‌سپردم تا در آن پلاتين كار بگذارند!

آن هم دستي كه با آن قلم در دست مي‌گرفتم و سياه مشق مي‌كردم. خوش‌بين‌ترين آدم‌ هم فكر نمي‌كرد جمشيد حكيمي، بار ديگر قلم در دست بگيرد. اما خدا خواست، خدا خواست تا بار ديگر وارد انجمن خوشنويسان شوم و تدريس كنم و تحصيل. اين بار فرزندم حامد هم دست روي دست‌هاي مادر گذاشته بود تا قلم خطاطي را به دستانم گره بزنند. سال ۸۰ بود كه مدرك دوره ممتازم را گرفتم و ۱۳ سال بعد يعني سال ۹۳ مدرك فوق ممتازم را در سبك سياه مشق و كتيبه دريافت كردم. پشت سر گذاشتن اين ۱۳ سال در حرف آسان است اما براي من و خانواده‌ام روز به روزش، ‌ماه به ماهش با تلاش و سختي گذشت. خاطرات زيادي از آن روز‌ها دارم؛ اتفاقاتي كه علاقه‌مندي‌ام به هنر خوشنويسي را بيشتر و بيشتر مي‌كرد و سبب مي‌شد فرزندانم، حامد و سروناز در فضاي هنري خانه و انجمن رشد كنند. خيلي از روز‌ها دلسرد مي‌شدم، خطاطي فقط هنر من نبود، حرفه‌ام بود و بايد از اين راه كسب درآمد مي‌كردم. اما صبوري‌ها و تشويق‌هاي همسرم و دلگرمي‌هاي حامد و سروناز وقتي هنر را شناختند، سبب ماندگاري من در اين هنر اصيل ايراني شد. براي جايگاهي كه امروز در آن ايستاده‌ام مديون خانواده‌ام هستم؛ خانواده‌اي كه هميشه پشتيبانم بودند. براي موفقيت اين روزهايم مديون استاد اميرخاني هستم.

کد خبر 327313

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha