دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۵:۴۹
۰ نفر

همشهری آنلاین: نوشته‌های گیتی افروز نمایانگر فضای شهری و اجتماعی، سطح فرهنگی و زبان روزمره‌ی قشری از طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی آن دوره است.

داستان

قبل از هجوم تلویزیون و ویدیو و اینترنت، سینما یک‌تنه دنیای تصویر و سرگرمی را می‌چرخاند و سالن‌های پرتعداد و پررونقش در همه جای دنیا، ازجمله شهرهای بزرگ ایران، پاتوق بچه‌ها و جوان‌ها و بزرگ‌سال‌هایی بودند که اسیر جادوی تصاویر متحرک می‌شدند.

روزنوشته‌های گیتی افروز که در آغاز دهه‌ی بیست شمسی، مثل خیلی از هم‌سن و سال‌های نوجوانش شیفته‌ی سینما بوده، این حال‌وهوا را به خوبی نشان می‌دهد. برای حفظ اصالت زبان، ویرایش متن به تغییر یا اضافه کردن برخی علائم سجاوندی محدود شده است.

در زیر بخش‌هایی از یادداشت‌های روزانه‌ی گیتی‌افروز همایونفر را می‌خوانید که در فاصله‌ی بهمن ۱۳۱۹ تا تیرماه۱۳۲۰ نوشته شده است.

دراین زمان گیتی‌افروز و دوست محبوبش تاجی در کلاس نهم دبیرستان تحصیل می‌کنند و قرار می‌گذارند تا علاوه بر ساعاتی که در مدرسه با یکدیگر می‌گذرانند، برنامه‌ها و حرف‌های روزمره‌شان را برای یکدیگر بنویسند و در عوض بیشتر و بهتر درس بخوانند.

دو دوست برای خود، اما خطاب به دیگری می‌نویسند تا در پایان سال تحصیلی یادداشت‌های خود را معاوضه کنند و هریک نوشته‌های دیگری را بخواند.

نوشته‌های گیتی افروز نمایانگر فضای شهری و اجتماعی، سطح فرهنگی و زبان روزمره‌ی قشری از طبقه‌ی متوسط جامعه‌ی آن دوره است. در آن زمان اوقات فراغت خانواده‌های تهرانی در سینماهایی چون مایاک، البرز، همای، روز و ... می‌گذرد. ‌

در این دفتر کوچکِ ۱۲۲ صفحه‌ای، کلمه‌ی «سینما» ۶۰ بار تکرار شده و گیتی افروز از چهارده فیلم نام می‌برد. امید است روزی متن کامل این روزنوشته‌ها که شامل چهار دفتر است، منتشر شود و گوشه ای از تاریخ زندگی روزمره‌ی آن دوره را از زبان یک دختر جوان روایت کند.

  • (۱۳۱۹) شنبه

الان که این را شروع می‌کنم روز شنبه نمی‌دانم چندم بهمن است. تاجی جونم امروز ۴روز است که تُرا ندیده‌ام البته می‌دانی که از همان روز چهارشنبه که توی مدرسه گلویم درد گرفت هرچه به تو می‌گفتم گلویم، مرا مسخره می‌کردی.

عصر که آمدم پیش دکتر رفتم و تا سه روز گلویم به‌شدت درد می‌کرد‌. ولی امروز آن بلا رفع شد و بلای دیگری آمد، یعنی امروز مخملک گرفتم و دانه‌های قرمز بیرون ریخت. تاجی اگر بدانی چقدر به ‌من بد می‌گذرد.

هیچ و از هیچ طرف خوشحال نیستم. ندیدن تو، درس نخواندن، رفوزه شدن، تنها بودن، ناخوش بودن، فکر ۴۰ روز خوابیدن، تاجی‌جون نزدیکه گریه‌ام بگیرد. اگر بدانی شب‌ها مخصوصا دیشب به ‌من چه گذشت.

توی خواب و بیداری از شدت تب به قدری ترسیدم که همین‌طور مامانم را گرفته و گریه می‌کردم. تا صبح بیدار بودم. تو چه دوست بی‌وفایی هستی!

در این مدت ۴ روز فقط یک مرتبه برای من تلفن کردی. تاجی خدا را شکر که اقلا این کتابچه هست که جای تو را بگیرد. زیرا همان‌طوری‌که با تو حرف می‌زنم در این کتابچه هم می‌نویسم.

تاجی‌جون، ببین دیشب با آن حالت که تبم ۴۰ درجه بود بعد از این‌که ترسیدم و گریه کردم، خواب دیدم که آمدم مدرسه تا برای این مدتی که ناخوشم از شما خداحافظی کنم، و این روز هم مثلا فردای دیشب است و من دارم قضیه‌ دیشب را برای تو تعریف می‌کنم. خوب شد اقلا تُرا در خواب دیدم.

تاجی‌جون بعد از ۴روز یعنی از همان روز چهارشنبه، تازه امروز برای این‌که دکتر باید بیاید، سرم را شانه کردم. تاجی‌جون دیشب تا مامانم گفت این مخملک است، من گریه کردم و بی‌اختیار گفتم مدرسه! پاپام گفت اگر تاجی را می‌خواهی به باباش تلفن می‌زنم اجازه‌اش را می‌گیرم که بیاید ترا ببیند‌.

تاجی‌جون هر وقت حرفِ پیش زدم خراب شده. مثلا برای کفش نمی‌دانم چکنم. این ۴۰ روز که نمی‌توانم بیرون بیایم و بعد از آن هم که ممکن نیست برای عید [کفش را] به من بدهد.

تاجی‌جون نمی‌دانم چکنم از تنهایی دارم می‌میرم. چه موقع بدی ناخوش شدم. وای امسال همه شما قبول می‌شوید و من رفوزه‌ام.

راستی تاجی‌جون درباره‌ی حرفِ پیش، می‌خواستم بگویم پاپام به من گفته که انشاءالله بدون حرفِ پیش‌،‌ بعد از گذشتن ۱۰ روز از ناخوشیم یک معلم برای جبر و چیز‌های دیگر بیاورد که درس بخوانم.

تاجی امروز ظهر همه‌ش منتظر تلفن تو هستم. خدا کند تلفن کنی. امروز کاشکُلَت را دادم به اقدم برایت بیاورد. لابد تعجب می‌کنی از این‌که چرا کاغذ برایت ندادم. نمی‌خواستم کاغذم را اقدم ببیند. شاید با پست برایت کاغذ بفرستم.

  • جمعه ۲۵بهمن

امروز جمعه لباسم را اتو کردم و ساعت ۱۰ نی‌نی برایم تلفن کرد که برویم آن‌جا. رفتم و تا ۳بعدازظهر مزخرف گفتیم و راه رفتیم. ۳ بعدازظهر با مسعود برادرش که همیشه «توله» ماست و نوکرشان رفتیم سینمای مایاک.

با وجود این‌که فیلم ساعت ۵/۴ شروع می‌شد و ما ۵/۳ رسیدیم پایین، جا نبود و رفتیم بالا. جای تو خالی، فیلم «پرنسس کوچک»را می‌داد که خیلی خیلی قشنگ بود.

رنگی هم بود. در هرصورت برگشتن با نی‌نی ۵ ریال نان خامه‌ای خریدیم و نی‌نی اصرار کردکه بروم منزل‌شان. من هم چون می‌دانستم رادیو را برده‌اند درست کنند، رفتم.‌ وقتی رسیدم موزیک تمام شده بود.

رفتیم پایْن ، جای تو خالی، نان‌ خامه‌ای را خوردیم، قدری هم رادیو زدیم. شام هم به اصرار نی‌نی برای ما سه‌تا بچه‌ها یعنی من و مسعود و نی‌نی آوردند و خوردیم.‌ بعد تلفن کردم بیایند عقبم.

ساعت ‌۸ و‌ ربع آمد عقبم و ساعت ۵/۸ رسیدم منزل. پاپام و امیر زیر کرسی بودند و مامانم با افتخارالملوک و عمویم رفتند همان سینمای شرلی «پرنسس‌کوچک».


حالا که این را برایت می‌نویسم بعد از نمازم و این چیز‌ها آمدم زیر کرسی. دیدم هیچ‌کاری ندارم، نشستم برای تو چرت‌وپرت بنویسم. راستی فردا با آقای شنبلیله‌زاده تاریخ داریم. من بعد از معلم قدیم‌مان چشم دیدن شنبلیله‌زاده را ندارم. دیگر عرضی خدمت شما ندارم.

منبع:همشهري داستان

 

کد خبر 287224

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha