در این راه استیل متفاوت فیلمبرداری میهای مالمار و بازیهای تأثیرگذار فیلیپ سیمورهافمن و ژواکین فونیکس بر غنای اثر افزودهاست. فیلم مرشد مخاطب میانه ندارد ؛ یا به شدت مورد ستایش قرار گرفته و یا شدیدا زیرسؤالرفته است. البته آنچه منتقدان دربارهاش نوشتهاند بیشتر به ارزشهای فیلم تکیه دارد و سینمایینویسانی که با لحن پیچیده مرشد ارتباط برقرار نکردهاند انگشتشمارند. از همین حالا میتوان پیشبینی کرد که فیلم تازه پل توماس اندرسن میتواند در رشتههایی چون کارگردانی، فیلمبرداری و بازیگر نقش اول و نقش مکمل مرد اسکار امسال صاحب بخت و اقبال بالایی باشد. فیلم مرشد تناقضهای اخلاقی جامعهای را به نمایش میگذارد که در آن مرز میان حقیقت و کلاشی مخدوش شده و برای التیام دردهای عمیق انسان فرقههای مذهبی به وجود آمده که با نگاه نظارهگر و نه قضاوتگر توماس اندرسن، بر عمق و پیچیدگی درام اثر افزوده شده است. فروش نهچندان بالای فیلم در اکران عمومی نشان میدهد که سینماروها خیلی نتوانستهاند با دغدغههای کارگردان همراه شوند ولی موفقیت در اسکار و جوایز سینمایی آخر سال میتواند به توفیق مرشد ختم شود. آنچه درپی میآید نوشته ستایشآمیز منتقد لسآنجلس تایمز است.
مرشد فیلمی فوقالعاده است که در بعضی لحظات تعمدا مبهم میشود، طوری که گویی سازندهاش نمیخواهد به ما نشان دهد که همه راهها به تاریکی ختم میشود؛ فیلمی با لحظات زنده و بازیهای بینظیر که البته علاقه به روایت کلاسیک ندارد و بیشتر به دنبال نمایش فعل و انفعال روح ناامید و آشفتهای است که به دنبال جایگاه خود میگردد.
نویسنده و کارگردان این فیلم، پل توماس اندرسون پیش از این در «خون به پا خواهد شد» نشان داده بود در کاوش درگیریهای شخصی بسیار متقاعدکننده و قوی است. اما هیچ دستمایهای در آثار توماس اندرسون قویتر از ارتباط دو مرد در فیلم مرشد نیست؛ مردی که کاملا از خودش مطمئن است و دیگری اصلا اینگونه نیست و یکسره در مسیر ناامیدی و آشفتگی گام برمیدارد. نفر دوم «فردی کوئل»(ژواکین فونیکس در خشونتآمیزترین تصویری که تاکنون از او دیدهاید) کهنه سربازی آسیب دیده از جنگ جهانی دوم است؛کسی که گستاخی ساختگیاش نمیتواند عذابی که با آن زندگی میکند را بپوشاند. ارتباط قوی و پرحس و حال او با «داد لنکستر» (فیلیپ سیمور هافمن) رهبر کاریزماتیک جنبش جدید انسان بالقوه که ادعا میکند راهی برای بازگشت آرمانی انسان به ذات خود یافته، تاثیرات متقابلی را به رخ میکشد که جانمایه درام فیلم مرشد است. شباهت میان «داد» و جنبشاش، با زندگی واقعی «ال ران هابارد» و ساینتولوژی به قدر کافی جالب توجه است ولی کسانی که فیلم مرشد را به امید افشاگری در این باره تماشا میکنند، احتمالا ناامید و سرخورده از سینما خارج میشوند. در درجه اول، فیلمنامه بیشتر به چیزی که از ساینتولوژی الهام گرفته شده و بیشتر از هر اثر دیگری بازنمود لفظی از روزهای اولیه جنبش را بازآفرینی میکند. دیگر اینکه کار مرشد افشاگری نیست بلکه فیلمی نگرانکننده و تلخ اندیش درباره شخصیت، وسواس و توهم در مورد میل بهقدرت، به موازات نیازمند بودن به مرشد است.
«بیریشه» واژهای الکن برای توصیف زندگی فردی کوئل است. ما او را در روزهای نزدیک به آغاز جنگ جهانی دوم در گوام میبینیم. فونیکس که با نقشهای نامزد اسکارش در فیلمهای «گلادیاتور» و «دست از پا خطا نکن» شناخته میشود، کاراکتر کوئل را به شدت باورپذیر به تصویر کشیده است. از نحوه راه رفتن و حرف زدن گرفته تا فوران خشونتی که در نمایشاش استاد است، این کاراکتر را به خوبی به عنوان کسی که دچار آسیبهای روانی شده نشان میدهد. فردی که به احتمال زیاد از اختلالی عصبی که هنوز هویتش شناخته نشده رنج میبرد؛ کسی که همیشه با شیطان درونش میجنگد تا تتمه شرافت انسانی و اصول اخلاقیاش را از دست ندهد.
پس از افتضاحی که به عنوان عکاس در یک فروشگاه به بار می آورد، شبی در سال1950 آشفته و سرگردان به قایقی بادبانی که در خلیج سانفرانسیسکو لنگر انداخته وارد شده و چشمانش را که باز میکند خود را در دنیایی که هرگز تصورش را نمیکرده مشاهده میکند؛ دنیایی که تحت کنترل داد است؛ مرشد همه کسانی که در اطرافش هستند و درواقع کسی که از شنیدن لفظ مرشد توسط گروه کوچک طرفدارانش لذت میبرد. داد خودش را به عنوان مردی همهکاره معرفی کرده است؛ نویسنده، دکتر، فیزیکدان هستهای و فیلسوف نظریهپرداز، ولی ورای همه اینها او کاوشگری ناامید است.
داد در قایق بادبانی با همسر خود، «پگی»(امی آدامز) در تدارک ازدواج دخترش است. او بلافاصله کوئل را میپذیرد و اجازه ماندنش در قایق را صادر میکند. آنچه کوئل مانند هر کس دیگر درباره مرشد به راحتی متوجه میشود اطمینان خاطر اوست؛ اطمینانی که حاصل اجرای درخشان و جذاب هافمن از کاراکتری است که مثل نمونههای دیگر مدیون و تحتتأثیر کاراکتر چارلز فاستر کین در «همشهری کین» اورسن ولز است. کاراکتری که در مرشد خلق شده شومن متفکری است که به طور غیرمنتظرهای واجد ویژگیهای خاص است؛ شخصی برخوردار از هدیهای خدادادی در زبان و گویش که به طور معمول عباراتی تأثیرگذار و مرعوبکننده به کار میبرد. آنچه داد در کوئل میبیند کمی پیچیده و مبهم و چونان سایهای تیره و تار است و با این همه تأثیرش را بر او میگذارد، چنان که پگی در جایی از فیلم به داد میگوید: «انگار تو چیزی الهامبخش در او به وجود میآوری». خود داد، کوئل را موش آزمایشگاهی تحت حمایتش مینامد که این تعبیر به حقیقت نزدیکتر به نظر میرسد. داد معتقد است اگر نظریهها و شیوههای خاص او روی کوئل تأثیر بگذارد، این تأثیر میتواند روی هر فرد دیگری نیز مشهود باشد.
قلب تپنده فیلم مرشد صحنههایی است که داد و کوئل در آن حضور دارند؛ خصوصا موقعیتی که داد تکنیکهای روانشناسانهای که خودش آن را «پردازش کران» مینامد(واژه ساینتولوژیست بهتر است) روی طرف مقابلش به کار میبرد. «برق» واژهای ضعیف برای تنش نیرومندی است که بین این دو جریان دارد. هر چند این نگرانکننده است که رابطه بین آنها با گذشت زمان به جای روشنترشدن تیره شود ولی این شاید یکی از امتیازات فیلم باشد، جدای از نقشآفرینی فوقالعاده. باید به بازی قوی آدامز نیز اشاره کرد که مثل همیشه در نقش همسری همیشه مؤمن عالی ظاهر شده و یک سپاس ویژه برای لورادرن در نقش یکی از شاگردان مرشد. این مشخصه سبک فیلمسازی دقیق توماس اندرسون است که از بازیگرانش بهخوبی حمایت میکند به طوری که نهتنها بازی هر کدام از بازیگران متقاعدکننده است که هارمونی و ریتم بازیها هم در خدمت تم مرکزی اثر قرار دارد. در باورپذیری و تلألو فیلم مرشد نمیتوان سهم فیلمبرداری میهای مالمار را در کار استادانه با نگاتیو 65میلیمتری فراموش کرد همچنان که موسیقی جان گرینوود و طراحی لباس مارک بریجر و ادیت لسلی جونز و پیتر مکنالتی را نمیشود نادیده گرفت. همه این عوامل قبلا با توماس اندرسون کار کردهاند و اگر قدردان فیلمسازی در این سطح باشیم از اینکه این اتفاق دوباره افتاده، سپاسگزار خواهیم بود.
کنت توران- لسآنجلس تایمز